انقلاب اسلامی :: خاطرات و رؤیاها

خاطرات و رؤیاها

24 اسفند 1390

فریدون فرهودی


این دلتنگی مرور در گذشته، و اون شوق دیدار با آینده، دو پیکان ترسیم انحنائی هستند که در آغاز حرکتشون از یک نقطه، از هم دور شدن و دورتر میشن، قوسی به بزرگی زندگی رو طی می‌کنن و در پایان به هم می‌رسن و دایره حیات، کاملا بسته میشه! انگار دلتنگی ما برای وانهادن جاودانگی ازلی، وشوقمون برای اتصال به جاودانگی ابدیه که اندوه یادآور خاطرات گذشته و هیجان رویای ماجرای آینده رو میسازه
پاییز 57، آخرین ماه‌های خدمت سربازی رو می‌گذروندم. ستوان دوم وظیفه. عکسی از اون افسر وظیفه دارم! در فرنچ رسمی افسری! اما برای زنده شدن خاطره اون پائیز، حتی نیازی به اون عکس نیست!
مرور خاطره، همیشه به دلتنگی می‌رسد. شادترین خاطره رو، با همه نشاطی که به همراه داره، مرور می‌کنیم و در آخر می‌گیم: یادش بخیر! چه خوب بود...
در حالی که گذشته، هرگز دورتر از آینده نیست. هرگز نبوده. آینده یعنی تعالی.
آنچه که ازلی و ابدیه، آنچه که هزاره‌هاست تکرار میشه، عادی، طبیعی.
حتی بی‌منزلت به نظر میاد: توالی فصل‌ها، نفس کشیدن، عشق، روز و شب، تداوم حیات،...!
اما، هیچکدام عادی نیستند، مثل گذر پیوسته زمان! ما محصور محاط در زمانیم، و زمان، حرکتیست یکسویه، رو به آینده! هرگز رو به گذشته قدمی بر نمی‌داره! زندگی ما هم، در همین قاب تصویر میشه: قاب زمان! ما تنها رو به آینده زندگی می‌کنیم (گرچه، به قولی، تنها رو به گذشته، میشه زندگی رو فهمید!).
آینده و تعالی، مثل دو خط موازی، در افق سرنوشت آدم در بی‌نهایت ابدیت، بر هم نطبق میشن. گذشته، هرگز هم‌شأن آینده نیست، اما پی آمد مرور خاطره‌ی متعلق به گذشته، اندوه و دلتنگیه. چون در او خاطره، اون گذشته، بخشی از ما جامونده، از ما جدا و تمام شده. در جایی از زمان، که هرگز به عقب برنمی‌گرده و اون خود منحصر به فرد رو، بجا برنمی‌گردونه.
شاید هم تصویری، خیالی، از بهشت که در اعماق ناخودآگاه ما، حک شده، این میل به مرور گذشته رو در وجود ما، تا ابد جاودانه کرده.
این دلتنگی مرور در گذشته، و اون شوق دیدار با آینده، دو پیکان ترسیم انحنایی هستند که در آغاز حرکتشون از یک نقطه، از هم دور شدن و دورتر شدن و دورتر میشن، قوسی به بزرگی زندگی رو طی می‌کنن و در پایان به هم می‌رسن و دایره حیات، کامل و بسته میشه! انگار دلتنگی مابرای وانهادن جاودانگی ابدیه که اندوه یادآورد خاطرات گذشته و هیجان رویای ماجرای آینده رو میسازه!
دلتنگی خاطره هم سنگ شوق رویاست. شور به یادآوردن رویداد، هم‌سنگ شوق تصوریه رویداده! و بین این دو، میان گذشته و آینده، ما هستیم!
زمان حال، درگذره!
«گذرد (1) عمر چه کند، آرزو لیک چه تیزست و چه تند... زیر پل رود روان در گذرست و عشق‌هامان... راستی باید از آن یادی کرد:»
پاییز 57 ـ که امروز برام دلتنگی مرور خاطراتو داره ـ وقتی زمان حال بود، هیجان رویای مواجهه با آینده رو داشت! رو به رویی با ناشناخته شوق‌انگیز! ماه‌های آخر خدمت سربازی، ستوان دوم وظیفه، در اداره لجستیک نیروی زمینی بودم. آن روزها خیابان عباس‌آباد (شهید بهشتی) چندان شلوغ نبود، ولی در ذهن آدم‌هایی که از آن می‌گذشتند، غوغایی می‌گذشت.
غوغای رویای آینده! آینده‌ای که می‌آمد تا از رویاهای هیجان‌انگیزش، در طول سالها، خاطراتنژ ماندگاری ساخته بشه!
«پشت (2) دیوار، کسی می‌گذرد، می‌خواند: باید عاشق شد و رفت، بادها در گذرند...»
چون بادها، اما در بعد زمان، «می‌گذریم ... از سال‌هایی، به سال‌هایی!
پاییز 57 امروز خاطره‌ست! زمان، گذرگاهی یکسویه‌ست!
بین خاطرات گذشته، و رویاهای آینده، ما هستیم!

-------------------------------------------------------------

1ـ قطعه‌ای از شعر «پل» اثر میرابو

2ـ قطعه‌ای از شعر «بادها در گذرند» اثر م. آزاد (محمود مشرف تهرانی)

منبع: مجله کتاب هفته نگاه پنج‌شنبه - شماره اول



 
تعداد بازدید: 1211


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: