سرانجام محاصره
وقتى وارد منزل شدم[پس از آزادی از زندان مورخ 15 آبانماه سال 1352]، مادرم مات و مبهوت نگاهم مىكرد. حال ناخوشى داشت. پدرم را ديدم كه بر اثر حادثه آن شب، همچنان دست و دهانش رعشه و لقوه داشت. همسرم نيز كه نوعروس بود و به اصطلاح تازه به خانه بخت آمده در كنار آنها بود. جلو رفته و دست و روى پدر و مادرم را بوسيدم. چشمهاى مادرم غرق در اشك شد. سراغ همسر و فرزندان حاج مهدى را از همسرم گرفتم. گفت همگى فرار كردهاند. بى اختيار چهرهام باز شد و خنده...