انقلاب اسلامی :: روزنوشت روزهای پیروزی انقلاب

روزنوشت روزهای پیروزی انقلاب

24 تیر 1391

منوچهر ستوده در سال 1357 بخشی از روزهای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی مردم ایران را در خاطرات خود ثبت کرده که به تازگی در کتاب «ره‌آورد ستوده» توسط کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی منتشر شده‌است.


روزهای انقلاب
روز سه‌شنبه پنجم دی ماه هزار و سیصد و پنجاه و هفت شمسی: این جنگ سرد که پایه‌های آن تقریباً از یک سال پیش گذاشته شده است، غیر از دو جنگ جهانی است که بنده را کم و بیش به یاد است. قصد داشتم در این جنگ شریک نباشم و حتی‌المقدور خود را کنار نگاه دارم ولی بنده هم ظاهراً از گروه آدمیان هستم و سلسله اعصابی دارم که هر قدر محکم باشد باز این همه سوانح و اتفاقات و رویدادها و شایعات کذب بر آن اثر می‌گذارد و ...[1] از امروز هم قصد دارم مشهودات عینی خود را بی‌طرفانه در این اوراق بنگارم شاید روزی به کارآید.
امروز برای اجازه چاپ مجلد هشتم «از آستارا تا استارباد» که قرار است انجمن آثار ملی چاپ کند به انجمن، خدمت آقای سید محمدتقی مصطفوی، دبیر انجمن رفتم. دید روشنی داشت ...[2] و درباره سرلشکر ازهاری که نخست‌وزیر کنونی است می‌گفت: او را کشتند و در سر قبر ظهیرالدوله دفن کردند و از پشت پنجره‌های خانه او دیده‌اند که تمام افراد خانه سیاه پوشند ولی گفته‌اند که نباید مجلس ختم داشته باشند. ملاحظه بفرمائید کار شایعه به کجا رسیده است و چه دست‌هائی در ساختن این شایعات درکارند. غرض پس از کمی درد دل با ایشان از انجمن که سر پل امیر بهادر است بیرون آمدم. مقابل در ورودی انجمن شعبه نفت بود و بیش از پانصد تن زن و مرد و بچه بی‌نظم و بانظم جمع آمده بودند و هر کدام یکی دو پیت نفت خالی در دست داشتند و ایستاده بودند تا نوبت برسد. از خیابان ارامنه به خیابان شاهپور آمدم و از آنجا به سر میدان رسیدم. نرسیده به میدان، دست راست، شعبه نفت بود که در آن بسته بود و دو طرف ایستاده بودند و منتظر بودند دکان باز شود و از باز شدن ابداً خبری نبود. از آنجا به بازار قوام‌الدوله آمدم. بازار مرتب و منظم و تمام دکان‌ها باز و پررونق و دو جای بازار سبزی در وانت عرضه می‌شد و مردم هم فراوان می‌خریدند. گل کلم‌های خوب و کرفس‌های عالی و سبزی‌ها تمام دسته دسته به فروش می‌رفت. انواع و اقسام دکان‌ها باز و مشغول کسب و کار بودند و کمتر دکانی بود که عکس [امام] خمینی در آن نباشد. بر دیوارها و طرفین درهای ورودی خانه‌ها عکس نیم تنه [امام] خمینی را با رنگ افشان (اسپری) نقش زده بودند.
بالاخره به خیابان خیام رسیدم و از بازار مقابل وارد شدم و به امامزاده زید و بازار کفاش‌ها و بازار بزرگ رسیدم. دکان‌ها یکسره بسته بود و صاحبان آنها جلو در دکان‌ها ایستاده و دو نفر و سه نفر با هم مشغول صحبت بودند و سخنان ضد و نقیض می‌گفتند. خلاصه کلام ایشان در باز کردن و بستن و تا کی بسته بودن بازار دور می‌زد. وسط بازار بالای دکان‌ها پارچه‌های سیاه و بیرق‌های عزاداری مثل روزهای قبل بود. یکی دو دکان کفش‌فروشی باز بود و دو سه دکان چرم‌فروشی هم مشغول فروش بودند. سرای فرش‌فروشان در کوچکش باز بود و آمد و رفتی داشت و سرانجام پس از گردش مفصل در بازار از آنجا بیرون آمدم. مطلبی که دیدنی و قابل ذکر است این‌که بازار پر از ماشین بود و اطراف مسجد بازار محل توقف ماشین شده بود.
در خیابان ناصریه (ناصرخسرو) دو طرف خیابان شلوغ و آمد و رفت زیاد کمافی‌السابق به چشم می‌خورد. دستفروش‌ها بیش از حد معمول مشغول کسب و کار بودند. دکان‌ها تا مقابل دارالفنون بسته بودند. دو سه کتاب‌فروشی باز بود. بالاتر از دارالفنون و کمی پائین‌تر از آن دکان‌ها باز بود تا به میدان سپه رسیدم که در قسمت بالای ناصرخسرو و اول خیابان چراغ گاز(امیرکبیر) دوخته‌فروش‌ها زیاد بودند و کت و شلوار و پیراهن و کفش را به معرض فروش آورده بودند. در خیابان پست بانک که دنباله سوری است طرف راست دکان‌های وسایل ماشین باز بود و بعضی درهای آهنی را نیمه بالا کشیده بودند. نزدیک اکباتان از عقب سر خبر رسید که زودتر ببندید که مشغول شکستن شیشه هستند. دکان‌دارها هم با غرولند وسایل را جمع می‌کردند و درها را پائین می‌کشیدند.
در خیابان اکباتان خبری نبود. در خیابان ملت که به اکباتان می‌خورد شعبه نفتی طرف دست چپ است که ظرف‌های نفت را روی زمین گذاشته و طنابی از دستگیره‌های آنها رد کرده بودند تا نوبت‌ها محفوظ بماند ولی شعبه نفت بسته بود. سری به آقای یحیی دولتشاهی[3] زدم و یک ساعتی گفتیم و خندیدیم. نشستیم و گفتیم و برخاستیم. خیابان‌های شاه‌آباد و نادری وضع عادی داشت و به دکانی بسته برنخوردم. از ابتدای چهارراه اسلامبول و فردوسی صدای تیر از طرف شمال می‌آمد و مدتی هم به درازا کشید. تاکنون خبری از این صداها و علت آن نرسیده است. اکنون ساعت دو بعدازظهر است.
چیزی که در خیابان‌ها جلب نظر می‌کند کثرت دستفروش‌های مغز گردو و بادام خام و کشمش و انجیر و پسته و نخودچی و حبه قند و بادام زمینی و توت خشک است که تقریباً در طول مسیر بنده به چشم می‌خوردند.
جمعه هشتم دی ماه هزار و سیصد و پنجاه و هفت شمسی: امروز صبح زود ماکان[4] آمد و روزی بسیار پر سر و صدا بود. بعد از خوردن ناهار او می‌خواست در شهر گردشی کند و وضع شهر را از نزدیک ببیند. من هم بدم نمی‌آمد که کمی در شهر بگردم و ساختمان‌هائی را که آتش زده بودند عکس بردارم. صبح فیلمی رنگی در دوربین گذاشته بودم و از ماکان و مازیار[5] عکس گرفته بودم. دوربین حاضر بود به دوش انداختم و به راه افتادیم. ابتدا از ساختمان شرکت آرارات سر کوچه عکسی گرفتم و داخل خیابان نادری شدیم. خیابان بسیار خلوت و وضعی غیرعادی داشت. تا چهارراه پهلوی و دورتر به راحتی دیده می‌شد. ماشین بسیار کم و انگشت شمار بود چون دوسه روزی است بنزین کم شده است. بالاخره به چهارراه اسلامبول و خیابان منوچهری و خیابان سوری رفتیم. مقابل پمپ بنزین علائم راهنمائی را کنده و میان خیابان گذاشته و دو سه تیرآهن از ساختمان نزدیک پمپ بیرون کشیده و راه را بسته و مقداری چوب هم آتش زده بودند. در راه‌های فرعی کنار پل شرقی ¬ غربی نیز آتش افروخته بودند و دست به تظاهر زده بودند که یک ماشین سرباز رسید و فوراً پیاده شدند ولی از تظاهرکنندگان اثری ندیدم ظاهراً قبلاً فرارکرده بودند.
در خیابان روزولت در و دیوار پر بود از شعارهای مختلف و بیشتر مخالف شاه. به اول میدان بیست و پنجم شهریور رسیدیم و از سینما دیاموند عکس گرفته و وارد میدان شدیم. از بنای چند طبقه دست راست که به آتش کشیده بودند داشتم عکس می‌گرفتم که افسری از کنار ماشین‌های کنار میدان آمد و من و ماکان را جلب کرد و با بی‌سیم به مرکز فرماندهی خبر داد. قرارشد ما را به کلانتری پنجم ببرند. جیپی آمد و ما سوار شدیم و دو سرباز قلدر دو طرف ما نشستند و ما را به کلانتری بردند و بازجوئی کردند. پرونده تشکیل دادند و چاقوئی در جیب ماکان بود. سرگرد زمانی افسر حکومت نظامی گفت به درد آدم کشی می‌خورد. بالاخره اجازه نشستن دادند. نشستیم به امید سرنوشت. مخلص با کسب اجازه از افسر نگهبان شهربانی به خانه تلفن کردیم و گفتم ما در کلانتری پنجم هستیم. سر و کله اقدس[6] پیدا شد و پس از بازگشت به آقای عمادی و اقتداری[7] و دیگران تلفن کرده و کسب تکلیف کرده بود. ظاهراً فقط صنعتی‌زاده[8] باز به فریاد ما رسید و تیمسار جعفری به کلانتری تلفن کرد و حدود ساعت هشت و ربع شب ما را خلاص کردند.
فیلم را از دوربین در آوردند و از مخلص تعهد گرفتند که اگر از تأسیسات نظامی عکس گرفته باشم طبق مقررات با من رفتار کنند. چاقوی ماکان را هم پس دادند و بالاخره با سواری شخصی به سرچهارراه اسلامبول و از آنجا پیاده به خانه آمدیم. این هم یک روز دیگر از عمر.
دوشنبه یازدهم دی ماه هزار و سیصد و پنجاه و هفت شمسی: دیروز برای گرفتن حقوق دانشگاه به بانک ملی شعبه دانشگاه در خیابان شاهرضا رفتم. مردی موقر جلو در ورودی ایستاده بود و می‌گفت: کارمندان نیامده‌اند فردا اول وقت بیائید. جمعی را به همین گفتار روانه کرد. امروز به قصد گرفتن حقوق ساعت هفت و نیم از منزل خارج شدم. باز صف حلب‌های نفت شعبه قوام‌السلطنه داخل کوچه زغالی رفته بود. خیابان‌ها خلوت بود و آمد و رفت ماشین‌ها بسیار کم و به ندرت بود. سرچهارراه‌ها به چراغ قرمز توجهی نمی‌کردند. مسیر اصلی خود را یعنی خیابان پهلوی و شاهرضا را طی کرده به بانک رسیدم. خط مراجعه کنندگان در ایوان پیچیده و دوباره به آخر ایوان رسیده بوده که مخلص هم ملحق شدم. چند دقیقه‌ای بعد بانک باز شد. بازهم عده‌ای بی‌ترتیبی و بی‌نظمی خود را نشان دادند.
بالاخره چک را به مبلغ ده هزار تومان رد کردم. معلوم شد آقای بهبهانی هشت هزار تومان به حساب ریخته است. چک را اصلاح کردم و پول را گرفتم و به راه افتادم. پمپ بنزین سر خیابان وصال شلوغ بود. ماشین نظامی و افسر شهربانی و افسر فرماندار نظامی ایستاده بودند، ردیف حلب‌های نفت تا سر خیابان کاخ می‌رفت ولی نفت بود و به دست مردم می‌رسید اما بنزین نبود و ماشین‌ها صف کشیده بودند. تاکسی‌ها ردیف دوم پشت سرهم تاسر چهارراه کاخ ایستاده بودند. صف اتومبیل‌های کرایه‌ای داخل خیابان کاخ می‌شد و سربالا می‌رفت و تا جائی که چشم کار می‌کرد ایستاده بودند. سرچهارراه پهلوی و شاهرضا هم شلوغ بود و سرباز‌ها تفنگ به دست ایستاده بودند. در ضلع جنوبی خیابان شاهرضا و شمالی پارک صف اتومبیلی بود، پرسیدم این صف چیست؟ معلوم شد صف بنزین پمپ چهارراه کالج است که از سرچهارراه پیچ خورده و به سرچهارراه پهلوی آمده از آنجا هم داخل خیابان پهلوی شده و درست تا مقابل دیوار ساختمان تالار تماشاخانه رسیده بود و بنزین هم در این پمپ نبود. خیابان‌های پهلوی و شاه هم خلوت بود و از سرباز و افسر خبری نبود. حدود ساعت ده به خانه رسیدم.
جمعه پانزدهم دی ماه هزار و سیصد و پنجاه و هفت: امروز صبح با مازیار ساعت نه و نیم از منزل به راه افتادیم. از پارک شهر به خیابان شاهپور و بازارچه قوام‌الدوله و بازار چهارسو کوچک و بزرگ و خیابان سیروس و خیابان نظامیه و شاه‌آباد و نادری و دوباره به خانه آمدیم. خیابان‌ها بسیار آرام و خلوت بود. ماشین بسیارکم بود. بازارچه قوام‌الدوله شلوغ بود. سرکوچه دست راست کمر بازارچه اعلامیه‌های زیادی چسبانده بودند، فهرستی و آماری از کشته شدگان به چشم می‌خورد. سایر اعلامیه‌ها و اطلاعیه‌ها را دیده بودیم. کمی بالاتر طرف دست چپ هم دیوار صافی پیدا کرده بودند و در حدود سی اعلامیه چسبانیده بودند. بازار حالت عجیبی داشت، آدمیزاد کم دیده می‌شد، سکوت مرگباری گرفته بود. یک دکان محض نمونه باز نبود. خاک و خاکروبه و کثافت جلو دکان‌ها را گرفته بود و درست به بازاری متروک شباهت داشت.
خیابان سیروس رونقی داشت. طرف دست چپ لباس‌های نیمدار فروخته می‌شد و دو سه جا گوسفند برای فروش و کشتن حاضر بود. دکان‌های خواربار فروشی و نانوائی و حلیمی و کبابی و اغذیه فروشی باز بود. میوه فروشی‌ها و سبزی فروشی‌ها هم باز بودند. از لحاظ خواربار تا امروز گرفتاری نداشتیم و تقریباً همه چیز فراوان است و مردم نسبتاً راحت زندگی می‌کنند و نان و گوشتی پیدا می‌شود. اول سرچشمه میوه فراوان بود. خرید و فروشی می‌شد. مقابل کلانتری نه، ماشین‌هایی پر از سرباز بود و یک ماشین آبی رنگ‌پاشی هم ایستاده بود. این ماشین‌های آب‌پاش را فوراً رنگ‌پاش کرده‌اند تا مردم را نشان‌دار کنند و بتواند بهتر بگیرند. خیابان اسلامبول رونقی داشت، گوشت گوسفند و گاو و مرغ و بوقلمون زیاد بود. ماهی‌های پرورشی و غیر پرورشی در پیاده‌رو جنوبی زیاد دیده می‌شد ولی مردم کمتر می‌خریدند، ظاهراً پول کم است و باید قناعت کنند. حدود ظهر به خانه رسیدم. بنزین و نفت پیدا نمی‌شود، پمپ‌های بنزین اغلب تعطیل است. آنهائی که باز هستند ماشین‌ها یک کیلومتر و دو کیلومتر نوبت گرفته‌اند. حلب‌های نفت کمافی السابق از جلو شعبه تا پانصد ششصد متر چیده شده بود و نوبت گرفته بودند. طناب‌های نایلونی و سیم از دسته‌ها رد کرده بودند تا نوبت‌ها محفوظ باشد و به هم نخورد. صاحبان حلب‌ها جلسات چهار پنج نفری تشکیل داده و بحث می‌کردند. سکوت حکمفرما بود و تظاهر و سروصدا دیده نشد. دو هفته قبل ازهاری استعفا کرد و عجیب اینجاست که او را از مقام ریاست ستاد نیز برداشت و قره‌باغی را به جای او گذاشت. اویسی هم پس از شدت نشان دادن در مشهد و قزوین که شهر را کوبیده‌اند ظاهراً به خارج رفته است. شاه شدت بیشتری می‌خواست نشان دهد اما ازهاری ظاهراً زیر بار نرفته و اویسی این جنایت را به گردن گرفته.
از مشهد خبرهای وحشتناکی می‌رسد و مردم را زیرتانک له کرده‌اند. از قزوین هم همین طور. امروز که صبح شنبه شانزدهم است به دکتر احسان اشراقی که مادرش مریض بود و به قزوین رفته بود تلفن کردم، خود شاهد و ناظر صحنه‌های هولناکی بوده است. ماشین ریو در خیابان مردم و حتی کودکان را زیر گرفته و کشته، با تانک به داخل مغازه‌ها رفته و مغازه‌ها را کوبیده‌اند. به بیمارستان رفته و شیشه‌های سرم را خورد کرده‌اند و دکتر‌هائی که مجاناً مردم را مداوا می‌کرده‌اند کوبیده و روانه صحرا کرده‌اند. مردم در خانه‌ها خزیده و از وحشت بیرون نمی‌آیند. مواد غذائی نایاب و قحطی حکمفرما است.
هفته قبل دکتر شاهپور بختیار نخست‌وزیر شد و فرمان از شاه گرفت. امروز که صبح شنبه شانزدهم است باید کابینه خود را معرفی کند. دیشب رادیوی لندن رفتن شاه را با قاطعیت می‌گفت. ظاهراً کنگره امریکا هم کارتر را مورد خطاب قرارداده و با او عتاب کرده است که سیاست او در ایران شایسته نبوده است. سفیر امریکا در تهران شاه را خبر داده است در صورت تمایل خروج از ایران او حاضر است وسایل رفتن او را به امریکا فراهم آورد. از رفتن شاه تا این ساعت که ساعت نه شنبه است خبری نیست.
شنبه شانزدهم دی ماه هزار و سیصد و پنجاه و هفت برابر هفتم صفر هزار و سیصد و نود و نه قمری: امروز روزنامه‌ها بنا به دستور آیت الله خمینی اعتصاب را شکستند و منتشر شدند. باز خبر رفتن شاه و خبر بیرون رفتن تیمسار ارتشبد غلامعلی اویسی از تهران به عنوان معالجه با اجازه از شاه ایران را نوشته بود. فرمانده نیروی زمینی و فرماندار نظامی تهران از سمت‌های خود پس از استعفا بیرون رفت. ظاهراً او معتقد به شدت عمل در مقابل مردم بوده است و وقایع مشهد و قزوین را به وجود آورده و پس از این‌که اعمالش به نتیجه نرسید مجبور به خارج شدن از ایران شده است. امروز دکتر شاهپور بختیار اعضای کابینه خود را به شاه ایران معرفی کرد. شاه از جلو یکایک می‌گذشت و شخصی یکایک وزرا را معرفی می‌کرد. سپس شاه نطقی کرد که قیافه شاهپور بختیار هنگام نطق دیدنی بود، گاهی به وزراء نگاه می‌کرد و زمانی به در و دیوار، گاهی دست به سبیل خود می‌کشید. وزراء هم قیافه‌های تماشائی داشتند و دراز و کوتاه و ناجور پهلوی هم ایستاده بودند. نام وزراء به این شرح است:
دکتر شاهپور بختیار نخست‌وزیر و وزیر کشور
احمد میرفندرسکی وزیر امورخارجه
آرتشبد فریدون جم وزیر جنگ
یحیی صادق وزیری وزیر دادگستری
مهندس منوچهر کاظمی وزیر کشاورزی
محمدامین ریاحی وزیر آموزش و پرورش و علوم
دکتر منوچهر رزم آرا وزیر بهداری
دکتر سیروس آموزگار وزیر مشاور و سرپرست وزارت اطلاعات
ابراهیم پیراسته وزیر دارائی
علی صمیمی پست وتلگراف وتلفن
عباسقلی بختیار صنایع و معادن
مهندس جواد خادم آبادانی و مسکن
منوچهر آریانا وزیر کار
مشیری معاون مالی و اداری نخست‌وزیر
یک‌شنبه هفدهم دی ماه هزار و سیصد و پنجاه و هفت: امروز از صبح در حوالی ما صدای تیر شنیده می‌شد و تا حدود ساعت سه بعد از ظهر ادامه داشت. وضع تهران امروز ناآرامتر از روزهای گذشته بود. امروز را جبهه ملی روز عزای عمومی برای کشته شدگان این شصت و دو روز تعیین کرده بود ولی با اعلام آیت‌الله خمینی که فردا را روز عزای عمومی تعیین کرده بود ایشان هم این مراسم را به فردا موکول کردند.
دوشنبه هیجدهم دی ماه هزار و سیصد و پنجاه و هفت: امروز عزای عمومی است. راهپیمائی‌ها و تظاهرات پراکنده در سراسر کشور بود.
چهارشنبه بیستم دی ماه هزار و سیصد و پنجاه و هفت: از دیروز برف سنگین باریدن گرفت و صبح چهارشنبه قیافه شهر تهران عوض شده بود. دیروز و امروز هوا رو به سردی ‌گذاشت.
جمعه بیست و دوم دی ماه هزار و سیصد و پنجاه و هفت: صبح با ماکان به راه افتادیم. از خیابان حافظ و لارستان و تخت طاووس و شاه عباس و پهلوی به میدان ونک و برگشت از راه یوسف آباد یعنی خیابان محمدرضاشاه به پهلوی و از پشت ساختمان‌های بهجت‌آباد به خیابان حافظ و خانه آمدیم. آمد و رفت اتومیبل‌ها کم و مسدود و خیابان‌ها روی هم رفته خلوت بود.
هنوز وضع بنزین و نفت مرتب نشده است. صف بنزین خیابان پهلوی که پمپ آن به سمت چپ خیابان بعد از پیچ خیابان است حدود سه کیلومتر درازا داشت و تا زیر میدان ونک رفته بود. صف نفت هم در پیاده رو زیاد بود و مردم هم گُله به گُله آتش کرده بودند و ایستاده بودند و صحبت می‌کردند. پمپ بنزین بالای یوسف‌آباد هم همین طور بود و خلق زیادی جلو پمپ بودند. پیرمردی که صفوف اتومبیل‌ها را اداره می‌کرد از یکی پرسید آقا شما کی آمدید گفت دیروز ظهر و از دیگری پرسید گفت دو بعدازظهر و از دیگری، گفت ساعت یازده صبح دیروز. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
برخی از شعارهای روزهای تاسوعا و عاشورا:
در راهپیمائی و اجتماع روزهای تاسوعا و عاشورا شعارهای گوناگون بر پارچه و تابلو حمل می‌شد و توسط شرکت‌کنندگان گفته می‌شد که ذیلاً برخی از آنها را می‌نویسیم:
مرگ بر امپریالیسم امریکا و ارتجاع داخلی
با اتحاد خود خلق ایران متحد شوید
مردم ایران کلیه زندانیان سیاسی را از بند خلاص می‌کنند
انقلابی‌ترین مرد جهان است آیت‌الله خمینی
درود برخمینی بت‌شکن مرگ بر این یزید قانون‌شکن
درود بر شهیدان دانشگاه
زنده و جاوید باد راه شهیدان حق
خمینی خمینی تو وارث حسینی
تنها شعار ملی خدا، قرآن، خمینی
امریکا، اسرائیل دشمنان مردم ایران
نه کمونیسم نه امپریالیسم فقط حکومت اسلامی
تا پیروزی کامل از پای نخواهیم نشست
استقلال‌، آزادی، حکومت اسلامی
محرم ماه پیروزی خون بر شمشیر است
مردم خواستار مجازات و محاکمه خارج‌کنندگان پول از ایران هستند
درود بر کارگران مبارز صنعت نفت
مسلمان به پا خیز، برادرت کشته شد
خمینی بت‌شکن رهبر دور از وطن
حزب فقط حزب‌الله‌، الله الله‌، رهبر فقط روح‌الله‌، الله الله
زندانی سیاسی آزاد باید گردد، حکومت اسلامی ایجاد باید گردد
مرام پیروان ما حسینی‌، رهبر ما در این میان خمینی
مرگ بر خائنین، خائنین ضد دین
الله الله نصر من الله
سکوت هر مسلمان خیانت است به قرآن
گرامی باد خاطره شهدای قم، تبریز‌، اصفهان‌، جهرم‌، تهران
درود بر شهیدان جنبش ایران
درود بر مجاهدین اسلام، پیروز باد مبارزین حق و عدالت
خمینی خمینی خدا نگهدار تو، بمیرد بمیرد دشمن خونخوار تو
حکومت عادلانه اسلامی تا رهانیدن انسانها از یوغ اسارت و بندگی و چپاولگری به رهبری امام خمینی
درود بر روان پاک قهرمان ملی غلامرضا تختی
توپ و تانک و مسلسل دیگر اثر ندارد، حکومت نظامی دیگر ثمر ندارد
مبارزه ما به خاطر تشکیل حکومت اسلامی می‌باشد
به درستی که فکر شیطان ضعیف است
مردان حق زندانند یا کشته در میدانند
لحظه به لحظه گویم‌، زیر شکنجه گویم یا مرگ یا خمینی
درود بر کارکنان هوشیار و آگاه صنعت نفت که با اعتصاب خود جنبش اسلامی را توان بخشیدند
به گفته خمینی نهضت ادامه دارد
مرگ بر ساواک
اسرائیل، امریکا دشمن خلق ایران
درود بر خمینی سلام بر مبارز
درود به شهدای راه حق
شب تاریک ملت روز می‌گردد‌، خمینی عاقبت پیروز می‌گردد
مجاهد راهت مبارک، جانت سلامت
ای خواهر فریادت را شنیدم‌، به سویت پر کشیدم ای خواهر من
سلام بر خمینی، درود بر فدائی
زیبائی زندگی آزادی است‌، شکوفائی آزادی مساوات است
دلیری، بی‌باکی، مرگ بر ساواکی
درود به روان پاک شهدای آزادی
درود بر کارگران و رنجبران بخش خصوصی و عمومی.
آنچه بر در و دیوار کوچه‌ها و خیابان‌های شهر تهران است‌:
مرگ بر شاه وطن فروش
¬مرگ بر ممد دماغ
چاپید شاه ( به جای جاوید شاه)
درود بر خمینی بت‌شکن
خدا، قرآن، خمینی
مرگ بر استعمارگران
مرگ بر سگ زرد امریکائی
سگ زرد امریکائی گم‌شو
ارتش به این بی‌غیرتی‌، هرگز ندیده ملتی
زنده و جاوید باد راه شهیدان ما
کابینه بختیار‌، نوکر بی‌اختیار
مرگ بر نوکران اجنبی، درود بر شهدای راه آزادی
درود بر شهدا
YANKEE GO HOME
نهضت ما حسینیه‌، رهبر ما خمینیه
ارتش برادر، خمینی رهبر
مرگ بر شاه ( در اغلب کوچه‌ها و خیابان‌ها)
درود بر خمینی (در اغلب کوچه‌ها و خیابان‌ها)
درود بر فاطمه‌های عصر ما
درود بر خواهران مجاهد
درود بر مجاهدین خلق
نهضت ما ادامه دارد
تا مرگ شاه خائن، نهضت ادامه دارد‌، حتی اگر شب وروز بر ما گلوله بارد.
شعار: مرده باد شاه خائن را طرفدران شاه قسمت اول یعنی مرده باد را پاک کرده بودند و به این شکل درآمده بود: زنده باد شاه خائن، با رنگ پاشی (اسپری) عکسهای نیم تنه [امام] خمینی خیلی زیاد است.
شنبه بیست و سوم دی ماه هزار و سیصد و پنجاه و هفت: امروز دولت دکتر بختیار راضی شده بود که دانشگاه باز شود. خیابان شاهرضا شلوغ بود و از نظامیان خبری نبود. درهای دانشگاه باز بود و مردم از طبقات مختلف مثل سیل به داخل می‌رفتند. در گوشه شمال غربی میدان فوتبال، میزی و بلند‌گوئی بود. صفوف مردم پشت هم قرار گرفت و از ساعت نه و نیم پیام‌هائی که گروه‌های مختلف فرستاده بودند خواندند. بالاخره سیاوش کسرایی شعری خواند، از قماش کوه و دریا و دشت و نازی‌آباد و جوادیه. دکتر راشد پیامی از پزشکان و دندانپزشکان خواند. آیت الله طالقانی و دکتر سنجابی از خیابان غربی وارد شدند. سر و صدا و همهمه غریبی است. از پشت بلندگو امر به سکوت می‌کنند کسی گوش نمی‌دهد.
بالاخره طالقانی را پشت بلندگو آوردند و سخنانی گفت. بعد هم آقای دکتر سنجابی سخن خود را به مصراع حافظ (دیو چون بیرون رود فرشته درآید) ختم کرد. بهشتی از طرف جامعه روحانیت بالا رفت مقداری از کلمات ایشان را هم گوش کردم. چون حدس می‌زدم وقت بازگشت گرفتاری و معطلی داشته باشد از وسط جمعیت بیرون آمدم و خود را به در جنوبی دانشگاه رساندم. هنوز علم و کتل و شعار بود که می‌آمد. خیابان شاهرضا بسته شده بود و پیاده از وسط خیابان و پیاده‌روها عبور می‌کرد. بالاخره ظهر خود را به خانه رساندم. در خیابان هم گروه‌های مختلف رو به دانشگاه می‌رفتند.
یک‌شنبه بیست و چهارم دی ماه هزار و سیصد و پنجاه و هفت: امروز دانشگاه برای ما دانشگاهیان گشوده بود. ساعت نه جلو محوطه دانشگاه جای حرکت و پیش رفتن نبود. خلق مانند سیل خروشان به طرف در روی کرده بودند و داخل می‌شدند. از خیابان وسط که در وسطی مقابل آن است دو طرف مرکز فروش کتاب شده بود، کتاب‌هایی که تا آن وقت در گوشه و کنار آهسته و بی سر و صدا از توی کیف دستی یواشکی فروش می‌رفت در این اواخر آزادانه در خیابان شاهرضا فروخته می‌شد و در اثر این کار هنوز سیزده تن از فروشندگان در زندان هستند، در دانشگاه به فراوانی و کثرت ریخته بود. یک جلد سلمان پاک خریدم و دو عکس رنگی [امام] خمینی، یک بزرگ و یکی کوچک.
بازار داد و ستد گرم بود. در خیابان غربی دختر و پسر جمع بودند و شعار می‌دادند. در وسط یعنی میدان فوتبال عده‌ای حاضر شده بودند تا برای شعار دادن مرتب روز اربعین تمرین کنند و آماده باشند. خیابان شرقی به قدری ازدحام بود که حرکت در آن آهسته و کند بود و تمام دو طرف ایستاده مشغول خرید کتاب و خواندن شعارهائی بودند که به درختان آویخته بودند. به دیوارهای دانشگاه شعارهای مختلف نوشته بودند. جلو ایوان ورودی دانشکده هنرهای زیبا بر ستونی داس و چکش قرمز دیده می‌شد و خلقی هم دور آن جمع بودند. خبر به تظاهرکنندگان خیابان غربی رسید، جمع شدند و آمدند و داس و چکش را پائین کشیدند و «نهضت ما حسینه و امام ما خمینیه» می‌خواندند.
در دفتر دانشکده دکتر اُمشه‌ای سر میز ریاست و آقای دکتر اشراقی و یک نفر دیگر که از گروه جغرافی بود. آقای عالیراد که به جای لبافی رئیس دفتر شده است حضور داشتند. مدتی نشستیم، سخن از این وضع فعلی بود و از نفی قدرت می‌ترسیدند. بالاخره پس از سخنان فراوان دوباره وسط خلق آمدم و مدتی گردش کردم و به خانه رفتم. در خیابان شاهرضا اوضاع به هم ریخته و آشفته بود. در خود خیابان وسیله‌ای نبود و ماشین آمد و رفت می‌کرد. پمپ بنزین سر خیابان وصال کما فی السابق شلوغ بود. اتومبیل‌های بنزینی نوبت گرفته بودند. سر چهار راه پهلوی ماشین جیپ ارتشی را نگاه داشته و یکی از راهپیمایان که مردی عادی بود داخل شد و کسی را که طرف راست نشسته بود بوسید. در روی پل کالج گل به سربازها می‌دادند و ایشان را می‌بوسیدند. پمپ بنزین کالج هم کما فی السابق شلوغ بود. سرانجام به خیابان حافظ وارد شدم. با دوچرخه طرف راست پل را بسته بودند. ظاهراً گروهی از تظاهرکنندگان می‌آمدند که به دانشگاه بروند. بعد از چندی صدای ایشان به گوش رسید، دسته عظیمی بود. سرانجام خود را به خانه رساندم...
شب دوشنبه در اخبار هشت و نیم فیلم کوتاهی از [امام] خمینی...
دوشنبه بیست و پنجم دی ماه هزار و سیصد و پنجاه و هفت: امروز هم حسب‌المعمول به دانشگاه رفتم. میدان فوتبال خالی بود و عده‌ای رو پله‌های غربی نشسته بودند و برنامه‌ای نداشتند. تمام خیابان‌ها پر از جمعیت بود. باز کتابفروش‌ها در دو طرف خیابان شرقی مشغول فروش بودند. نام محمدرضا شاه را از پا در کاشی‌های مسجد حک کرده‌اند، نمایشگاه عکس در تالار مرکزی دانشکده طب بسیار شلوغ بود، عده‌ای روی پله‌های وسط با سکوت عجیبی ایستاده بودند تا نوبت ایشان برسد و دنباله این ازدحام به کنار خیابان ضلع شمالی می‌رسید که تا خیابان شرقی یعنی چهار راه آن امتداد داشت. آمد و رفت عجیبی در محوطه دیده می‌شود.
امروز قرار بود جبهه ملی در سرای حاجی حسن ارباب در بازار تشکیل شود، جا تنگ بود به مسجد شاه آ(مسجد [امام] خمینی) آوردند. دعوت این اجتماع از طرف جامعه بازرگانان و اصناف و پیشه‌وران وابسته به جبهه ملی بود و گروهی در پشت بام‌ها و خیابان‌های اطراف جمع شده بودند. هم‌صدا با مردم، مأموران فرماندار نظامی که در اتومبیل‌ها و تانک‌ها و زره‌پوش‌های خیابان مجاور فریاد می‌زدند: «به فرمان خمینی ارتش برادر ماست» برای مردم دست تکان می‌دادند و مردم شاخه گلی به آنها می‌دادند و داخل لوله تفنگ گل میخک می‌زدند. دراین اجتماع محسن نجمی از طرف جامعه بازاریان، نماینده شرکت هواپیمائی ملی ایران و هواپیمائی کشور، دکتر سنجابی‌، مهندس حسینی‌، فروهر از جبهه ملی، نماینده فرهنگیان، نماینده شرکت‌های خصوصی و نمایندگان کارگران، دانشجویان و چند تن دیگر از جبهه ملی سخن گفتند.
شعارهای این مردم پس از ترک مسجد بدین ترتیب بود:
ملت ایران دیگر فریب استعمارگران و مزدوران بیگانه را نمی‌خورد، درود بر کارگر صنعت نفت که رژیم مزدور و امپریالیست‌های جهانی را به زانو در آوردند. ووو...............
شعارهای خیابانی و دانشجویانی که به دانشگاه آمدند:
جرم من مادر، حکم قرآن است ¬ نهضتم بنگر، حفظ قرآن است ¬ حامی قرآن و دینم رهبرم باشد، آیت‌الله خمینی سرورم باشد.
سه‌شنبه بیست و ششم دی ماه هزار و سیصد و پنجاه و هفت: امروز همچون روزهای گذشته به دانشگاه رفتم. درهای جنوب شرقی و جنوب غربی که دو طرف در اصلی درخیابان شاهرضا است باز شده بود. داخل خیابان شاهرضا از مقابل بانک ملی طرف شمال خیابان دستفروش‌ها مشغول فروش کتاب بودند. در خیابان اصلی ورودی و خیابان شرقی تا بالای دانشکده ادبیات کتاب‌فروش‌ها دو طرف ایستاده و بساط پهن کرده بودند و انواع جزوه‌ها و کتاب‌های انقلابی را می‌فروختند.
جلو مجسمه فردوسی، مجلس بحث و جدل است و چپی‌ها و راستی‌ها به جان هم افتاده‌اند. مردم، خیابان‌های دانشگاه را پر کرده‌اند. دسته‌های مختلف وارد می‌شدند. شرکت نفت آمد و مردی مرتب و پیپ به دهان و سر و وضع مرتب میان این گروه بود. دخترهای سیاه پوش و پسرها هم‌آواز بودند و شعار می‌دادند. مخلص هم جلو دانشکده مدتی با اشراقی و دانش‌پژوه[9] و حریرچی گفتگو می‌کردیم. بالاخره خرقانی رسید و یک ساعتی هم با او بحث کردم. بنا بود مازیار بیاید که تا ساعت یازده و نیم نیامد. بالاخره گردشی کردم و به خانه آمدم.
هنگام ناهار خوردن شاه ساعت یک و هشت دقیقه بعدازظهر با هواپیمائی که خود می‌راند از تهران خارج شد و فرح هم با او بود و یکسره به آسوان مصر نزد انور سادات رفت. رادیو را ماکان گرفته بود و در سالون مشغول گوش کردن سخنان مجلسیان بودیم که از خارج سر و صدای همهمه و هیاهو بلند شد. مازیار را هم صدا کردم و بیرون رفتیم. در خیابان نادری تمام ماشین‌ها بدون استثناء چراغ‌ها را روشن کرده و بوق می‌زدند و از داخل آنها هر کسی که بود زن و مرد و بچه دست تکان می‌دادند و با سرعت به حرکت درآمده بودند. کف خیابان پر از شیرینی و شکلات بود. به چهارراه یوسف‌آباد و چهارراه پهلوی رفتیم. سر چهارراه ماشین‌ها داخل هم شده و ایستاده و از ماشین بیرون آمده و می‌رقصیدند.
گروهی جوان با بالا و پایین جستن شادی خود را اظهار می‌کردند. یکی ماسک زده بود و لنگه کفشی در دست داشت و او را بالای ماشین قرار داد و خلق هم دور او جمع شده و می‌رقصیدند. گل‌ها بود که نثار می‌شد و دست به دست می‌گشت. گل میخک و گل نرگس به ماشین‌ها می‌دادند. نقل، کف خیابان پایکوب شده بود. شیرینی به هم تعارف می‌کردند و می‌بردند البته با حلب و بوق ماشین می‌رقصیدند. از خیابان پهلوی و چهارراه پهلوی شاهرضا رفتیم آنجا شلوغ‌تر بود، مردم بر ماشین‌های باری گروه گروه سوار شده و از بالا می‌گفتند شاه رفته که برگرده ، کوچو زده غلط کرده. از بالا آب نبات و شکلات بر سر مردم می‌ریختند.
در خیابان پهلوی عده‌ای آذربایجانی به ترکی شعار می‌دادند و در برگردان شعار ایشان با حرارتی عجیب پای و دست را بر زمین می‌کوبیدند. خیابان شاهرضا هم بسیار شلوغ بود. هر کس به نوعی اظهار شادی می‌کرد، یکی سر شاه را به بدن سگ نصب کرده بود نشان می‌داد. یکی سر او را به بدن میمون سوار کرده بود. مردم روزنامه‌ها که بالای آن با خط درشت نوشته بودند « شاه رفت» بالا نگاه داشته بودند. یکی همین روزنامه را به پشت خود زده بود و اشاره به نشیمن خود می‌کرد یعنی شاه به فلان هم رفت. اسکناس‌ها را بریده و عکس شاه را در آورده بودند نشان می‌دادند، یکی با پانصد تومانی چنین کرده بود. صد تومانی و ده تومانی زیاد بود. در اول دیوار دانشگاه یکی عکس شاه را در آورده و سگ سوار کرده که خیلی ظریف کار کرده بود. محوطه دانشگاه خلوت بود و شور و هیجان نداشت. در صف عکس آقای فشائی را دیدم گفت باید تبریک بگویم یا نه گفتم البته و او را بوسیدم. دوباره به خیابان آمدیم و به میدان بیست و چهار اسفند رسیدیم. مردم از ترس این‌که مجسمه را به پایین بکشند دست‌ها را به هم داده و دور قسمتی که مجسمه در آن است ایستاده بودند تا کسی به حریم مجسمه تجاوز نکند چون خبر رسیده بود که مجمسه میدان توپخانه را پایین کشیدند. از سی متری به شاه و خیابان‌های فرعی و خانه آمدیم. جمعیت ساکت شده بود و هوا تاریک. همبستگی مردم قابل مطالعه است. تمام طبقات از ماشین دار و پیاده و کارگر و ... خوشحال بودند. بارک‌الله [امام] خمینی.
چهارشنبه بیست و هفتم دی ماه هزار و سیصد و پنجاه و هفت: امروز خیابان شاهرضا از سر چهار راه پهلوی تقریباً بسته بود. دسته‌هائی به راه افتاده بودند و به دانشگاه می‌رفتند. نزدیک به دانشگاه از جهت حرکت غربی شرقی خیابان شاهرضا سه دستگاه تانک‌کش‌های بزرگ نظامی مردم را سوار کرده و مردم شعار می‌دادند. نزدیک پمپ بنزین وصال یکی از اینها ترمزی کرد و خلق فرو ریخته ولی دوباره سوار شدند و آنها هم به حرکت خود ادامه دادند. در دانشگاه هم دسته‌های مختلف بودند. مشق‌های مختلف و متفاوت داده می‌شد. در دانشکده ادبیات را باز کرده بودند و مردم داخل می‌آمدند و در اطاق‌ها آهسته آهسته بحث‌های مختلف پیش می‌آمد. سری به آقای امشه‌ای زدم و مدتی در آنجا نشستم. آقای امشه‌ای گفتند دیشب یک ماشین پیکان جلوی کاخ صاحبقرانیه ایستاده و به نگهبانان تیراندازی کرده است. در روزنامه‌ها نوشتند که عده[ای] چماق به دست به نیاوران حمله کرده‌اند و مردم را کوبیده‌اند. در اهواز هم سربازان به مردم تیراندازی کرده و کشته‌اند.
پنج‌شنبه بیست و هشتم دی ماه هزار و سیصد و پنجاه و هفت: در دانشگاه اوضاع مرتب بود. اختلاف بین چپی‌ها و طرفداران امام خمینی کم‌کم شدت پیدا می‌کرد. استادان بازو بند سفید دارند و مأمور انتظامات هستند. در دانشکده ادبیات هم به روی مردم گشوده شده و به کلاس‌ها می‌رفتند و جلسات بحث به وجود آمده بود.
جمعه بیست و نهم دی ماه هزار و سیصد و پنجاه و هفت: امروز اربعین حسینی است و تظاهرات است. با اقدس و مازیار از خانه بیرون رفتیم. از چهار راه کالج از روی پل و زیر پل مردم می‌رفتند. هدف همه میدان شهیاد است که نام آن به میدان «انتهای آیزنهاور» و بعداٌ، به نام «میدان بزرگ» تغییر کرده است.[10]
مجسمه میدان بیست‌وچهار اسفند[11] را پائین کشیده بودند. البته مجسمه‌ها را بیشتر بعد از سه‌شنبه یعنی رفتن شاه پایین کشیده بودند. بالای پایه مجسمه مشغول فیلمبرداری از جمعیت بودند. خیابان سی‌متری تا جائی که چشم کار می‌کرد پر از زن و مرد بود. زن‌ها در گروه‌های جدا و مردها جدا، چادر سیاه فروانی بود. بر بالای ماشین‌ها بلندگوها بود که مردم را در دادن شعارها یاری می‌کرد و وقتی شعاری عوض می‌شد به گویندگان یاد می‌داد. آخوند و سید زیاد دیده می‌شد، بچه‌های شیرخوار را هم آورده بودند. در حین حرکت پستانک و شیشه شیر را در دهان آنها گذاشته بودند و مادران شعار می‌داند.
آنچه به چشم می‌خورد عکس [امام] خمینی بود و درخواست‌های مردم برای برقراری جمهوری اسلامی. ماشین‌هائی برای پخش غذا بود. اقدس از ما جدا شد و از مجسمه به خیابان آیزنهاور رفت. من و مازیار پس از این‌که مدتی سر چهارراه شاه سی‌متری ایستادیم به خانه بازگشتیم. هوا کمی سرد بود ولی بارندگی نداشت و ابری نبود و سوز می‌آمد ولی کسی متوجه این حرف‌ها نیست. باید خود را به میدان بزرگ برسانند و وظیفه شرعی خود را ادا کنند. رادیوها تعداد نفرات را مختلف حدس زده‌اند ولی شاید تا دو میلیون می‌رسید و ظاهراً عظیم‌ترین راهپیمائی سیاسی و مذهبی بوده است.
قسمتی از شعارها که بر روی پارچه نوشته شده بود یا از بلندگوها پخش می‌شد:
تا خون در رگ ماست، خمینی رهبر ماست
حزب فقط حزب‌الله، رهبر فقط روح‌الله
وای به روزی که مسلح شویم، درصدد خون برادر شویم
نظام شاهنشاهی عامل هر فساد است جمهوری اسلامی، مظهر عدل و داد است
فرموده خمینی برچیدن یزید است کابینه بختیار یک حیله جدید است
ما پیرو قرآنیم سلطنت نمی‌خواهیم
در طلوع آزادی جای شهدا خالی است
من برای نجات اسلام و ایران به ارتش دست برادری می‌دهم. (امام خمینی)
امریکاست که وکلا را بی‌واسطه یا با واسطه بر ملت ایران تحمیل می‌کند. (امام خمینی)
شورای انقلاب اسلامی تحت لوای رهبر نامی خمینی
روح الله سبط رسول‌الله
بنا به رای ملت مظلوم شورای سلطنت بود محکوم
تا رفع ظلم از ما الله یا الله
کارگر کارگر کارگر ای کارگر ما با هم متحد می‌شویم تا بر کنیم ریشه استثمار درود درود درود بر خمینی¬ اتحاد اتحاد اتحاد ای ملت ما با هم متحد می‌شویم تا برکنیم ریشه استعمار
درود درود درود درود برخمینی
ما همه سرباز توایم خمینی، گوش به فرمان توایم خمینی
تا خون در رگ ماست، خمینی رهبر ماست
خمینی خمینی تو وارث حسینی.
قطعنامه راهپیمائی روز اربعین بیستم صفر 1399
برابر با بیست و نهم دی ماه 1357
بسم الله الرحمن الرحیم
در این روز تاریخی که ملت مسلمان و مبارز ایران همزمان با اربعین سالار شهیدان و پیشوای آزادگان حضرت حسین بن علی علیه السلام و یاران جانبازش به مرحله تازه از قیام یکپارچه ضد طاغوتی خود رسیده و در پرتو رهبری قاطع و روشن بینانه مرجع عالیقدر و رهبر بزرگ امام خمینی و سایر مراجع تقلید و روحانیت آگاه و مبارز بر نخستین آرمانش دست یافته و شاهد بارور شدن خون‌های هزاران عزیز و فرزندان انقلاب اسلامی خویش است شرکت کنندگان در این راهپیمائی بزرگ که اکثریت قاطع ملت قهرمان ایران را تشکیل می‌دهند یک دل و یک صدا خواسته‌های خود را به شرح زیر اعلام و با قاطعیت تمام تحقق و اجرای آن را تعقیب می‌نماید:
1. ما غیر قانونی بودن سلطنت خاندان پهلوی و خلع شاه را از مقام سلطنتی که او و پدرش با قوه قهریه غصب کرده بودند اعلام می‌داریم.
2. ما رژیم ارتجاعی شاهنشاهی را مردود می‌دانیم و خواهان برقراری حکومت جمهوری اسلامی در ایران هستیم. جمهوری آزاد اسلامی که با رای ملت بر سرکار آید و مملکت را بر مبنای تعالیم حیاتبخش اسلام اداره کند.
3. با تشکیل شورای انقلاب اسلامی از طرف مرجع عالیقدر و رهبر مبارز راست ملت، امام خمینی که به موجب رأی اعتماد مکرر قبلی ملت به ایشان صورت گرفته تأیید و از ایشان در خواست می‌کنیم هرچه زودتر اعضای شورای انقلاب و حکومت موقت را معرفی کنند تا زمام امور مملکت را به دست گیرند و مقدمات مراجعه به آرای عمومی را برای تعیین آینده ایران فراهم سازند.
4. ما دولت بختیار را که از طرف سلطنت غیر قانونی و با رأی مجلسین غیر قانونی بر سر کار آمده به رسمیت نمی‌شناسم.
5. سربازان، درجه‌داران و افسران ارتش که در کنار مردم و پشتیبان انقلاب اسلامی ملت باشند مورد علاقه و احترام ملت‌اند و ما از همه ارتشیان می‌خواهیم که خود را از ملت و اراده ملت جدا نکنند و اجازه ندهند از آنها به عنوان وسیله برای تهدید ملت و سرکوب مبارزان آزادیخواه استفاده شود.
6. قیام و مبارزه اسلامی ملت ایران ماهیت کاملاً اسلامی دارد و همه قشرهای ملت در آن صمیمانه شرکت دارند و به هیچ عامل بیگانه کمترین وابستگی نداشته و ندارند. ملت ما همواره پاسدار اصالت اسلامی و یکپارچگی مبارزه خود خواهد بود و همه قشرها و گروه‌های آزادیخواه را از اختلاف و پراکندگی بر حذر می‌دارند.
7. ما خواستار روابط حسنه با همه ملت‌ها هستیم به شرط ‌آن‌که دولت‌هایشان در مبارزه ملت قهرمان ما کارشکنی نکنند که هر نوع توطئه آنان در کار نهضت بر روابط سیاسی و اقتصادی ایران با آنان لطمه جبران ناپذیری وارد خواهد کرد.
8. مبارزه ملت ما در شکل‌های مختلف تظاهرات، اعتصابات و نظایر آن تا پیروزی نهائی و استقرار حکومت عدل اسلامی ادامه خواهد یافت و ملت ما عملاً ثابت کرده است که در این راه در تحمل مشکلات مبارزه، پرتوان و شکیبا و به وعده نصر و پیروزی الهی امیدوار است.
9. ما از وکلای غیرقانونی مجلسین می‌خواهیم که از رفتن به خانه ملت خوداری کنند و به صفوف ملت بپیوندند.
10. از کسانی که در شورای سلطنتی غیر قانونی به عنوان عضویت داخل شده‌اند می‌خواهیم که غیر قانونی بودن سمت خود را اعلام کنند و بدانند که از نظر ملت همه مسئولیت‌های کشور باید در دست شورای انقلاب اسلامی باشد که امام خمینی تعیین خواهد کرد.
کمیته برگزاری راهپیمائی روحانیت در روز اربعین
شنبه سی‌ام دی ماه 1357 تا چهارشنبه چهارم بهمن ماه هزار و سیصد و پنجاه و هفت: هفته انتظار بود، سوانح زیادی روی نکرد. جریان دانشگاه یکسان بود، از تمام طبقات در آنجا می‌آمدند. فروختن و خریدن کتاب هنوز رواج دارد. روزهای آخر هفته کتاب‌فروشی‌های روبروی دانشگاه باز شدند و دکان‌ها پر از خریدار کتاب است. اختلاف بین طبقات مختلف چپ و طرفداران [امام] خمینی رو به تزاید است. روز شنبه اختلاف شدید بود و روزهای دیگر کار با گفتگو و داد و فریاد و شعارهای مختلف و مخالف می‌گذشت. آقای سید جلال تهرانی رئیس شورای سلطنت به پاریس رفت تا با [امام] خمینی گفتگو کند. او را راه نداد. مجبور شد از مقام خود استعفا کند و شورای سلطنت را غیر قانونی بداند. بالاخره با هم دو ساعتی گفتگو کردند. روسای مجلس شورا و سنا به دیدن [امام] خمینی رفتند. نامه‌ای شاپور بختیار به [امام] خمینی نوشت و از او خواست آمدن خود را به تعویق بیندازد.
پنج‌شنبه پنجم بهمن ماه هزار و سیصد و پنجاه و هفت: دیروز در امجدیه طرفداران قانون اساسی جمع شدند. در خیابان روزولت با مخالفان روبرو شدند و سنگ و پاره آجر خوردند و از حرکت باز نایستادند. بالاخره قرار شد امروز درست تظاهرات کنند. از اطراف در میدان بهارستان جمع شدند به سخنان دو سه آخوند گوش کردند و به تظاهرات پرداختند. از شعارهایشان: هرکسی به کسی نازد ما هم به علی نازیم برادر ارتشی الهی زنده باشی برادر هم‌وطن در کشور آتش نزن بختیار سنگرت را نگهدار بختیار سلطنت را نگهدار استقلال، آزادی، قانون اساسی خدا، قرآن، محمد اینست شعار ملت مهدی صاحب الزمان امام آخر ماست درود بر هم‌وطن، مرگ بر بی‌وطن ایران وطن ماست، خاکش کفن ماست اسلام دین ماست خلیج فارس صحیح است.
از طرف راه پیمایان و تظاهرکنندگان طرفدار قانون اساسی هنگام اجتماع در میدان بهارستان قطعنامه زیر صادر و قرائت گردید:
1. شکل گرفتن هر حرکت سیاسی باید از طریق قانون اساسی انجام گیرد.
2. تنظیم شعائر اسلامی و مذهبی باید با تأکید بر کلیه آزادی‌های فردی و اجتماعی مردم ایران استوار باشد.
3. چرخ‌های اقتصادی کشور مجدداً گردش خود را از سر گرفته و اعتصابات پایان یابد.
4. حس احترام به افراد ارتش ژندارمری و نیروهای پلیس که حافظ حقوق مردم هستند.
5. محاکمه سریع خاطیان به حقوق ملت و مجازات آنان.
6. محکوم کردن فردپرستی در هر لباس و تحرک آزادی جمعیت‌های سیاسی به طور اعم.
7. احترام به حقوق اقلیت‌های مذهبی مملکت بر پایه و مبنای قانون اساسی.
جمعه ششم بهمن ماه هزار و سیصد و پنجاه و هفت: امروز صبح در میدان شهیاد که اخیراً به نام میدان آزادی خوانده شده است عده‌ای جمع شده‌اند و آقای دکتر زریاب[12] از تلفن می‌گوید که سر و صدای ایشان بلند است. معلوم شد نه آنها در این میدان بلکه در مسیر تعیین شده برای امام خمینی تا بهشت زهرا خلق گرد آمده بودند. از صبح ساعت هشت تا عصر ساعت پنج صدای شلیک تفنگ بود و چنانچه رادیو لندن خبر داد بیست و پنج نفرکشته شده بودند که پنج تن از ایشان نزدیک دانشگاه بود. در حالیکه مردم می‌خواستند جسدهای بر زمین افتاده را بردارند به ایشان شلیک کرده بودند.
پنج‌شنبه رادیو وتلویزیون راجع به حکومت نظامی و قوانین آن تذکری داد که خود را برای کشتن مجاز بداند و روز جمعه دوباره شروع به کشتن کرد. بگذاریم شاهپور بختیار و تیسمار رحیمی که فرماندار نظامی و رئیس شهربانی است آزمایش کنند و دو سه صفحه به تاریخ سیاه و ننگین این ایام بیفزایند. از مردی مثل شاهپور بختیار که ستم کشیده و زندان دیده است بعید به نظر می‌رسد که اقدام به چنین اعمال شرم‌آوری بکند. ظاهراً آخرین روز افسران ارشد است که انشاءالهد همین یکی دو روز ریشه آن خشک خواهد شد. آمین یا رب العالمین.
شنبه هفتم بهمن ماه هزار و سیصد و پنجاه و هفت: از روزهای قبل از اربعین حسینی قرار بود که روز اربعین و روز بیست و هشتم صفر که رحلت رسول اکرم و شهادت حضرت امام حسن است تظاهراتی باشد. از این رو مردم قبلاً در فکر آمادگی برای امروز بوده‌اند اما دیروز رادیوی دولتی گفت که چون عده‌ای تقاضا کرده‌اند از این جهت فردا حکومت نظامی نخواهد بود. دست پیش را گرفت که پس نیفتد. صبح امروز با اقدس از خانه خارج شدیم، از خیابان یوسف‌آباد به چهار راه کالج و دنباله خیابان شاهرضا به طرف میدان آزادی (شهیاد) به راه افتادیم. نیمی از راه میدان بیست و چهارم اسفند تا میدان شهیاد را رفتیم ولی از این مسیر نتوانستیم برگردیم. به خیابان‌های جنوبی‌تر که شرقی غربی بودند وارد شدیم و خود را به خیابان شاه رساندیم و نزدیک ظهر به منزل رسیدیم.
سر خیابان صبا بر پیاده‌روی شرقی خلقی جمع بودند. خود را از میان صفوف گذراندم و به جلو رسیدم. معلوم شد قتلگاه است خون زیادی بر زمین ریخته بود و گل‌های میخک سرخ اطراف آن گذاشته بودند. عکس [امام] خمینی را هم بالای آن قرار داده بودند به راه خود ادامه دادیم.
دوبار در پیاده‌رو جنوبی خیابان شاهرضا در امتداد سی چهل متر لکه‌های خون فراوان و گاهی لخته‌ای بود که دور آنها را آجر و سنگ گذاشته و گل میخک روی آن قرار داده و کسی وسط پیاده‌رو ایستاده و با حرکت دست مردم را به دو طرف این قتلگاه هدایت می‌کرد تا خونها پایمال نشود. کاغذهای به خون آغشته و به دیوار نصب کرده زیاد بود. بالاخره به جلو دانشگاه و مجسمه پائین کشیده بیست‌وچهار اسفند رفتیم. از طرف خیابان سی‌متری دسته‌ای که انتهای آن معلوم نبود می‌آمد. از این رو دسته‌های خیابان شاهرضا را به راست خیابان هدایت کردند تا جا برای کسانی که از خیابان سی‌متری می‌آیند باشد. شعارها زیاد متوجه بختیار بود. از شاه و کارتر هم دست برنداشته‌اند. شعار‌هایی که طرفداری از [امام] خمینی را نشان می‌داد زیاد بود و مطلقاً مخالفین در این صفوف دیده نمی‌شدند. کسی چهار پوکه فشنگ پیدا کرده بود و سر دست نگاه داشته و خلاف حرکت جمعیت می‌دوید. دوربین‌های عکاسی و فیلمبرداری و میکروفون‌های ضبط صوت به کار بود. در تظاهرکنندگان گروه‌های زن و مرد جدا بود، بیشتر زنان سیاه پوش و مقنعه به سر بودند. عرض خیابان آیزنهاور پر از مردم بوده به طوری که غیر مقدور بود حتی از کنار دیوار خلاف جمعیت حرکت کنیم. تعداد کشته شدگان بر دیوارها هشتاد و نه نفر و بر پلاکارت‌هایی که دست مردم بود صد و پنجاه و سه نفر خوانده می‌شد.
بر کنج جنوبی غربی خیابان پهلوی و شاهرضا این اعلان به خط خوش خوانده شد:
1. منصور روحانی وزیر زندانی
2. گلوریا روحانی خواننده محبوب هویدا
3. انوشیروان روحانی آهنگ ساز مردمی
4. فواد روحانی عامل شرکت نفت انگلیس
5. تقی روحانی جغد استعمار
6. سپهبد روحانی رئیس بازرسی نخست‌وزیری
7. وکیل روحانی نماینده مجلس رسواخیزی
8. سرتیب روحانی دژخیم ساواک
9. مرحوم میرزا فشنگ خان روحانی جهنم مکان
یک‌شنبه هشتم بهمن ماه هزار و سیصد و پنجاه و هفت: صبح حسب‌المعمول به دانشگاه رفتم. بسیار شلوغ بود. رساله دکترای صدیقی گذشت. وقت بیرون آمدن در خیابان دانشگاه راه عبور نبود. دو دسته نسبتاً طولانی در حرکت بودند. شعارشان:
مرگ بر بختیار نوکر جیره‌خوار (دو بار)
می‌کشیم ما همه انتظار تو (دو بار) می‌کنیم جملگی جان نثار تو (دو بار)
بر لبم این سرود بر خمینی درود (دو بار) مرگ بر بختیار نوکر جیره‌خوار (دو بار)
در خیابان هم گروه‌هائی در حرکت بودند و شعار بالا را با شدت می‌خواندند. مسأله تحصن اهل عمامه در مسجد دانشگاه عنوان بود و عمامه‌های زیاد از خیابان بالا می‌رفت و عصر هم معلوم شد تحصن اختیار کرده‌اند.
در میدان 24 اسفند (میدان بی مجسمه ) کشت و کشتار خونین بعدازظهر قابل ذکر است که منظره جمعه سیاه میدان ژاله تکرار شد. از ساختمان ژاندارمری به مردم تیراندازی کردند. در نقاط دیگر شهر هم تظاهرات بود.
دوشنبه نهم بهمن ماه هزار و سیصد و پنجاه و هفت: امروز برای گرفتن پنجاه هزار تومان با مازیار به سازمان مسکن، کوچه مفخم، خیابان لاله‌زار نو رفتم و تا ظهر گرفتار بودم. سری به دانشگاه نزدم و ظاهراً هم خبر تازه‌ای نبود. فقط در جنوب و جنوب غربی تهران یعنی شهر نو و آبجوسازی این منطقه و کالباس‌سازی آرزومان سه راه آذری را به آتش کشیدند و دود آن از خانه دیده می‌شد و به هوا می‌رفت.
سه‌شنبه دهم بهمن ماه هزار و سیصد و پنجاه و هفت: به مسجد دانشگاه سر زدم، وضع بستی‌ها را دیدم. کاغذهائی که به در و دیوار بود خواندم. بستی‌ها که تمام آخوند و سیدند برنامه‌ای داشتند با بلندگو پخش می‌شد. دانشگاه شلوغ بود. به تعداد کتاب‌ها و کتاب‌فروشی‌ها افزوده شده بود. همه از مرد و زن در انتظار آمدن امام خمینی هستند و شعارها تمام حکایت از این امر می‌کرد. عصر امروز جسد زنی را که نیم سوخته بود برای تحریک احساسات به دانشگاه آوردند. کردهای ساکن تهران هم به دانشگاه آمدند و آمادگی خود را برای همکاری با طرفداران [امام] خمینی اعلان کردند و متذکر شدند که ما قصد تجزیه و جدا شدن نداریم و تمام این سخنان کذب محض است. روز چهارشنبه آقای احسان اشراقی گفتند کردها در سالن فردوسی دانشکده ادبیات جمع شده بودند. ابتدا می‌خواستند به زبان کردی سخن بگویند ولی برای این‌که دیگران استفاده کنند به زبان فارسی سخن گفته‌اند. صبح با اشراقی به بانک ملی مرکز رفتیم تا پنجاه هزار تومان را بگیریم، کارکنان نیامده بودند. به دانشگاه رفتم مسجد خلوت بود. معلوم شد آقایان بیرون مشغول شعار دادن هستند. آخوندها جلو و سایر آقایان بستی عقب و شعارشان این بود: می‌کشیم جملگی انتظار تو، می‌کنیم جملگی جان نثار تو بر لبم این سرود بر خمینی درود مرگ بر بختیار نوکر جیره‌خوار دسته دیگر می‌گفت: ای خمینی توئی رهنمای ما، رهبر زنده و باوفای ما بر لبم این سرود بر خمینی درود مرگ بر بختیار نوکر جیره‌خوار (دوبار). در محل آبدارخانه محلی برای جمع‌آوری پول برای مخارج آقایان تعیین شده بود.
پنج‌شنبه دوازدهم بهمن ماه هزار و سیصد و پنجاه و هفت: امروز ساعت 9:34 [امام] خمینی به تهران وارد شد. قرار بود تلویزیون آمدن او را نشان بدهد ولی بعد از پائین آمدن و قرار گرفتن او در ماشین بنز و نرسیدن صدا تلویزیون قطع شد و عکس شاه را گذاشت و سرود شاهنشاهی نواخت. این لحظه امکان آن می‌رفت که کودتائی شده باشد. با مازیار بیرون رفتیم و از خیابان نادری و شاه به چهارراه شاه آمدیم. جریان عادی بود و مردم به فکر استقبال، ولی پشت ما ماشین‌ها و صفوف مردم رسیدند و به جمعیت استقبال کننده پیوستند و پس از قطع تلویزیون به تعداد مستقبلین افزوده شد و باز به نفع [امام] خمینی تمام شد.
صبح زود امروز به دیدن خیابان‌ها رفتیم. سراسر آب‌پاشی و یک برگ روی زمین نبود. پنجاه هزار نفر جوان خود را برای حفاظت خیابان‌های مسیر که سی و سه کیلومتر است آماده کرده‌اند. امام از فرودگاه به میدان شهیاد و از آنجا به خیابان آیزنهاور و میدان بی‌مجسمه و خیابان شاهرضا و چهارراه پهلوی و خیابان پهلوی و امیریه، میدان راه‌آهن و جاده آرامگاه و بهشت‌زهرا رفتند. در تمام مسیر مردم ایستاده‌اند. عکس [امام] خمینی زیاد دیده می‌شود. گاهگاهی پلاکاردهای فراوانی که ورود او را خوش‌آمد می‌گویند. شور و شوق مردم دیدنی بود، دست به شیشه‌های ماشین می‌مالیدند، تبرک می‌خواستند. نطقی در فرودگاه و نطقی در بهشت زهرا کرد و از آنجا به پشت مسجد سپهسالار کوچه مستجاب دبستان علوی رفت.
روز جمعه سیزدهم بهمن هزار و سیصد و پنجاه و هفت: خلق به دیدن امام رفتند.
شنبه چهاردهم بهمن هزار و سیصد و پنجاه و هفت: مخلص هم هوس کرد به دیدن امام برود. از کوچه مستجاب که به سمت جنوب سرازیر شدیم مخلص وسط فشار افتاد. صد متری که پایین رفتیم فشار به قدری بود که حالم نزدیک به خراب شدن بود. خود را با اعلام این‌که حالم دارد به هم می‌خورد بیرون کشیدم و جلو ماشینی ایستادم و دوباره هوس کردم که به ملاقات آقا بروم. دوباره به وسط خلق آمدم. فشار این دفعه به قدری بود که دنده راست درد گرفت. بیرون آمدم و خود را به کوچه سمت راست رساندم و فرار کردم. از خیابان شاه‌آباد و چهارراه مخبرالدوله هر که به میدان بهارستان می‌رفت نود درصد به پشت مسجد و ملاقات امام می‌رفت. در خیابان پشت مسجد وسایل موتوری آمد و رفت نداشت و سطح خیابان و پیاده روها پر از مشتاقان زیارت بود.
امروزصبح زود با اشراقی پول را گرفتیم.
یک‌شنبه پانزده بهمن هزار و سیصد و پنجاه و هفت: خبر تازه‌ای نبود، امام مشغول تهیه برنامه است.
کسی در وصف شاه گفته است:
بیدادگر فرزانه کش خونخواری ای شاه
مزدور و آدم‌خوار استعماری ای شاه
خائن‌ترین مردم روی زمینی
بر خائنان این جهان سالاری ای شاه
کانون هر ظلم و فساد و اعتیادی
سرچشمه هر نکبت و ادباری ای شاه
منفورتر از جغد ویران‌کاری ای گرگ
خونخوارتر از شمر آدم‌خواری ای شاه
بی‌شک در این عالم بزرگ آدم‌کشانی
ابن‌زیادی، خولی جباری ای شاه
آزادگان را می‌کنی زجر و شکنجه
مار سیاهی عقرب جراری ای شاه
ویران کنی هر شهر و هر ده را چو چنگیز
آخر مگر از لشکر تاتاری ای شاه
آتش زنی هر خانه‌ای هر مسجدی را
گویی که از اسلام و دین بیزاری ای شاه
مزدور امریکایی و دژخیم غولان
در پنجه بیگانگان ابزاری ای شاه
در راه آزادی ما سدی عظیمی
در پیش خوشبختی ما دیواری ای شاه
در جام پیروزی ما چون زهری ای مار
در چشم پیروزی ما چون خاری ای شاه
تا چند غارت می‌کنی اموال ما را
تا کی گرفتار ارز و دیناری ای شاه
تا چند ترویج فساد و بنگ و افیون
تا چند رسوا بر سر بازاری ای شاه
تا چند در بند افکنی میهن پرستان
تا چند در اندیشه کشتاری ای شاه
تا کی چنین در برج استبدادی ای غول
تا کی چنین سرگرم استثماری ای شاه
تا چند سر بر آستان دشمنانی
تا چند بر درگاه استعماری ای شاه
هم دشمن اسلامی و هم دشمن خلق
خصم تمام مردم دینداری ای شاه
همچون معاویه تبهکار و پلیدی
چون عمروعاص فتنه گرم کاری ای شاه
برجان خلق ما وبا، طاعون، بلائی
بر پیکر مام وطن آواری ای شاه
خلق از تمام موهبت‌ها بی‌نصیبند
اما تو از هرچیز برخورداری ای شاه
بر دست و پای مردمان زنجیری ای مار
بر دوش خلق بینوا سرباری ای شاه
هرگز کسی خونخوارتر از تو ندیدم
در قتل و در آدم‌کشی قهاری ای شاه
با نوکران خویش هم حتی نسازی
پیمان‌شکن نوکر کش و مکاری ای شاه
زندان کنی ای دزد دزدان دگر را
همکارکش بیدادگر غداری ای شاه
قربان کنی هر دم که خواهی دوستان را
دشمن نواز و دوست کش جباری ای شاه
ننگی نشد جرمی نشد تا تو نکردی
غارتگر و فاسد سیه کرداری ای شاه
در مکر و در مردم فریبی بی نظیری
افسونگر و غدار و کج رفتاری ای شاه
در ارتکاب هر جنایت اوستادی
خائن، سیه‌رو، حیله‌گر، طراری ای شاه
کمتر بزن کمتر بکش کمتر ریا کن
تا کی چنین از مردمی بیزاری ای شاه
دنیای ما دنیای عهد بردگی نیست
تا کی چنین در پرده پنداری ای شاه
ایران ما ایران کوروش نیست دیگر
آخر مگر دیوانه‌ای بیماری ای شاه
ایران دگر جای تو نیست ای دیو بگریز
جای دگر رو گر سرخود داری ای شاه
دوشنبه شانزدهم بهمن هزار و سیصد و پنجاه و هفت: امروز بانک‌ها باز است، بنا بود حقوق مرکز را بدهند. بانک صادرات باز کرده بود ولی پولی نداد و قرار شد چهارشنبه بروم. سری به دانشگاه زدم، بازار کتاب رواج داشت.
سه‌شنبه هفدهم بهمن ماه هزار و سیصد و پنجاه و هفت: امروز مهندس مهدی بازرگان نخست وزیر تعیین شده است تا دولت موقت را تشکیل بدهد. وزرا هم کم و بیش تعیین شده‌اند. بختیار با هلی‌کوپتر به مجلس رفت تا لایحه انحلال ساواک و تعقیب وزرای سابق را بگذراند و تصویب شد. تظاهرات خیابانی و تظاهرات در دانشگاه برقرار بود. شعارها تبریک به مهندس مهدی بازرگان و نصب امام خمینی او را به این شغل بود.
سه‌شنبه هفدهم بهمن ماه هزار و سیصد و پنجاه و هفت: صبح سری به دانشگاه زدم، اوضاع کمافی‌السابق بود. بازار کتاب و آمد رفت مردم جلب نظر می‌کرد. سری هم به اشراقی زدم.
چهارشنبه هیجدهم بهمن ماه هزار و سیصد و پنجاه و هفت: صبح سری به بانک زدم. بالاخره نصف پول را که حقوق یک ماه به مبلغ سه هزار و هشتصد تومان بود بابت بدهی به حساب 204 مرکز واریز کردم. سری به دانشگاه زدم، جریان امور کمافی‌السابق بود.
پنج‌شنبه نوزدهم: راهپیمائی بود. این راهپیمائی برای تأیید مهندس مهدی بازرگان بود. زن و مرد و دختر و پسر حتی اطفال شیرخوار را هم آورده بودند. از فشار جمعیت با مازیار و ماکان تا کمی پس از میدان مجسمه رفتیم و به خانه بازگشتیم. در همین روز به یاد قیام سیاهکل در میدان فوتبال دانشگاه مراسمی برپا شد.
جمعه بیستم بهمن ماه هزار و سیصد و پنجاه و هفت: صبح دکتر مهدی بازرگان درباره برنامه و هدف خود در میدان فوتبال دانشگاه سخنرانی داشت. شب شنبه همافران آموزشگاه در فرح‌آباد بعد از دیدن فیلم آیت الله خمینی به شعار دادن پرداخته و در نتیجه دو گروه شدند و به جان هم افتادند. سربازان گارد به کمک ایشان یعنی طرفداران شاه آمده از جنگ مغلوبه شده و مردم هم در دل شب به خیابان‌ها ریخته‌اند و به طرفداری همافران پرداخته‌اند. تا صبح صدای تیر و تفنگ و نارنجک بود که از شرق تهران به گوش می‌رسید.
شنبه بیست و یکم بهمن ماه هزار و سیصد و پنجاه و هفت: صبح سر چهارراه اسلامبول واویلا بود. چپ و راست آمبولانس می‌آمد و جسد و زخمی می‌آورد. مردم ملافه بار کرده بودند و به بیمارستان‌ها می‌رساندند. ماشین‌ها پر از پنبه بود که به طرف بیمارستان‌ها سرازیر می‌شد. مردم خود سر چهارراه را اداره می‌کردند و از پلیس نشانی نبود. عصر هم به همین وضع گذشت. در خرید روزنامه کیهان ششصد و چهل تومان از جیب مخلص زدند و بالاخره روزنامه پاره‌ای به دست بنده رسید و دوباره همین شماره را سر چهارراه اسلامبول خریدم. تا میدان ژاله را سنگربندی کرده‌اند و مردم به سربازان و همافران طرفدار [امام] خمینی کمک می‌رسانند. مسلسل سازی هم به دست قیام کنندگان افتاد.
یک‌شنبه بیست ودوم بهمن ماه هزار و سیصد و پنجاه و هفت: دیشب تا صبح صدای گلوله بود و مسلسل‌ها به کار بودند و بنا بود به دستور فرمانداری نظامی تا ظهر در خانه باشیم و بیرون نیائیم و حکومت نظامی اعلان کرده بودند. دیروز هم ساعت دو و نیم خبر دادند که از ساعت چهار و نیم حکومت نظامی است ولی آیت‌‌الله خمینی آن را لغو کرد. امروز هم از صبح که بیرون رفتم خیابان آمد و رفت داشت و مردم مشغول خریدن نان بودند و ماشین‌ها در خیابان نادری عبور می‌کرد. بعد از صرف صبحانه با مازیار و ماکان به راه افتادیم، از خیابان پهلوی که بسیار شلوغ بود به خیابان شاهرضا آمدیم. دیدیم مردم وسط خیابان آمد و رفت دارند و تا میدان مجسمه آدم ایستاده است.
از طرف چهارراه کالج موتورسوار می‌آمد و اسلحه‌های چپاولی را سر دست بلند می‌کردند و به طرف دانشگاه می‌رفتند. مردم هم ایستاده و کف می‌زدند و هورا می‌کشیدند و شعار می‌دادند. تا حدود دانشگاه رفتیم، خبر رسید کلانتری شش سقوط کرد. دیشب هم خبر آوردند کلانتری نه تسخیر شده، پادگان عشرت آباد را هم گرفتند و فرستنده رادیو هم اشغال شد. از مردم کمک می‌خواستند که برای گرفتن تلویزیون به کمک بشتابند. مردم از خیابان کاخ بالا می‌رفتند تا کلانتری این خیابان را هم بگیرند. قرارگاه پلیس مقابل دبیرستان البرز به دست مردم افتاده بود و از طبقات بالا پرونده و کاغذ‌هائی بود که به زمین می‌ریختند. دو وانت از لوازم قرارگاه پر کردند و به راه افتادند کجا می‌برند و کی بودند نفهمیدیم. مردم پرونده‌ها و اوراق را برداشتند با خود می‌بردند تا به دیگران نشان دهند. این اوراق تا داخل کوچه نوبهار رسیده بود. فعلاً یک بعدازظهر است و از اطراف یعنی باشگاه افسران و وزارت جنگ و طرف بانک ملی مرکز صدای تیر مرتب می‌آید. معلوم نیست این تیرها به دست چه کسانی رها می‌شود. تاکنون برد با قیام‌کنندگان است. ظاهرا صدای تیر و تفنگ ایشان است.
معلوم شد شهربانی و اداره کارپردازی آرتش یعنی ساختمان قدیمی مقابل سر در باغ ملی سابق و باشگاه افسران و وزارت جنگ سابق که معلوم نبود این اواخر چه کاری در آنجا انجام می‌شد و کاخ گلستان و وزارت صنایع و معادن و وزارت اطلاعات و جهانگردی و بناهای مقابل آن که محله تاریخی آرتش هم در آنجا بود به دست مردم افتاده است و عصر یعنی بعد از صرف ناهار به دیدن هر یک از آنها رفتیم. آن چه مال و منال در شهربانی و اداره اطلاعات بود و اداره راهنمائی یعنی قرارگاه شماره یک پلیس در میدان سپه بود همه را برده بودند. از کارپردازی اسلحه به دست آورده بودند و غیر از میز و صندلی آنچه یافته بودند بیرون کشیده بودند. ساختمان قرارگاه شماره یک را هم به آتش کشیده بودند. پرونده‌های شهربانی مرکز داخل حیاط ریخته شده بود و ما از روی کاغذ عبور می‌کردیم. از در جنوبی که خواستیم بیرون برویم ما را بازدید بدنی کردند که چیزی بیرون نبریم. نزدیک همین در خروجی مقداری اثاث روی هم انباشته بودند تا به کمیته انقلاب در خیابان ایران ببرند ولی مالی نبود که به کار آید. اطاق‌ها را یکی‌یکی خالی کرده بودند و شیشه‌ها را مرتب می‌شکستند. چند نفری با چماق جلو وزارت اطلاعات ایستاده بودند و پاس می‌دادند و مردم را از دخول مانع می‌شدند.
حین برگشت از خیابان بوذرجمهری به خیابان ناصرخسرو از پشت، خلقی شروع به دویدن کردند، ما هم سه نفری دویدیم تا سر کوچه تکیه دولت ولی معلوم شد خبری نیست و ارتشی باقی نمانده تا ما را دنبال کنند. باغ شاه هم سقوط کرد و شبانه زندان اوین هم سقوط کرد. هویدا و نصیری قصد فرار داشته‌اند که مردم ایشان را گرفته‌اند. سپهبد رحیمی دستگیر شده و به جرم قتل محاکمه خواهد شد. قره‌باغی عقل کرده و همبستگی خود را اعلام کرده و گفته است بی‌طرف خواهد ماند و وارد سیاست نخواهد شد. گارد جاویدان شبانه به قصر فیروزه حمله می‌کردند تا خانواده‌های افسران هوائی را مورد تهاجم قرار دهند. رادیو خواست تا مردم مسلح به آنجا بروند و جلوگیری کنند.
دبیرستان نظام، پادگان جمشیدیه و هفت هشت کلانتری تسلیم شده‌اند. سفارت اسرائیل نیز به دست مردم افتاد.
دوشنبه بیست وسوم بهمن ماه هزار و سیصد و پنجاه و هفت: صبح به دانشگاه رفتم. درها بسته و جلوی آن سنگربندی شده بود. ستاد امام خمینی است و در داخل مجاهدان خلق و چریک‌های خلق تعلیمات به کار بردن اسحله می‌دادند. خیابان شاهرضا شلوغ بود و مردم چهارراه‌ها را اداره می‌کردند. از پلیس نشانی نیست. رانندگی مردم جنون‌آمیز است. چراغ‌ها را روشن کرده‌اند و بوق می‌زنند و بدون مراعات چراغ قرمز از چهارراه‌ها می‌گذرند. نزدیک دانشگاه خبر رسید که سلطنت‌آباد! هر کس مسلح بود با ماشین به طرف سلطنت آباد به راه افتاد. کامیونی نگاه داشت و مردم را بار کرد و به سلطنت‌آباد برد. از رادیو مرتب خبر می‌رسد که از تخلیه و بردن اسلحه و خراب کردن و سوزاندن جلوگیری کنند. دیشب پادگان جی در آتش می‌سوخت و مهمات آنجا طمعه حریق شد.
در خانه ما درست مثل این‌که صدها بشکه خالی را در خیابان آسفالت به گردش در آوریم صدای انفجار بدین شکل به گوش می‌رسید. از دیشب ساعت شش رادیو به دست اعتصابیون افتاد و رادیوی انقلاب نامیده شد و الآن که ظهر دوشنبه است در خدمت مردم است و وضع بیمارستان‌ها و کمبود آنها و مراکز خون و دارو و سایر احتیاجات را به وسیله رادیو به اطلاع مردم می‌رسانند. ماشین‌های ارتشی در خیابان‌ها به دست مردم و سربازان است و بعضی از آنها که بنزین یا روغن ندارند در خیابان‌ها رها کرده‌اند. تانک غول پیکری سر چهارراه، کنج جنوب‌شرقی دانشگاه، سمت جنوبی خیابان شاهرضا قرار داده بودند و جلو آمد و رفت ماشین‌ها را گرفته بودند.
رادیو خبر داد ساختمان ساواک مقابل سلطنت‌آباد را چنان‌که هست حفظ کنند و اسناد و فیش‌های موجود را به هم نزنند. اسناد قرارگاه پلیس را روبروی کالج از بین بردند و امروز چند برگی را به دیوار چسبانیده بودند و بعضی آنها را جمع می‌کردند. بسیار جای تأسف است. اینها اوراق صفحات اول تاریخ انقلاب و علل آنست که به دست مردم جاهل از میان رفته است. همچنین پرونده‌های شهربانی مرکز که یکسره از میان رفت و همچنین اوراق و پرونده‌های قرارگاه میدان سپه. خدا عاقبت این کارها را به خیر کناد! عصر امروز فیلم ارتشبد نصیری و تیمسار رحیمی و سالارجاف را نشان دادند. نصیری سر و صورتش زخمی بود. در حین آوردن او از زندان به قرارگاه امام خمینی مردم به سر و صورت او کوبیده بودند ولی محافظان بالاخره او را به هر نحوی بود زنده به قرارگاه رسانده بودند. بازرگان به قرارگاه نخست‌وزیری رفت و قرنی را رئیس ستاد و محققی را رئیس ژاندامری تعیین کرد تا به کار خود مشغول گردند. در بازگشت از دانشگاه عمو هوشنگ و خلیل‌پور را دیدم که از خیابان شاهرضا به طرف دانشگاه می‌رفتند. پدرام‌پور را هم دیدم و به خانه آمدم. عصر به دیدن ورزشگاه شعبان جعفری رفتیم. خیلی خراب کرده بودند. صورت شاه را که بازوبند پهلوی به دست پهلوانی می‌بست زخمی کرده بودند. سایر نقوش و آینه‌کاری دیوار سالم مانده بود. شب تا صبح در خیابان تیراندازی بود. ظاهراً جوان‌ها اسلحه را به بازی گرفته بودند و صبح رادیو خواست تا نوجوانان اسلحه را برگردانند.
سه‌شنبه بیست و چهارم بهمن ماه هزار و سیصد و پنجاه و هفت: صبح خبر به رسمی ‌شناختن کارتر و کاسکین[13] حکومت مهندس بازرگان پخش شد. ضیاءالحق هم تلگرافی برای همین موضوع فرستاده. یاسر عرفات هم تبریک گفته. سفارتخانه‌ها و قنسولگری‌ها غیر از سفیر ترکیه تمام از طرفداری امام خمینی صحبت می‌کنند.
صبح با مازیار به سفارت اسرائیل و کلانتری هفت در خیابان کاخ رفتیم. سفارت را زیر و رو کرده بودند و اسناد و مدارک آنجا را توی خیابان و حیاط ریخته بودند. کلانتری هم خراب و در آن بسته بود. سری به دانشگاه زدیم، هنوز ستاد نیروی امام خمینی است و در آنجا طرز استفاده از اسلحه تدریس می‌شود. به ساختمان شماره 2 دانشکده ادبیات رفتیم، با دانش‌پژوه و موسوی و سجادی و شیخ و محقق[14] از آنجا به خانه آمدیم. خیابان‌ها عادی بود و مردم اداره می‌کردند. مقابل بانک صادرات مرکزی نیروی هوائی با لباس و بی‌لباس به طرفداری از امام خمینی تظاهر می‌کردند و در طرفین مردم با اسلحه مراقبت می‌کردند که از پنجره‌های اطراف ساواکی‌ها به آنها تیراندازی نکنند. دیشب در بیمارستان قلب آمبولانس‌ها را پنچر کرده بودند و مردم کمی ‌ناراحت هستند. بختیار دستگیر شد و رادیو خبر داد و به مرکز فرماندهی امام خمینی برده‌اند.
چهارشنبه بیست و پنجم بهمن ماه هزار و سیصد و پنجاه و هفت: روز سه‌شنبه بیست و چهارم بهمن عصر کابینه بدین شرح معرفی شد: دکتر کریم سنجابی، وزیر خارجه ¬ احمد صدر حاج سید‌جوادی، وزیر کشور ¬ داریوش فروهر، وزیرکار ¬ مصطفی کتیرایی، وزیر مسکن و شهرسازی ¬ کاظم سامی، وزیر بهداری ¬ علی‌اکبر معینی‌فر، وزیر مشاور در امورسازمان برنامه و بودجه ¬یوسف طاهری قزوینی، وزیر راه و ترابری.
سفارت امریکا امروز سقوط کرد. سفیر امریکا و بیست تفنگدار و پنجاه امریکائی دستگیر شدند با این‌که روزنامه‌ها هم این خبر را منتشر کردند ولی کمیته انقلاب تکذیب کرد و یادآور شد ساکنان سفارتخانه در محل خود هستند و کسی با ایشان کاری ندارد. ساعت 9:30 دقیقه ضد انقلاب به رادیو تلویزیون حمله کردند ولی حمله ایشان دفع شد.
پنج‌شنبه بیست و ششم بهمن ماه هزار و سیصد و پنجاه و هفت: امروز صبح حمله ضد انقلاب به رادیو تلویزیون تبریز خبر داده شد و ظاهراً نیروی هوائی و سایر نظامیان به انقلابیون کمک کردند و دانشگاه تبریز نیز مورد حمله بوده و در خیابان‌ها نیز به مردم حمله کرده بوده‌اند. از پادگان‌های عجب‌شیر و مراغه کمک خواسته‌اند و ظاهراً فتنه خوابیده است. شب‌ها تیراندازی در تهران هنوز ادامه دارد.
جمعه بیست و هفتم بهمن ماه هزار و سیصد و پنجاه و هفت: دیشب هم صدای تیرهای پراکنده به گوش می‌رسید. از اطراف وزارت جنگ و شهربانی و میدان صدای تیر شنیده می‌شد. ساعت یازده و چهل دقیقه حکم اعدام چهار تن از سران ارتش به موقع اجرا گذاشته شد و ایشان: ارتشبد نعمت الله نصیری، رئیس سابق ساواک¬ سپهبد رحیمی، فرماندار نظامی سابق تهران و سرلشکر رضا ناجی، فرماندار نظامی سابق اصفهان و سرلشکر منوچهر خسروداد، فرمانده سابق هوانیروز.
جلسه دادگاه از صبح دیروز در محل دبیرستان شماره دو علوی تشکیل شد و تا ساعت هفت بعدازظهر ادامه داشت. پس از پایان جلسه اعضای دادگاه به حضور امام خمینی رفتند و امام حکم اعدام ایشان را به حکم آیه شریفه المفسدین فی الارض حکم را تأیید کرد و جوانان مسلح، ایشان را تیر باران کردند.
شنبه بیست و هشتم بهمن ماه هزار و سیصد و پنجاه و هفت: امروز به دستور امام خمینی بازار و سایر مراکز تجاری و کارخانه‌ها و شرکت نفت و تمام موسسات بازگشائی شدند. قسمتی از خیابان نادری از چهارراه یوسف‌آباد تا سه راه شاه گل‌های سرخ میخک به شیشه‌های ویترین با نوار چسب زده بودند. یاسر عرفات ساعت شش و چهل دقیقه به فرودگاه رسید و ساعت هشت و سی و پنج از امام خمینی دیدن کرد و سی و پنج دقیقه با هم صحبت کردند. حدود بیست و پنج تن از سران و امرای ارتش را دستگیر کردند. از نیروی دریائی و ساواکی‌های شهرهای مختلف نیز عده‌ای دستگیر شده‌اند.
یک‌شنبه بیست و نهم بهمن ماه هزار و سیصد و پنجاه و هفت: هنوز در دانشگاه کتاب‌فروشی‌ها کتب روشنفکری می‌فروشند و لوبیا پخته و چای و انواع کیک فروخته می‌شود. در میدان، مقابل میدان گروه‌های مختلف‌العقیده با هم بحث می‌کنند و دامنه این بحث به خیابان شاهرضا به سوی شمال نیز کشیده شده و در خیابان هم تبادل افکار می‌شود. خیابان‌ها وضع عادی به خود گرفته و آمد و رفت مثل سابق شده و اجتماع و شلوغی به چشم می‌خورد. آخوندی قوطی کنسرو و میوه تقسیم کرده و داخل آنها نارنجک بوده و پس از انفجار سه تن از مجاهدان را کشته است. در برنامه ساعت 30: 8 شب پس از اخبار فیلم آمدن یاسر عرفات را نشان دادند که روی زمین در عین سادگی دست در دست ایرانیان نشسته بود و مصاحبه‌ای با او کردند و با دو نفر از همراهان او نیز به زبان آلمانی و عربی مصاحبه شد. خوشحال بودن از وضع ما و متاثر بودن از وضع فلسطین، در وجنات او خوانده می‌شد. فیلم گل‌سرخی و آخرین دفاع او را هم گذاشتند که بسیار اسباب تأسف شد که این چنین جوانان را بی‌خود و بی‌جهت تیرباران کرده‌اند. فیلم دولت‌آباد که از همین دولت‌آباد ری تهیه شده بود گذاشتند و وضع زندگی رعایای آنجا را مجسم می‌کرد.
دوشنبه سی‌ام بهمن ماه هزار و سیصد و پنجاه و هفت: صبح سری به دانشگاه زدم. خیابان‌ها پرآمد و رفت شد و وضع سابق را از لحاظ شلوغی پیدا کرده است. بنزین فراوان است نفت پیدا می‌شود.
سه‌شنبه اول اسفند هزار و سیصد و پنجاه و هفت: امروز ساعت دو و پنجاه دقیقه بامداد چهارتن از دست اندرکاران قتل مردم به این شرح: سرلشکر پرویز امین افشار، فرمانده تیپ لشکر گارد و سرتیپ معتمدی نعمت‌الله، فرمانده تیپ زرهی قزوین و فرماندار نظامی آن شهرستان و سرتیپ منوچهر ملک، معاون و هم‌دست سرتیپ معتمدی در قزوین و سرتیپ حسین همدانیان، رئیس ساواک کرمانشاهان به جرم کشتار مردم بی‌گناه تیر‌باران شدند. محاکمه آنان در اطاق‌های بسته بوده است که حتی خبرنگاران را بدان جا راه نبوده است. فقط یک خبرنگار توانسته راه پیدا کند و چند سوالی از نامبردگان کند تا چه رسد به مردم عادی. در صورتی که ظاهراً این محاکمات باید علنی باشد. امیدواریم دیکتاتور دیگری پیدا نشود. کردها نیز خود مختاری می‌خواهند.
چهارشنبه دوم اسفند ماه هزار و سیصد و پنجاه و هفت: به دانشگاه رفتم و از صبح تا ظهر درباره شورای هماهنگی گفتگو شد. بالاخره طرحی که سازمان ملی دانشگاهیان آورده بود رد شد و قرار شد طرحی تازه از ترکیب این طرح و سایر طرح‌های پیشنهادی تهیه کنند. در دانشگاه کتاب‌فروشان هنوز هستند و بازارشان گرم است. انواع کیک و ساندویج و تخم مرغ پخته و چای داغ و شیر و کیک، دم در و گاهی داخل دانشگاه به فروش می‌رسد. خیابان‌ها وضع عادی پیدا کرده. عصر در خبرهای تلویزیون محل یک لژ فراماسونری را نشان داد که افراد کمیته کشف کرده بودند.
پنج‌شنبه سوم اسفند هزار و سیصد و پنجاه و هفت: امروز هم جریان عادی بود.

[1]. [چند سطر ناخوانا !!].
[2]. [یک جمله ناخوانا!!].
[3]. [از شاگردان کمال‌الملک].
[4]. [پسر سوم دکتر ستوده].
[5]. [پسر اول دکتر ستوده].
[6]. [همسر دکتر ستوده].
[7]. [احمد اقتداری].
[8]. [همایون صنعتی زاده].
[9]. [محمدتقی دانش‌پژوه].
[10]. [مقصود میدان آزادی است].
[11]. [میدان انقلاب فعلی].
[12]. [عباس زریاب خویی].
[13]. [الکساندر کاسکین نخست‌وزیر شوروی].
[14]. [دکتر مهدی محقق].



منبع: ره‌آورد ستوده، ص 389 ـ 417 و سایت کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی



 
تعداد بازدید: 1304


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: