28 اسفند 1391
اواخر شهریور 1320 بود که من در خوزستان بودم. روزی طبق تصمیم هیئت مختلط نفت به من ابلاغ شد برای اینکه بتوانم هم در جلسات هیئت مختلط نفت شرکت کنم و هم معالجات شخصی خود را ادامه دهم، و هم در کار خلع ید وقفهای ایجاد نشود متناوباً یک هفته در تهران ویک هفته در خوزستان باشم.
شبی که با تلفن کاریر مستقیماً از خوزستان با آقای دکتر مصدق صحبت میکردم در ضمن گزارش اوضاع جاری اظهار نظر کردم که بالاخره باید کار یکسره شود، این استخوان لای زخم گذاشتن معنی ندارد، یا باید انگلیسیها خدمت شرکت ملی نفت ایران را بپذیرند و یا اینکه خاک ایران را ترک کنند، برای این کار بهتر است کنترات نامهای تهیه کنیم و جلو کارشناسان انگلیسی بگذاریم، اگر خواستند در ایران بمانند باید مواد کنتراتنامه و خدمت در شرکت ملی نفت را بپذیرند وگرنه ظرف 15 روز خاک ایران را ترک نمایند.
در آن موقع معمولاً هر چه میگفتم فوری مورد توجه قرار میگرفت، این موضوع هم جزو مسائل مهمه قرار گرفت و دولت پس از مدتی مطالعه مصمم شد که در مدت ده روز به آنها اخطار کند، این تصمیم را به هیئت مختلط نیز فرستاد، در آنجا هم پس از گفت و گوی زیادی تصویب شد. روز یکشنبه 31 شهریور از خوزستان برای مدت یک هفته آمدم تهران. در آن موقع روابط من و آقای دکتر مصدق بر اثر پارهای مسائل از جمله انتخاب امیر علائی به وزارت خوب نبود و رابطه گرمی با هم نداشتیم، حتی هنگام ورود به تهران هم به عنوان تعرض با ایشان ملاقاتی نکردم. روز بعد در مجلس حضور یافته و در جلسه هیئت مختلط نفت به اتفاق سرتیپ کمال که با من از آبادان آماده بود، شرکت کردم (دوشنبه اول مهر).
هیئت مختلط ضمن قدردانی از زحمات و کوششهای من در خوزستان گفتند که دولت میخواهد باقیمانده انگلیسیها را هم در مدت معینی از آبادان خارج کند، بنابراین شما باید بلادرنگ به طرف خوزستان حرکت کرده و در آنجا بمانید تا کار تمام شود. من گلههایی را که از آقای دکتر مصدق داشتم مطرح ساختم و مشکلات کار را به طرز دقیقی در میان گذاشتم، از تجهیزات و تسلیحات انگلیسیها در حبانیه و شعیبیه و بصره و قبرس و دهانه خلیج فارس و در طول شطالعرب و سایر نقاط سخن گفتم. مخصوصاٌ یادآور شدم که در جلو پالایشگاه آبادان سه فروند کشتی جنگی لنگر انداخته که بزرگتر از همه آنها کشتی موریشس است (این کشتی به ظرفیت هشت هزار تن دارای هشتصد سرباز و مجهز به 24 توپ 150 میلیمتری بود). دو کشتی «کروازور» (اژدر افکن) 2500 تنی هر یک مجهز به هشت دستگاه توپ 120 میلیمتری و اضافه بر آن مسلح به مسلسلهای هوایی و خودکاری هستند که به خوبی میتوانند از عهده یک رزم سنگینی برآیند، از اینها گذشته یکی دو کشتی جنگی دیگر در دهانه خلیج فارس و مصب شطالعرب لنگر انداختهاند.در بصره دو کشتی نیروبر و مقداری قایقهای موتوری و تعداد زیادی تانک و زرهپوش، همچنین کشتی هواپیما بر آماده نگهداشتهاند، در خود خلیج نیز به طور تناوب کشتیهای جنگی وارد و خارج میشوند. در قبرس چهار هزار چترباز پیاده شدهاند، در ایستگاه هوایی حبانیه و شعیبیه تعداد زیادی هواپیمای جت و شکاری آمادهی نبرد هستند،این موضوع نیز مورد تأیید آتاشههای نظامی ما نیز قرار گرفته است.
برتعداد افراد پیادهنظام قوای انگلیس در بصره و سایر نقاط افزوده شده است،از مقدار خوارباری که روزانه برای آنها فرستاده میشود پیمیبریم که مرتباً بر تعداد قوای انگلیسیها افزوده میشود!...
اما در مقابل ما چه داریم؟... در برابر این همه تجهیزات، ما تنها دو کشتی دو هزار تنی بدون زره به نام ببر و پلنگ داریم که هیچکدام بیش از دو توپ ندارندو متأسفانه گلولههای این کشتیها هم نمیتواند در زره کشتی موریشس اثر کند، از این گذشته توپهای این کشتیها فاقد زره بوده و خدمه توپها را به آسانی هدف گلوله قرار خواهند گرفت.
در آن جلسه از مجموع قوای نظامی در خوزستان نیز صحبت کردم و هدف انگلیسیهارا به طور دقیق و روشنی تشریح کردم که چگونه میخواهند جزیرهی آبادان را اشغال کنند. آنها به همین منظور تمام مناطق نفتخیز و قسمتهای مختلف خوزستان را تحویل داده بودند و تنها پالایشگاه آبادان رادر دست داشتند، هدفشان این بودکه پس از تجزیه جزیرة آبادان، نفت خام از کویت آورده و در تصفیه خانه آبادان تصفیه نمایند.1
اینجا این سؤال مطرح میشد که پس ما در برابر این مشکل چه میتوانیم بکنیم؟
به همین جهت در آخر سخن افزودم تنها کاری که ما باید بکنیم، مقاومت است، مقاومت و فداکاری. ما باید به انگلیسیها بفهمانیم که ارتش ایران و مردم استعمارزده خوزستان آنقدر پافشاری و مقاومت خواهند کرد تا پیروز شوند. و اگر خدای نخواسته یک سرباز انگلیسی بتواند در آبادان پیاده شود تنها هدیه ارتش و مردم به او خاکستر پالایشگاه آبادان است و بس.
آنگاه توضیح دادم که من احتیاج به دو گردان مهندسی و سه گردان سرباز و چند هواپیما و چند توپ با کالیبرهای بزرگ دارم.
حرفهای من که تمام شد اعضای هیئت مختلط از آقایان نجمالملک و سروری گرفته تا آقای صالح و دکتر معظمی و سایر اعضاء هر یک شرحی بیان داشتند.
آنها گفتند که میدانیم اگر جنگی در بگیرد اولین هدف تو خواهی بود ولی با همه این حرفها نباید فراموش کرد که مملکت در موقعیت خطرناکی قرار گرفته روز فداکاری امروز است تو باید برای سعادت ملت ایران به استقبال مرگ بروی با توجه به اینکه شمابا ما دوست هستی و ما نباید تو را به خطردعوت کنیم معهذا چارهای نیست امیدواریم خداوند تو و کشور را حفظ کند مخصوصاً دکتر معظمی با بیانی ناراحت و هنگام حرف زدن دستهایش مرتعش، گفت: آقای مکی! من از مادر شما خجالت میکشم که فرزندش را بطرف خطر دعوت میکنم ولی آقای مکی کشوری که میخواهد مستقل بشود باید قربانی بدهد و تو باید فدای مملکت بشوی! گفتم برای فداکاری آماده هستم و هم اکنون هم حاضر به رفتن خوزستان هستم. بالاخره با اصرار پیشنهاد کردند که با دکتر مصدق ملاقات کرده و رفع دلتنگیها بشود اما برای من خیلی مشکل بود که با او ملاقات کنم. گفتم آقای نخستوزیر ـ وزیر جنگ ـ رئیس کل شهربانی ـ رئیس ستاد ـ رئیس ژاندرامری و رئیس رکن چهارم در هیئت مختلط شرکت کنند تا من مشکلات و موانع کار را بگویم و آنچه راکه لازم دارم با اختیارات کامل در دسترسم بگذارند، و مطالبی که میگویم در صورتجلسهی رسمی هیئت مختلط نوشته شود تا اگر وقایع غیر مترقبهای پیش بیاید مسئولیت هر کس معلوم شود.
آقای صلاح رئیس هیئت مختلط نفت از اطاق بیرون رفته و با تلفن مطالب مرا با آقای نخستوزیردر میان گذاشتند.آقای نخستوزیر خواهش کردند که به منزل ایشان بروم و ضمناً گفتند همین الان دستور میدهم که وزیر جنگ و رئیس ستاد ارتش و رئیس شهربانی هم حضور یابند، من هنوز در هیئت بودم و ساعت از یک بعداز ظهر میگذشت از منزل نخستوزیر تلفن کردند که آقایان حاضر شدهاند و به آقای مکی بگویید بیایند.
آقای صالح از پای تلفن آمد و پیام نخستوزیر را به من داد. هنوز گفتوگوی ما به پایان نرسیده بود که دو مرتبه تلفن زنگ زد، این مرتبه دکترمعظمی را پای تلفن خواستند و گفتند وزیر جنگ و رئیس شهربانی حاضر هستند، بگویید آقای مکی هر چه زودتر بیایند.
هیئت مختلط از من خواهش کردند که فوراً بروم به منزل نخستوزیر .
به محض اینکه وارد منزل نخستوزیر شدم آقای سپهبد نقدی وزیر جنگ نیز به اتفاق سرلشکر مزینی رئیس کل شهربانی وارد اطاق شده و دور تخت ایشان نشستیم.
من علت عدم حضور رئیس ستاد ارتش و رئیس رکن چهارم را جویا شدم. وزیر جنگ اظهار داشت، من وزیر جنگ هستم و هرتصمیمی که اتخاذ شود فوراً به آنها ابلاغ میکنم، دیگر حضور آنها ضرورت ندارد، مشکلات کار را همانطور که در هیئت مختلط گفته بودم بیان کردم، از شهربانی خواستم که یک عده افسر عالی مقام و چند افسر مجرب دراختیارم گذاشته شود. همانجا رئیس شهربانی گفت ـ فردا سرتیپ آرتا و عدهای افسر و کارآگاه به طرف خوزستان حرکت خواهند کرد، در مورد دفاع از پالایشگاه آبادان، هر چه میگفتم مورد تأیید نخستوزیر قرار میگرفت. مثلاً میگفتم سربازها باید به حالت دفاعی و آمادهباش درآیند. سپهبدنقدی فوراً از دکتر مصدق مطالبه دستورکتبی میکردند. همانجا پیش نویس میشد و همانجا ماشین شده دکتر مصدق با یک شهامتی امضاء میکرد و به سپهبد نقدی تسلیم میشد، در مورد تخریب پالایشگاه به وسیلهی مین، تصمیماتی گرفته شد و قرار شد که شرافتمندانه این موضوع مکتوم بماند و همگی قول دادند. حقیقت این است که دکتر مصدق زیر بار مینگذاری نرفت و میگفت که ممکن است ایادی انگلیسیها خرابکاری کنند و پالایشگاه را نابود سازند. هر چه در این باره اصرارکردم فایده نداشت بالاخره قرار شد که مانور مینگذاری و تظاهر به آن به عمل آید ولی همگی قول بدهند که محرمانه و مخفی بماند که مینگذاری نشده است باید اضافه نمود که سپهبد نقدی هم عقیده داشت که باید پالایشگاه مینگذاری شود. 2
راجع به هواپیمایی نیز تیمسار سپهبد نقدی گفت همین الآن به نیروی هوایی دستور خواهم داد و چند گردان اضافی قرار شد از اصفهان و خرمآباد و بعضی نقاط دیگر بلافاصله به آبادان اعزام شوند.مذاکرات تا ساعت دو و نیم الی سه بعداز ظهر ادامه یافت. سه ساعت از بعداز ظهر با اعصاب کوفته و خسته ـ و نسبت به وقایع آینده اندیشناک ـ منزل نخستوزیر را ترک کردیم.
روز بعد که چهارشنبه بود به ستاد نیروی هوایی رفتم. به اطاق سرتیپ سپهپور که وارد شدم گفتند دستورات تیمسار وزیر جنگ ابلاغ شده و ما از امروز ده فروند هواپیمای بُمبافکن و شکاری مجهز در فرودگاه تهران آماده کردهایم و سه فروند هواپیمای اکتشافی هم از کرمانشاه برای اکتشاف به اهواز انتقال داده شد و شرحی از احساسات خلبانهای نیروی هوایی را بیان کردند که در صورت بروز جنگ خلبانهایی که انتخاب شدهاند، خود و هواپیماها را با بمب به کشتیهای انگلیس خواهند زد، در این صورت خلبان و هواپیما هم نابود خواهد شد. اما در مقابل، هر خلبانی یک کشتی انگلیسی را نابود کرده است. بعد از ظهر پنجشنبه 4 مهر به طرف اصفهان حرکت کردم، شب را در اصفهان ماندم. روز جمعه دو ساعت بعداز ظهر از اصفهان به طرف آبادان پرواز کردم، وقتی وارد آباان شدم، در فرودگاه آبادان به من گفتند قوای امدادی وارد خاک خوزستان شده است.
همان شب دستور دادم یک گردان نظامی پالایشگاه راتصرف کرد و عبور و مرور در پالایشگاه تحت کنترل شدید نظامی قرار گرفت.
تانکها، ارابهها و زرهپوشها، موضعگیری کردند، سربازان سربازخانهها را تخلیه کرده و در نخلستانها، خوابیدند، فرمانده جدید پادگان آبادان سرتیپ احمد زنگنه و فرمانده پادگان خرمشهر ناخدا دفتری و فرمانده کل خوزستان سرلشکر میرجلالی بود.
افسران و کارآگاهان شهربانی نیز به موقع رسیده بودند، سرتیپ آرتا معاون شهربانی کل خود را معرفی کرد، عملیاتی که لازم بود نظامیها شب در پالایشگاه بکنند کردند، چهار توپ در چهارگوشه پالایشگاه قرار داده شد تا در صورت بروز جنگ توپها پالایشگاه را بکوبند، سرتیپ احمد زنگنه نقشهای طرح کرده بود که درصورت بروز جنگ و پیاده شدن نیروهای انگلیس مأمورین مراقب شیرهای انبارها را بر روی شطالعرب باز کرده کبریت روی دو میلیون و ششصدهزار تن مواد نفتی که در مخازن آبادان موجود بود بکشند تا این مواد محترقه کشتیهای جنگی انگلیس را در میان آتش خود ذوب کنند، روز بعد در باشگاه ایران برای کارمندان و کارگران آبادان نطق مفصلی کردم و مردم را برای فداکاری ترغیب و تشویق نمودم، در این نطقها چه گفتم، نمیدانم ولی همین قدر میدانم که هر کس صدای مرا شنیده بود دست از جان شسته برای پیکار حاضر بود و آبادان یکپارچه احساسات شده بود؛ این موقعیت برای انگلیسیها خیلی قابل مطالعه بود و میدیدند اگر بخواهند پالایشگاه را تصرف کنند پالایشگاه طعمه حریق میشود و بعلاوه اگر به این کار مبادرت کنند جنگ سوم حتمی است.
من همان وقت در مصاحبههای خود به خبرنگاران گفته بودم که صدای اولین گلوله در خلیج فارس به منزله اعلام جنگ سوم جهانی است و کسانی که اولین شلیک را در خلیج فارس بکنند مسئولیت جنگ سوم جهانی را به عهده خواهند داشت.
الحق نظامیها و مردم خوزستان در جانبازی و فداکاری در راه میهن درس عجیبی دادند و من همانطور که در مجلس گفتهام اگر جنگی در میگرفت، ننگ سوم شهریور 20 را از دامان تاریخ ایران میشستند.
بهر حال روزها و شبها دقایق با نگرانی و تشویش میگذشت، روز نهم اطلاع پیدا کردم که انگلیسیها همگی آماده حرکت هستند، اطفال و خانمها و بعضی از افراد انگلیسی با هواپیما و غیره خارج میشدند ولی یک دسته سیصد چهارصدنفری آنها که زبده بودند ماندند و اظهار داشتند که چون وسیله رفتن در مدت ضربالاجل را نداریم، نمیتوانیم برویم.
همان روز برای نخستین بار دستور داده شد که از ورود کارشناسان انگلیسی به پالایشگاه جلوگیری شود و جلو اطاق هر یک از آنها یک نظامی با تجهیزات کامل پاس میداد.
در آن موقع که آبادان برای دنیا یک مسئله حیاتی شده بود و مخبرین خارجی مثل مور و ملخ در آبادان وول می زدند، از من پرسیدند اگر فردا کارشناسان خارج نشوند چه خواهید کرد؟ گفتم جواز اقامت آنها از فردا لغو است و طبق مقررات بینالمللی نمیتوانند در ایران بمانند.
باز از من سئوال کردند که اگر جواز اقامت آنها لغو شد و نرفتند چه خواهید کرد؟
گفتم اگر فردی از افراد ایران بخواهد بدون پاس وارد کشتی موریشس شود، فرمانده کشتی با او چه خواهد کرد؟ گفتند ممانعت خواهد کرد، گفتم: به چه مجوزی؟ یک مخبر آمریکایی گفت: کشتی موریشس به منزله قطعهای از خاک انگلستان است که در آبهای عراق در صدمتری آبادان لنگر انداخته است، بنابراین ویزا لازم دارد؛گفتم اگر فرد ایرانی اصرار به ورود به کشتی کرد و خواست با زور وارد شود چه میکنند؟ گفت: اورا به آب خواهند انداخت، گفتم: وقتی که مقررات بینالمللی اینطور اقتضا کند و نشود به یک قوطی کبریتی که روی آب افتاده بدون پاس وارد شد مسلماً کارشناسان انگلیسی هم در جزیره آبادان نمیتوانند بمانند و اگر اصرار کردند، پلیس به آنها اخطار خواهد کرد که بلادرنگ خاک ایران را ترک کنند. اگر اصرار در ماندن کردند با وسائلی که هم اکنون آماده کردهایم آنهارا به مرز عراق برده و در آنجا پیاده خواهیم کرد.
گفتند این تصمیم شماست یا تصمیم دولت ایران؟ گفتم: فرق نمیکند تصمیم من و دولت ایران هر دو یکی است.مخبرین انگلیسی و جاسوسان شرکت سابق نفت این تصمیم را به کارشناسان ابلاغ نمودند.
بعد از ظهر به من خبر دادند که دویست و ده نفر بقیه انگلیسیها که تصمیم به ماندن داشتند به گمرک خبر دادهاند که فردا صبح عازم بصره خواهند شد، به ادارهی گمرک توصیه کردم که در موقع بازدید و وارسی چمدانهای آنها زیاد سختگیری نشود زیرا 210 نفر انگلیسی عصبانی میخواهند خاک ایران را ترک کنند اگر سختگیری شود و خدای نکرده یک نفر انگلیسی به مأمورین ایران اهانت کند و یا زد و خورد شود بروز جنگ حتمی است. در این چهل و چند ساله خیلی از ایران بردهاند، فرض میکنیم هر یک یک چمدان طلا هم میبرند، این هم روی آنها ـ با اینکه حکومت نظامی بود ساعت عبور هم برای آنها تا صبح اعلام شد تا بتوانند چمدانهای خود را به گمرک برسانند.
شب برای کارگران و همچنین باشگاه ایران پیامی به کارمندان فرستادم که موقع خروج انگلیسیها از آبادان از هر نوع ابراز احساسات خودداری شود و اصولاً جلو اسکلهها کسی ظاهر شود. همچنین همان شب مذاکره شد که از چند نفر از رؤسای انگلیسی و مستر راس رئیس پالایشگاه در منزل آقای مهندس بازرگان به شام دعوت شود، هیئت مدیره به پیشنهاد (دکتر فلاح) تقدیرنامهای تهیه کرده بودند که به مستر راس تسلیم نمایند. صبح وقتی این تقدیرنامه را نزد من آوردند که امضا کنم گفتم اگر این تقدیرنامه روی میز شورای امنیت گذاشته شود سند محکومیت ایران خواهد بود زیرا دولت ایران در اخطاری که به کارشناسان انگلیسی نموده قید کرده که چون اخلال میکنند باید ایران را ترک گویند، اگر هیئت مدیره آنها را تقدیر کند به این تقدیرنامه درشورای امنیت اتخاذ سند خواهند کرد. از همانجا با دکتر مصدق تلفنی تماس گرفتم و ماجرای تقدیرنامه را گفتم، ایشان هم با من هم عقیده بودند و گفتند بهتر است به مستر راس کادویی از طرف دولت اهدا شود. فرستادیم یک تخته قالیچه خیلی خوب خریداری کردند و به آقای راس کادو داده شد.3 صبح روز بعد برای آنکه احساسات انگلیسیها تحریک نشود، خودم برای مراسم خداحافظی نرفتم، هیئت مدیره و عدهای از رؤسای عالیمقام ایرانی آنها را در اسکله مرغابی (که بعداً نام آن را اسکله خلعید گذاشتند) رفتند و خودم با یک قایق موتوری صبح تا ظهر جلو اسکلهها در حرکت بودم تا مبادا کارگران دست به تظاهرات بزنند. انگلیسیها میخواستند کشتی آنها که قرار بود به بصره برود، به اسکلههای آبادان پهلو بگیرد، رئیس ستاد نیروی دریای با من مذاکره کرد و من گفتم بهتر است با قایقهای موتوری خودمان مسافرین را به کشتی که در وسط آب ایستاده برسانیم.
سرهنگ رسائی رئیس ستاد نیروی دریایی اظهار داست که اصولاً پهلو گرفتن کشتی جنگی به اسکله ایران طبق مقررات بینالمللی ترتیبات و تشریفاتی دارد که انجام نشده، بعلاوه این کار خطرناک است، اگر موقع پهلو گرفتن کشتی جنگی نیرو پیاده کرد، چه میشود و تمام آرایش جنگی ما را به هم میزند. فوراً با دکتر مصدق تماس گرفتم. دکتر مصدق اظهار داشت که با سفیر انگلیس چنین توافق شده و اهمیتی ندارد. مخاطرات پهلو گرفتن کشتی جنگی و تشریفات بینالمللی آن را گوشزد نمودم و در آخر بیان خود گفتم: اگر وقایعی رخ دهد من مسئول نخواهم بود.دکتر مصدق اظهار داشت در این صورت اقدام خواهم نمود و شما را در جریان خواهم گذاشت. بیش از یکی دو ساعت از نصف شب گذشته بودکه زنگ تلفن صدا کرد و دکتر مصدق به من اطلاع داد که از سر شب تا حالا اقدام شد و سفیر انگلیس را از خواب بیدار و توافق قبلی کانلم یکن شد و قرار شد موتور بتهای ایران کارمندان و متخصصین باقیمانده را به کشتی جنگی آنها برسانند. من هم همان ساعت به نیروی دریایی اطلاع دادم.
موقع حرکت این عده وضع عجیبی داشتند خیلی عصبانی، متفکر و متأثر بودند و بالاخره با هر کیفیتی بود بدون هیچگونه تظاهری، با آرامش کامل حرکت کردند فقط ده نفر رؤسای آنها باقیماندند که روز یازدهم مهر از خرمشهر با اتومبیل به طرف بصره حرکت کردند. موقع حرکت این ده نفر خودم برای خداحافظی در مراسم آنان شرکت کردم و با آقای راس مراسم تودیع به عمل آمد. شب قبل سر میز شام راس خیلی اظهار تأسف و تأثر میکرد که من بیست و چند سالی است که در ایران زندگی میکنم و آنوقت نگاهی به چراغ پالایشگاه کرد و گفت ما این دستگاه را ساختیم و خیلی زحمت کشیدیم، آن را به شما میسپارم از آن خوب نگهداری کنید. من تسبیح ظریفی که در دست داشتم به راس هدیه کردم سعی کردم که با شوخی و خنده به میهمانی خاتمه دهم، بالاخره ساعت 1 روز یازدهم مهر بقیه کارشناسان انگلیسی خاک ایران را ترک گفتند.
یک ساعد بعد از ظهر همان روز چون قرار بود همراه دکتر مصدق به امریکا بروم، با مردم خوزستان و کارگران و کارمندان خداحافظی نموده خاک خوزستان را ترک کردم و به مأموریتم در خوزستان خاتمه دادم و دیگر مداخلهای نداشتم. دو سه روز بعد گزارش کامل خلع ید را در مجلس دادم که شرح آن را در کتاب خلع آوردهام.
پانوشتها:
1. این خبر را از زبان شاه شنیده بودم که در ملاقاتی سفیر انگلیس صریحاً به وی اظهار داشته بود که ما جزیره آبادان را اشغال خواهیم کرد. شرح این ملاقات در جلد سوم کتاب سیاه مفصلاً بیان شده است.
2. شاه هم به سرتیپ احمد زنگنه فرمانده جدید آبادان که همان روز انتخاب و مأمور آبادان شده بود و نزد شاه رفته اظهار داشته بود که مبادا، مبادا پالایشگاه مینگذاری شود.
3. فوآد روحانی مشاور حقوقی شرکت نفت انگلیس و ایران در صفحه 344 کتاب «تاریخ ملی شدن صنعت نفت ایران» چنین نوشته است:
«... و مکی یک تخته قالی ایران به او هدیه داد. در این موقع راس به وی گفت «آیا شما یک عوض منصفانه تلقی میکنید؟» و با طرزی دوستانه با مکی و بازرگان دست داد و رهسپار بصره گردید.»
فواد روحانی فراموش کرده یا اطلاع نداشته که راس مطلب دیگری به من گفته بودو آن این بود: «من قالی خوب زیاد دارم ولی اگر تقدیرنامه داده بودید ارزش آن بیشتر از این قالیچه بود.»
کتاب خاطرات سیاسی مکی، حسین مکی، انتشارات علمی
منبع بانشر: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
تعداد بازدید: 787