01 اسفند 1391
مسعود بهنود در يادداشت خود راجع به داریوش همایون نوشته است: شاه و دستگاه امنیت نه فقط داریوش همایون را به صاحب امتیازی روزنامه نپذیرفتند بلکه به شریکان نخستین وی در روزنامه آیندگان [دکتر مهدی بهره مند، دکتر مهدی سمسار و جهانگیر بهروز] هم اعتمادی نداشتند.
بهنود درباره ورود همایون به عرصه فعالیتهای مطبوعاتی مینویسد: یک آگهی استخدام روزنامه اطلاعات وی را که هر شغلی را حاضر بود، به شعبه تصحیح آن روزنامه کشاند، با دقتی که همیشه داشت و حوصلهای که در وجودش بود تصحیح را به بهترین شکل انجام داد اما زیاد نکشید که از طبقه چاپخانه به هیات تحریریه رفت و مترجم روزنامه شد. همزمان با سی سالگی رییس بخش خارجی روزنامه اطلاعات شده بود و در همین مقام گاه گاه مقالاتی هم مینوشت و در اندیشه دانشگاه و تحصیل علوم سیاسی بود و یک سفر به آمریکا و چهار ماه گشت در موسسات مطبوعاتی آن کشور دریچهای گشود به روی دانستههایش. و یک اعتماد به نفس. در جمعی که از همه کشورها بودند هیچ کدام به اندازه وی نمیدانستند و از دنیا خبر نداشتند.
داریوش همایون برای جهیدن بر صحنه سیاست و اجتماع تنها یک بستر نیاز داشت که سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات که در غیاب وی تشکیل شده بود آن بستر شد. به عنوان دومین دبیر این سندیکا اعتصاب و اعتراضی را رهبری کرد و به پیروزی رساند که نام وی را برای شهر آشنا کرد. گرچه شغل خود را در روزنامه اطلاعات بر سر همین مبارزه گذاشت.
بورس یک ساله مطالعاتی که نصیبش شد برای دانشگاههاروارد جایی که هم هنری کیسینجر در آن جا مونتسکیو درس میداد و هم گالبرایت کلاسهای تاریخ داشت و هم ساموئل هانتیگتون را میشد شنید و دید ، به کلی تصویر و ذهنیت وی را دیگرگون کرد. افقهای تازهای گشود که در بازگشت دیگر به جای سابق برنگشت.
دورهای در موسسه انتشاراتی فرانکلین و ترجمه چند کتاب و ویراستاری چند اثر برجسته جهانی ذوق وی را راضی میکرد. گرچه گاه گاه مقالاتی مینوشت که هر کدام به جای خود نشانه تلاش جدی وی برای اثرگذاری بر پیرامونش بود اما دنبال استقلال میگشت. مقاله وی در اطلاعات سال ۱۳۴۱ پیرامون اصلاحات ارضی نشان دهنده مطالعهای جدی و میدانی است، چنان که چند سال بعد وقتی در مقالهای در مجله بامشاد این فکر را مطرح کرد که دعوای بحرین را میتوان فیصله داد و در مقابل آقائی خلیج فارس را به دست آورد، دیگر بلندپایگان نمیتوانستند او را نخوانند.
بهنود که خود از نویسندگان روزنامه آیندگان بود، درباره تاسیس این روزنامه نوشته است: اولین بار که توانست با امیرعباس هویدا بنشیند زمینه تاسیس روزنامهای که میخواست فراهم آمد. اما شاه و دستگاه امنیت نه فقط داریوش همایون را به صاحب امتیازی روزنامه نپذیرفتند بلکه به شریکان نخستین وی در روزنامه آیندگان [دکتر مهدی بهره مند، دکتر مهدی سمسار و جهانگیر بهروز] هم اعتمادی نداشتند، آنان جای خود را به دیگران و از جمله منوچهر آزمون دادند. شرکت آیندگان به عنوان یک شرکت نشر پا گرفت و همایون فقط مقام مدیرعامل آن شرکت را داشت.
روزنامه آیندگان در یازده سال عمر خود پنج تن را به عنوان سردبیر دید . اما در همه آن سالها، بخش میانی روزنامه که زمانی هم نام "آیندگان ادبی" بر آن نهاده شد زیر نظر مدیرعامل روزنامه همایون میگشت و سردبیری جدا داشت که اولینشان نادر ابراهیمی بود و آخرین آنها هوشنگ وزیری. همایون ذوق نوشتاری خود را در صفحات میانی روزنامه پیدا میکرد.
آیندگان ادبی توانست همه روشنفکران زمان خود را جلب کند، از مشهورترین ادیبان و مترجم چپ تا متفکران لیبرال در آن نوشتند و ترجمه کردند تا روزی که دیگر حمایت هویدا کارساز نبود و ساواک تاب نیاورد و بعد از دستگیری دو تن از نویسندگان آن ضمیمه تعطیل شد.این نگرانی و بدبینی که در ساواک نسبت به داریوش همایون وجود داشت موجب شد تا آخرین روزها هم مجوز روزنامه به او داده نشد.
از دیدگاه علاقهمندان به داریوش همایون ناگوارترین اتفاقها وقتی بود که وی با تشکیل حزب رستاخیر در آن فعال شد. در نخستین روزی که شاه خود این حزب را اعلام داشت و در حالی که هیچ یک از مبلغان همیشگی سخنی برای گفتن نداشتند، داریوش همایون در یک برنامه یک ساعته تلویزیون حزب فراگیر را تشریح کرد، فردای آن روز در شهر پیچید که آن حزب طرح همایون است. چندی بعد به قائم مقامی حزب رستاخیر برگزیده شد و عملا آن را شکل داد.
با روی کار آمدن جیمی کارتر دموکرات در آمریکا، و آغاز دورانی که به آن "جیمی کراسی" گفته اند دولت سیزده ساله امیرعباس هویدا به دستور شاه جای خود را به دولت جمشید آموزگار داد و کسی که در عمرش لباس رسمی تشریفاتی نپوشیده بود با ژاکتی که قرض گرفته بود و چندان مناسب جمع نبود به عنوان وزیر اطلاعات و جهانگردی در کاخ سعدآباد وارد کابینه تکنوکراتها شد.
مدتی در محافل سیاسی گفته میشد "اگر همایون نیم ساعت گوش پادشاه را به دست آورد صعودش حتمیاست"، با ورود او به دولت گمان میرفت آن فرصت به دست آمده است. حتی در شایعات گفته شد که ازدواجش با هما زاهدی تنها دختر سپهبد فضل الله زاهدی راه صعودش را همواركرده است در حالی که خبرگان میدانستند داریوش همایون به اندیشه منسجمی که داشت و به توانی که در تحلیل و پرداخت مسائل سیاسی داشت مدتها بود خود را شناسانده بود.
یکی از جوانانی که روزنامه نگاری را از داریوش همایون آموخته بود در همان زمان در مصاحبهای با وی پرسید "چرا حرمت قلم را به وزارت فروختید، شما در جائی که نشسته بودید کم از وزارت نبود" پاسخ راست و درست این بود: گمان دارم دیگر نمیتوان نشست که اوضاع خودش درست شود بلکه باید رفت و در روندش مداخله کرد.
اما چنان که خود بعدها در اولین کتاب تحلیلیاش نوشت دیر شده بود، وقتی نوبتش دادند که "دیگر تباهی به جائی رسیده بود که جز هزیمت و باج دهی چارهای برای پادشاه باقی نگذاشته بود. ارادهای برای حفظ دستاوردها نبود."
بهنود درباره چاپ مقاله احمد رشیدی مطلق در روزنامه اطلاعات معتقد است: دولت جمشید آموزگار را طغیانی سرنگون کرد که برسر چاپ مقالهای به امضای احمد رشیدی مطلق در روزنامه اطلاعات به وجود آمده بود. مخالفانش زود شایع کردند و نوشتند که نویسنده متن داریوش همایون بوده است که نبود. این تنها شایعهای نبود که گریبانش میگرفت، پیش از آن نیز بارها هدف شایعات و افتراهائی شده بود. اما این دیگر میتوانست به بهای جانش تمام شود.
همایون هم قلم نگارش داشت و هم توان گزارش و میتوانست سوء تفاهمها را رفع کند . اما همان زمان دربار در حال هزیمت از وی فداکاری طلب کرد. از دربار از وی خواستند برای حفظ موقع و مقام پادشاه سکوت کند و همایون به اخلاقی که داشت سکوت خود را تا زمانی که نویسنده اصلی آن مقاله زنده بود کش داد و همین دو ساله زبان گشود و گفت .
و چیزی نگذشت که ماموران حکومت نظامی دستگیرش کردند و به جمع وزیران و دولتمردانی بردند که برای مهار شورشهای عمومی و تظاهرات رو به افزونی، به خواست نظامیان و تصویب پادشاه زندانیشان کرده بودند و در روز ۲۲ بهمن دست بسته تحویل انقلابیون شدند.
همایون در یادداشتهای زندان خود از همان اولین برگ به این دوره "هزیمت و ترس" لقب داد و زمانی هم که یک سرهنگ از سازمان قضائی نیروهای مسلح به بازجوئی وی رفت، حاضر به پاسخگوئی نشد و گفت: "آن کس که باید بازجوئی کند شما نیستید. اصلا شما چرا در پست اصلی خود نیستید، در این اتاق چه میکنید با اوضاعی که در کشور هست."
با پیروزی انقلاب و انتشار اعلامیه بیطرفی فرماندهان نظامی، در باشگاه جمشیدیه همایون اولین کس بود که به وزیران و مقامات بلندپایه زندانی میگفت "دیگر زندانیانی نیست باید رفت" اما آنان از صدای تیر و شعارهای تند بیرون در هراس بودند. چنین بود که مردی بلند اندام با ریش بلندش، با یک جلد کتاب مونتسکیو در دست، به باغ جمشید آباد رفت و از میان مردمیکه ارتشبد نصیری را طلب میکردند گذر کرد، جلو در چند سوار وی را سوار کردند و به خانه بردند، جوانانی که از دور از وی آموخته بودند و دل به نثر و نوشتههای وی بسته داشتند.
منبع: سايت تاریخ ایرانی
منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
تعداد بازدید: 905