انقلاب اسلامی :: تفنگ بادی

تفنگ بادی

28 اسفند 1390

افشین صادقی‌زاده


آن روز پدرم با یک تفنگ بادی 5، 4 چینی و چند بسته ساچمه به خانه آمد. یکی از روزهای ملتهب بهمن 57 بود. برای پسر بچه‌ای شش ساله که از جهان واقعی چیز زیادی سرش نمی‌شد حضور تفنگ بادی فقط یک معنی داشت: یک اسباب‌‌بازی فوق‌العاده و اختصاصی که می‌توانستم با آن به دوستانم که هنوز با تفنگ آب‌پاش بازی می‌کردند حسابی پز بدهم. اساساً پسربچه‌ها تفنگ بازی را خیلی دوست دارند. بزرگتر هم که می‌شوند چیزی از علاقه‌شان به این بازی کم نمی‌شود. اما پدرم تفنگ بادی را برای سرگرم کردن من نخریده بود، او می‌خواست از خانواده‌اش حمایت کند. نگران این بود که مبادا در شلوغی و هرج و مرج گریزناپذیر آن روزها فرصت‌طلبانی فکر دزدی به سرشان بزند، به پلیس هم که دلگرمی نمی‌شد داشت، سرش حسابی مشغول حفاظت از تخت و تاج کیانی بود و مایملک یک کارمند معمولی بهداری اصولاً ارزشی نداشت. خودش باید دست به کار می‌شد و به عنوان پدر و مرد خانواده از کاشانه و ناموس و فرزندش محافظت می‌کرد. البته چند وقت قبل‌ترش یک چوب کلفت، مثل همانهایی که شبگردها دستشان می‌گیرند، برای احتیاط کنار تختش می‌گذاشت.
بعدها هم سر و کله یک نیمه خنجر با غلافی چرمی زیر بالشش پیدا شد. اما انگار هر چه زمان می‌گذشت و انقلاب گسترده‌تر می‌شد به کارائی این وسایل دفاعی بیشتر شک می‌کرد. زرادخانه پدرم باید به یک سلاح مخرب مجهز می‌شد. سلاحی که شرورترین دزدان را هم فراری دهد. به پدرم حق می‌دهم، غریزه پدری حکم می‌کرد چنین کند.
البته نگرانی او بی‌مورد بود، آن روزها کسی به فکر فرصت‌طلبی نبود. همه می‌خواستند در انقلاب و سرنگونی شاه نقشی داشته باشند. همه پشت هم بودند. همه به هم اعتقاد می‌‌کردند. اگر از جنس همان مردم عادی بودی نیازی به داشتن سلاح برای محافظت از خانواده نبود. مردم خودشان از همدیگر محافظت می‌کردند. خانواده ”یکی“ بود. تا سالها بعد آن تفنگ بادی را داشتی. بعد از وقایع بهمن 57 و گذر از دوران پرتنش و در عین حال شیرین آن روزها و آرام شدن اوضاع پدرم آن را به من داد. انگار خیالش راحت شده بود و من هم می‌توانستم به دوستانم فخرفروشی کنم. بعدها با خود فکر می‌کردم اگر واقعاً روزی دزدی به خانه ما می‌آمد و پدرم می‌خواست با آن تفنگ بادی کم زور و آن ساچمه‌ها دخلش را بیاورد چه اتفاقی می‌افتاد. اصلاً همان باز و بسته کردن تفنگ بادی و جاگذاشتن ساچمه زپرتی آنقدر طول می‌کشید که جناب دزد بیاید و با خیال راحت کارش را بکند. حتی اگر تفنگ مسلح را کنار دستش می‌گذاشت ساچمه افاقه نمی‌کرد. آن تفنگ و آن ساچمه فقط به درد بساط‌هائی می‌خورد که در پارکها مردم دورش جمع می‌شدند و به مقواهائی که مثلاً سیبل بودند تیر می‌انداختند. مقواهایی که بعد از بهمن 57 عکس شاه را رویش چسباندند.

منبع: مجله کتاب هفته نگاه پنج‌شنبه - شماره اول



 
تعداد بازدید: 1304


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: