انقلاب اسلامی :: شرح اسم (زندگی‌نامه آیت‌الله خامنه‌ای)

شرح اسم (زندگی‌نامه آیت‌الله خامنه‌ای)

22 آبان 1391

تاریخ ایرانی- مجید یوسفی: کتاب «شرح اسم» نوشتۀ هدایت‌الله بهبودی، اولین کتاب رسمی زندگی آیت‌الله سید علی خامنه‌ای، مقام معظم رهبری است که از سوی موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی منتشر شده و در محافل فرهنگی و سیاسی و نیز رسانه‌های داخلی و خارجی فارسی زبان، بازتاب‌هایی نیز به همراه داشته است. کتاب در ۲۲ فصل و در ۷۱۵ صفحه و دارای عکس‌هایی است که به روایت نویسنده آن تاکنون منتشر نشده است.



نیای پدری و مادری

نویسنده از نیای پدری و مادری رهبری آغاز کرده و به بسط و توسعه ابعاد اجتماعی و سیاسی آنان پرداخته است. نویسنده نیای پدری ایشان را آیت‌الله سید حسین خامنه‌ای، فرزند سید محمد حسینی تفرشی خامنه‌ای تبریزی معرفی کرده که در حدود ۱۲۶۰ ه. ق در شهر خامنه به دنیا آمده و در تشریح و تبیین آن آورده است: «در منابع از علت هجرت سید محمد از مناطق مرکزی ایران به آذربایجان سخنی نرفته است. سید محمد فرزند سید محمدتقی فرزند میرزا علی‌اکبر فرزند سید فخرالدین تفرشی است. سید فخرالدین مشهور به میرفخرا است و منتسبین او به میرفخرایی معروفند. سید حسین، پدربزرگ آیت‌الله سید علی خامنه‌ای، دوران کودکی را در خامنه بالید و برای تحصیل راهی تبریز شد. شهر تبریز آن دوره شاهد حضور فقهایی از شاگردان شیخ محمدحسن نجفی اصفهانی مشهور به صاحب جواهر و شیخ مرتضی شوشتری انصاری بود. پس از کسب علوم مقدماتی، در حدود ۱۲۹۰ ق برای تکمیل تحصیلات خود به نجف اشرف رفت و فقه و اصول را نزد علمایی چون سید حسین کوه کمره‌ای و ملامحمد فاضل ایروانی آموخت.» (ص۱۱)


نویسنده سپس جایگاه اجتماعی و سیاسی وی و ارتباط بخشی از سرآمدن این خانواده را بررسی کرده است: «آیت‌الله سید حسین خامنه‌ای در شمار روحانیون آزاداندیش و طرفدار مشروطه آذربایجان بود. او که در اجداد دورش با میرزا ابوالقاسم قائم‌ مقام فراهانی اشتراک نسب داشت، مردم را به پاسداری و پیشبرد این نهضت تشویق می‌کرد. شیخ محمد خیابانی دختر سید حسین خامنه‌ای را به همسری گرفت و گاه در مسجد جامع به جای پدرزنش اقامه نماز می‌کرد.» (ص۱۱)


حاج سید هاشم میردامادی نیای مادری ایشان نیز در ۱۳۰۳ ق در نجف اشرف به دنیا آمد. نسب او با سی و اندی واسطه به ابوالحسن محمد دیباج، فرزند امام جعفر صادق می‌رسد. (ص۱۲) حاج سید هاشم را اهل دل، صاحب نفس و نفوذ کلام توصیف کرده‌اند، با وجود این وی از رخدادهای اجتماعی و سیاسی جامعه کنار نبود. او از جمله دستگیرشدگان، زندانیان و تبعید رفته‌های پس از حادثه خونین مسجد گوهرشاد بود. (ص۱۳)



زندگی و زمانۀ پدر

اما پدر مقام معظم رهبری، آیت‌الله حاج سید جواد خامنه‌ای در جمادی‌الاخر ۱۳۱۳ در نجف اشرف به دنیا آمد. دو، سه ساله بود که در بازگشت خانواده به آذربایجان به تبریز آمد. دوران نوجوانی را در جریان رخدادهای نهضت مشروطه گذراند. جنگ‌های محله امیرخیز، شهادت ثقه‌الاسلام و جنازه به دار کشیده او در روز عاشورا، سخنرانی‌های پرشور و بلند شوهر خواهر خود، شیخ محمد خیابانی را که گاه چهار ساعت ادامه می‌یافت، از نزدیک دید. (ص۱۴)


وی علوم مقدماتی را در مدرسه‌های آن زمان تبریز خواند و در ۱۳۳۶ یعنی در ۲۳ سالگی راهی مشهد مقدس شد. «رهبری خود برای من همیشه نقل می‌کرد که من وقتی آمدم مشهد، دیدم اگر زندگی اینجا است، ما در تبریز عمرمان را بیهوده می‌گذرانیم.» (ص۱۵)


بعد‌ها آیت‌الله سید جواد خامنه‌ای به نجف اشرف هجرت کرد و چند سالی در آنجا به تحصیل پرداخت. پس از شش سال اقامت تحصیلی در نجف در بازگشت به ایران، راه به سوی مشهد گشود. در آستانه چهارمین دهه زندگی خود بود که با ضایعه مرگ همسر، که سه فرزند دختر از او به یادگار داشت (علویه، بتول، فاطمه سلطان) روبرو شد. (ص۱۷)


آیت‌الله سید جواد خامنه‌ای را نمی‌توان مرد سیاست و مبارزه به مفهومی که امروز تصور می‌شود نامید. وی پا به این عرصه نگذاشت و ادعای آن را هم بر زبان نراند، حتی با شیوه‌ای که پسرانش وارد مبارزه سیاسی با نظام شاهنشاهی شدند، موافقتی نشان نداد. با وجود این فاصله خود را با عوامل حکومتی حفظ کرد و روی خوش به رژیم پهلوی نشان نداد. رهبر انقلاب خود در شرح زندگی او آورده است: «ایشان دیدشان مثل اغلب علمای شیعه امامیه، دید بغض و نفرت نسبت به دستگاه بود، به خصوص که ایشان دوران پهلوی را هم دیده بودند و گذرانده بودند و آن سختی‌ها را چشیده بودند. یک لحظه ایشان برای دستگاه‌های گذشته مفید واقع نشد و هرگز در هیچ جلسه‌ای، در هیچ دعوت خصوصی... ایشان شرکت نکرد، حتی مراسم موزه آستان قدس رضوی... سالن تشریفات موزه جایی بود که اعیاد، از علمای مشهد دعوت می‌کردند و بسیاری از موجهین و علما می‌رفتند.... تنها کسی که با یکی دو سه عالم دیگر هرگز در این مراسم شرکت نکرد، پدر من بود.» (ص۱۹)



دوران کودکی

دوران کودکی آیت‌الله سید علی خامنه‌ای هم نوسانات و فراز و فرودهای زیادی داشت. او در روزهایی پا به جهان هستی گذاشت که ایران به اشغال متفقین در آمده بود. کشور در عدم تعادل سیاسی ـ اقتصادی مدیریت می‌شد. مدیریت سیاسی با همۀ تکبر و اقتدار خود به تدریج قوا و نیرویی که در ۱۶ سال جمع‌آوری کرده بود را از دست می‌داد. «علی آقا به تازگی وارد سومین سال زندگی خود شده بود که مشهد به اشغال قوای اتحاد جماهیر شوروی در آمد. در واپسین ماه تابستان سال ۱۳۲۰ ش جامعه ایران دچار تناقضی بی‌سابقه بود، از یک سو خوشحال سقوط رضاشاه و پایان عمر دیکتاتوری او، و از سوی دیگر بدحال ورود متفقین و اشغال ایران. شهریورماه، آغاز این تناقض بود.» (ص۴۰)


در این اوان سید علی به سفر کربلا رفت. او همراه خانواده نخستین سفر طول و دراز دوران کودکی را تجربه کرد. این سفر شش ماه به درازا کشید از مشهد تا تهران سه شبانه روز زمان برد. «پدرم می‌خواست برود مکه، بنا بود ما را ببرد عتبات بگذارد، خودش برود مکه و برگردد. نتوانست گذرنامه‌اش را درست کند. گذرنامه عتبات هم نتوانست بگیرد.»(ص۴۳)


اکنون این نوباوه جریان‌ساز سال‌های آتی، در کشمکش‌های سیاسی و نظامی آن زمان به دبستان دارالتعلیم پا می‌گذارد و وارد دنیای آموزشی عصر پهلوی اول می‌شود. «سید علی در دوران دبستان به مدرسه دارالتعلیم رفت و تقریبا یک سال از گشایش آن می‌گذشت. با برداشته شدن سد رضاشاه از ایران، خواست‌ها، مراسم، پوشش، گردهمایی‌ها و هر آنچه که رنگ و بویی از مذهب و مظاهر دین داشت و در دوره پهلوی اول به محاق دین‌ستیزی او رفته بود، جاری شد. این جریان چه بسا در مشهد، پررنگ‌تر بوده باشد. با فروکش کردن هول و ولای حضور نظامیان شوروی در شهر، زنان چادری که پس از کشف حجاب خانه‌نشین شده بودند، رنگ حرم و خیابان و بازار را دیدند....»


علیرغم آنکه فضای اجتماعی آن سال‌ها متاثر از دین‌ستیزی و تجددگرایی رضاشاهی بود و او به نهاد دین بی‌اعتنا بود اما علی آقای جوان نه متاثر از حکومت و رژیم پهلوی بلکه عمدتا سیرت او ملهم از نهاد خانواده و اطرافیان آن و نیز فضای مذهبی شهر مشهد و تعلقات آن بود. «علی آقا از کودکی قبا می‌پوشید: چیزی شبیه قبا. با همین لباس بازی می‌کرد، می‌دوید و راهی مدرسه می‌شد. او عمامه هم داشت. هوا که گرم بود عمامه نمی‌گذاشت. اما زمستان‌ها یا هنگامی که با پدر به مسجد می‌رفت، عمامه‌ای که مادرش می‌پیچید، بر سر می‌گذاشت.» (ص۴۷)


او حتی پای منبر آیت‌الله کاشانی نیز قرآن خواند. «وقتی آیت‌الله سید ابوالقاسم کاشانی به مشهد آمد، در مراسم استقبال از او قرآن‌خوان بود و با آیت‌الله سید نورالدین حسینی شیرازی که به زیارت آستان رضوی آمد، سید علی ۹ ساله در مراسم استقبال او در خواجه اباصلت نیز آیه‌هایی از قرآن کریم تلاوت کرد.» (ص۴۹)



روزگار جوانی

پس از پایان دبستان، راهی حوزه علمیه شد و این زمانی است که لایحه ملی شدن صنعت نفت از تصویب مجلسین گذشته و پرچم ایران بر فراز پالایشگاه آبادان افراشته شده بود. در مشهد مردم برای حمایت از این موضوع در یک گردهمایی ده هزار نفری در صحن نو حرم مطهر شرکت کردند و به سوی خیابان طبرسی راه باز کرده، تابلو شرکت ملی نفت ایران را به جای شرکت نفت انگلیس و ایران، بر سر در ساختمان این شرکت نصب کردند. مقاومت انگلیس در برابر این خواست ملی و کشاندن موضوع به دادگاه لاهه در مشهد نیز واکنش داشت و در اجتماعی که گروه‌های مذهبی و ملی برپا کردند از دخالت نا به جای دادگاه لاهه در ملی شدن صنعت نفت ابراز انزجار نمودند. سید علی نوجوان از اجتماعات بزرگی که در مهدیه به همت علی‌اصغر عابدزاده تشکیل می‌شد با خبر بود و می‌دید که حاجی عابدزاده و محمدتقی شریعتی و شیخ محمود حلبی توانسته‌اند مشهد را برای خلع ید انگلیس از صنعت نفت ایران فعال نگه دارند. با تلاش نامبردگان بود که «جمعیت‌های موتلفه اسلامی» در مشهد شکل گرفت و برای مدتی پیشگام فعالیت‌های سیاسی در این شهر شد. طرفداران سید مجتبی نواب صفوی نیز از اعضاء تشکیل دهنده جمعیت‌های موتلفه اسلامی بودند.


این گونه بود که فضای شهر به گونه‌ای شد که بسیاری از تجمعات را متوقف و دفا‌تر این‌ها را تعطیل می‌کردند. سید علی در خاطرات خود می‌گوید: «الواطی که از افسردگی به در آمده بودند برای غارت دفتر حزب ایران راهی این محله شدند: یادم نمی‌رود آن تلخی که دیدم...عده‌ای راه افتاده‌اند توی کوچه و می‌گویند زنده باد شاه، و حزب ایران را غارت کرده بودند، اثاثیه مرکز حزب ایران را و همچنین مغازه چند نفری از افرادی که وابسته به حزب بودند. آن منظره هنوز جلوی چشم من است.» (ص۵۶)



تجربه دیدار نواب صفوی


نویسندۀ کتاب دیدار آیت‌الله جوان با آقا سید مجتبی نواب صفوی را یکی از مهم‌ترین مواجهه‌های او با جریانات سیاسی آینده ترسیم می‌کند. دیدار و مواجهه‌ای که سرنوشت آینده وی را متاثر از جریانات و دستاوردهای آن کرد. اولین دیدارش را اینگونه ترسیم کرد: «وقتی آمد دیدم که یک آدمی است قد کوتاه و ریزنقش، با یک عمامه مخصوص، به همراه عده‌ای از فداییان اسلام که او را همراهی می‌کردند. با کلاه‌های پوستی مخصوصشان. آن‌ها نواب را به شکل نیم دایره احاطه کرده بودند... سخنرانی نواب مثل سخنرانی‌های معمولی نبود. او بلند می‌شد، می‌ایستاد و با شعار شروع به حرف زدن می‌کرد و همین طور پرکوب و شعاری صحبت می‌کرد. علی آقای نوجوان که از لابه لای جمعیت خود را به نزدیک نواب رسانده و از فاصله کوتاهی محو تماشای او بود، حرف‌هایی شنید که پیش از آن به گوشش نخورده بود. بنا کرده بود به شاه و دستگاه‌های انگلیس بدگویی کردن. حرفش این بود که اسلام باید زنده شود، اسلام باید حکومت کند و این کسانی که در راس کار هستند دروغ می‌گویند، اینان مسلمان نیستند.» (ص۵۷)


این همه شور، بی‌باکی، صراحت و تازگی برای سید علی گیرا و جاذب بود.‌‌ «همان وقت جرقۀ انگیزش انقلاب اسلامی به وسیله نواب صفوی در من به وجود آمده و هیچ شکی ندارم که اولین آتش را مرحوم نواب در دل ما روشن کرد.» (ص۵۸)


سید علی در همین زمان بود که در حوزه به سطوح بالاتری رفت و نزد آیت‌الله میلانی به تلمذ پرداخت. آنجا بود که عظمت پدر و اعتبار او را به عینه احساس کرد، آیت‌الله میلانی به واسطه رفاقت دیرین با آیت‌الله سید جواد خامنه‌ای توجه ویژه‌ای به سید علی داشت و همواره مشوق او بود. «مدتی هم درس خارج آقای حاج شیخ هاشم قزوینی رفتم. یعنی ایشان با اصرار خود ما یک درس خارج شروع کرد. مرحوم حاج شیخ هاشم با بحث وسیع همه اقوال را نقل می‌کرد و بعد رد می‌کرد.... آقای میلانی... بسیار خوش تقریر و ضمنا دارای نظرات جدیدی هم بوده و ترجیح داشت بر درس مرحوم حاج شیخ هاشم.» (ص۶۵)



وسوسه‌های ادبی و شیفتگی‌های فرهنگی


در کنار فعالیت‌های حوزوی و سیاسی، او به شدت به مقوله ادبیات و شعر و رمان نیز عشق می‌ورزید و به آن می‌اندیشید: «سید علی بسیاری از رمان‌های منتشر شده خارجی را در نوجوانی مطالعه کرده و با زوایای این دنیای ریز بافت، پیوندی یافت که دوام همبستگی بود. شگفتی‌های جهان داستان او را چنان به سوی خود کشید که هر رمانی به چنگ می‌آورد خود را در آن غرق می‌کرد. بعد‌ها گفت که رمان‌خوانی او در ابتدا، بی‌هدف بود و تحت تاثیر کشش‌های داستان‌پردازی قرار داشت. اشتباه کردم که همه جور رمان‌هایی را خواندم، رمان مثل آبی که در خاک نرم نفوذ می‌کند همه جا را می‌گیرد، وقت را پر می‌کند.»


با ورود به آموزش‌های فقهی در پایان دوره سطح و ابتدای درس خارج، از شدت مطالعه و گرایش سید علی خامنه‌ای به رمان کاسته شد اما قطع نگردید. «در آن دوره که شاید پنج سالی به درازا کشیده شده باشد کمتر زمانی بود که آن وقت‌ها اسم آورده بشود و من نخوانده باشم.» خود احتمال می‌دهد تعداد رمان‌هایی که در مشهد و پیش از حرکت به قم خوانده است بیش از هزار عنوان است.


رمان و داستان‌های خارجی به تنهایی نیازهای روحی وی را ارضا نمی‌کرد و آن را از هیجانات جهان فرهنگی ـ ادبی مستغنی نمی‌ساخت. چندان که شعر و محافل ادبی در مشهد نیز بخش دیگری از دلمشغولی جدی او بود. «او به همراه مطالعه شبانه روزی رمان به شعر هم علاقه داشت و حتی شعر هم می‌سرود. زمانی که کلمه‌ها و ترکیب‌های موزون، مصرع و بیت شدند و به قلم او رسیدند، نام نسیم را برای سروده‌های خود برگزید:

دلم قرار نمی‌گیرد از فغان بی‌ تو/ سپندوار ز کف داده‌ام عنان بی ‌تو

این بیت از نخستین سروده‌های اوست.» (ص۷۷)



عالم سیاست، زندان و بازجویی‌ها


همۀ آنچه که در این مدت آموخت و تجربه کرد، همه بخشی از زندگی او شد. بعد‌ها عالم سیاست آنچنان ذهن و جهان او را مشغول کرد که جهان ادبی به حاشیه رفت. او در هر منبری به روشنگری می‌پرداخت و از نظام حاکم انتقاد می‌کرد. دستگاه سیاسی نیز به تدریج نام او را در فهرست مخالفین قرار داد و پس از مدت کوتاهی زیر ذره بین ماموران امنیتی رژیم قرار گرفت.


«صبح پس از نماز مشغول تعقیبات بودم که دیدم یک نفر وارد اتاق شد. چون مدرسه در و پیکر و قفل و بستی نداشت و افراد متفرقه راحت وارد می‌شدند. خطاب به من گفت: بفرمایید شهربانی. گفتم: شما مامورید که حکم را به من ابلاغ کنید یا مرا جلب کنید؟ گفت: مامور جلب شما هستم. من بی‌درنگ دو رکعت نماز استخاره خواندم و صد مرتبه استخیر الله برحمه فی عافیه را در راه که با مامور می‌رفتم، گفتم، چون در روایت است که با نماز استخاره، آنچه خیر و صلاح است بر قلب و زبان انسان جاری می‌شود. وقتی که با آن مامور راه افتادم، آن‌هایی که در آن اتاق با من بودند، خیلی متاثر و متقلب شدند، لیکن من ابدا نترسیدم، با اینکه بار اولی بود که دستگیر می‌شدم اصلا برای من ترس و وحشتی در کار نبود. با ورود به شهربانی مرا به اتاق رئیس راهنمایی کردند.» (ص۱۳۵)


در اداره شهربانی او تجربیات جدیدی را سپری کرد و به چالش‌های ذهنی خود عمق بیشتری داد. آنجا مفتشین عقیدتی و سیاسی دانسته‌ها و آموخته‌های وی را به چالش کشیدند. «دستور داد نامه مربوطه را بیاورند. آوردند. بنا کرد به خواندن، به میانه‌های نامه که رسید سرش را شروع کرد به تکان دادن و در انتها چهره‌اش کاملا تغییر کرد و با لحن خشنی پرسید: شما چه می‌خواهید بکنید؟ چه می‌گویید؟ چیزهایی گفتم که آتشی شد، گفت مگر روسیه دین ندارد؟ امریکا دین ندارد؟ ببین چقدر پیشرفت کرده‌اند! چه می‌خواهید؟ دو سه جمله گفت و بعد داد به آن مامور و رویش را برگرداند و با کمال بی‌اعتنایی رفت، من دیدم یکی از آن کسانی که همراهش هستند به من اشاره می‌کند که بیا جلو، مثلا چیزی بگو، چیزی بخواه، با سر اشاره کردم که نمی‌خواهم.»


زندان و بازجویی‌های طولانی و تهدیدات به تدریج باعث شد که او و همگنانش به مبارزات عمیق‌تر و با دوام‌تر روی آورند. فعالیت‌های فرهنگی و توزیع بخشی از محتوای سیاسی هدفمند در سراسر کشور. «جلسه دیگری که با افراد کمتری برگزار می‌گردید، مایه‌های تشکیلاتی داشت چیزی شبیه به تاسیس یک حزب، که منتهی شد به ایجاد یک تشکیلات، یک تشکیلاتی به وجود آوردیم، اساسنامه‌ای هم نوشتیم. تعداد اعضا این نشست یازده نفر بود. معروف شد به جلسه یازده نفری، آقایان حسینعلی منتظری، عبدالرحیم ربانی شیرازی، اکبر هاشمی رفسنجانی، سید علی خامنه‌ای، محمد تقی مصباح یزدی، ابراهیم امینی نجف‌آبادی، احمد آذری قمی، علی قدوسی، مهدی حائری تهرانی و علی مشکینی اعضای آن بودند. این جلسه به طور مستمر تشکیل می‌شد در قم توی منزل دوستان می‌نشستیم خیلی با صمیمیت، با شور و هیجان بسیار با امید خیلی زیاد تا بتوانیم تشکلی درست کنیم: اول در سطح حوزه‌ها... بعد به تدریج در سطح امور جامعه، پوششی که برای تشکیلات در نظر گرفتند تجدید نظر در کتاب‌های درسی حوزه علمیه بود. آقای مصباح یزدی منشی جلسه بود و صورت‌جلسه‌ها را می‌نوشت، برای اینکه موضوعات لو نرود، الفبایی را مبنای نگارش گزارش خود قرار داد و در واقع خطی اختراع کرد، آقای مصباح تا آخرش هم الحمدلله گیر نیفتاد، از بس که ایشان آرام و با ملاحظه کار می‌کرد.


اعضاء این جلسه حق عضویت پرداخت می‌کردند. گزارش‌های آن جلسه بزرگتر در این نشست مطرح می‌شد اما خبری از این جلسه با آن یکی داده نمی‌شد. این جلسه بعد‌ها لو رفت و آن زمانی بود که ساواک در تفتیش خانه آقای آذری قمی به اساسنامه این جلسه دست پیدا کرد و از مفاد آن پی به اهمیتش برد. در ماده اول اساسنامه موصوف اشاره به ارکان جمعیتی شده شامل هشت قسمت به شرح زیر: شورای عالی موسسان، شعبه امور مالی، سازمان تبلیغات و تعلیمات، سازمان اطلاعات و ارتباطات، شعبه بازرسی، شعبه شهرستان، دایره مستشاری و دادگاه می‌باشد که به طور کلی مطالب مندرج در اساسنامه حکایت از فعالیت احتمالی مخفی جمعیتی نموده و نشان می‌دهد که تنظیم‌کنندگان اساسنامه مذکور در اداره کردن جمعیت مخفی دارای اطلاعات کافی بوده‌اند.»(ص۱۷۷)


فعالیت‌ها هر روز عمق و گستره بیشتری پیدا می‌کرد. روشنگری‌ها شعاع وسیع و زوایای پنهان حاکمیت را بر ملا می‌کرد؛ روزهایی که رژیم به تدریج و پس از کودتای ۲۸ مرداد ریشه‌ها و نفوذ خود را مستحکم‌تر می‌ساخت. نویسنده کتاب شرح اسم در ادامه بازداشت‌های متعدد و ۶ بار حبس ایشان را مورد توجه قرار می‌دهد و سپس به ماجرای تبعید به ایرانشهر در سال ۱۳۵۶ می‌پردازد. نویسنده به فعالیت‌های سیاسی ایشان در روزهای منتهی به انقلاب نیز پرداخته و درباره یکی دو سال پس از آن نیز نکات جدیدی را شکافته است؛ از جمله پیشنهاد ایشان در تاسیس سازمان جهادی که رهبری جنبش برای دستیابی به پیروزی در برابر شاه را مد نظر قرار داده است. شرح حال مدرسه علمیه نواب به عنوان کانون تظاهرات در مشهد، خودنمایی کمونیست‌ها، تلاش برای ماندن بختیار، تشکیل شورای انقلاب و تب و تاب‌های مدرسه رفاه از دیگر مواردی است که نویسنده به آن پرداخته است.





منبع: سایت تاریخ ایرانی



 
تعداد بازدید: 867


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: