انقلاب اسلامی :: محمدرضای پهلوی و نخست وزیرانش

محمدرضای پهلوی و نخست وزیرانش

23 بهمن 1391

دکتر محسن بهشتی سرشت(مدیر گروه تاریخ پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی)



دولت های مختلف دوران سلطنت محمدرضا شاه را می توان به چهار دوره 10 ساله تقسیم کرد و به جهت تشابهات هر دوره، آن ها را در بازه های 10 ساله مورد بررسی و مقایسه قرار داد. دوره اول با روی کار آمدن شاه جوان شروع می شود و با کودتای 28 مرداد پایان می یابد.

دوره دوم از پس از کودتاست تا قیام 15 خرداد 42 و دوره سوم مربوط به حوادث و تبعات پس از تبعید امام خمینی (ره) است تا پایان سال 50 و دست آخر دوره چهارم سلطنت پهلوی دوم که مربوط به دهه 50 است و با انقلاب اسلامی پایان می یابد.

در دوره اول ، محمدرضا شاه فاقد تجربه و صلابت لازم است و به همین دلیل عمدتاً به مسئولان و کارگزاران باقیمانده از زمان پهلوی اول اتکا دارد و امور کشور در دستان رجالی چون قوام و فروغی است.

ضمن اینکه بواسطه حضور متفقین در کشور و رفتن رضاشاه، جامعه سیاسی همچون فنر رهاشده ای بود که پرش های قابل توجه سیاسی داشت. در این مقطع است که سازمان ها و انجمن های مختلف سیاسی و جریانات فکری گوناگون تشکیل می شوند و به راحتی فعالیت می کنند.

دهه 20 دوره فعالیت آزادانه مطبوعات و احزاب سیاسی است و از این رو می توان این دهه را آزادترین دوره تاریخ معاصر قلمداد کرد که بیش از 600 عنوان روزنامه و 70 حزب و سازمان سیاسی در سراسر کشور فعال بودند. دولت های این دوره نیز متاثر از فضای داخلی و شرایط جهانی، دولت های مستقل تری هستند و قادر به تحقق برنامه ها و اهداف خود هستند، بدون آن که با مزاحمت دربار روبرو باشند.

اوج دولت های این دوره، دولت مرحوم دکتر مصدق است که اوج این دولت نیز ملی کردن صنعت نفت است. اما دولت ها در دوره دوم و بعد از کودتا، شرایط به کلی متفاوتی دارند، به نحوی که استقلال دولت ها به حداقل می رسد و هر تصمیمی با نظر شاه، اتخاذ می شود.

به همین دلیل در این دوران با تغییر چهار نخست وزیر روبرو هستیم که هر یک به نوعی و به دلایلی، موقعیت خود را از دست دادند، اما در مجموع آن که، شاه در پی کسب اقتدار خود بود و بدین منظور از توان قدرت های غربی بخصوص آمریکا نیز استفاده می کرد تا جایگاه خود را تثبیت نماید که نتیجه یکی از این وابستگی ها، واقعه 16 آذر سال 32 بود.

شاه در این مقطع تنها به فکر افزایش قدرت و نفوذ خود بود و تاسیس ساواک هم نتیجه این تفکر بود.

با تاسیس ساواک، سازمان ها و احزاب سیاسی برآمده از دهه اول سلطنت پهلوی اول، به محاق و انزوا رفتند. در این میان با روی کار آمدن دموکرات ها در آمریکا و ایجاد فضای باز سیاسی به منظور مهار کمونیسم، در رقابت با بلوک شرق، روزنه هایی از اصلاحات جوانه زد که آن نیز خیلی زود در کنترل شاه قرار گرفت.

بالاخره سیاست های این دوره باعث شکل گیری قیام سال 42 شد و تبعید امام. در این دوره جدید نخست وزیرانی می آیند که علاوه بر ارادت به شاه، سعی در نزدیکی به روحانیت هم داشتند که تقریبا هیچ یک قادر به برقراری این ارتباط نیستند. به دنبال امینی، علم و منصور آمدند که در این راه ناکام ماندند.

ساواک و سایر نهادهای نظامی در این مقطع هم پای دولت ها تاثیرگذارند و قدرت شان در حال افزایش است. به همین دلیل انسداد سیاسی در کشور به وجود می آید و متعاقب آن، مبارزات مسلحانه. فکر مبارزه سیستماتیک و روشمند با قواعد چریکی، بعد از قتل منصور در میان مبارزان و فعالان سیاسی جدی می شود و برخی نیروهای پخته سیاسی هم آن را تایید می کردند.

مرحوم بازرگان نیز در دادگاه سال 42 این وضعیت را پیش بینی کرده و آن جمله معروف را گفته بودند که ما آخرین گروهی هستیم که قانونمند با رژیم مبارزه کردیم و بعد از ما لوله تفنگ شما را نشانه می گیرد. ظهور گروه های مسلحانه مانند سازمان مجاهدین خلق نتیجه سیاست های این دهه و شکنجه های جهنمی ساواک است، تا سال 56 که مجدد دموکرات ها در آمریکا قدرت می یابند و انقلاب اوج می گیرد.

در این یک سال باز تغییر دولت ها با سرعت انجام می شود تا انقلاب مهار شود بطوریکه در عرض یکسال، چهار دولت می آیند و می روند، بدون آنکه بتوانند تاثیری در روند انقلاب داشته باشند. دولت های هویدا، آموزگار، شریف امامی و دولت نظامی ازهاری و نهایتا بختیار در دوره ناتوانی رژیم در مهار انقلاب واقع شدند.

از برآیند این چهار دهه این نتیجه به دست می آید که رفت و آمد دولت ها متناسب با ثبات سلطنت بود. در دوران بی ثباتی محمدرضا شاه، یعنی دوره های اول و آخر، تغییرات پی در پی است و در دوران قدرت، دولت هایی مثل هویدا با 13 سال سابقه، شکل می گیرند، که علیرغم ثبات دولت هایشان، اراده مستقلی نداشتند.

اما در میان همه دولت های این چهار دهه، معدود نخست وزیرانی بودند که شخصیت متفاوتی داشتند و شان دولت را حفظ می کردند. بنا به مستندات تاریخی، نخست وزیران یاد شده در ذیل، از این موقعیت برخوردار بودند و دارای استقلال نسبی از دربار بودند:

1.قوام که در دوره های متفاوتی نخسب وزیر ایران بود، در آخرین دوره نخست وزیری اش در سال های 23 و 24 (غیراز نخست وزیری یک روزه اش در سال 31) منشا تصمیمات مهم و اثرگذاری بود که خروج نیروهای اتحادیه جماهیر شوروی از آذربایجان ایران، یکی از آن موارد است.

او در زمان پهلوی اول نیز در مقاطعی صاحب این موقعیت بود و از این رو زمان پهلوی دوم در اوج پختگی و کارآزمودگی بود و چون در دوره نخست وزیری وی، محمدرضا، جوان بود و بی تجربه، اکثر تصمیمات با نظر خود قوام اتخاذ می شد.

2.مهم ترین و مستقل ترین نخست وزیر پهلوی دوم، مصدق بود. مصدق از جوانی وارد کارزار سیاست شده بود و او هم در زمان نخست وزیری با کوله باری از تجارب سیاسی در مسند نخست وزیری قرار گرفت. به اعتراف خود شاه در آخرین کتاب اش در "پاسخ به تاریخ"، تلخ ترین ایام از دوران سلطنت اش، همان مدت دو سال نخست وزیری مصدق بود.

مصدق در تمامی تصمیمات مستقل بود و حاضر به بی اعتبار شدن دولت در برابر دربار نبود. شاید مصدق آخرین نخست وزیر کاملا مستقل و مقتدر دوره پهلوی دوم باشد، چراکه دولت های بعد از وی، همگی مجبور به حدی از فرمانبرداری بودند. اکثر نخست وزیران بعد از مصدق، قایل به "فرمان ملوکانه حضرت همایونی" بودند و از خود اختیاری نداشتند.

3.جا دارد از رزم آرا هم در میان نخست وزیران مستقل پهلوی دوم، یاد کنیم. او از ابعاد علمی و پژوهشگری هم برخودار بود و کتاب هایی در خصوص موضوعاتی چون اقوام، ایلات و عشایر داشت. رزم آرا در ارتش نیز جایگاه و نفوذ قابل توجهی داشت و به همین دلیل هم می توان شائبه کشته شدن وی با نظر شاه را هم تا حدی پذیرفت.

حتی اگر با نظر مستقیم شاه این کار صورت نگرفته باشد، او از این اتفاق ناخشنود نبود، چون رزم آرا هم استقلال نسبی از شاه و دربار داشت و هم ذی نفوذ بود در ارتش.

4.علی امینی یکی دیگر از نخست وزیران دوره پهلوی دوم است که مرد دوران اصلاحات آن زمان به حساب می آید. بعد از خفقان کودتا، آمریکایی ها تصمیم گرفتند با ایجاد یک سری اصلاحات، فضا را تغییر دهند و برای این کار امینی را انتخاب کردند تا مجری برنامه های اصلاحی آنان باشد.

البته شاه در این کار تعلل نکرد و خود این ماموریت را به عهده گرفت. ولی به هر ترتیب علی امینی نقش بسزایی در آن اصلاحات داشت. او از خاندان قاجار بود و نوه مظفرالدین شاه و به لحاظ خانوادگی نیز سابقه روشنی داشت. امین الدوله از اجداد او، یک دوره صدر اعظم ناصرالدین شاه بود و همان زمان منتقد استبداد ناصرالدین شاه بود و دارای تفکر آزادی خواهی بود.

5.در شرایط بحرانی بختیار روی کار آمد و او نیز خود را مستقل نشان می داد اما به نظر می رسد استقلال اش به منظور مهار انقلاب بود و مطلوب قدرت های غربی.

علاوه بر این شاید او دارای انگیزه های شخصی هم بود. چون رضاشاه پدر او را کشته بود و او بدش نمی آمد که در زمان مقتضی ضربه ای به پهلوی ها بزند. به همین دلیل برخلاف نظر جبهه ملی، سمت نخست وزیری را در بحبوحه انقلاب پذیرفت.

البته او در مدت کوتاه نخست وزیری اش، با اقداماتی چون آزاد کردن زندانیان سیاسی سعی کرد خواسته ها و مطالبات انقلابیون را برآورده کند، اما سیل انقلاب آغاز شده بود این اقدامات کارساز نبود.
برخی هم پذیرش نخست وزیری بختیار را به حساب غرور وی می گذارند و می گویند او فکر می کرد با قبول نخست وزیری می تواند اختلافی در رهبری انقلاب بوجود آورد و خود را در حد رهبری انقلاب ارتقا دهد و به همین دلیل او نیز مانند امام خمینی صحبت از جمهوری می کرد و گمان می کرد با طرح بحث جمهوری می تواند در برابر جمهوری اسلامی امام ایستادگی کند.





منبع: سایت عصر ایران



 
تعداد بازدید: 842


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: