10 دی 1391
از رضاشاه نميبايست يك نقش محدود يا نقشي مطابق قانون اساسي انتظار داشت. او موجودي بود با عريزههاي بدوي، بيرحم و بياعتقاد به قانون كه عدهاي نوكرصفت و چاپلوس دورهاش كرده بودند و چند نفر كمجرئت و خودخواه به او مشاوره ميدادند. او از صميم قلب و عميقاً از وضع نابسامان كشورش تكان خورده بود، به توانايي خودش اطمينان داشت و از اعتماد به نفس فوقالعادهاي برخوردار بود. هيچ رابطهاي با انقلاب مشروطيت و هيچ رشتة محكمي چه از نظر عملي و چه از نظر عاطفي با قانون اساسي نداشت. او به مقام سلطنت به همانگونه مينگريست كه يك رعيت مازندراني ميبايست به شاهش بنگرد: پادشاهي خودكامه، منبع كليه دانشها و «سايةخدا». بنابراين وقتي رضاشاه به سلطنت رسيد، متعهد شده بود كه پادشاهي خودكامه باشد و همانطور كه سير رويدادها نشان داد نه يك خودكامة خيرانديش.
او از بعضي جهات مرد بزرگي بود. مجموعة صفات و اعمال او نشان ميدهد كه پديدهاي فوقالعاده بود. درشتاندام، راستقامت، زمخت، با بيني عقابي كه تا انتهاي كار سرباز باقي ماند. چون داراي تواني بياندازه بود. بدون وقفه و خستگي كار ميكرد و ديگران را نيز بيرحمانه به كار واميداشت. به شيوة سلاطين كهن شرقي دركارهاي دولت از سياست عاليه گرفته تا جزئيات بسيار ريز دخالت ميكرد. در سالهاي آخر سلطنتش چنين مينمود كه نسبت به قدرت حالت جنون پيدا كرده است. اين داستان را نقل ميكنند كه او ميخواست در محلي درخت بكارد. كارشناس جنگلباني اظهار داشت: «اعليحضرتا، اين درختها در اين محل رشد نخواهند كرد!» او پاسخ داد: «اگر من امر كنم رشد خواهند كرد.» نيز روايت شده است كه يكي از چاپلوسان پس از آنكه اقدامت حيرتانگيز شاه را يادآوري كرد، افزود: «اعليحضرتا شما بسيار مقتدريد، شما ساية خدا هستيد.» ميگويند رضاشاه لحظهاي به فكر فرورفت و سپس با لحن جدي گفت: «شايد خودِ خدا باشم!» درنده خويي و طمع كه از قبل در نهادش وجود داشت، رفتهرفته بر رفتارش مسلط شد. با حفظ اين صفات و پيروي از سنت پادشاهان مستبد ايران، همانند همةديكتاتورها ترس و وحشت را نخستين وسيلة حكومتش قرار داد. مثل ديگر شخصيتهاي تايخي بزرگتر، تبديل به سازندهاي شد پرپندار، بيقرار، ظالم به ميزاني غيرقابل تصور و با نتايجي شگفتآور.
پارهاي از اقدامات رضاشاه مدبرانه و داراي اثرات درازمدت بود. پارهاي ديگر از نظر اصولي صحيح بود و در زمان و مكان و رابطة مناسب ميتوانست مفيد باشد ولي بخش بزرگي از اين برنامههاي ساختماني با توجه به نيازهاي اساسي كشور زودرس و بيفايده بود. بسياري از اقدامات رضاشاه هيچ كمكي به روشن شدن افكار، تقويت نهادها و پيشرفت درازمدت كشورش نكرد. او كارهايي براي مردم انجام داد ولي از جانب مردم كار عمدهاي صورت نگرفت. شايد زمامداري كه كمتر كارهاي سطحي ميكرد، احترام بيشتري به پيشرفتهاي نامحسوس و توجه بيشتري به امور اساسي مبذول ميداشت.
كشاورزي، بهداشت و آموزش، اساس پيشرفت يك كشور به شمار ميرود. كشاورزي به آب بستگي دارد و آب در ايران وابسته به آبياري است. با اين حال در هيچ يك از فعاليتهاي شگرف سازندگي رضاشاه حتي يك طرح بزرگ آبياري وجود داشت. قحطي كه در اثر خشكسالي و توزيع نامناسب محصول غله وقوع مييابد، از جملة اسفناكترين بلاياي ايران بود. هيچ گامي در راه درمان اين بيماري برداشته نشد. رضاشاه كشاورزان را كه اكثريت جمعيت ايران را تشكيل ميدهند، بيرحمانه استثمار كرد. او به نحوي عاقلانه مسئله عشاير و ارتباط آن با وحدت ملي را درك كرد ولي به نحو غير عاقلانه رفاه عشاير را ناديده گرفت، كوشيد شيوة زندگي آنان را عوض كند، رؤساي آنها را زنداني كرد يا كشت و به جاي ايجاد وحد عملاً تفرقه را در كشور تشديد كرد. مصادره املاك نيز به مقدار زيادي به بياعتبار شدن اسناد زمينها كمك كرد.
در زمينة بهداشت، كار خود را با احداث بيمارستانها آغاز كرد ولي به طرز گستردهاي طب پيشگيري و بهداشت جامعه را ناديده گرفت. در هيچ يك از شهرهاي ايران لولهكشي آب ايجاد نكرد. در نتيجه خوردنيها و آشاميدنيها همچنان آلوده ماند.
رضاشاه واقعاً به مسئلة آموزش علاقهمند بودند. او از تعداد بيسوادان كاست و در مقايسه با آنچه براي صنعت كرده بود، پيشرفتهاي آموزشي اساسي به نظر ميرسيد ولي در عمل برنامة صنعتي او با آرمانهاي آموزشي كه ادعا ميكرد تناقص داشت زيرا براي كارخانههاي خصوصي و دولتي ايران از كار زنان و كودكان به حد اعلاي آن استفاده ميكرد. او خيابانهاي وسيع و سنگفرش احداث كرد ولي از پيشبيني محل براي پاركهاي عمومي غافل ماند.
اگر پهلوي بيشتر شبيه به جورج واشينگتن بود و نقش محدودتري ايفا ميكرد، احتمال ميرفت كه دولت و مردم بسياري از كارهاي خوب و تعدادي از كارهاي بد را كه در اين دوره به شاه نسبت داده ميشد خودشان انجام ميدادند. علاوه بر آن كشور درازمدت به پيشرفتهاي واقعيتري نايل ميشد. در طول اين سالها بسياري از دگرگونيهاي عمدة اقتصادي كه در ايران صورت گرفت، در عراق و سوريه و فلسطين نيز انجام شد. در اين كشورها نيز كارخانهها احداث شد، شهرها گسترش يافت و خانههاي سبك جديد پديدار شد. هر يك از اين كشورها هتلهاي امروزي ساختند و برخلاف ايران اشخاص ماهر را براي ادارة آنها تربيت كردند. افزون بر آن در عراق و سوريه و فلسطين مردم نيز از لحاظ نيرو، ابتكار و هدف به رشد نايل شدند.
با اين همه اگر كسي برنامههاي مزبور را ارزيابي كند، معلوم ميشود كه زيانبخشترين كاستيهاي رضاشاه در وسايلي بود كه به كار ميبرد: ديكتاتوري، فساد و ترور.
او قانون اساسي را لغو نكرد، تصويبنامهها را جانشين قوانين نساخت، پارلمان را تعطيل نكرد يا هيئت وزيران را منحل نكرد. مشروطيت، قانون اساسي و ديگر قوانين، مجلس و هيئت وزيران به جاي خود باقي ماندند. ولي در عمل او به كلي برخلاف روح قانون اساسي عمل و بسياري از مواد آن را نقض كرد، به ويژه آنچه مربوط به حقوق مردم ميشد. انتخابات انجام ميشد ولي شاه بر آن نظارت داشت. پارلمان دستنشانده، ترسو و فاسد قوانيني به روال عادي تصويب ميكرد ولي دقيقاً طبق دستور و نظر شاه. نخست وزير و وزيران از سوي شاه عزل و نصب ميشدند و دستورات خود را از او دريافت ميكردند. او آزادي مطبوعات و همچنين آزادي گفتار و اجتماعات را كه قبلاً وجود داشت به كلي از بين برد.
هنگامي كه من با رضاشاه آشنا شدم او را بيشتر فاقد قيود اخلاقي يافتم تا هرزه و فاسد. در ايران ضربالمثلي وجود دارد كه اشخاص درستكار تنبل بيكارهاند و اشخاص نادرست زرنگ. و رضاشاه بيشك به فعاليت و زرنگي بيشر اهميت ميداد و نادرستي را هم بيشك با سليقهاش جورتر مييافت و بيشتر مايل بود آن را وسيلة كارش قرار دهد؛ از نظر كسب پول نيز اين شيوه را رضايتبخشتر ميدانست. در هر حال با گذشت زمان او مشاوران كم و بيش نجيب خود را كنار گذاشت و بدترين عناصر كشور را پيرامون خودش جمع كرد. او اين عده را همدست خودش ساخت. به آنها امتيازات گوناگون داد. با دقت شگفتانگيزي هر رذالتي را پاداش و هر فضيلتي را مجازات داد. در عين حال خودش را به ملت تأثيرپذيرش به عنوان نمونة مجسم فساد معرفي كرد.
وسيلة كار رضاشاه طبعاً حكومت ترور بود. هنگامي كه من هنوز به قدر كافي نزديك و شاهد رويدادها بودم، مواردي از بيرحمي او توجهم را جلب كرد. ولي پس از نخستين سالهاي سلطنتش ترور گسترش يافت. او ظاهراً دست به هيچ تصفيهاي در يك زمان نزد، هر چند گفته ميشود كشتار بزرگ مشهد به دستور شخص او صورت گرفته بود. وقتي من مجدداً به ايران بازگشتم به من خبر دادند كه او هزاران نفر را زنداني و صدها نفر را به قتل رسانده كه بعضي از آنان به دست خودش بوده است. به من گفتند كه بسياري از رجال و شخصيتها در زندان مسموم يا با آمپول هوا كشته شدهاند. به عنوان مثال ميتوان از فيروز وزير مالية سابق، تيمورتاش كه زماني وزير دربار مورد اعتمادش بود، سردار اسعد يكي از رؤساي ايل بختياري كه زماني وزارت جنگ را بر عهده داشت نام برد. داور كه قبلاً از وي نام بردم و يك صاحبمنصب فوقالعاده لايق بود، خودكشي كرد. كيخسرو شاهرخ نمايندة زرتشتيان در مجلس كه تاجري محترم و دوست هيئت امريكايي سابق بود به قتل رسيد. تقدس مذهبي يا حرمت اماكن مقدسه نيز ديكتاتور را از اعمال خشونتبار بازنميداشت. او به زيارتگاهها بياحترامي كرد. روحانيون را مضروب كرد و كشت. وحشت بر افراد مستولي گرديد. هيچ كس نميدانست به چه كسي اعتماد كند و هيچ كس جرئت نميكرد اعتراض يا انتقاد كند. به جز در اوايل كار، به نظر نميرسيد هيچ تلاشي براي كشتن شاه به عمل آمده باشد. ميگويند خود او بر اين باور بوده كه مقدر است عمر طولاني داشته باشد.
منبع:دكتر آرتور ميلسپو، امريكاييها در ايران، ترجمه دكتر عبدالرضا هوشنگ مهدوي، نشر البرز، 1370، ص 39 و 40 ، 49 تا 53
منبع بازنشر: پایگاه جامع تاریخ معاصر ایران(دوران)
تعداد بازدید: 864