01 اردیبهشت 1392
«حزب ماركسيستها در ايران، صرفـنظر از هر نـامي كه به خود نهاده باشند (سوسـيال دمكرات، عدالت، كمونيست، توده)، يك سازمان وابسته به ايدئولوژي اروپايي و بيگانه از واقعيت جامعه ايران، با تمام عواقب و نتايج ناشي از اين بيگانگي بودند. البته بعضي از ماركسيستهاي ايراني كوشيدند تا اين طرز تفكر را در كالبد ايراني جاي دهند، ولي كوشش آنها حقير و بيارزش و بيفايده بود و از آنجا كه ماركسيستهاي ايراني جرأت نميكردند از اصول مادهگرايي (ماترياليسم) و «انترناسيوناليسم پرولتاري» گامي فراتر گذارند، تمامي كوششان تكرار مكرر عبثي ميشد كه انعكاسي در حيات جامعه ايران نداشت.
تسليم به ايدئولوژي بيگانه، به معني اعم را ميتوان به دو شاخة غربزدگي و شرقزدگي تقسيم كرد. معناي «شرقزدگي» همان شيفتگي به جهانبيني و ايدئولوژي اروپاي باختري است، كه تسلط خود را در كشورهاي اروپاي شرق برقرار كرد.
روشن است كه ليبراليسم اروپاي غربي (كه ايدئولوژي سرمايهداري امپرياليستي آمريكا و اروپاي غربي است) با ماركسيسم (كه به اصطلاح ايدئولوژي انقلابي پرولتارياست)، با اينكه هر دو ايدئولوژي غربي هستند تفاوت معنائي دارند. ولي اين اختلاف دو ايدئولوژي نسبت به هم، در قياس با معارف و فرهنگ اسلامي، زياد نيست و اين واقعيت، بويژه در شيوة زندگي مردم در كشورهاي سرمايهداري و كشورهاي سوسياليستي بروز ميكند. استكبار و استقرار اختناق در كشورهاي ستمديده مثلاً در ويتنام يا در افغانستان و الحاد و ماديگري و توجه به مصرف و عيش و نوش و بادهگساري و انهماك در شيوههاي ضد اخلاقي در هر دو جا دستور روز است. پرستش پول و مقام در هر دو جا متداول است. آنچه كه امروز تفاوت سوسياليسم و سرمايهداري را روشن ميسازد، تنها رقابت شديد ديپلماسي بر سر كسب قدرت و ابتكار در صحنة بينالمللي است.
لذا، ماركسيستهاي ايران با قبول يك ايدئولوژي الحادي و نفي اصالت شرقي و اسلامي، راه بيگانگي از جامعة ايران را در پيش گرفتند و برنامة عمل آنها، برخلاف آنچه كه ميپنداشتند در راه بهبود جامعه ايران نبود.عمل آنها تبعيت از سياست روزانة دولت شوروي بود. در جنبش گيلان، مبارزة آنها عليه ميرزا كوچكخان بود. در جريان رسيدن رضاخان به سلطنت، مبارزة آنها عليه آيتالله حسن مدرس بود. در جريان دسايس آمريكا و انگليس براي غارت نفت ايران، مبارزة آنها در خدمت به تجزيه طلبان آذربايجان و كردستان و تقويت سياست خائنانه قوام السلطنه مصروف شد. سپس مبارزة آنها، در دوران جنبش وسيع ملي مردم ايران عليه ملي كردن صنايع نفت متوجه گرديد و در دوران سيطره و ديكتاتوري محمدرضا پهلوي، اعضاي حزب توده عملاً هيچ كاري نكردند و در جريان انقلاب اسلامي ميخواستند از پيروزي جنبش استفاده كنند و سرانجام اين جنبش را از درون منفجر گردانند، امري كه سرانجام به شكستي فاحش و پاياني ناخجسته منجر شد. آري، اين است خلاصة عملكرد كمونيستهاي ايراني، يعني گوشهاي از انحرافات و كژرويها و نارسايي آنان طي بيش از 60 سال باصطلاح مبارزه. در اين دوران، قيام 15 خرداد 42 و طليعة نهضت امام خميني در شب ظلماني استبداد ايران درخشيد. ولي رهبري حزب توده نه تنها به معناي اين وقايع كه انگيزهاش اسلام بود توجهي نكرد، بلكه راه انكار آن را پيمود و پس از پيروزي انقلاب اسلامي به خيال ميوهچيني از آن برآمد.
اين جمعبندي غمانگيز يك مبارزة حداقل شصت و دو ساله استـ از تاريخ تأسيس حزب كمونيست ايران ـ كه چند نسل را به باد داد و استعدادهاي معيني را به عبث تلف كرد.
حزب توده در تمام اين دوران، به جز دورة كوتاهي كه در اثر پيروزيهاي ارتش شوروي بر ارتش هيتلري تا حدي در ايران رونقي يافت، در مواقع ديگر نتوانست نظر اعتماد تودهها را به خود جلب كند. در آن دوران كوتاه نيز كه موفق به داشتن هشت وكيل در مجلس چهاردهم شد، اين «موفقيت» را نه در اثر اقبال مردم، بلكه از طريق روشهاي ناپاك و متقلبانه و بستوبندهاي پليد با فئودالها و صندوق جعلي و غيره بدست آورد. در همين دوران رونق، حزب با اشتباهات سنگيني مانند دفاع از امتياز نفت شمال و تقويت جريان آذربايجان، حيثيت سياسي خود را از دست داد.
انزوا و انفرادي كه در مورد ماركسيستهاي ايراني مشاهده ميشود، براي همه ماركسيستها در كشورهاي اسلامي شاخص است. در مقابلِ جوي گلآلودي كه جريان ماركسيستي در ايران نام داشت، شط سرشار و جوشان جنبش اسلامي راستين، منظره متضادي بوجود ميآورد و آشكارا غربگرايي و بيگانهپرستي را رسوا ميگرداند. جنبش اسلامي يك جنبش مصنوعي و ساختگي نيست. دين اسلام در قلوب همه مردم باورمند كشور ما ريشههاي ژرف دوانده و شهادت در راه اين دين، در راه ايدئولوژي، به يك امر طبيعي و سرشت همگي مردم مبدل شده است كه به اين حقيقت، امروز دوست و دشمن اعتراف دارند... در نتيجة اين كژروي، نسلهاي مختلف ايراني درو شدند. در دوران استالين، مهاجران ايراني را در شوروي به بهانة مبارزه با تروتسكيسم نابود كردند و افراد سرشناسي مانند ذره، حسابي، نيكبين، مرتضي علوي، شرقي و بسياري ديگر در سيبري مدفون گرديدند. در دوران پهلوي چند نسل كمونيستها، و بويژه افسراني كه در پندار خود آزاديخواه ولي در واقع مهره و بازيچة استكبار شرق بودند لو رفتند و تيرباران شدند و بسياري از افراد حزب در اثر تيرباران، دار و شكنجه نابود گرديدند. سراپاي [اين] تاريخ سرشار از خطرات و تلفات فاجعهآميز و بيفايده و بيثمر است. تاريخ كمونيستها كژراههاي است پر از خطرات و تلفات كه نتيجة آن جز وهن و ورشكستگي نيست...»
منبع:حزب توده ، موسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي ، ص 86 تا 88
منبع بازنشر: سایت دوران
تعداد بازدید: 1071