انقلاب اسلامی :: ادامه‌ فعالیت در لبنان

ادامه‌ فعالیت در لبنان

06 بهمن 1399

در خاورمیانه ما ارتباط نزدیکی با سازمان‌های فلسطینی برقرار کردیم. هم از کمک‌های آن‌ها استفاده می‌کردیم و هم به آن‌ها کمک می‌کردیم. کمک‌هایی که از آن‌ها می‌گرفتیم این بود که آن‌ها عناصری را که ما معرفی می‌کردیم. در اردوگاه‌های فلسطینی آموزش می‌دادند. ابتدا مشکلات زیادی به خاطر زبان داشتیم. آن‌ها با لهجه‌ محلی خودشان صحبت می‌کردند و مقداری برقراری ارتباط دوجانبه مشکل بود. ما درخواست می‌کردیم که با زبان عربی فصیح صحبت کنند که برای ما مفهوم باشد. بدین‌ترتیب به تدریج زبان عربی را یاد گرفتیم. در سال‌های 56 و 57 ما فقط از اردوگاه آن‌ها استفاده می‌کردیم و نیروها را خودمان آموزش می‌دادیم و به اصطلاح استاد از نیروهای ایرانی بود. یکی از اساتید فردی بود به نام مستعار جعفر که اسم اصلی او رضا ماوندی بود. او با اسلحه‌ها و روش‌های مختلف ساخت مواد منفجره آشنا بود و آن‌ها را در آن‌جا آموزش می‌داد. می‌توان گفت از سال 55، یعنی یک سال بعد از این‌که ما خودمان به کار مسلط شدیم، عناصری را که می‌خواستیم خودمان به اردوگاه‌ها می‌بردیم و آموزش می‌دادیم. بیشتر آموزش‌ها، سیاسی و امنیتی بود تا بتوانیم که در وضعیت خفقان رژیم در داخل کشور چگونه باید عمل کنیم که هم بتوانیم مبارزاتمان را ادامه بدهیم و به رژیم ضربه بزنیم و هم این‌که خودمان را حفظ کنیم. در آن‌ها اصول مخفی‌‌کاری، اصول رمزنویسی، اصول نامریی‌نویسی را آموزش می‌دادند. بخشی از کارها نیز مربوط به چاپ و تهیه‌ کتاب‌های مختلفی بود که شامل کتاب‌های سیاسی هم می‌شد. کتاب‌هایی بود که داخل کشور پیدا نمی‌شد و یا امکان چاپ آن نبود. برای نمونه، گاهی کتاب‌هایی که عناصر چپ در خارج می‌نوشتند مفید بود، مثل «گذشته چراغ راه آینده است». این کتاب، کتابی بود که بعضی از عناصر چپ در کنفدراسیون نوشته بودند که در حقیقت تاریخ گویا بود. یا مثلاً تاریخ میرزا کوچک‌خان که شامل مبارزات این شخصیت بود و همچنین کتاب‌هایی درباره‌ بسیاری از حرکت‌ها و جنبش‌هایی که در گذشته، در ایران رخ داده بود، مثل جنبش مشروطیت و سایر حرکت‌های مبارزاتی که کتاب‌هایش در خارج خیلی راحت پیدا می‌شد. ما آن‌ها را در اختیار نیروهای جدید قرار می‌دادیم تا مطالعه نمایند. سعی ما بر این بود افرادی که آموزش می‌دیدند با نیروهای ثابت ایرانی کمتر ارتباط برقرار کنند.

در سوریه، به خصوص در زینبیه، زمانی مجموعاً 7، 8 اتاق اجاره کرده بودیم افرادی را که هم‌زمان برای آموزش می‌آمدند در یک جا مستقر می‌کردیم. پس از آن هر کدام از دوستان ما با بعضی از آن‌ها ارتباط برقرار می‌کردند. قسمتی از آموزش‌ها نیز به شکل غیرحضوری بود. مثلاً تاریخ سیاسی را که آقای غرضی گفته بود و روی نوار ضبط شده بود، در اختیار افراد تحت آموزش قرار می‌گرفت. وضعیت به گونه‌ای نبود که آن‌ها به راحتی بتوانند با هم ارتباط برقرار کنند. البته بنده و مرحوم شهید محمد منتظری و یکی دو نفر از دوستانی که سابقه‌ بیشتر داشتیم افرادی را که تازه می‌آمدند و به ما می‌پیوستند می‌دیدیم و ابتدا مقداری شرایط آن‌ها را بررسی کرده، سپس مستقر می‌نمودیم. خیلی تلاش می‌کردیم که در آن‌جا هم مخفی‌کاری رعایت شود. چون ممکن بود زمانی که به ایران باز می‌گردند، دستگیر شوند و همه‌ آن‌چه را دیده یا شنیده بودند،‌ لو بدهند. ما باید فرض را بر این می‌گذاشتیم که این اتفاق روی می‌دهد؛ بنابراین باید به گونه‌ای عمل می‌کردیم که اگر تمام اطلاعاتی را هم که داشتند بیان می‌کردند به ما ضربه نخورد؛ از این روی آن‌ها با اسامی مستعار، آشنا می‌شدند. خود ما نیز عموماً با اسامی مستعار یک دیگر را صدا می‌کردیم و از هویت هم خبر نداشتیم. به هر حال بعضی از این آموزش‌ها، آموزش‌های غیرحضوری بود و یک سری هم آموزش‌های عملی به آن‌ها داده می‌شد که از امکانات گروه‌های فلسطینی استفاده می‌کردند. برای نمونه سازمان الفتح در سوریه میدان تیر خیلی خوبی داشت. وقتی نیروها با سلاح‌های سبک و سنگین؛ یعنی تیربار، ‌خمپاره‌اندازها شصت و هشتاد میلی‌متری و با آرپی‌جی آشنا می‌شدند و کاربردهای آن‌ها را یاد می‌گرفتند، به صورت عملی در این میدان تمرین می‌کردند یا کار با مواد منفجره را انجام می‌دادند. این میدان تیر درست مانند آزمایشگاهی بود که در آن تمام کارها را خود افراد انجام می‌دادند؛ یعنی از ساخت مواد اولیه گرفته تا مرحله‌ آزمایش با خود آن‌ها بود تا ببینند کار انفجار درست انجام می‌شود یا نه. گاهی هم بمب‌های ساعتی می‌ساختند و خلاصه این که کلیه‌ آموزش‌ها در آن‌جا صورت می‌گرفت.

در بین فلسطینی‌ها گرایش‌های مختلفی بود؛ عناصر چپ، جبهه‌ خلق برای آزادی فلسطین، جبهه‌ نایف حواتمه از آن جمله بود. هر یک از آن‌ها انشعابات مختلفی نیز داشتند؛ ما بیشتر با الفتح ارتباط داشتیم. گرچه در بین عناصر جنبش الفتح افراد مذهبی هم بودند؛ اما گرایش اصلی آن‌ها ناسیونالیستی بود. یعنی هدف اصلی آن‌ها بازگشت به فلسطین و آزادسازی فلسطین بود نه این که بخواهند حکومتی اسلامی در فلسطین راه بیاندازند.

برداشت افراد مذهبی آن‌ها از مذهب، ‌با برداشت ما خیلی تفاوت داشت. برای نمونه یکی از کسانی که در بین فلسطینیان خیلی وجهه‌ مذهبی داشت، ابوجهاد بود که بعدها در یکی از کشورهای شمال آفریقا در الجزایر یا در تونس به دست صهیونیست‌ها شهید شد. ما بسیار به دفتر او رفت و آمد می‌کردیم. روزی در اتاق انتظارش نشسته بودم تا نوبتم شود و با او ملاقات کنم. خانم بی‌حجابی، آرایش کرده با وضع زننده‌ای از اتاق ایشان بیرون آمد. من از رئیس دفتر پرسیدم این خانم چه کسی بود و او گفت ایشان همسر ابوجهاد هستند! تصور ما از کسانی که مذهبی بودند به گونه‌ دیگری بود. شاید خود ابوجهاد نماز هم می‌خواند؛ اما به هر صورت وضعیت خانوادگی او این چنین بود. در ارتباط‌هایشان نیز بسیار آزادانه رفتار می‌کردند.

ما نیز کمک‌هایی به آن‌ها می‌کردیم؛ از جمله در کسب اطلاع از داخل اراضی اشغالی و آوردن بعضی نقشه‌هایی که نیاز داشتند و یا ارتباطاتی که می‌خواستند در داخل با بعضی از عناصر برقرار کنند، نیروهای ایرانی نقش مهمی داشتند. برای نمونه روزی زن و شوهری با پاسپورت، برای آموزش دیدن به سوریه و لبنان آمدند. یکی از آنان آقای شریف‌خانی بود که بعدها مدتی هم مسئول بنیاد علوی گردید. دیگری همسر ایشان، خانم دکتر زهرا پیشگاهی‌فرد بود که اکنون استاد دانشگاه الزهرا(ع) است. آن‌ها با وضع عادی و بچه‌ای شیرخوار به لبنان آمدند. وقتی در لبنان آموزش‌های لازم را دیدند، آن‌ها را به یکی از دفاتر الفتح در سوریه معرفی کردیم. قرار شد از طریق اردن به اسرائیل بروند چون آن زمان کسانی که گذرنامه‌ ایرانی داشتند راحت می‌توانستند به اسرائیل بروند. آن‌ها به صورت جهانگرد و با یک کوله‌پشتی به داخل اسرائیل رفتند و ارتباطاتی که لازم بود برقرار کردند. بعد هم که برگشتند خیلی راحت مجموعه‌ای از نقشه‌های داخل اسرائیل را آوردند و ما در اختیار سازمان الفتح قرار دادیم.

 

منبع: خاطرات علی جنتی، تدوین سعید فخرزاده، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381، ص 128 – 132.



 
تعداد بازدید: 703


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: