22 آبان 1391
گروه شیدا که پایه هایش در سال ۱۳۵۳ در دانشکده هنرهای زیبا از طرف نگارنده ریخته شد، در سال ۱۳۵۴ در واحد موسیقی تولید رادیو زیر نظر جناب سایه تأسیس شد. این گروه به دنبال اصالت و فرهنگ ملی و آیینی تاریخ ایران بود ـ بعدها که شرایط داخلی ایران به هم ریخت و به جان و رگ مردم خون وطن پرستی بیشتر و آرمان های عدالت جویانه و استقلال طلبانه سرریز شد، خیل عظیمی از نیروهای خاموش که همانند آتش زیر خاکستر بودند، طغیان کردند و اعضای گروه شیدا و عارف هم در این بستر قرار گرفته و رشدشان دو چندان شد.
استعفای من که منجر به استعفای دیگران گردید داستانی دارد که بر می گردد به چندی قبل از ۱۷ شهریور.
درست یادم نیست که تاریخ ورود صدر اعظم چین به ایران چه زمانی بود اما درست در آن بحران اجتماعی، شاید چند روز قبل از ۱۷ شهریور بود که ایشان به ناگهان وارد ایران شدند. آن روز من با گروه در رادیو تمرین داشتم و هنگامی که وارد محوطه جلوی ساختمان تولید موسیقی شدم، دیدم مقابل رویم مقدار زیادی تفنگ به صورت خوشه ای روی زمین هست و سربازان گارد شهربانی در محوطه ایستاده اند. حال روحی ام خیلی خراب شد و از اینکه افراد مسلح وارد حیاط رادیو شده اند بسیار عصبانی شدم. این اولین باری بود که می دیدم در محیط هنری رادیو سربازان نظامی با اسلحه ایستاده اند. از پله ها بالا رفتم و با حالتی خاص وارد اتاق آقای سایه؛ مدیر تولید موسیقی شدم. با اعتراض به ایشان گفتم: «مگر می شود در زیر سایه اسلحه تمرین موسیقی کرد، چرا شما اعتراض نکردید؟» ایشان از گفتار من متأثر شد و اشک در چشمانش حلقه زد و من احساس کردم ایشان نیز به همین حالت من دچار هستند، دیگر چیزی نگفتم و از اتاق بیرون آمدم.
آن روزها همه ما جوانان التهاب داشتیم و چیزی در درون ما که مهم بود اتفاق افتاده بود و آن همدلی و همیاری با توده های مردم و متعهدان اجتماعی بود.
یک سال پیش از شهریور ۵۷ اتحاد جماهیر شوروی از طریق وزارت امور خارجه و سازمان رادیو تلویزیون گروه شیدا و ارکستر مجلسی تلویزیون را برای یک تور کنسرت دعوت نموده بود. این مسأله در آن زمان حادثه مهمی تلقی می شد چرا که همیشه رابطه بین ایران و شوروی یا خصمانه یا نگران کننده بود. هر دو دولت دلشان می خواست روابط از این سردی به در آید و موسیقی که پیغام دهنده صلح بشری است برای این امر بهترین وسیله محسوب می شد. هنگامی که ما توافق کردیم و قرار شد برویم، من به این فکر افتادم که کاری بسازم که اتصالی با فرهنگ بخش های آسیای میانه داشته باشد، چرا که ما چند کنسرت در این منطقه داشتیم و قرار بود در آخرین کنسرت ما برژنف صدراعظم شوروی که به باکو می آمد، حضور داشته باشد و تور کنسرت در باکو خاتمه می یافت. باید اشاره کنم که علت اینکه گروه شیدا را دعوت کرده بودند این بود که رادیو برای شوروی ها نماینده موسیقی مردمی بود و گروه شیدا هم در این نمایندگی شرکت داشت. به اضافه گروه ما با شجریان در آن روزگار طوری تنیده شده بود که می توانست مشترکاً کارهای ارزنده ای ارائه کند.
به همین خاطر نگارنده تصمیم گرفتم که روی اشعار فردوسی و «داستان سیاوش» کار کنم. فکرم را پختم و کار را شروع کردم. شعرها را انتخاب کردم و موسیقی مقدمه را ساختم و تمرین شروع شد. مقدمه سرود «ای برادر» متعلق به مقدمه همین کنسرت بود که بعد از انقلاب من از آن استفاده کردم.
تاریخ تور کنسرت در شوروی از مدتها پیش تعیین شده بود و اولین کنسرت ۲۰ شهریور برگزار می شد، چندین ماه قبل از سفر ما اوضاع با شروع شب های شعر رفته رفته رادیکال تر شد و جنبش مردم عمق بیشتری یافت. من مردد بودم که با این وضع باید چه بکنم. سال ۵۶ که گروه ما را برای کنسرت در جشن توس دعوت کرده بودند، من ترجیح دادم که نروم و گروه سماعی را به صورت غیر مستقیم سرپرستی کردم و آقای ناظری روانه فستیوال توس شد.
در جلسه ای که آقای سایه و انجوی شیرازی و گرگین و غفاری و تنی چند از مدیران رادیو و تلویزیون حضور داشتند اعلام کردم که در شرایط فعلی ایران ما ترجیح می دهیم که در جشن توس شرکت نکنیم. یکی از حضار که نامش را نمی برم، گفتند: ما سرباز می گذاریم و معترض ها حق ندارند کار ما را متوقف کنند یا دردسر به وجود آورند. من از حرف این ادیب و محقق تعجب کردم و عذرخواهی کردم و خیلی زودتر از دیگران جلسه را ترک کردم. البته این اولین باری بود که به چنین جلسه ای دعوت می شدم و چون آقای سایه از من خواهش کرده بودند. آن را قبول کردم تا آمده و نظرم را بگویم.
لازم به اشاره است که ما کنسرتی داشتیم در دانشگاه کرمان همراه با شجریان که باید عارف را اجرا می کردیم. آقای مطلوب که استاد شیمی این دانشگاه بود و به کار ما علاقه داشت، این کنسرت را برگزار کرده بود. وقتی کنسرت ما در دانشگاه تمام شد، آقای مطلوب گفتند که انجمن اسلامی دانشگاه کرمان اعلام کرده بودند که اجازه نمی دهند این کنسرت برگزار شود اما به خاطر حرمت کار ما و تعهد ما به موسیقی ملی اقدامی نکردند. در آن زمان که سال ۵۶ یا اواخر ۵۵ بود، محیط دانشجویی متشنج بود و نشان می داد که محیط ایران آبستن حوادثی غیرمترقبه است.
با نشان دادن شرایط احساسی و مسائلی که نگارنده با آن درگیر بود، حادثه ۱۷ شهریور رخ داد. این در واقع تیر خلاصی بود، هم برای نظام، هم برای تردیدی که خیلی از مردم و به خصوص متعهدین جامعه و روشنفکران چپ و راست و میانه داشتند.
روز جمعه صبح همه ما منتظر حوادث جدیدی بودیم. شب های حکومت نظامی جلوتر شروع شده بود و مناطقی از تهران به فعالیت شبانه مشغول بودند. نگارنده خود چندین بار با آنها درگیر شده بودم و حس برخورد با آنها را از یاد نمی بردم. هنگامی که حکومت نظامی اعلام شد که من فکر می کنم روز پنجشنبه بود، من در سنندج به سر می بردم. هنگامی که اعلامیه حکومت نظامی از رادیو پخش شد، تصمیم گرفتم با همسرم و امید پسرم به سمت تهران حرکت کنم. با محاسبه ای که کرده بودم نیم ساعت مانده به ساعت هشت که ساعت منع عبور و مرور بود، می توانستیم به تهران وارد شویم. در ورودی تهران به ترافیک برخوردیم و هنگامی که به میدان ۲۴ اسفند (انقلاب فعلی) رسیدیم درست رأس ساعت ۸ شب بود، نیروهای نظامی در میدان از من خواستند زودتر بروم تا به خانه ام که در امیرآباد بود برسم.
شب غریبی بود و بوی اضمحلال حکومت به مشام می رسید. فرزندم امید نمی فهمید چه اتفاقی دارد رخ می دهد و این مشکلی بود که باید او را از این هیاهو دور نگه می داشتیم. بعضی شب ها که مردم شعار الله اکبر می دادند پسرم می ترسید و مرا در آغوش می فشرد. هر چه توضیح می دادم برایش قابل درک نبود. یک شب او را بالای پشت بام بردم و برایش توضیح دادم و متوجه شد که تقریباً چه می گذرد. بچه های کوچک آن روزگار از نظر روحی بعدها دچار مشکلات زیادی شدند.
منزل خواهرم در یکی از کوچه های خیابان شمیران نزدیک پادگان عشرت آباد بود و ما از روی ایوان طبقه بالا می توانستیم شعارهای خیابان گرگان و نظام آباد را بشنویم. حکومت نظامی سعی می کرد شناسایی کند که چه خانواده هایی شعار الله اکبر می دهند و روز بعد آنها را بازداشت کند. یکی از مراکز شلوغی ها خیابان گرگان و نظام الملک و ژاله و نارمک بود که حجم مردم در آن زیاد بود. روز جمعه صبح که از خواب بیدار شدم با دوستان به خیابان رفتیم تا در جریانات باشیم. تعدادی از دوستانم شنیده بودند که انبوه جمعیتی به سمت میدان ژاله در حرکت است و آنها به آنجا رفتند و من در حوالی میدان فردوسی با تنی چند ماندیم. در واقع ما برای اطلاعات بیشتر در گروه های کوچک در سطح شهر پراکنده شدیم. غروب بود که دوستانی که به میدان ژاله رفته بودند، برگشتند و فیلم ها و عکسهایی هم آورده بودند که بسیار تکان دهنده بود. روز شنبه سکوت مرگباری همه ایران به خصوص تهران را گرفته بود و هنوز به عکس العمل تبدیل نشده بود. در واقع ۱۷ شهریور یک شوک عظیم برای مردم تهران بود. روز ۱۸ شهریور ما در رادیو تمرین گروهی داشتیم و من با دلی آکنده از غم و اندوه وارد رادیو شدم. همیشه عادت داشتم ابتدای امر نزد آقای سایه می رفتم سلامی می کردم و آنگاه سر تمرین حاضر می شدم، اما این بار یکسره به اتاق تمرین رفتم. وقتی وارد اتاق شدم همه اعضای گروه شیدا را در ماتم دیدم. چهره هایشان غمگین بود و کسی حرفی نمی زد.
آن روزها حکومت سرپا بود و واکنش نشان دادن و اعتراض در رادیو مصادف بود با دردسرهای ساواک. هر حرفی و نظری می توانست دردسر زا باشد.
من در آن روز با اعضا در اتاق بسته محل تمرین صحبت کردم و گفتم که دیگر نمیتوانم سرپرست شما باشم و می خواهم از کار در رادیو استعفا کنم و به این جنایت اعتراض کنم. از آنها خواهش کردم که شما به کارتان ادامه دهید چرا که وضع شما با من فرق می کند. به اضافه این مبلغ کمی که حقوق می گیرید در زندگی شما تأثیر گذار است. در این میان آقای صدقی آسا نوازنده عود گروه که سیاسی فکرتر بود، پیشنهاد کرد که اجازه دهم تا آقای سایه را صدا کند و نظر ایشان را نیز جویا شویم. من گفتم این کار لازم نیست چرا که ممکن است ایشان قبول نکنند. اما ایشان به سرعت در را باز کردند و به دنبال آقای سایه رفتند. ایشان به عجله آمدند و جریان را سؤال کردند و من همان حرف ها را دوباره بازگو کردم. ایشان پس از کمی مکث احساس کردند که این کار می تواند برای شخص من خطرناک باشد چراکه من گفتم کنسرت شوروی را نیز نخواهم آمد که این خود خطرناک تر بود. گفتند بگذارید نامه ای به آقای قطبی بنویسم و دسته جمعی استعفا دهیم، شاید زهر قضیه گرفته شود. یادم نمی آید آن روز شجریان حضور داشت و برای تمرین به ما پیوسته بود یا نه اما این گونه قرار شد که شب بروند نزد شادروان احمد لنکرانی که بعد از انقلاب فهمیدم ایشان و برادرانش همه از مبارزان سیاسی قبل از سال ۳۲ بودند و یکی از اتهامات احمد آقا پس از آمدن کیانوری به دبیری حزب توده این بود که می گفت بنا به دستور کیانوری برادر کوچکش که رابط یک جریان مهم سیاسی در آن سال ها بود ترور شده است.
البته رابطه من با احمد آقا بعد از انقلاب بسیار نزدیک بود و او راجع به آن دوره و مشکلاتی که حزب داشت برایم مفصل تعریف کرده بود و این اطلاعات به آگاهی من کمک فراوانی کرد. شاید روزی بشود این تجربه ها و خاطرات را در دوره ای و جایی نقل کرد.
عصر من به منزل رفتم و شاید بعد از آن سایه، شجریان را ملاقات کرده و نظر گروه و من را به ایشان منتقل کرده بودند. به هر حال سایه همراه با شجریان برای نوشتن نامه نزد احمد آقا رفتند. احمد آقا متن نامه را نوشتند و جناب شجریان با خط خوششان آن را پاکنویس کردند و فردای آن روز نامه را سایه به من داد تا بخوانم. نامه از مقدمه خوبی برخوردار بود اما از آنجا که توده ای های آن زمان عاشق شوروی بودند و به این امر معتاد بودند، احمد آقا در آن نامه کمی از اهمیت این کنسرت و اهمیت روس ها نوشته بود که به نظر من خیلی به موضوع استعفای ما ارتباطی نداشت اما نامه در مجموع موجز و بسیار خوب بود. نامه را من امضا کردم و خود ایشان و شجریان هم امضا کرده بودند و بقیه اعضا هم این عمل را انجام دادند. این نامه برای شخص قطبی فرستاده شد.
همه ما منتظر واکنش قطبی و بقیه گردانندگان حکومتی بودیم. با این نامه به خاطر عدم شرکت ما در کنسرت شوروی مخالفت شد و گفتند عدم شرکت گروه شیدا در کنسرت شوروی به هیچ وجه شدنی نیست و در روابط ما با شوروی اشکال ایجاد می کند. به اضافه اینکه تدارکات این کنسرت از یک سال پیش انجام شده و دولت شوروی کلی کار برای این تور کنسرت انجام داده و غیر ممکن است که شما نروید. هنگامی که سایه این خبر را به من داد به ایشان گفتم اگر ما را مجبور کنند برویم، ما یا روی صحنه رفته و اجرا نکرده بر می گردیم یا با بستن بازوبند سیاه نشان خواهیم داد که نسبت به این کشتار مردم معترض و داغدار هستیم. اگر اشتباه نکنم در ان زمان آقای خلعتبری وزیر امور خارجه ایران بودند و شنیدم خیلی از واکنش ما عصبانی شدند و ما را تهدید هم کرده بودند. آن گونه که سایه اظهار کردند، به نظر می رسد خود قطبی مسأله را حل و فصل کرده بود و باز به نظر می رسد خود ایشان هم از این حادثه دردمند بودند. با توجه به اینکه جناح قطبی و فرح عضو تشکیلات انتقالی سلطنت بودند و قرار بود شاه به نوعی کنار بنشیند و فرح پهلوی قائم مقام سلطنت تا رسیدن به سن قانونی ولیعهد شود، خیلی هم بدشان نمی آمد که این انتقال صورت گیرد. دوستان باید بدانند که کمی جلوتر از حوادث، این طرحی بود که ریخته شده بود و مدتی هم در این راه در حرکت بود اما شاه این مسأله را نمی پسندید. شاید این تنها راهی بود که می توانست با اصلاحاتی که انجام می شد تداوم سلطنت پهلوی را تضمین کند. به هر حال مسأله به جای باریکی در رابطه با استعفای ما به خاطر اعتراض به کشتار ۱۷ شهریور کشیده نشد. ما با این نامه از رفتن به کنسرت اتحاد جماهیر شوروی سر باز زدیم و دیگر به رادیو نرفتیم.
باید به این مسأله نیز اشاره کنم که گروه عارف سال ۵۶ تشکیل شد و تنها کسانی که در گروه بودند شادروان مشکاتیان، علیزاده و شکارچی بودند و اینجانب، آقای عندلیبی و ناصرخان فرهنگ فر را از گروه شیدا به گروه عارف دادم تا این گروه بتواند به عنوان یک گروه کار خودش را انجام دهد. چندی بعد از اینکه ما نامه را امضا کردیم آنها نیز پای ورقه را امضا کرده و تأیید کردند. البته آقای سایه با آنها صحبت کرده بود.
با این استعفا نگارنده وارد فضای دیگری از مبارزات شدم. دیگر اعضا به جز تنی چند، اگر چه همگی به این دریافت نرسیده بودند اما در کنار من ماندند و ساخته های مرا با رادیکال تر شدن جنبش به اجرا در آوردند. پس از پیروزی انقلاب ما تلاش کردیم متن این نامه را رسماً انتشار دهیم و قرار شد این متن در روزنامه آیندگان چاپ شود. نگارنده نامه را به ضمیمه نامه ای برای سردبیر فرستادم اما هیأت دبیران همه نامه را به خصوص آن بخش مربوط به شوروی را چاپ نکردند که متن آن را می شود در روزنامه آیندگان یافت.
کپی این نامه را من داشتم که متأسفانه نمی دانم حال در کجاست. متأسفانه با تمامی تلاشی که گروه شیدا و عارف به نسبت های متفاوت در رابطه با توفیق انقلاب داشتند و خطرهای فراوان کردند، عوامل تندرو حکومت نتوانستند قدر ما را دانسته و اجازه دهند بعد از انقلاب به کارمان ادامه دهیم. می گویند انقلابات بیشتر نیروهای خود را زودتر از بقیه از راه انقلاب و شعارهای واقعی آن کنار می زند. ما کنار زده شدیم و رفته رفته موسیقی های روز، پاپ، غربی و امروزه رپ و صدها نوع موسیقی مصرفی غیرقابل تصور در حال تولید انبوه است. موسیقی ملی و خوب ما که ارزش ماست به کجا خواهد رسید، تنها خدا می داند.
منبع: هفته نامه نگاه پنج شنبه
منبع بازنشر: پایگاه خبری الف
تعداد بازدید: 838