20 آبان 1391
«احمد احمد» در میهمانی دو ساعته وبلاگنویسان در خانه او، از خاطرات تلخ و شیرین مبارزاتش گفت ، از ماجرای شهادت همسرش، از ماه عسل در زندان، از مجروح شدنش و از مجلس ترحیمی که برای او برگزار شد.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی انقلاب اسلامی، یازدهم آبان در نشانی اینترنتی jolbaksetiz.ir فراخوانی منتشر شد با این متن: «در ایامی که امام خامنهای (حفظهالله) ندای بصیرت سر میدادند، جوانانی که خود را افسر جوان جنگ نرم میخواندند به دنبال الگویی عمّارگونه برای خود بودند. بزرگانی که همیشه جوانپسند صحبت میکردند، نقش عمّار را برای جوانان به خوبی ایفا کردند. بعد از آن التهابات بود که به فکر افتادیم الگویی عملی را برای مبارزه بیابیم. مبارزهای که ابتدا نیازمند جهاداکبر با نفس بود تا در راه مبارزه و مشتقّاتش به انحراف کشیده نشویم. چون دیده بودیم یارانی را که با چند شبهه روانه جبهه فتنهگران شده بودند.
یکی از عمّارهای روزگار ترغیبمان کرد به مطالعه کتاب «خاطرات احمد احمد» و امروز خدا روزیمان کرده دیدار با این جوانمرد را. جوانمردی که فقط خود را مکلف به تکلیف کرده بود و بعد از انقلاب به دنبال سهمخواهی از جمهوری اسلامی نبود و چون کوهی استوار در حمایت از ولایت فقیه ایستاده است.
میخواهیم به منزلش برویم و در مقابلش زانوی ادب بزنیم و از او جهاد را بیاموزیم. هم جهاد اکبر و هم جهاد اصغر را. از آنجا که دیدیم همسنگران نیز مشتاق دیدار اویند بر آن شدیم که با همراهی همدیگر مهمانش شویم. دوستانی که علاقمندند در این دیدار ما را همراهی کنند ، جهت ثبت نام می توانند از طریق پست الکترونیکی snip.online@gmail.com مشخصات خود(نام ، تعداد نفرات، شماره تلفن همراه جهت ارسال پیامک) را برای ما ارسال کنند. لازم به ذکر است تنها ثبت نام کسانی نهایی می گردد که شماره تلفن همراه خود را برای ما ارسال نمایند زیرا آدرس منزل جانباز احمد احمد، از طریق سامانه پیامکی ارسال میگردد. زمان: پنج شنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۱ ساعت ۱۴:۳۰ لغایت ۱۶:۳۰ مکان: (حوالی میدان هروی) آدرس دقیق از طریق پیام کوتاه برای افرادی که ثبت نام نموده اند ارسال می گردد.»
پس از این دیدار و در همان نشانی متنی با عنوان «میهمانی دو ساعته وبلاگنویسان در خانه دل «احمد احمد» به قلم سعید ساداتی منتشر شد که در بخشی از آن آمده است: «نامش احمد است و نام خانوادگی اش هم؛ «احمد احمد». در یکی از روزهای اولین ماه فصل بهار سال ۱۳۱۸ در یکی از روستاهای اسلام شهر دیده به جهان گشود. چهره ای داشت نورانی و جذاب اما جدی و استوار؛ نورانی به مانند مردان خدا، جدی در اطاعت محض از ولایت فقیه. هرچند دیروز خود را هم سنگر و هم رزم و همراه آسیدعلی آقای خامنه ای می دانست، اما امروز تنها خود را سرباز و مطیع امر او معرفی میکند. گفت و گفت از خاطرات عمر مفیدش از زندگی.
به گمانم پاسخ سوال من با «احمد احمد» در روز رستاخیز به فرشتگان درگاه الهی در برابر این که عمر خود را چگونه سپری کرده اید، زمین تا آسمان تفاوت داشته باشد. زندگی اش سراسر افتخار است… احمد از دستان دولتمردان و سیاسیون مدال شجاعت و افتخار نگرفته است. او حتی به دنبال سهمیه جانبازی و آرم طرح ترافیک و حقوق مستمر و وامهای بدون بهره و … هم نرفته است. گویا «احمد احمد» با کس دیگری معامله کرده است. از خاطرات تلخ و شیرینش گفت، از ماجرای شهادت همسرش، از ماه عسل در زندان، از مجروح شدنش و از مجلس ترحیمی که برای او برگزار شد. او از همه چیز گفت الا یک چی، لب به سخن نگشود و از درد و رنجهای شب های زندان نگفت، از شکنجه های سنگین نگفت، حتی سوالات دوستان نیز باعث نشد «احمد» خاطرات زندانش را بگوید. احمد از خیلی چیزها حرف زد اما خوب می دانم که خیلی چیزها را نگفت… او تنها یک چیز گفت، مطیع محض و سرباز گوش به فرمان «ولی» باشید. او گفت تا حسین نیامده باید مسلم را ولی بدانی... او گفت مراقب باش در کار ولی «چرا» نیاوری، او گفت هرجا که به کار ولی فقیه ات ایراد گرفتی در ایمانت شک کن!! او حتی ولایتمداری را نیز برایمان تعریف کرد.
گپ دو ساعته مان به مانند چشم بر هم زدنی تمام شد. غروب آفتاب بود و دم دمای اذان مغرب. بی تاب شده بود «احمد احمد». خیلی زود ما را فراموش کرد و برای ادای فریضه نماز آماده شد. چنان مست رَب اش شده بود که … ناخودآگاه به یاد داستان تیر و پای مولا و نماز علی(ع) افتادم. من امروز فهمیدم هنوز هم هستند کسانی در هیاهوی شهر که نماز را به همه چیز ترجیح میدهند... دیگر وقت رفتن بود، وقت رفتن بود اما خیلی چیزها در خانه دل احمد احمد ماند، خیلی حرف های نگفته… حرف های ناگفتنی. ما رفتیم از خانه دل «احمد احمد» اما زین پس «احمد» و خاطراتش میهمان خانه دل ما شد. ما رفتیم از خانه دل «احمد احمد» اما «احمد» ماند و یک دنیا بغض نهفته در گلو و حرف های مانده در دل. ما رفتیم از خانه دل «احمد احمد» و آخرین جمله «احمد» شد بدرقه راهمان: بچه ها؛ «آقا رو تنها نگذارید….» به کسانی که موفق به حضور در این دیدار نشدند، توصیه می کنم حتما کتاب خاطرات «احمد احمد» را مطالعه نمایند.»
در نشانی vares.persianblog.ir و در بخشی از گزارشی با عنوان «دیدار وبلاگنویسان ارزشی با اسطوره مقاومت و بصیرت» نیز آمده است: «به دیدار با جانبازی از تبار عاشورائیان نائل شدیم. جانباز احمد احمد عزیز. جانبازی که شاید دو سالی میشد که به شدت علاقه مند بودم حضوراَ خدمتشان برسم و سوالاتم را از ایشان بپرسم و درس بصیرت بگیرم از ایشان.
وقتی وارد خانه آقای «احمد احمد» شدم بعضی صحنههایی که از مطالعه کتاب خاطراتشان در ذهنم مانده بود جلوی چشمانم میآمد. ولی آرامش عجیبی که ایشان داشتند برایم خیلی جالب بود. آدمی که آنچنان شکنجههای تا سرحدّمرگ را تحمل کرده بود، چنان با خدا عجین بود که نشانی از عوارض هیستریک شکنجه بر وجودش نمیدیدیم. آرامش خداییشان ما را نیز آرام میکرد. گویی که در خانه نشسته ایم و در مقابل پدرمان زانوی ادب زدهایم و به صحبتهایشان گوش فرا دادهایم.
از مهربانیهای همسر فعلی خود گفتند. همسری که بعد از انقلاب به واسطه تکلیفی که از جانب خدا احساس کرده بود زندگی خود را در کنار جانبازی عاشورائی ادامه داد. به آن بانوی زینبی میگفتم: من همیشه آقای احمد را یک مسلمان واقعی میدانم ولی اجر ایمان شما اگر از ایشان بیشتر نباشد کمتر هم نیست که چنین فداکاری انجام دادید.
از خاطراتشان برایمان گفتند. از مبارزاتی گفتند که در کنار نیروهای مخلص حزب الله و هیئت مؤتلفه داشتند. از دیداری گفتند که با امام خمینی داشت و سوالات ذهنیشان در مورد مبارزه برطرف شده بود. از زمانی گفتند که با سازمان مجاهدین خلق همکاری میکردند و وقتی فهمیده بودند که آنها از اسلام به مارکسیست تغییر ایدئولوژیک دادهاند از آنها روی برگردانده بود.
بخشی از صحبتهایشان توجهم را خیلی به خود جلب کرد، این بود که نباید در مورد مبارزین و صحبتهایی که در موردشان میشنویم غیرمنصفانه قضاوت کنیم. میزانهایی به ما دادند که اگر از ایشان نمیشنیدیم با نگاهی غیرمنصفانه، راحت بعضی را «خائن» مینامیدیم. (البته که لزوم این نگاه منصفانه را همیشه در صحبتهای امام خامنهای شنیدهایم.)
از امام خامنهای گفتند. از خاطراتی که با «آقا سید علی» داشتند. همواره در میان کلامشان ما را به اطاعت بی چون و چرا از امام خامنهای فرامیخواند. بارها و بارها برایشان ثابت شده بود که اگر از امر نایب بر حق امام زمان (عجّلالله تعالی فرجه الشریف) سر باز زنیم، چنان گرفتار بلا خواهیم شد که شاید حتی در نهایت به انحراف هم بینجامیم.»
«خاطرات احمد احمد» بیست و ششمین مجموعه خاطرات تولید شده در دفتر ادبیات انقلاب اسلامی است که توسط انتشارات سوره مهر در کتابفروشی ها عرضه می شود. این کتاب در سال 1390 دو نوبت تجدید چاپ شد و با احتساب شمارگان نسخه های این اثر از چاپ نخست در سال 1379 تاکنون حدود 40 هزار نسخه از این کتاب منتشر شده است.
محسن کاظمی این کتاب را براساس خاطرات احمد احمد، یکی از مبارزان در راه نهضت امام خمینی(ره) و انقلاب اسلامی نوشته است. احمد احمد، نخستین بار در دوران دانش آموزی، دستگیری توسط ماموران حکومت پهلوی و زندانی شدن را تجربه می کند و دیدار با امام خمینی(ره) در اوایل سال 1342 ملاقات درس آموزی را برای او رقم می زند. وی که از شاهدان وقایع روز 15 خرداد همان سال در تهران است، به عنوان یک معلم مبارز، بازجویی و شکنجه ساواک و زندان های رژیم پهلوی را تاب می آورد و به کوله بار سنگینی از تجربه و افکار تازه دست پیدا می کند.
احمد احمد که از مبارزه علیه رژیم پهلوی و مظاهر آن دست بردار نیست، در دهه 1350 با حقایقی درباره تشکل های مبارزات روبرو می شود و گاه بازجویی و زندان های ساواک او را به بند می کشند. در بخش های پایانی این کتاب خاطرات، احمد احمد از دیدار با آیت الله خامنه ای در روزهایی که مبارزه علیه رژیم پهلوی به اوج رسیده و این نوید ایشان یاد می کند که: «خواهی دید که چه خبر است. مبارزه به اوج خودش نزدیک می شود. دیگر اصلا بحث گروه و دسته نیست، مردم خودشان به حرکت درآمده اند.»
چاپ شانزدهم کتاب «خاطرات احمد احمد» در 574 صفحه منتشر شده است.
تعداد بازدید: 1099