26 دی 1391
تأثير حضور مستشاران، كارشناسان و جاسوسان بيگانه در پيشبرد اهداف استعمارگران از دهها لشكر نظامي مجهز به جنگافزار مدرن بيشتر است. اين عناصر، به واقع ركن اصلي استعمار در قرون اخير محسوب ميشوند. تاريخ ايران قبل از انقلاب اسلامي نيز هيچگاه از گزند نفوذ اين گونه عناصر بيگانه در امان نبوده و مصونيت نداشته است. در اين ميان انگليسيها پيشتاز نفوذ استعماري در ايران هستند و در اين ويژگي سردمدار قدرتهايي بودهاند كه از دور يا نزديك دستي بر آتش سلطهجويي و استيلاطلبي در كشور داشتهاند. دخالت آنان به ويژه در دوران قاجار و سپس پهلوي به اوج رسيد و سبب اجراي طرحها و نقشههاي آنها در سيستم اداري، فرهنگي و اجتماعي ايران گرديد.
مقاله حاضر، گزارش مستندي از مهمترين فرازهاي دخالت انگليس در امور داخلي ايران در سالهاي حكومت پهلوي است كه از منابع مختلف گردآوري شده است.
فرد مناسب چگونه انتخاب شد؟
«رضاخان يك عامل انگليس بود و در اين ترديدي نيست. كودتاي 1299 طبق اسنادي كه ديدهام و يا شنيدهام، در ملاقات ژنرال آيرونسايد انگليسي با رضا، در حضور سيدضياءالدين برنامهريزي شد و پس از آنكه كودتا صورت گرفت، قريب پنج سال طول كشيد تا رضاخان به سلطنت رسيد. در اين مدت رضاخان سردار سپه و وزير جنگ و نخستوزير شد. شاپور جي روزي كتاب محرمانهاي را به من نشان داد كه در يك بند آن نوشته شده بود: «نايبالسلطنه هندوستان (قائممقام دولت انگليس) ميخواست فرد مناسبي را براي ادارة ايران پيدا كند و به دستور او، پدر شاپورجي، اين فرد را كه رضاخان بود، پيدا كرد و به نايبالسلطنه معرفي نمود.
منظور شاپورجي اين بود كه سلطنت پهلوي به دست پدر او تأسيس شده است...»(1)
چه كسي آورد و چه كسي برد؟
«... خاطر دارم سردار سپه رئيس الوزراي وقت در منزل من با حضور مرحوم مشيرالدوله و مستوفيالممالك و دولتآبادي و مخبرالسلطنه و تقيزاده و علاء اظهار داشت كه: «مرا انگليس آورد و ندانست كه با كي سر و كار پيدا كرد.» آن وقت نميشد در اين باب حرفي زد، ولي روزگار آن را تكذيب كرد و به خوبي معلوم شد، همان كسي كه او را آورد، چون ديگر مفيد نبود، او را برد...»(2)
آيرون سايد و رضاخان
سيدضياءالدين پيوست، تا كودتايي را به راه اندازند و حكومت جديدي به پادشاه ضعيف قاجار، تحميل كنند. رضاخان، طرفدار انگليسيها بود. وزيرمختار انگليس در تهران، به سادگي به شاه قاجار اظهار داشت كه بايد با او (رضاخان) همكاري كند. او نيز همين كار را كرد. آيرون سايد كه در اين هنگام كشور را ترك كرده بود، در دفتر خاطراتش نوشت: تصور ميكنم همه مردم چنين ميانديشند كه من كودتا را طرح و رهبري كردم. گمان ميكنم، اگر در معناي سخن دقيق شويم، واقعاً من اين كار را كردهام...»(3)
پلكان ترقي رضاخان
«انگليسيها در اين فكر بودند كه آدمي قوي را بر تخت سلطنت ايران بنشانند كه خود بتوانند با او كنار آيند. براي انگليسيها پذيرفتن اينكه نفوذشان مداوماً در گرو مذاكرات با رؤساي قبايل باشد، مشكل بود. سرهنگي اهل بريتانيا كه در خاورميانه به مأموريت آمده بود، با فرماندة قزاقان ايران آشنا شد و او را به دولت متبوع خود به عنوان ناجي و راهحل مسئله معرفي كرد.
اين شخص كه نامش رضاخان بود، به تدريج پلكان ترقي را پيمود. زماني كه به وزارت جنگ منصوب شد، نداي جمهوريخواهي سر داد، و وقتي زمان آن رسيد كه تاج بر سر بگذارد، چنان تعارف و تكلف نشان داد كه گويي فقط به ضرب «استدعاي عاجزانه» مقام پادشاهي را خواهد پذيرفت.(4)
پرهيز رضاخان از مذاكره حضوري با انگليسيها
رضاخان و مقامات انگليسي واسطههايي داشتند كه يكي از آنها خان اكبر و ديگري پدر شاپورجي بود. سردار اسعد بختياري، كه مدتي وزير جنگ رضا بود، نيز با سفارت انگليس تماس داشت و شايد او هم مدتي از همين واسطهها بوده است. رضا فوقالعاده دقت ميكرد كه به طور علني با انگليسيها تماس نداشته باشد و حتي در ميهمانيهاي دربار شركت نميكرد. اگر مطلب رسمي مهمي بود، نخستوزير را مأمور ملاقات با سفير انگليس ميكرد. ملاقات نخستوزيران رضاخان با سفير انگليس در مسائلي خيلي مهم بود، مانند تهيه سلاح و مسائل نفت.(5)
دخالت علني انگليس در امور داخلي ايران
عليرغم اينهمه مشكلات، متفقين كه حتي حقوق ارتشيان خود را از پول ايران پرداخت ميكردند، خواستار آن شدند كه پول رايج بيشتري چاپ شده به جريان افتد. قوام پيش از اين، از گردن نهادن به اين كار خودداري كرده بود، و توضيح داده بود كه مجلس هرگز با اين طرح موافقت نخواهد كرد. شاه بعدها ميگويد: «بنابراين يك روز سفير انگليس به ديدن من آمد، از من خواست كه مجلس را منحل اعلام كنم. پيشنهاد عجيبي توسط نمايندة يك قدرت خارجي بود!» شاه ابتدا از قبول اين درخواست خودداري كرد. اما چند روز بعد، پس از آنكه نيروهاي انگليسي وارد پايتخت شدند، و آشوبهاي اهالي را كه به دليل فقر و گرسنگي بود، سركوب كردند، شاه ادعا كرد: «آنها مجلس را تهديد كردند كه خواستههاي آنها را برآورده سازد.»(6)
نفرت داخلي و خارجي از مداخلات انگليس
دولت بريتانيا تنها انزجار دروني و مخفي مردم، و همچنين مخالفت روحانيون كشور، را در مقابل خود نداشت: مخالفتهاي شديدتر ديگري هم بود. ساير دول قدرتمند دنيا ـ از جمله روسيه و فرانسه و آلمان ـ با نقشة «تحت حمايت گرفتن ايران از طرف انگلستان» مخالفت شديد داشتند. اين نقشه بر اساس دو عامل بود: ترس و فكر گسترش بريتانيا در خاورميانه. ژنرال ارفع ديدگاه اين دورة انگليس را چنين جمعبندي ميكند:
واضح بود كه اگر ايران با بودجة ناچيزي كه داشت، به حال خود گذاشته ميشد، بدون امكانات، بدون پول، بدون نيروي نظامي ـ و با يك دولت مركزي ضعيف، به زودي طعمهاي براي قواي خودمختار ميگشت كه همواره در شكل رؤساي طوايف گوناگون و درگير در ايران وجود داشتند؛ يا در دست عناصر انقلابي چپگرا ميافتاد كه به تازگي در شمال كشور ظاهر شده بودند، در اين صورت احتمال داشت كشور در چنگ بلشويسم كشيده شود و جمهوريهاي كمونيست به خليج فارس، كشورهاي خاورميانه و هندوستان راه يابند.
بنابراين آنچه به نظر ميرسيد موردنياز است، يك دولت مركزي قدرتمند در ايران بود كه به نحو احسن متمايل به خواستههاي انگليس باشد.(7)
ورود همزمان سه ارتش بيگانه
اعتماد رضاخان براي انگليسيها كه از درون دربار او اطلاعات دقيق داشتند و از گرايشهاي او به آلمان مدارك مستند داشتند، كافي نبود. منصور در ملاقات نيمه دوم مردادماه 1320 گفت كه انگليسيها ميگويند اگر شاه راست ميگويد براي ابراز حسن نيت خود اين 600 كارشناس آلماني را با خانوادههايشان ظرف 48 ساعت اخراج كند! رضاخان نيز ظرف 24 ساعت كارشناسان آلماني را، كه در استانهاي مختلف كار ميكردند، جمعآوري كرد و با اتوبوس از راه تركيه اخراج كرد و از سفارتخانههاي متفقين هم خواست كه با اعزام نماينده بر خروج آنها نظارت كنند! ظاهراً مسئله حل شده بود و رضاخان تصور ميكرد كه خطر عزل او توسط متفقين منتفي شده است ولي در ملاقات بعد، منصور مسئله كمكرساني به شوروي را مطرح كرد و گفت كه سفراي سهگانه ميگويند چون آمريكاييها ميخواهند مقادير زيادي سلاح به شوروي كمك كنند، لذا بايد خطوط ارتباطي و راهآهن ايران در اختيار سه كشور قرار گيرد. رضاخان پاسخ داد كه من نه فقط اين كار را انجام ميدهم، بلكه بيش از اين نيز با آنها همكاري ميكنم و مراقبت اين راهها را عهدهدار خواهم شد و حفاظت كامل محمولههاي متفقين را تضمين ميكنم! منصور پاسخ رضاخان را به متفقين اطلاع داد و چنين جواب آورد كه آنها خود ميخواهند حفاظت راهها را به دست داشته باشند (متن اين مذاكرات را مرتباً وليعهد براي من منتقل ميكرد). رضاخان كه چنين ديد سرريدر بولارد وزيرمختار انگليس و اسميرنوف سفير شوروي را به كاخ سعدآباد دعوت كرد و نظر قطعي آنها را خواست. پاسخ همان بود كه ارتشهاي سهگانه دوستانه وارد ايران خواهند شد و تأمين جادههاي ارتباطي را رأساً به دست خواهند گرفت. وليعهد براي من گفت كه رضاخان با ناراحتي گفته بود من كه چندين سال اين مملكت را امن نگه داشتم چگونه نميتوانم چند راه را براي شما امن نگه دارم؟ آنها پاسخ داده بودند كه طرح ورود ارتش سه كشور به ايران تصويب شده است و از دستشان كاري برنميآيد!(8)
نقش قوامالملك در رفتن رضاخان
قوامالملك فقط در كارهاي بزرگ با انگليسيها مستقيماً صحبت ميكرد. مثلاً در روز 4 شهريور، رضاخان پس از ملاقات با فروغي، كه به او گفت حتماً بايد ايران را ترك كند، خواست مجدداً شانسش را آزمايش كند. او از قوام، كه در اين روزها هميشه او را در كنار خودش نگاه داشته بود، خواست كه با وزيرمختار انگليس تماس بگيرد. قوامالملك تلفن كرد و سرريدر بولارد به خانهاش رفت. به او گفته بود كه رضا چنين درخواستي كرده است، چه جوابي بدهم؟! بولارد ميگويد كه بايد برود و هيچكاري نميشود كرد! در مسئله انتقال املاك رضاخان به محمدرضا، چون قوام مأمور انجام اين كار بود، مشخص بود كه نظر انگليسيها اين است، و لذا رضاخان هم به سرعت امضاء كرد. بعدها، به وسيله قوامالملك انگليسيها خواستند كه در كاخ مادر محمدرضا (ملكه مادر) نفوذ كنند. او ترتيب كار را داد، كه مادر محمدرضا چند زن و مرد شيرازي را بپذيرد و هر كدام زرنگتر بود، نزد تاجالملوك ميماند و اخبار جمع ميكرد. يكي از آنها ماندگار شد و او با مأمور اطلاعات سفارت در خانه قوام شيرازي يكديگر را ملاقات ميكردند.(9)
نقش انگليس در تبعيد رضاخان
جمعه 5 نوامبر 1976 ـ 14 [آبان 1355]: امروز ناهار را با «جان راسل» صرف كردم كه در كمپاني «رولزرويس» كار ميكند و قبلاً معاون سفارت انگليس در تهران بوده است.
راسل ضمن ناهار تعريف ميكرد: «موقعي كه در تهران بودم، يك روز به شاه گفتم: آيا شما انگليسيها را به خاطر تبعيد كردن پدرتان بخشيدهايد يا نه؟ و شاه جواب داد:
«نكند فكر كردهايد كه من اصلاً متوجه ماجرا نبودهام وگرنه مسئله بخشش يا فراموشي مطرح نيست.»(10)
سياستهاي انگليسي در هنگام انتخاب محمدرضا براي پادشاهي
ترات، تلويحاً ولي به نحو گويايي، ميگفت كه ما اگر سلطنت را ميپذيريم، محمدرضا تنها كانديد ما نيست، ما افراد ديگري را نيز در خانواده پهلوي داريم! منظورش اين بود كه به محمدرضا بفهماند كه تو كه با پدرت در كنار آلمانها قرار گرفتي و به ما خيانت كردي، حالا صحيح نيست كه انتظار داشته باشي استفادهاش را ببري! در واقع منظور تهديد بود و محمدرضا هر كاري از دستش برميآمد براي تضمين دادن به انگليسيها انجام داد. فقط عليرضا نبود، از عبدالرضا هم نام ميبردند. ولي طبيعي بود كه به دلايلي روشن انگليسيها قلباً محمدرضا را بر عليرضا و عبدالرضا ترجيح ميدادند و مهمترين دليل همان تفاوت شخصيت محمدرضا و انعطافپذيري او بود.(11)
تلاشهاي محمدرضا جهت به دست گرفتن سلطنت و فعاليتهاي انگليس
ژنرال فردوست در كتاب خود، ماجراي شهريور 1320 و رايزنيهايي كه به دستور محمدرضا وليعهد وقت بين دربار و سفارت انگلستان براي انتخاب محمدرضا به مقام سلطنت انجام داده است، را چنين شرح داده است:
«بعد از ظهر يكي از روزهاي نهم يا دهم شهريور، محمدرضا به من گفت: «همين امروز به سفارت انگليس مراجعه كن. در آنجا فردي است به نام «ترات» كه رئيس اطلاعات انگليس در ايران و نفر دوم سفارت است. او در جريان است و درباره وضع من با او صحبت كن.»
محمدرضا اصرار داشت كه همان روز آن كار را انجام دهم. من نميدانم نام «ترات» را چه كسي به او داده و تماس با او را چه كسي پيشنهاد كرده بود. شايد فروغي، شايد قوام شيرازي و شايد كس ديگر.
من به سفارت انگليس تلفن كردم و گفتم: از طرف وليعهد پيغامي دارم. او از اين موضوع استقبال كرد و گفت: «همين امشب، دقيقاً رأس ساعت 8 به قلهك بيا و در مقابل سفارت منتظر من باش.»
... به هم كه رسيديم، به فارسي سليس گفت: «اسمتان چيست؟» گفتم:... گفت: «منهم ترات» بلافاصله پرسيد: «موضوع چيست؟» گفتم: «وليعهد مرا فرستاده و نام شما را به من داده، تا با شما تماس بگيرم و بپرسم: وضع او چه خواهد شد و تكليفش چيست؟
ترات مقداري صحبت كرد و گفت: «محمدرضا طرفدار شديد آلمانها است، و ما از درون كاخ، اطلاعات دقيق و مدارك مستند داريم. او دائماً به راديوهايي كه در ارتباط با جنگ است، به زبان انگليسي، فرانسه و فارسي گوش ميدهد و نقشهاي دارد كه خود تو، پيشرفت آلمان در جبههها را در آن نقشه براي او با سنجاق مشخص ميكني!»
... من به سعدآباد بازگشتم و جريان را به محمدرضا گفتم. او شديداً جا خورد و تعجب كرد كه از كجا ميداند من به راديو گوش ميكنم و يا نقشهاي دارم و غيره!
گفتم: خوب، اگر اينها را ندانند، پس فايدهشان چيست؟ محمدرضا گفت: «حتماً كار اين پيشخدمتها است.» گفتم: حالا كار هر كسي هست، شما به اين كاري نداشته باشيد. برداشت شما از اصل مسئله چيست؟
محمدرضا گفت: «فردا اول وقت با «ترات» تماس بگير و با او قرار ملاقات بگذار و بگو كه همان شب با محمدرضا صحبت كردم و گفت كه: نقشه را بر ميدارم و از بين ميبرم و راديو هم ديگر گوش نميكنم، مگر راديوهايي كه خودشان اجازه بدهند گوش كنم.»
«شب بعد، به همان ترتيب، با ترات ملاقات كردم و پيام محمدرضا را گفتم: ترات گفت: «خوب است. ببينم كه آيا او در اين بيانش صداقت دارد، يا نه؟
همان شب من جريان ملاقات دوم را به اطلاع محمدرضا رساندم. او بلافاصله راديو را كنار گذاشت و دستور داد كه نقشه و ريسمان و سنجاق و... را جمعآوري كنم و گفت كه ديگر در اطاق من، از اين چيزها نباشد و بلافاصله هم از من خواست كه به ترات تلفن كنم! ... خيلي دلواپس بود و شور ميزد. ميخواست هر چه زودتر تكليفش روشن شود و در عين حال از عليرضا (برادر ناتنياش) وحشت داشت و ميترسيد كه انگليسها او را روي كار بياورند!...
فكر ميكنم چهار يا پنج روز بعد از اولين ملاقات بود كه ترات گفت: «امشب همانجا بيا!» سر قرار رفتم. ترات گفت: «محمدرضا پيشنهادات ما را انجام داده و اين خوب است. البته ما نميگوييم به هيچ راديويي گوش ندهد. به هر راديو كه دلش ميخواهد گوش بدهد، ولي مسئله نقشه براي ما اهميت دارد كه اين چه علاقهاي است كه او به پيشرفت قواي آلمان داشت! به هر حال، يك اشكال پيش آمده، روسها صراحتاً مخالف سلطنت هستند و خواستار رژيم جمهوري در ايران ميباشند. آمريكاييها هم بيتفاوتند و ميگويند براي ما فرقي نميكند كه در ايران جمهوري باشد يا سلطنت، بيشتر به جمهوري راغبند. ولي خود ما به سلطنت علاقمنديم. به دلايلي كه آمريكاييها متوجه نيستند. ولي روسها دقيقاً متوجهاند!
آمريكاييها نميدانند كه در جمهوري ايران براي آنها مشكلات جديدي پيش خواهد آمد. لذا من بايد نخست با آمريكاييها صحبت كنم و آنها را توجيه كنم و زماني كه مسئول مربوطه قانع شد، كفة ما سنگين ميشود و دو نفري به سراغ روسها خواهيم رفت. اين بحث طبعاً چند روزي طول ميكشد ولي شما طبق معمول، هر روز تلفن كن!»(12)
نقش انگلستان در به قدرت رسيدن محمدرضا پهلوي
ماجراي دست نشاندگي محمدرضا، قابل پردهپوشي نبود. اين مسئله در سنوات نخست سلطنت فرزند رضاخان موجب خفت وي و نفرت عمومي بود. رابرت گراهام در كتاب خود، موقعيت محمدرضا را چنين ترسيم ميكند:
«كسي كه ديده بود، پدرش توسط قدرتهاي خارجي از كار بركنار شده و خودش (محمدرضا) به صورت عروسكي توسط همان قدرتها منصوب شده است...»
وي در فرازي ديگر آورده است:
«خطاهايي كه رضاخان در قضاوتش مرتكب شده بود، به معناي آن بود كه پسرش در 21 سالگي به عنوان عروسك دست قدرتهاي متفق بر تخت نشانده شد.»
ويليام شوكراس، روزنامهنگار معروف انگليسي طبق همان خصلت خاص روزنامهنگاري و برخلاف سياستمداران انگليسي، به صراحت نقش انگلستان در نصب محمدرضا بر مسند سلطنت را چنين شرح ميدهد:
«... يك بار ديگر، لندن درباره فرمانروايي ايران تصميم گرفت. اگرچه محمدرضا به عنوان وليعهد و براي جانشين پدرش رضاشاه در موقعيتي مساعدتر تربيت شده بود، ولي لندن تأمل كرد.
اعضاي كابينه انگلستان بازگشت يكي از افراد سلسله سابق قاجار به تخت سلطنت را مورد بررسي قرار دادند. متأسفانه معلوم شد كه شخص موردنظر، يك كلمه هم فارسي بلد نبود. حتي در لندن نيز، اين امر يك مانع بزرگ تلقي شد. پارهاي از مقامات انگليسي، محمدرضا را شخصي ميدانستند ضعيف و ترسو كه دست در دست سفارت آلمان دارد. اما سرانجام آنها و روسها تصميم گرفتند خود او را بر تخت پدرش بنشانند و چنين استدلال كردند كه: اگر او خواستهاي آنان را انجام ندهد، هميشه ميتوان شخص ديگري را بجايش نشاند...
بدين سان شاه جديد سلطنت خود را در سايه تحقيرهاي پدرش به عنوان عروسكي در دست انگليسها و روسها آغاز كرد...»
انگليسيها همه چيز را ميدانند. او هميشه از قدرت انگلستان صحبت ميكرد و مدعي بود كه حتي پس از جنگ دوم نيز قدرت خود را حفظ كرده است.(13)
شاپور جي، عامل انگليس در حكومت محمدرضا شاه
شاپور جي بدون ترديد برجستهترين و مهمترين مقام اطلاعاتي انگليس در رابطه با ايران بود. او هيچگاه شغل و سمت خود را در دستگاه انگليسيها نگفت و بيشتر از ايراني بودن خود صحبت ميكرد. ولي روشن است كه اهميت و مقام شاپورجي به خاطر پست و سمت نبود، بلكه به خاطر خصوصيات خود او بود. من در طول حيات خود كسي را نديدهام كه مانند شاپور جي نزد انگليسيها محرم و معتبر باشد. طبق گفته خودش، با ملكه انگليس بسيار خودماني بود و «ايادي» در يكي از سفرهاي محمدرضا (كه من نبودم) وي را در حضور ملكه انگليس، خيلي صميمي و خودماني، ديده بود و به من گفت. باز طبق گفته خودش، در جلسات سالانه محمدرضا با رئيس كل MI-6 كه هر ساله موقع بازيهاي زمستاني در سوئيس برگزار ميشد، حضور داشت و در تمام ملاقاتها و بحثها شركت ميكرد. در سال 1349 (اگر اشتباه نكنم) كه رئيس كل MI-6 به تهران آمده بود خودم شخصاً ديدم كه در كنار او مينشست و شديداً مورد احترام او بود. به منظر من هيچچيز سياست انگليس در رابطه با ايران براي شاپور جي مخفي نبود و او به همه اسرار دسترسي داشت.
مسلماً رؤساي MI-6 ايران نميتوانستند تسلط شاپور جي را داشته باشند و او نقش هدايتكننده آنها را به عهده ميگرفت. شاپور جي به طور مدام در ايران بود، در حاليكه مسئولين MI-6 سفارت يك دوره 4 ساله در ايران ميماندند و سپس به مركز بازميگشتند و البته ممكن بود بعدها نيز براي يك دوره 4 ساله ديگر اعزام شوند. شاپورجي كار اينها را تسهيل ميكرد و اگر ملاقات با فردي را لازم ميدانستند، شاپورجي سريعاً ترتيب ملاقات را ميداد و خود نيز حضور مييافت كه مبادا فرد انگليسي اشتباه كند.
شاپورجي پس از ازدواج محمدرضا با فرح، معلم انگليسي فرح شد و هفتهاي 3 بار در كاخ حاضر ميشد و به او انگليسي درس ميداد و سپس معلم انگليسي پسر فرح (رضا) شد. در نتيجه، انگليسي فرح خيلي خوب شده بود و به احتمال زياد اين رابطه آنها تا انقلاب هم ادامه داشت. با وجودي كه شاپور جي از همه وقايع دربار اطلاع داشت، در ملاقاتها با من ميخواست كه از زندگي خصوصي گذشته و حال محمدرضا، زنان و اطرافيان او بيشتر و بيشتر بداند و به اين بخش از اخبار علاقه وافر نشان ميداد. سبك او اين بود كه خودش شروع به صحبت ميكرد و چند اطلاع دقيق و دستنيافتني از زندگي محمدرضا و اطرافيان او به من ميداد كه من نميدانستم و برايم جالب بود و بعدها معلوم ميشد كه صحيح است. سپس ميگفت: شما چه خبر داريد؟ من نيز آنچه ميدانستم ميگفتم. روش شاپورجي در بحث اين بود كه ميگفت انگليسيها همه چيز را ميدانند. او هميشه از قدرت انگلستان صحبت ميكرد و مدعي بود كه حتي پس از جنگ دوم نيز قدرت خود را حفظ كرده است.(13)
اعترافات شاه و نفوذ انگليس و روسيه در ايران
شاه در كتاب «انقلاب سفيد» فصل «اصلاح قانون انتخابات» در خصوص اعمال نفوذ بيگانگان در مهمترين ركن كشور، اعترافي نموده است كه قابل توجه ميباشد:
«... بعد از رفتن پدرم (شهريور 1320) مدتي مديد، كارها در ظاهر به دست يك عده ايراني، ولي در عمل، قسمتي به دست سفارت انگلستان و قسمت ديگر به دست سفارت روس انجام ميگرفت، و به طوري كه در كتاب «مأموريت براي وطنم» شرح دادم، صبح مستشار سفارت انگلستان با يك ليست انتخاباتي به سراغ مراجع مربوطه ميآمد و عصر همان روز، كاردار سفارت روس با ليست ديگري ميآمد... متأسفانه من بيست سال تمام از دوران سلطنت خودم، با چنين مجلسهايي سر و كار داشتم و هميشه مي ديديم كه در آنها در برابرهر اقدامي اصلاحي كه متضمن نفع اكثريت ملت بود، ولي به نحوي از انحاء به منافع اقليت حاكمه لطمه ميزد، سدي از مخالفتها و كارشكنيها پديد ميآمد كه آن اقدام را خنثي و بياثر ميكرد...»(14)
بررسي وضعيت مستشاران آمريكا توسط انگليسيها
بعد از ناهار با كاردار انگليس ملاقات كردم. اظهار داشت كه وزارت خارجهاش مشغول بررسي وضع مستشاران آمريكايي در ايران است تا ببيند آيا ميتوان موقعيت مشابهي به نيروهاي انگليسي مستقر در خليج فارس اعطاء كرد... آن وقت از تصميم دولت ما براي خريد تانكهاي اسكورپيون ابراز خشنودي كرد...(15)
مداخله انگليسيها
گزارش دادم كه انگليسيها اجازه ميخواهند به مدت سه روز پنج ساعت در روز هواپيماهاي جاسوسيشان بين آستارا و اروميه پرواز كنند. اميدوارند جابهجايي نيرو توسط ارتش سرخ در ماوراء قفقاز را تحتنظر بگيرند. شاه موافقت كرد.(16)
دستور انگليسيها به شاه براي تبرئه منصور
در خلال محاكمه علي منصور روزي آقاي ل. س كه از عمال سرسپرده انگليس بود و در سفارت انگليس رفت و آمد داشت و بعد از واقعه سوم شهريور وزير و وكيل تراش شده بود و نظريات سفارت را به اولياي امور بازگو ميكرد به يكي از دوستان من گفته بود منصور مسلم تبرئه ميشود چون سفارت ميخواهد و تذكر داده بود كه سفير انگليس سرلشكر الف. ح از آجودانهاي شاه را خواسته و براي شاه پيغام داده بود كه منصور بايد تبرئه شود. چون از عمال ما بوده و از دولت انگليس نشان دارد. آقاي ل.س گفت سرلشكر پيغام سفير انگليس را به شاه داده و شاه متوجه شده و ديگر از آن اصرار و جديتي كه در محكوم شدن منصور داشت صرفنظر كرده بود. مسلم است كه منصور سرسپرده انگليسيها بود چون بعد از محاكمه چندي نگذشت وزير پيشه و هنر و بعد رئيسالوزراء شد و در واقعه شهريور 1320 وظيفه نوكري خود را در خيانت به شاه و كشور خوب انجام داد و بعد هم به طوري كه در يادداشتهاي بعد خواهم نوشت استاندار خراسان و بعد استاندار آذربايجان، نخستوزير، سفير ايران در تركيه، سفير ايران در ايتاليا گرديد. خلاصه دستور ارباب را به نحو كامل انجام داد. وقتي آقاي ل. س اين مطالب را به دوست من گفته بود. من در يي از جلساتي كه براي كار اداري نزد مرحوم داور بودم جريان را به ايشان گفتم و اشاره كردم كه علي منصور نه تنها تبرئه ميشود بلكه بايد بماند و خيانت خود را به كشور و شاه تكميل نمايد. مرحوم داور تعجبي نكرد. به هر حال همانطور كه انتظار ميرفت منصور با سلام و صلوات تبرئه شد و انتقام خود را از رضاشاه در زمان نخستوزيري در شهريور 1320 گرفت.(17)
ترس شاه از انگليسيها
در مة 1953 وزارت خارجه آمريكا به انگليس گفت كه «شاه مايل است بداند از او چه ميخواهند. و چه انتظاري دارند. او اين نغمه را ساز كرده است كه انگليسيها سلسلة قاجار را بيرون كردند و پدرش را آوردند. سپس پدرش را هم بيرون كردند. اكنون نيز ميتوانند در صورتي كه مقتضي بدانند او را به نوبة خود بر سر كار نگه دارند يا بركنار سازند. اگر آنها ميخواهند او بماند و مقام سلطنت اختياراتي را كه قانون اساسي به آن تفويض كرده داشته باشد، بايد به او اطلاع بدهند. اگر هم ميخواهند برود، بايد بيدرنگ به او بگويند، تا بتواند بي سر و صدا كشور را ترك گويد»(18)
كسب تكليف از لندن
به طوري كه در بعضي محافل شنيده شده است عدم تصويب لايحة الحاقي نفت در اثر دسيسه و تحريك غيرمستقيم مقامات انگليس بوده و ميخواهند بدين وسيله مجدداً مذاكرات را ادامه داده و محافل سياسي ايران را به خود مشغول كنند تا ملت ا يران اغفال شده و عكسالعملي از طرف آن عليه شركت نفت به وقوع نپيوندد.
محافل مزبور معتقدند كه مخالفت عدهاي از نمايندگان مجلس كه جزو اقليت و مخالفين دولت بودهاند، با اين لايحه روي حس وطنپرستي نبوده بلكه مستقيماً از لندن كسب تكليف نمودهاند.(19)
انگليس و نفت ايران
به طوري كه در محافل متمايل به انگليسيها شنيده شده، ميگويند: شركت نفت انگليس و ايران به وسيلة دولت انگليس تصميم دارد دولت ايران را از لحاظ مالي و غيره در مضيقه بگذارد، تا بدين وسيله در مقابل رد لايحة الحاقي عكسالعملي نشان داده باشد و براي اجراي اين تصميم عقيده سران بزرگ شركت در لندن را خواسته اند. تا اگر اين نظر از طرف آنها نيز تأييد شود، به مورد اجرا بگذارند.(20)
نقش انگليس در كودتاي 28 مرداد
انگليسيها هم براي آنكه از اين شهرت سهمي براي خود دست و پا كنند به موجب كتابها و مقالاتي كه چاپ شده و تلويزيون انگليس هم شرح اين كتابها و مقالات را به صورت فيلم درآورده، مدعي شدهاند كه در اصل عامل كودتاي 28 مرداد خود آنها بودهاند كه نقشه را طرح و به دست برادران رشيديان عامل و نماينده مخصوص خود در ايران اجرا كردهاند.(21)
صدور دو فرمان همزمان
«... در اواخر 1953/اواسط 1332 دولت انگلستان تصميم گرفت مصدق را بركنار سازد. انگليسيها از قبل، عوامل اطلاعات در تهران داشتند و اكنون ميكوشيدند آنها را در اختيار سازمان سيا قرار دهند.
كروميت (كيم) روزولت كه از كارمندان قديمي «او. اس. اس» (سازمان اطلاعات زمان جنگ آمريكا) و رئيس عمليات سازمان سيا در خاورميانه بود، به لندن دعوت شد، تا درباره نقشه انگليسيها گفتگو كند. انگليسيها توصيه كردند كيم روزولت تصدي هرگونه عمليات را برعهده بگيرد و براي كشف امكانات به ايران اعزام شود. با اين موضوع موافقت شد.
نقشه از اين قرار بود كه شاه دو فرمان صادر كرد، با يكي مصدق را عزل و با ديگري سرلشكر زاهدي را به نخستوزيري منصوب كند. آنگاه ميبايست به شهري در ساحل درياي خزر پرواز كند و منتظر باشد. در همين حال روزولت ميبايست چند صد هزار دلار از بودجة سري كه سازمان سيا در تهران داشت، به دو مأمور خود بپردازد. اين پول را ميبايست به چاقوكشان و اراذل زورخانه و افراد فقير زاغهنشين جنوب شهر بپردازند تا به تظاهرات به نفع شاه تشويق شوند.(22)
ژنرالهاي انگليسي
يك ماه و نيم پس از كودتا، ژنرالهاي انگليسي ميتوانستند با خيال راحت به دستور رسيده از لندن عمل كنند، آنها توانسته بودند كاري را كه سه سال بود وزارت خارجه در تدارك آن بود، صورت دهند و دولتي بر سر كار آورند كه شخصيتهاي سياسي رجال مليگرا و مخالفان قرارداد، روزنامهنگاران و روحانيون را در بند كند و حكومت نظامي برقرار سازد و به نقشه بريتانيا جامه عمل بپوشاند.(23)
پشتيباني قدرتها از دولت كودتا
سفارتخانههاي روس، فرانسه و آمريكا از او نهايت پشتيباني را ميكردند كه بدون قبول نوكري سفارت انگليس مملكت را نظم ميدهد، سفارت انگليس نيز او را شكلدهندة آرمانهاي خود ميديد. آنها در آن شرايط ايران را كشوري آرام ميخواستند. دنيا روز به روز بيشتر به نفت محتاج ميشد و انگليسيها به داشتن تسلط بلامنازع بر نفت جنوب ايران، عملاً ابرقدرتي خود را تثبيت ميكردند و اين با آرامش ايران، بهتر و بدون هزينه و خطر به دست ميآمد.(24)
ترس مقامات و نمايندگان مجلس از انگليسها
به طوري كه شنيده شده، در بعضي محافل نويسندگان و مخبرين جرايد ضمن صحبت در اطراف لايحه مربوط به مذاكرات نفت اظهار ميدارند كه حائريزاده نماينده مجلس گفته است: «وزير دارايي قبلاً در جلسه خصوصي وكلا را پخته و ذهن آنها را حاضر كرده و سپس لايحه را تقديم نمود والا فوريت آن تصويب نميشد.» گزارشدهنده اضافه ميكرد كه عميدي نوري مدير روزنامه داد نيز در محفلي گفته است: «با تهديد اذهان را حاضر كرده و گفتند كه اكثر سهام شركت نفت متعلق به دولت انگليس است و ما با دولت بريتانيا طرف هستيم نه يك شركت عادي و بدين نحو وكلا را تهديد نمودند كه اگر مخالفت كنند، بدانند با انگليسيها و دولت انگليس مخالفت نمودهاند.(25)
قلدربازي سفير انگليس
سفير انگليس امروز عصر در منزل به من تلفن كرد تا شديداً عليه بازداشت آن جوانك انگليسي لعنتي كه درگير تظاهرات دانشگاهي شده بود اعتراض كند. از قلدربازي سفير اصلاً خوشم نيامد و اين را با صراحت به او گفتم. به او يادآوري كردم كه كلاً به خاطر تمايل شاه براي ايجاد روابط نزديكتر با غرب بود كه به او اجازه ميدادم به اين نحو به من تلفن كند.(26)
مداخله انگليس (كمپانيهاي نفتي ـ عمليات آژاكس)
اين كابينه نه تنها رابطه انگلستان را برقرار كرد؛ بلكه طبق سناريوي تنظيم شده قبلي مرحله غايي طرح آژاكس، كنسرسيومي مركب از كمپانيهاي نفتي آمريكا، انگلستان، فرانسه و هلند را براي استخراج نفت ايران دعوت كرد و غرامات هنگفتي نيز به شركت نفت انگليس پرداخت.(27)
نقشآفريني انگليسيها به وسيله عوامل خود در ايران
طبق گزارش مأمور ويژه، قائممقامي رئيس دفتر حسابداري وزارت فرهنگ كه با حسين مكي و ساير نمايندگان اقليت رابطة نزديك دارد، در محفلي اظهار نموده است، برخلاف آنچه در خارج شايع است و روش سياسي نمايندگان اقليت را ضدانگليسي ميدانند، انتشار روزنامه شاهد و تشريح فساد دستگاه حاكمه براي اين است كه آمريكاييها را از وضع اداري كشور ايران بترسانند، تا در نتيجه تحت عنوان عدم اعتماد از دستگاه حكومت مانع كمك اقتصادي آمريكا به ايران شوند. قائممقامي ميگفت: نقطه ضعف سياست آمريكا اين است كه نسبت به كشورهايي كه زمامدارانشان انگليسي و يا فاسد معرفي شدهاند، خوشبيني نشان نميدهند و دكتر بقائي و ساير نمايندگان اقليت هم توانستهاند آن طوري كه آرزوي انگليسيهاست دستگاه حاكمه ايران را عمال دستنشانده انگليس معرفي كنند و هرچند جنبة ظاهري مبارزة آنها عليه انگليس ميباشد، ولي نتيجة اين حمله صددرصد به نفع خود انگليسيها تمام خواهد شد. زيرا آمريكاييها مادامي كه به حكومتي اعتماد نداشته باشند از درخواستهاي آن كشورها پشتيباني نخواهند كرد.(28)
نفوذ كشورهاي خارجي بر ارتش و ژاندارمري از طريق مستشاران نظامي
مأمور ويژه، گزارش ميدهد منفي بافان و كساني كه بلااراده آلت اجراي مقاصد بيگانان واقع ميشوند اين روزها سعي ميكنند، الحاق ژاندارمري به ارتش را توفق سياست انگليس بر آمريكا جلوه داده و انتشار ميدهند كه چون سازمان ژاندارمري تحتنظر مستشاران آمريكايي اداره ميشد و عمال انگليسي در آن دخالتي نداشتند، لذا وسيلة الحاق ژاندارمري را به ارتش فراهم نمودند تا بتوانند در آن نيز رخنه نمايند.
شخص موثقي ميگفت: سرهنگ شاهسون در يك مجلس خصوصي گفته است: «عموم مستشاران آمريكايي ژاندارمري در حال اعتراض استعفا داده و علت استعفاي خود را الحاق ژاندارمري به ارتش ذكر كرده و صراحتاً دخالت انگليسيها را در اتخاذ اين رويه متذكر شدهاند.»(29)
تلاش انگليس براي حذف رقيب
طبق گزارش مأمور ويژه، شخص مطلعي كه با مقامات انگليسي در تهران تماس نزديك دارد، اظهار نموده است: سفير انگليس در محافل خارجي و داخلي از اوضاع ايران مذمت نموده و بستر هرمان مخبر خبرگزاري رويتر گفته است: از صد سال پيش به اين طرف وضع ايران به بدي امروز نبوده و من اشتباه كردم كه سياست عدم مداخله را اختيار نمودم و حق با سلف من سرريدر بولارد بود كه مداخله ميكرد. زيرا ايرانيها نميتوانند مملكت خود را به خوبي اداره نمايند.
گوينده اضافه ميكرد: به طوري كه استنباط شده، علت عدم رضايت سفير انگليس مسافرت اعليحضرت همايون شاهنشاهي به آمريكا و تمايل هيأت حاكمه ايران به آمريكاييهاست.
طبق گزارش مأمور ويژه، به طوري كه در محافل مختلف شنيده شده، مقامات انگليسي در تهران از مسافرت اعليحضرت همايوني شديداً انتقاد نموده و مشغول اقداماتي هستند كه اثرات مسافرت شاهانه را خنثي نمايند و صريحاً ميگويند: ما در ابتدا با اين مسافرت از آن لحاظ كه ايران در نزد آمريكاييها معرفي شود تا شورويها نتوانند يك مرتبه ايران را اشغال نمايند و آمريكاييها بدانند كه ملت ايران موجود بوده و هست موافق بوديم. ولي امروز از اين كه ميبينيم رفته رفته موضوع جنبه يك طرفه به خود ميگيرد بسيار متأثريم.
ارسنجاني مدير روزنامة داريا اظهار ميداشت:
انگليسيها در مواقعي كه سياست اقتصادي و نفوذ سياسي آنها در معرض خطر قرار ميگيرد، به سه عامل مهم پول و مذهب و ترور متوسل ميشوند و چون رقيب آمريكايي آنها از لحاظ پول غنيتر ميباشد، ممكن است براي جلوگيري از نفوذ آمريكا در ايران و خاورميانه به يكي از سه عامل مذكور متوسل شوند و چون در شرايط فعلي با پول و مذهب نميتوان مانع پيشرفت نفوذ سياسي آمريكا شد، ملت ايران بايد انتظار حوادث خطرناكي را داشته باشد.(30)
نقش سازمان جاسوسي انگليس در ايران و اعتماد شاه به انگليس
محتمل است مقامات آمريكا كه در عين حال با بختيار، كيا و علويمقدم ارتباط و همكاري داشتند، شاه را از واقعيت توطئه قرني آگاه كردهاند. ايالات متحده آمريكا به طور جدي خود را ملزم به حفظ و حراست رژيم شاه ميدانست، محتمل است مقامات آمريكايي فعاليتهاي قرني را تهديدي عليه اين تعهد تلقي كردند. از سوي ديگر، شاه هشدار مقامات ايالات متحده را معتبرتر از هشدار افسران زيردست خود ميدانست، انگليسيها نيز مايل به حفظ رژيم شاه بودند زيرا ميخواستند ايران همچنان بازار عمده صادرات و سرمايهگذاري آنها باقي بماند. انگليسيها با قرني و ياران او، ارتباط چنداني نداشتند، زيرا قرني براي آنها و متحدانشان چون [دكتر منوچهر] اقبال، بختيار، كيا و علوي مقدم، به خصوص مقامات سنتي بالاي كشور، كه با برخي ارتباط تنگاتنگ داشتند، تهديد آشكاري بود. از سوي ديگر قرني و شاپور ريپورتر عامل سازمان جاسوسي MI-6 سخت مخالف يكديگر بودند. انگليسيها از امكانات اطلاعات و جاسوسي گستردهاي در ايران برخوردار بودند و قطعاً از فعاليتهاي مخفي قرني آگاهي داشتند. بدين ترتيب شاه، براي هشدار انگليسيها اعتبار زيادي قائل بود و به احتمال زياد آنها توطئه قرني را به شاه اطلاع دادهاند. به بيان ديگر، با توجه به ارتباط نزديك عوامل انگليسي با بختيار، علوي مقدم، به خصوص با كيا و احتمال همكاري با يكي از آنها و يا با همگي از فعاليت قرني آگاه شده بودند.(31)
تشكيلات فراماسونري
فراماسونري در ايران از آغاز به عنوان يك سازمان سياسي به نفع انگلستان كار ميكرد، به نحوي كه اكثر مقامات مهم مملكتي يا فراماسون بودند و آن مقام به آنها داده ميشد و يا پس از اشغال فراماسون ميشدند. پس، در ايران مهمترين تشكيلات سياسي اداره كننده كشور تا مدتها همين تشكيلات فراماسونري بود كه اشرافيت و خانوادههاي صاحبمقام و صاحب ثروت را زير پوشش گرفته بود و منويات امپراتوري انگلستان را پياده ميكرد. در دوران سلطنت محمدرضا، او ابتدا اجازة تأسيس يك لژ فراماسونري به نام «لژ پهلوي» را داد، كه فردي به نام جواهري در رأس آن قرار داشت و ارنست پرون در اين لژ فعال و همه كاره بود و رابط محمدرضا با لژ محسوب ميشد. قبلاً گفتم كه پرون يك بار مرا به ملاقات جواهري برد و ميخواست مرا به عضويت لژ درآورد، ولي من تمايل نشان ندادم. بدنامي و سوءشهرت فراماسونري در ايران سبب ميشد كه رابطه محمدرضا با آن به شدت پنهان نگاه داشته شود، ولي محمدرضا در طول دوران خود هميشه از فراماسونها حمايت ميكرد و در جريان كار آنها قرار داشت و آنها نيز به شدت به سلطنت او علاقهمند و وفادار بودند.(32)
نفوذ انگليس در شوراي امنيت كشور
در سال 1349، يك روز صبح، محمدرضا، وزير جنگ (ارتشبد عظيمي)، رئيس ستاد ارتش (جم يا ازهاري دقيقاً يادم نيست كداميك بودند، احتمالاً جم بود)، رئيس ساواك (نصيري)، رئيس اداره دوم ارتش (پاليزبان)، رئيس شهرباني (مبصر) و فرمانده ژاندارمري (اويسي) را به كاخ مرمر احضار كرد. در اين جلسه من به دلايلي حضور نداشتم. مقامات پس از حضور نزد شاه مشاهده كردند كه شاپورجي نيز آنجاست. ابتدا شاپور جي، به عنوان نماينده دولت انگلستان، شروع به صحبت كرد و مقامات از سخنان او يادداشت برداشتند. شاپور جي چنين گفت: «همانطور كه مستحضريد شوراي امنيت كشور اهميت فوقالعاده و حياتي در حفظ امنيت كشور و پيشبيني وقايع در سطوح عالي مملكتي دارد. لذا از انگلستان به من دستور داده شده كه اهميت اين شورا را به اعليحضرت يادآوري كنم (شاپور جي نميگويد كدام مقام انگلستان، قاعدتاً بايد نخستوزير باشد). لذا اعليحضرت ترجيح دادند كه اين مطالب با حضور خودشان بازگو شود: اول اينكه، جلسات شورا بايد منظم تشكيل شود. دوم اينكه، همه موضوعات مهم مملكتي و امنيتي و خارجي بايد در آن مطرح شود. سوم اينكه، هرگاه يكي از اعضاي شورا مطلبي را قبل از تشكيل شورا مستقيماً به اعليحضرت گفته باشد دليل بر اين نيست كه در شورا مطرح نشود. صورتجلسات شورا منظماً بايد به اطلاع اعليحضرت برسد و دستورات صادره دقيقاً بايد اجرا گردد و چنين نباشد كه چون فلان عضو شورا فلان مطلب را به اطلاع اعليحضرت رسانده ديگر آن را در شورا مطح نكند. اطلاع مستقيم و فوري اعليحضرت يك جنبه كار است و اطلاع شورا جنبه ديگر كار، كه با بررسي جوانب مختلف موضوع مسئله پخته خواهد شد. چهارم اينكه، مقامات انگلستان سفارش نمودند كه علاوه بر شوراي موجود، يك شوراي ديگر نيز مركب از معاونين ارگانهاي اطلاعاتي و امنيتي و انتظامي و با شركت مسئول شوراي عالي تشكيل شود و صورتجلسات، اين شوراي جديد به اطلاع اعليحضرت و اعضاء شوراي رده يك برسد.»(33)
تصميمگيري انگليس براي جدائي بحرين از ايران
در زمينه جدايي جزيره بحرين از خاك ايران و همچنين تصرف جزاير سهگانه تنب بزرگ و تنب كوچك و ابوموسي، شاه و هويدا از خود هيچ اراده و استقلالي نداشتند، بلكه قدرت حاكم بر منطقه يعني انگلستان بود كه تصميم ميگرفت. اما آنچه از سخنان شاه و هويدا شنيده ميشد، اين تصميم را جزو «سياست مستقل ملي» خود تلقي ميكردند. در مورد بحرين عدم توسل به زور و خشونت را مطرح كردند و در مورد جزاير سهگانه با استفاده از قوه قهريه و اشغال نظامي تغيير رويه دادند اين تناقضگوييها و عملكردهاي گوناگون شاه و نخستوزير در واقع پيرو مذاكرات پنهاني ميان ايران و انگلستان و اميرنشين شارجه صورت ميگرفت، و با توجه به وعدههايي كه به شاه در مورد نقش ژاندارمري در منطقه داده ميشد، سياست به اصطلاح مستقل ملي شاه نيز تغيير ميكرد.(34)
تماسهاي مكرر قرهباغي با سفراي آمريكا و انگليس
قرهباغي از دوران نخستوزيري شريف امامي كه وزير كشور شد، و دولت ازهاري كه رئيس ستاد ارتش شد و دولت بختيار كه رئيس رئيس ستاد ارتش و عضو شوراي سلطنت بود، به گفته خود تقريباً همه روزه با سفراي انگليس و آمريكا، كه جداگانه به ملاقات او ميرفتند، ديدار داشت و با آنها تبادل اخبار كامل ميشد و هر 2 سفير در هر ملاقات پشتيباني خود را اعلام و او را دعوت به مقاومت ميكردند و او حرف 2 سفير را مانند سند قبول داشت. در اين دوران تا زماني كه محمدرضا در ايران بود، او همه روزه حداقل روزي يكي دو بار با محمدرضا ملاقات داشت و مطالبي را نيز تلفني به اطلاع محمدرضا ميرساند.(35)
وابستگي به انگليس
در خصوص پاراگراف دوم اظهارنظر سفير سابق انگليس در دربار شاه مخلوع، نبايد از ياد برد كه انقلاب اسلامي ايران، صرفاً سرنگوني كامل يك استبداد نبود، بلكه پايان يك وابستگي كامل به غرب هم بود. اگر اين حقيقت در اظهارات سفير انگليس در تهران نيامده است، سفير شاه در لندن در خاطرات ايام سفارت خود در اوج كاسه ليسي شاه، در كتاب خود آورده است:
«... در رژيمي كه وابستگي كامل به غرب، اركان اصلي موجوديتش را تشكيل ميدهد، ما نيز به حالتي درآمدهايم كه اعتقاد خارج از اندازه به قدرت و توانايي متحدان (و در حقيقت اربابان) اروپايي و آمريكايي خود پيدا كردهايم و چون فكر ميكنيم، آنها هر لحظه كه بخواهند ميتوانند فقط با تكان دادن چوبدستي جادويي خود، همه چيز را به ميل خود بگردانند، لذا اين طور به خود ميقبولانيم كه هر چه در ايران اتفاق ميافتد، سرنخش در لندن و يا واشنگتن قرار دارد و به همين علت نيز، چنان براي دوستان (يعني همان اربابهاي) غربي خود از جهت كارايي و قدرت اعمال نفوذشان ارزش و اهميت قائليم كه آنها خودشان هم هرگز اين همه توانايي را در خويش سراغ ندارند.
اين نوع تفكر، ميراثي است كه از گذشته براي ما باقي مانده و چون زدودن آن كاري نيست كه به آساني ميسر باشد، نتيجهاش به اينجا كشيده ميشود، كه بر اثر بها دادن بيش از حد به غربيها، خودمان را در مقابل آنها پست و حقير تصور كنيم...»
در لابلاي همان خاطرات سفير شاه در لندن، با شگفتي به اين حقيقت اشاره كرده، مينويسد: «... در بازنگري به آنچه امروز انجام گرفت (ديداري كه نويسنده آن كتاب به اتفاق وزير امور خارجه وقت، با وزير امور خارجه انگليس داشته است) دامنه تفكراتم به اينجا كشيد كه، واقعاً چطور ميتوانيم ادعا داشته باشيم كه باز هم چيزي از غرور ملي در ما باقي مانده است؟
در موقعيتي كه «آيتالله» (امام خميني) مردم ايران را عليه شاه برانگيخته، ما دو نفر ـ يكي وزير امور خارجه دولت شاهنشاهي و ديگري سفير شاهنشاه آريامهر در پايتخت «سنت جيمز» در اينجا، در لندن در برابر دولت انگليس به خاك افتادهايم و با التماس از آنها ميخواهيم كه دست از حمايت ما نكشند! اگر زمانه به حدود پنجاه سال قبل بازميگشت، اين عمل ما ميتوانست قابل توجيه باشد. سي سال پيش هم تا حدودي شايد. ولي اينك كه ديگر هيچ نشاني از دوره گذشته امپراطوري بريتانيا وجود ندارد و مسلماً انگليسيها هرگز نميتوانند.(36)
سياست مستقل هويدا!
هويدا كه در جهت جلب حمايت انگليس عمل ميكرد به تمام خواستههاي آنان پاسخ مثبت داد و از هيچ كوششي در اين راه دريغ نكرد. اما وي در تمام سخنرانيهاي خود، سياست اعمالي را تحت عنوان «سياست مستقل ملي» مطرح ميكرد.(37)
انگليس، سلطنت را مناسبترين حكومت براي ايران ميداند
در سال 1357 وضع محمدرضا كاملاً محكم به نظر ميرسيد. او به پشتيباني غرب، و به ويژه آمريكا و انگلستان اطمينان داشت و روسها نيز وجود او را پذيرفته و روابط حسنهاي ايجاد كرده بودند. از 28 مرداد 1332 تا سال 1357 محمدرضا به خواست آمريكا ديكتاتور بلامنازع ايران بود و آمريكاييها نيز از او توقعي جز اين نداشتند. توضيح دادهام كه انگليسيها سلطنت را براي وضع ژئوپوليتيك ايران مناسبترين سيستم حكومتي ميدانستند. اين تحليلي است كه بارها، حتي قبل از تشكيل «دفتر ويژه اطلاعات»، يا از خود انگليسيها و يا از ايرانيان وابسته به انگليس، شنيدهام. اساس اين تحليل اين بود كه براي ايران با بيش از 2200 كيلومتر مرز مشترك با شوروي و با توجه به تاريخ و سنتهاي ايراني، سلطنت بهترين نوع حكومت براي ثبات كشور در قبال كمونيسم است. وجود سيستم جمهوري اين امكان را ايجاد مينمود كه با نفوذ روسها، تصادفاً يك رئيسجمهور متمايل به چپ آراء بيشتر كسب كند و كشور را در اختيار شوروي قرار دهد. حتي اگر چنين نميشد هر 4 سال يك بار انتخابات رياست جمهوري هزينه و تلاش فوقالعادهاي را از سوي غرب ميطلبيد. در صورتي كه با وجود نهاد سلطنت و حضور شاهي مانند محمدرضا با آن قدرت مطلقه چنين خطر و يا تلاشي ضرورت نداشت. همين تحليل بود كه ضرورت بازگشت محمدرضا را در 28 مرداد به آمريكاييها قبولاند، وگرنه آنها ميان ايران با كشورهاي آمريكاي جنوبي و يا آسياي جنوب شرقي تفاوتي نميديدند و اگر خودشان به تنهايي تصميمگيرنده بودند، يك ديكتاتور نظامي مانند تيمور بختيار را بر محمدرضا ترجيح ميدادند. بر اساس همين تحليل انگليسيها بود كه پس از جنگ دوم رژيمهاي سلطنتي در عراق و اردن و عربستان ايجاد شد و مورد حمايت آمريكا نيز قرار گرفت.(38)
پينويسها:
1ـ روحاني، فخر، اهرمهاي سقوط شاه و پيروزي انقلاب اسلامي، چاپ اول، نشر بليغ، 1370، جلد اول، صفحه 164.
2ـ روحاني، همان، صفحه 165.
3ـ روحاني، همان، ص 162.
4ـ روحاني، همان، صص 163 و 164.
5ـ فردوست، حسين، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، چاپ هشتم، تهران، انتشارات اطلاعات، 1374، صفحه 82 و 83.
6ـ لاينگ، مارگارت، مصاحبه با شاه، ترجمه: اردشير روشنگر، چاپ اول، تهران، نشر البرز، 1371، صفحه 105.
7ـ لاينگ، همان، صص 36 و 37.
8ـ فردوست، همان، صص 88 و 89.
9ـ فردوست، همان، ص 65.
10ـ راجي، پرويز، خدمتگزار تخت طاووس، ترجمه: ح. ا. مهران، چاپ چهارم، تهران، انتشارات اطلاعات، 1365، ص 35.
11ـ فردوست، همان، صص 105 و 106.
12ـ روحاني، همان، صص 168 و 169.
13ـ فردوست، همان، صص 294 و 295.
14ـ روحاني، همان، ص 177.
15ـ علم، اميراسدالله، گفتگوهاي من با شاه، ترجمه: گروه مترجمان انتشارات طرح نو، 1371، جلد دوم، صفحه 477.
16ـ علم، همان، ص 739.
17ـ گلشائيان، عباسقلي، خاطرات من يا گذشتهها و انديشههاي زندگي، جلد 1، چاپ اول، تهران، انتشارات اينشتين، 1377، ص 313.
18ـ روحاني، همان، ص 417.
19ـ تفرشي، مجيد، گزارشهاي محرمانه شهرباني (28ـ1327)، چاپ اول، سازمان اسناد ملي ايران، 1371، جلد دوم، ص 306.
20ـ تفرشي، همان، صص 307 و 308.
21ـ طلوعي، محمود، بازي قدرت جنگ نفت در خاورميانه، ترجمه محمود طلوعي، چاپ دوم، نشر علم، 1371، ص 405.
22ـ روحاني، همان، ص 172.
23ـ بهنود، مسعود، اين سه زن (اشرف پهلوي، مريم فيروز، ايران تيمورتاش)، چاپ اول، تهران، نشر علم، 1374، ص 125.
24ـ بهنود، همان، ص 151.
25ـ تفرشي، همان، ص 245.
26ـ علم، همان، ص 440.
27ـ معتضد، خسرو، ناكامان كاخ سعدآباد، چاپ دوم، تهران، انتشارات زرين، 1375، جلد دوم، ص 871.
28ـ تفرشي، همان، صص 342 و 343.
29ـ تفرشي، همان، صص 206 و 207.
30ـ تفرشي، همان، صص 333 تا 335.
31ـ نجاتي، غلامرضا، ماجراي كودتاي سرلشكر قرني، چاپ اول، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگي رسا، 1373، صص 61 و 62.
32ـ فردوست، همان، صص 372 و 373.
33ـ فردوست، همان، ص 391.
34ـ اختريان، محمد، نقش اميرعباس هويدا در تحولات سياسي اجتماعي ايران (بهمن 43ـ مرداد 56)، چاپ اول، انتشارات علمي، 1375، ص 192.
35ـ فردوست، همان، ص 609.
36ـ روحاني، همان، ص 11.
37ـ اختريان، همان، ص 114.
38ـ فردوست، همان، صص 563 و 564.
به نقل از:
1ـ مستشاران و كارشناسان بيگانه
2ـ دخالت خارجيها در امور كشور
مجموعه با بيستسالهها ـ مركز بررسي اسناد تاريخي.
منبع: مجموعه با بيستسالهها ـ مركز بررسي اسناد تاريخي
منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
تعداد بازدید: 826