12 اسفند 1391
در دوره حكومت رضا خان پاسگاههاي امنيه و نفرات آنها از همان تاريخ تشكيل اداره امنيه به آزار و اذيت نسبت به مردم و اخاذي از آنان پرداختند. اعمال امنيهها در طول سالهاي 1300 تا 1320 موجبات تنفّر و خشم و كين مردم را فراهم آورده و شايع شده بود كه امنيهها از روستاييان پنچ چيز ميخواهند:
خروسپلو، عرق دو آتشه، ترياك ماهان، دختر هجدهساله، وجوه كافي، به امنيهها حقوق كافي داده نميشد و آن مبلغي هم كه داده ميشد به دست آنها نميرسيد. ميگويند رضاشاه روزي در زمستان كه وارد اداره امنيه شد دستهاي خود را روي در جيب بلوز بلند نظامي خود گذاشت و گفت: «ميترسم امنيهها جيبم را بزنند» و نيز معروف است در همان روز مقداري برف از روي زمين برداشت و آن را به امنيهها نشان داد و از افراد يك گروهان خواست آن را دست به دست تا رديف آخر نفرات برسانند. وقتي گلوله برف به آخر گروهان رسيد تقريباً آب شده بود. رضاشاه به امنيهها گفت «من حقوق و جيره كافي براي شما اختصاص دادهام اما تا دست به دست بشود و نصيب شما بشود مقدار زيادي از آن آب ميشود و به جيب صاحب منصبان شما ميرود.»
گفتههاي رضا شاه خطاب به امنيهها حكايت از نظر نامساعد و مخالف وي نسبت به ژاندارمري ميكرد زيرا نه تنها رضاخان و ساير قزاقها در دوران قزاقخانه از ژاندارمري كه سازمان نظامي ملي ايران پس از مشروطه بود بدشان ميآمد و آن را دكان تازهاي جلوي دكان كار و كسب خود ميديدند، بل حوادثي چون قيام كلنل پسيان در مشهد، شورش ژاندارمريها در تبريز زير نظر لاهوتي و طرح كودتاي نافرجام پولادين، نظر او را نسبت به ژاندارمها تيرهتر و سياهتر از گذشته كرده و به آنها به ديده تنفر و كين مينگريست.
البته در گفتههاي رضاشاه نوعي بيعدالتي وجود داشت زيرا ژاندارمري در دوران رياست سوئديها از با انضباطترين صفوف نظامي ايران بود چنانكه شاعراني چون عارف و ايرجميرزا در اشعار خود ابياتي در مدح و تحسين ژاندارمها سروده بودند.
نام امنيه در طول سالهاي 1300 تا 1320 طوري موهن و آميخته به اخاذي و پروندهسازي و آزار و تعدي گرديد كه در سال 1320 پس از آغاز سلطنت رضاشاه كه قرار شد امنيه مجدداً تأسيس و از وزارت جنگ جدا و به وزارت كشور ملحق شود و تحت عنوان اداره كل امنيه دولتي از لشكرهاي ارتش منتزع گردد به زودي نام امنيه را هم از آن برداشتند و به جاي آن واژه ژاندارمري را گذاشتند تاخاطره سوءامنيههاي رضاخاني از اذهان محو گردد. مزاحمت و آزار و تعدي ژاندارمها بيدليل نبود. امنيهها از فقيرترين و محرومترين و بيدست و پاترين كساني بودند كه هيچ شغل مناسبي نيافته بودند و به ناچار شغل امنيه را براي نمردن خود و خانوادهاشان از گرسنگي برگزيده بودند. فرماندهان آنها از آنها هديه و پيشكش و سوغاتي ميخواستند و چون حقوق فرماندهان نيز ناچيز بود به ناچار مبالغي از مخارج خود را از راه اخاذي از مردم تأمين ميكردند. در آن دوران شبكه ارتباطي مهمي بين تهران و مراكز امنيه وجود نداشت و فقط استفاده از تلگراف و مكاتبه ميسر بود. گهگاه هيأتهاي بازرسي به ولايات سفر كرده تحقيقات و بازرسيهايي ميكردند و بازميگشتند.
پاسگاههاي ژاندارمري در نقاط بسيار دور دست واقع بوده و فاقد وسايل اوليه زندگي بودند و اغلب آب آشاميدني هم در دسترس نداشتند و بايد آب آشاميدني خود را از طريق كاميونهاي عبوري به دست آورند.
سيستم استيلاي دولت مركزي بر مبناي زور و خشونت و عدم اعتماد نسبت به مردم استوار شده و پس از جنگهاي عشايري و محلي و خون و خونريزي طرفين با عدم اعتماد به هم مينگريستند و از هم واهمه داشتند.
به طوري كه رجال آن زمان از جمله دكتر محمد سجادي در خاطرات خود نوشتهاند در اوايل سلطنت رضاشاه، امنيهها حتي شاه را هم نميشناختند و زماني كه رضاشاه براي بازديد از يكي از پاسگاهها رفت وكيلباشي امنيه چندان احترامي به شاه نگذاشت. اين بود كه دستور داده شد تصويري از شاه در هر پاسگاه ژاندارمري نصب گردد. امنيهها غالباً بيسواد بودند و عدهاي از آنها از قرهسورانهاي سابق و عدهاي حتي در زمره راهزنان پيشين بودند كه تأمين گرفته و به خدمت امنيه درآمده بودند. سرتيپ محمدحسين ميرزا جهانباني رئيس ستاد امنيه در دوران تصدي اميرلشكر اميراحمدي كه پس از شهريور 1320 در اواخر سال 1322 براي مدت كوتاهي رئيس اداره شهرباني شد و پس از 28 مرداد به مقام كفالت وزارت كشور رسيد در يادداشتهايي كه در دوران خانهنشيني و بازنشستگي خود در مجله خواندنيها چاپ تهران مينوشت شمهاي از آن چه را كه در امنيه دولتي ايران ميگذشت به رشته تحرير درآورد.
از نظر جهانباني كه افسر تحصيل كرده و فهيمي بود فقر و تهيدستي و نداشتن وسايل زيست مناسب، مهمترين عامل گرايش امنيهها و همچنين پاسبانها به اخذ رشوه از مردم و گرايش به وظيفهناشناسي و خلاف بود.
جهانباني كه در ماههاي آخر سال 1322 رئيس شهرباني كل كشور شد داستان پاسباني را نقل كرده است كه رشوه گرفته و يك زنداني را در حال انتقال به زندان گريزانده بود. جهانباني پاسبان را احضار كرد و با شلاق او را تنبيه نمود اما پاسبان اجازه خواست اونيفورم (كت) خود را از تن درآورد؛ زير بلوز رسمي پليس، پاسبان حتي زيرپيراهن هم به تن نداشت.
او هزينه سنگين زندگي خود و همسر و دو فرزند و مادرش را براي رئيس شهرباني شرح داد و علت رشوهگيري و وظيفه ناشناسي را تبيين كرد. جهانباني كه سوابق عديدهاي در امنيه و نظميه داشت پس از مراجعه به دكتر ميليسپو كه بار ديگر به ايران آمده و رئيس كل دارايي شده بود و نااميدي از تحقق بودجهاي براي كمك به حقوق افسران و پاسبانان شهرباني استعفا داد.
در سالهاي قبل و پس از شهريور 1320 داستانهاي واقعي از مردم آزاري و اخاذي امنيهها بر سر زبانها بود كه شمهاي از آنها پس از شهريور 1320 در مطبوعات تهران منعكس ميشد در يكي از اين ماجراها آورده شده بود:
شبي چند امنيه وارد دهكدهاي شدند طبق معمول سراغ كدخدا را گرفتند و به خانه او رفتند. كدخدا شام چرب و نرم (خروس پلو) و منقل و ترياك و وافور بر ايشان فراهم كرد. پس از اينكه شام خوردند و ترياك مبسوطي كشيدند قرار شد روي پشتبام براي مهمانان ناخوانده بستر گسترده شود. وقتي بستر گسترده شد امنيهها براي اخاذي از كدخدا كمي انديشيده و سرانجام وكيلباشي پرسيد: كدخدا در آسمان چه ميبيني كدخدا؟ كدخدا گفت: كهكشان.
وكيلباشي امنيه از جا بلند شده سيلي محكمي به گوش كدخدا زد و گفت: مردك پدرسوخته آيا خجالت نميكشي مأمور دولت را زير كهكشان يا كاه ميخواباني، برخيز كه ترا به پاسگاه ببرم و علت اين بياحترامي را از تو بپرسم. كدخدا كه دچار وحشت شديدي شده بود با پرداخت پنج تومان پول شرّ امنيهها را كند. آنها شب روي بام و زير كهكشان يا كاهكشان خوابيدند و بامداد پس از خوردن صبحانه مفصل و كشيدن مجدد ترياك ده را ترك كردند.
در موردي ديگر امنيهها وارد دهي شدند و هنگام صحبت با كدخدا يك نخ سيگار كه نشانه تاج پهلوي روي آن چاپ شده بود به كدخدا تعارف كردند. كدخدا ضمن تشكر فراوان سيگار را آتش زد. اما حواس او نبود كه دارد سيگار را از سويي كه تاج روي آن چاپ شده بود آتش ميزند.
به محض اينكه آتش كبريت به آرم تاج رسيد امنيهها او را به باد فحش و كتك گرفتند كه چرا ندانسته يا دانسته تاج اعليحضرت پهلوي را به آتش كشيده و به مقام منيع سلطنت اهانت كرده است. باز در افواه ميگفتند زماني امنيهها به دهي رفتند كه سيم تلگراف از كنار ديوار خانه كدخدا ميگذشت. امنيهها پس از تناول شام گوارايي متوجه سيم تلگراف شده به كدخدا گفتند: چرا روزي كه سيم تلگراف را از ده عبور ميدادند نگفتي تير آن را دورتر نصب كنند. كدخدا اظهار بياطلاعي كرد. امنيهها گفتند بر ما مسلم است كه تو جاسوس خارجيها هستي و هر شب اينجا مينشيني و مخابرات اعليحضرت با والي ايالت يا استاندار و فرمانده لشكر را گوش ميدهي. برخيز به پاسگاه برويم تا تو را هر چه زودتر با پرونده متشكله به شهر اعزام داريم و در آنجا به مجازات جاسوسي خود برسي.
كدخداي بيچاره روي دست و پاي امنيهها افتاد و از آنها خواست گناهش را ببخشايند و در عوض او پول چاي مكفي و لايقي به آنها خواهد داد.
سوء استفاده امنيهها از كدخدايان و روستاييان بيشتر به علت ناداني و بيسوادي و بيخبري مخاطبان امنيهها بود كه مردمي فرو رفته در زندگي قرون وسطايي خود بودند و از روزگار آغاز سلطنت پهلوي كه با خشونت و سختگيري توأم بود بر جان خود هراسيده سعي مداوم آنها خودداري از درگير شدن با مأمورين دولتي بود.
علاوه بر مأمورين امنيه، در مناطق عشايري صاحب منصبان و درجهداران شعبه عشايري لشكرها تا مدتي مديد از عشاير زهرچشم گرفته به انحاء مختلف رشوهستاني ميكردند و شايد ريشه بسياري از شورشهاي عشايري همين يكه تازي امنيهها و مأمورين ويژه سرپرستي عشاير بود كه در كتب مختلف به آن اشاره شده است.
مأمورين نظام وظيفه نيز از ديگر ضابطان دولتي بودند كه وقتي براي سربازگيري به روستاها ميشتافتند، ورودشان با برانگيختن نگراني و حتي وحشت روستانشينان همزمان بود.
به طور كلي رضاشاه با تأسيس اداره تشكيلات امنيه كه آن را جايگزين ژاندارمري كرد موقعيت پيشين و مردمي آن تشكيلات را خدشهدار ساخت و كار امنيهها به جايي رسيد كه در سال 1320 حتي بردن نام آنها تنفر و دلخوري شنوندگان را برميانگيخت و چون ژاندارمري هم تا حدود زيادي واژه امنيه را به ذهن متبادر ميكرد پنج سال بعد در جريان مذاكرات دولت مركزي با شورشگران فرقه دموكرات در آذربايجان توافق شد كه نام ژاندارمري نيز به سازمان نگهباني كل كشور تبديل گردد.
منبع: يكصد سال فراز و فرود نيروي انتظامي، خسرو معتضد، ج دوم، ص 304 ـ 299
تعداد بازدید: 808