01 اردیبهشت 1392
محمدحسین رحمتی(عکاس انقلاب):
در جریان نوزده دی من یک خاطره شخصی دارم، آن روز عکاسی نمیکردم اما خاطره خیلی خوبی دارم.
وقتی واقعه اهانت به حضرت امام (ره) پیش آمد من در دبیرستان حکیم نظامی درس میخواندم یک روز که از مدرسه برمیگشتم دیدم گروهی که یک سوم آنها طلبه و بقیه مردم عادی بودند در خیابان صفائیه به سمت بیت حضرت امام (ره) در حرکت بودند و بدون اینکه شعاری سر دهند و حرفی بزنند در حال حرکت بودند. من این صحنه را آن روز دیدم، عصرهمان روز دوچرخه ام را در دبیرستان گذاشتم و آمدم سر و گوشی آب دهم دیدم مأمورها و یک سری نیروهای نظامی سر چهارراه ایستادهاند. بعدازظهر ما در کلاس بودیم لکن جمعیت معترض لحظه لحظه افزونتر شده بود، به هر حال جمعیت رو به افزایش می رود و از دانشآموز، دانشجو و کاسب و همه اقشار به این جمعیت اضافه میشوند به گونهای که کنترل جمعیت سخت میشود شد و در نهایت درگیری ایجاد میشود، ما که در مدرسه فهمیدیم درگیری آغاز شده خواستیم از دبیرستان حکیم نظامی بیرون بیاییم، ولی به دلیل این که حدود ششصد تا هزار دانشآموز در این دبیرستان حضور داشتند دستور دادند تا در اصلی دبیرستان را ببندند و نگذاشتند بیرون برویم. پس از این که چندین بار صدای تیراندازی آمد کلاسها متشنج شد.
ساعت چهار تا پنج بعدازظهر بود که با تنه یک درخت بریده آنقدر به در زدیم که قفل در شکسته شد و بیرون رفتیم. وقتی آمدیم بیرون کسی در خیابانها حضور نداشت، بیشتر مردم سر کوچهها ایستاده بودند و شعار میدادند تا اگر پلیس آمد بتوانند به کوچههای جوبشور و اطراف مسجد سلماسی و کوچه آمار فرار کنند. نیروهای پلیس هم سر کوچهها ایستاده بودند. آنجا برای اولین بار شعار مرگ بر شاه و درود بر خمینی را شنیدم. تقریبا غروب شده بود و عهوا رو به تاریکی بود که شعارها کم شد و خیابان و کوچهها خلوت شد و من هم به سمت خانهمان که در میدان سعیدی بود حرکت کردم، تا به منزل رسیدم مادرم گفت برادر کوچکت ـ که آن موقع سه چهار سالش بود ـ مریض است. من دست برادرم را گرفتم و به بیمارستان گلپایگانی بردم. در بیمارستان بسته بود و عدهای هم پشت در ایستاده بودند و در را فشار میدادند و مضطرب بودند. چند نفر گریه میکردند و اصرار داشتند که داخل بیمارستان بروند ولی نگهبان اجازه ورود نمیداد.
کنار نگهبانی رفتم و گفتم این بچه مریض است و تب دارد، میخواهم دکتر معاینه اشکند، گفت بیا برو داخل. وقتی رفتم داخل دیدم چند تا از این زخمیهای واقعه آن روز (19 دی) را آنجا بودند، کسانی هم که دم در بیمارستان بودند دنبال زخمیهای خود آمده بودند تا ببینند زنده هستند یا نه. من به طور اتفاقی همه این وقایع را دیدم و بعد ایستادم و تازه فهمیدم که چه شانسی آوردهام. یک جنازه هم دیدم که پتویی روی آن انداخته بودند. گمان کنم در واقعه نوزدهم دی چهار نفر شهید شدند که یک نفرشان را من در بیمارستان گلپایگانی دیدم. خلاصه در این حال و هوا بودم که ناگهان یک نفر آمد و گفت تو اینجا چه کار میکنی، گفتم برادرم مریض است، گفت درمانگاه تعطیل است و من را از بیمارستان بیرون کرد، دیگر از آن روز خبری بدست نیاوردم ولی در واقع میتوان گفت که نهضت اسلامی مردم ایران از روز نوزدهم دی وارد مرحله جدیدی شد و به شکل اجتماعیاش بروز کرد و از آن حالت مخفی درآمد. آن چهلمها به شکل مستمر ادامه پیدا کرد و من هم از آن وقت بود که در واقع عکاسی را به صورت جدی شروع کردم.
منبع: سایت آژانس عکس قم
تعداد بازدید: 1315