انقلاب اسلامی :: «آن سوی اتهام»

«آن سوی اتهام»

01 اردیبهشت 1392


کتاب «آن سوی اتهام» توسط عباس امیر انتظام سخنگوی دولت موقت جمهوری اسلامی ایران به رشته تحریر درآمده است .
نویسنده در قالب نگارش این کتاب، توضیحات خود را در مورد طرح انحلال مجلس خبرگان، جاسوسی و…ارائه کرده است، این کتاب در دو جلد و در سال 81 توسط «نشرِ نی» منتشرشده ودارای چهار بخش است : بخش اول؛ بررسی دوران «انقلاب، دولت موقت و سفارت» ، بخش دوم به ریشه‌یابی علل «بازداشت»، بخش سوم به جمع‌بندی «نکاتی چند از خاطرات» و بخش چهارم به ضمائم و اسناد اختصاص یافته است.

دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران در بخش تلخیص و نقد و بررسی کتب تاریخی کتاب «آن سوی اتهام» را مورد نقد و بررسی قرار داده که با هم می‌خوانیم :
انتشار خاطرات آقای امیرانتظام بعد از سالها که رسانه‌‌های خارجی (عمدتاً سلطنت طلبها) تصویری از اسوة پایداری و مقاومت از وی ترسیم ساخته بودند، در واقع دور از انتظار همگان بود. بویژه آنکه در شرائطی این خاطرات عرضه عمومی می‌شود که هر نوع بحثی با هر خاستگاه و جهت‌گیری،‌ فرصت انتشار می‌یابد و حتی کتابها و آثار نیروهای معارض و مرتبط با گروههای رنگارنگ خارج کشور نیز عیناً در داخل به چاپ می‌رسد. اما آقای امیرانتظام در این اثر از آنجا که به نظر می‌رسد تمام اهتمام خود را به مسئله عادی جلوه‌گر ساختن روابط خود با آمریکاییان معطوف ساخته،‌ لذا تداوم حرکت در امتداد روند تبلیغات گذشته، برایش چندان حائز اهمیت نبوده یا در اولویتهای بعدی قرار داشته است. از این‌رو می‌توان خاطرات به چاپ رسیده از آقای امیر انتظام را شوکی به روند تبلیغاتی رسانه‌های غربی و جریانهای مرتبط با آن دانست. به عبارت دیگر، از آنجا که هدف اصلی این اثر دفاع در برابر اسنادی است که علیه آقای امیرانتظام در تاریخ به ثبت رسیده و عدم پاسخگویی به آنها، ضربه‌‌ای غیرقابل جبران به یک جریان سیاسی خاص به حساب می‌آید، نویسنده کاملاً به سمت بهره‌‌گیری از شیوه‌های استدلالی در بحث‌های سیاسی سوق یافته و همین امر او را تا حدود زیادی از توسل به تهاجمات تبلیغاتی دور ساخته است.

اکنون که حاصل این تلاش متفاوت با روند تبلیغاتی گذشته در معرض قضاوت قرار گرفته است، حتی برخی محافل طرفدار جناح سیاسی مرتبط با آقای امیرانتظام معتقدند اگر وی به همان شیوة تبلیغاتی تهاجمی متوسل می‌شد، توفیق بیشتری را حتی در میان مدت از آنِ خود می‌ساخت. بر اساس این اعتقاد،‌ از یک سو استدلالهای نه چندان قوی آقای امیرانتظام در این وادی و از سوی دیگر دوری جستن بخش قابل توجهی از نیرو‌های نهضت‌آزادی از ایشان حتی قبل از دستگیری – که به دلیل فراگیری و کثرت مصادیق آن در این اثر نیز قابل کتمان نبوده است – در مجموع مسائلی نیستند که در یک تحلیل کلان به سهولت بتوان از کنار آن گذشت و صرفاً یک جریان را متهم به برخورد‌های مغرضانه و دور از انصاف و عدالت ساخت. صدور اطلاعیه از سوی عده‌ای از اعضای نهضت‌آزادی علیه آقای امیرانتظام، اظهارات صریح‌ آقای ابراهیم یزدی در مورد شخصیت ایشان و تأکید بر اینکه «اگرمن جای نخست‌وزیر بودم هرگز شما را برای همکاری در هیئت دولت موقت دعوت به کار نمی‌کردم» و ... همگی به قبل از تصرف لانه‌جاسوسی و کشف اسناد مرتبطین با این سفارت باز می‌گردد. حتی مرحوم بازرگان نیز شرط همکاری آقای امیرانتظام را با خود در امور سیاسی و فعالیتهای مربوط به حقوق بشر در قبل از پیروزی انقلاب، منفک شدن ایشان از اشتغالات بازرگانی! اعلام می‌کند که متأسفانه این قول، بر اساس مستندات همین کتاب محقق نمی‌شود. بدون شک منظور آقای بازرگان از این شرط، بازداشتن آقای امیرانتظام از امرارمعاش نبوده است، بلکه پرهیز از مناسبات شائبه برانگیزی بوده که آقای بازرگان دوری از آنها را شرط اولیه ورود به جرگه مبارزان می‌پنداشته است. نگرانی‌ آقای بازرگان زمانی مشخص می‌شود که بعد از دستگیری آقای امیرانتظام، مراودات اقتصادی وی با فرزند اشرف و مشابه بین‌المللی آن طرح می‌گردد. هر چند آقای امیرانتظام در کتاب خود این گونه ارتباطات را نفی می‌کند، اما مشخص نمی‌سازد که دلیل تأکید آقای بازرگان بر این شرط چه بوده است.

بنابراین آقای امیرانتظام صرفاً با تندرویهای دانشجویان پیرو خط امام مواجه نیست که به سهولت بتواند آنان را متهم به بی‌تجربگی و جوانی و در نهایت غرض‌ورزی سیاسی نماید؛ زیرا بر اساس مستندات تاریخی در برخی از مواردی که به اینگونه تندرویها باز می‌گردد، نیروهای‌ تعیین‌کننده و فعال سیاسی وارد میدان شده و در مقام دفاع از فرد یا گروهی که به ناحق در موضع اتهام قرار گرفته، برآمده‌اند. به عنوان مثال در مورد آقای میناچی که همزمان به دنبال افشاگری دانشجویان پیرو خط امام دستگیر می‌شود، به فاصله کوتاهی (چند ساعت) واکنشهای شدید همه سلائق سیاسی منجر به آزادی وی می‌گردد. در حالی که حتی همه نیروهای مجتمع در دولت موقت نیز حاضر به دفاع برای آزادی آقای امیرانتظام نبودند و در این اثر نیز به کرات ناراحتی و گلایه نویسنده از بی‌تفاوتی آنان ابراز شده است.

در چنین شرایطی است که آقای امیرانتظام حتی در مورد کسانی که برای دفاع از ایشان دعوت می‌شوند، دچار تناقص‌گویی می‌گردد. به عنوان مثال ایشان در صفحة 133 می‌گوید: « ... ملاحظه کنید،‌ جو مسمومی که به دلیل پیش‌داوریهای غیر اسلامی و انسانی به وجود آ‌مده تا چه حدی است که با وجود تقاضا‌ی دادخواهی از آقایان مکارم شیرازی،‌ شیخ‌علی آقا تهرانی و گلزاده غفوری، همه به دلیل وحشت از آلوده‌شدن دامنشان و به هم خوردن وضع موجود زندگی‌شان، از پاسخ به درخواست من خودداری می‌کنند …»
در همین حال آقای امیرانتظام طی پاسخی به آیت‌الله قدوسی می‌گوید: « ...شما ادعا کرده اید که هیچ کس وکالت مرا نپذیرفته، در حالی که استاد علی تهرانی طبق اظهاراتشان که در تیرماه در روزنامة انقلاب اسلامی منتشر شد سه بار پیشنهاد وکالت نموده‌اند …» (ص 137 خاطرات امیرانتظام)

البته آنچه در مطبوعات آن زمان آمده،‌ اعلام آمادگی برای پذیرش قضاوت دادگاه است و نه وکیل مدافعی آقای امیرانتظام، زیرا آقای علی تهرانی معتقد بود علاوه بر آقای امیرانتظام دیگران نیز باید محاکمه شوند که به این مطلب نیز در همین اثر اشاره شده است. (ص102)

شاید دلیل بروز چنین تناقضاتی را بتوان عمدتاً ناشی از آن دانست که آقای امیرانتظام نتوانسته یا نخواسته است علت وجود ذهنیت منفی از خود را حتی در میان طیف نیرو‌های مذهبی متمایل به ساختار سیاسی غرب ، تبیین و توجیه کند. زیرا مسلماً فرق فاحشی است بین آن دسته از کسانی که نظام سیاسی غرب را حتی بیش از نظام سیاسی ارائه شده توسط اسلام، باور دارند و آن دسته از افرادی که علاوه بر این باور، دارای پیوندها و روابط غیرمتعارف سیاسی با هر یک از کشورهای غربی‌‌اند. به عبارت دیگر آقای امیرانتظام،‌ هم باید دلیل دوری جستن نیروهای دسته اول را از خود روشن سازد و هم به اسناد کشف شده از لانه جاسوسی پاسخ گوید و دشواری چنین کاری موجب شده است تا از عهده آن برنیاید. همه تلاشهای آقای امیرانتظام در نهایت منجر به متمایز شدن تعریف دو دسته فوق و نوع برخورد متفاوت نیروهای فعال در فضای سیاسی آن زمان با این دو دسته شده است. به عبارت دیگر، کلیت جامعه حساب کسانی را که به لحاظ فکری دارای گرایشهایی به فرهنگ غرب‌اند با کسانی که در عرصه عمل نیز به نفع مصالح کشورهای دارای به‌اصطلاح فرهنگ برتر! گام برمی‌دارند، جدا دانسته و تعامل یکسانی با آنها نداشته است، البته متأسفانه تندروی‌ دانشجویان پیرو خط امام و تلاش غیر‌منطقی برخی از آنان برای منطبق‌کردن این دو گروه با یکدیگر،‌ پرونده‌ آقای امیرانتظام را پیچیده‌تر ساخت.

آقای امیرانتظام در بخش پاسخگویی به ارتباطات خود با مقامات آمریکایی، توضیحاتی ارائه می‌کند که خوانندگان را بیشتر به تأمل وا‌‌می‌دارد. آیا واقعاً از سوی محققان تاریخ در آینده این روایت پذیرفته خواهد شد که مأموران آمریکایی از تهران یا واشنگتن به محل مأموریت آقای امیرانتظام در سوئد می‌رفته‌اند تا از طریق ایشان آخرین فعل و انفعالات نیروهای عراقی در مرز ایران یا مسائل مربوط به اتحاد جماهیرشوروی را به اطلاع تهران برسانند؟ براستی با شناخت مختصری که از دولت موقت و بویژه ترکیب وزارت خارجه آن موجود است باید گفت چنین ارتباط‌هایی جزو بدیهی‌ترین و عادی‌ترین فعالیت‌های دیپلماتیک سفارت آمریکا در تهران به حساب می‌آمداند. لذا این سؤال به صورت جدی مطرح می‌شود که چه دلیلی وجود داشته تا لازم باشد برای این‌گونه تماسها و گفت‌وگو‌های عادی دیپلماتیک، راهی چنین پرمخاطره طی شود؟ از آنجا که در این مختصر امکان پرداختن به اسناد ارائه شده از سوی دانشجویان نیست و اصولاً ما نیز در این نقد کوتاه بنا نداریم از بررسی روایات خود آقای امیرانتظام و تأمل در آنها فراتر رویم، طرح یک فرضیه و بحث پیرامون آن را با نقل دو رخداد از کتاب خاطرات ایشان کافی می‌پنداریم. این فرضیه، تأثیرپذیری عملکرد آقای انتظام از ارتباطات و تماسهای غیرمتعارف وی است.

رخداد اول: «سفر آقای امیرانتظام به ایران برای فراهم آوردن زمینه‌های انحلال مجلس خبرگان». وی در این‌باره چنین می‌گوید:« در مهرماه 1358 برای شرکت در جلسه‌ای که جان استمپل و جرج‌کیو و کارمند دیگر وزارت خارجه آمریکا قرار بود با مهندس بازرگان نخست‌وزیر داشته باشند، به تهران آمدم. در چند روز اقامت در تهران در چند مهمانی خانوادگی شرکت کردم … چون در این جلسات اغلب زن و مرد و عده‌ای نوجوان هم شرکت داشتند، من نمی‌توانستم نظرات خود را دربارة اوضاع و دورنمای آینده مملکت تشریح کنم، بنابراین درصدد برآمدم اعضای شورای مقاومت ملی سال 1332 را برای مشورت و تبادل نظر دعوت کنم. هر یک از حاضران برای چاره‌جویی پیشنهادی مطرح نمود که مورد تأیید دیگران واقع نشد. نظر من این بود که مشکلات ما ناشی از فقدان قانون است و چون در این رابطه مجلس خبرگان که ماهیتی بدعت‌آمیز داشت تخلف کرده بود، طرح انحلال آن را پیشنهاد کردم … » (ص48)

برنامه انحلال مجلس خبرگان بعد از ملاقات آقای امیرانتظام با نمایندگان سفارت آمریکا، توسط ایشان مکتوب می شود و به امضای چند تن از عناصر کمتر سیاسی کابینه می‌رسد، اما دکتر یزدی، مهندس صباغیان، مهندس معین‌فر و دکتر میناچی از امضای آن سر باز می‌زنند. سپس آقای امیرانتظام با هماهنگی آقای بازرگان طرح را در دستور جلسه هیئت دولت قرار می‌دهد و ادامه ماجرا را خود این‌گونه روایت می‌کند: «نخست‌وزیر پیشنهادم را پذیرفت و من از رئیس دفتر ایشان خواستم تا از خبرنگاران دعوت کنند و خودم در اتاق رئیس‌ دفتر ایشان منتظر ماندم. جلسة هیئت دولت پنج ساعت طول کشید و در ساعت ده شب خاتمه یافت. اولین کسی که از جلسه خارج شد و به طبقه بالا آمد،شخص نخست‌وزیر بود. من بالای پله‌ها انتظار ایشان را می‌کشیدم. ایشان فوق‌‌العاده عصبی و هیجان‌زده بود. وقتی به من رسید مرا به کناری کشید و ابتدا سوگند داد تا مسئله را فراموش کنم و دوم اینکه بلافاصله به سوئد بازگردم». (ص50 خاطرات)

همان طور که از این روایت پیداست آقای امیرانتظام تمام امکانات را فراهم کرده تا آقای بازرگان را وارد وادی خاصی کند. حتی خبرنگاران را فرا خوانده تا برای اولین بار بحث انحلال مجلس خبرگان توسط ایشان به آنها و به تبع آن به جامعه منعکس شود. حال مسئله این است که در حالی که سایر جریانات و نیروهای فعال سیاسی به هیچ وجه از این برنامة آقای امیرانتظام اطلاعی نداشتند، چه بحثهایی در جلسه آن شب هیئت دولت صورت می‌گیرد که موجب بروز چنین واکنشی از سوی آقای بازرگان می‌شود؟

چه ابعادی از موضوع برای آقای نخست‌وزیر روشن می‌شود و نهایتاً اینکه چرا ایشان فوق‌‌العاده از این اقدام آقای امیرانتظام عصبی شده و از وی می‌خواهد تا بلافاصله تهران را به مقصد سوئد ترک کند؟ بدون تردید قبل از جلسه هیئت دولت هم چند مطلب برای آقای بازرگان روشن بود. نخست‌ این که طرحی برای انحلال مجلس خبرگان ارائه شده است که تبعات آن بر کسی پوشیده نیست. دوم این که خاستگاه سیاسی این طرح به آقای امیرانتظام باز می‌گردد، اما با وجود این مفروضات، ایشان می‌پذیرد که طرح مزبور در دستور کار دولت قرار ‌گیرد. علی‌القاعده باید در آن جلسه مخالفان این طرح که وزیر خارجه نیز در بین آنان قرار داشت، مسائل خاصی را مطرح ساخته باشند که تغییری چنین فاحش در دیدگاه و برخورد آقای بازرگان ایجاد شده و آن را از حد مخالفت نظری با یک طرح، بسیار فراتر برده باشد. آیا نباید پرسید چرا آقای امیرانتظام ترجیح می‌دهد در مورد علت این امر سکوت کند؟

رخداد دوم:« دستیابی به اطلاعاتی که منجر به کشف جاسوسی محمدرضا سعادتی برای روسها می‌شود». آقای امیرانتظام در این‌باره چنین روایت می‌کند: «در یکی از روزها‌ی اسفند 57 منشی من اطلاع داد که شخصی می‌خواهد به ملاقات من بیاید و یک مسئله امنیتی را درمیان بگذارد، … پس از نشستن به من گفت که کارمند و عضو اداره ضد جاسوسی ساواک است. طبق خبر او، قرار است در ساعت 5 بعد‌ازظهر امروز یکی از دیپلماتهای سفارت شوروی به دیدن یک ایرانی در ساختمانی در میدان 25 شهریور برود و چیزهایی را در اختیار فرد ایرانی قرار دهد. ضمناً گفت که طرف ایرانی عبدالعلی نامیده می‌شود. این فرد آمده بود تا کسب تکلیف کند … [در جلسه بعد] وی گفت که عبدالعلی را دستگیر کرده‌‌اند و عمل دستگیری توسط ماشا‌ءالله قصاب انجام شده و نام واقعی او محمدرضا سعادتی است که با دستگاههای عکاسی مخصوص جاسوسی که از دیپلمات روسی دریافت کرده دستگیر شده است…» (ص25)

حساسیت آمریکا و شوروی نسبت به ماجرای جاسوسی تیمسار مقربی و چگونگی لورفتن وی به عنوان یک پدیده بسیار نادر، بر کسی پوشیده نیست. لذا از یک سو روسها در پی آن بودند تا با سوء استفاده از شرائط ابتدای انقلاب، از چگونگی لو رفتن جاسوس 35 ساله خود – که منحصر به فردترین تجهیزات جاسوسی را در اختیار داشت – مطلع شوند و از سوی دیگر آمریکاییها نیز در چارچوب یک رقابت شدید اطلاعاتی، ‌در صدد ممانعت از توفیق روسها در این امر بودند. حال، در چنین شرائطی که ساواک منحل شده بود و نیروهای آن از ترس عقوبت، فراری و مخفی شده بودند، آیا می‌‌توان به سهولت این روایت را پذیرفت که یک کارمند ساواک با مراجعه به آقای امیرانتظام خبر دقیقی از زمان انتقال ا سناد توسط عنصر مجاهدین خلق به دیپلمات روس می‌دهد؟ همچنین شهره بودن پیچیدگیهای تشکیلاتی این سازمان به عنوان یک گروه زیرزمینی با سابقه از یک سو و از سوی دیگر عملکرد سازمان اطلاعاتی اتحاد جماهیر شوروی به نوعی نبود که یک کارمند ساواک منحله منفرداً و بدون برخورداری از یک پشتوانه تشکیلاتی بتواند به کشف این ارتباط نائل آید. لذا آنچه آقای امیرانتظام در این زمینه مطرح می‌سازد از جهات مختلف مورد تردید قرار دارد، بویژه آنکه ایشان از یک کارمند گمنام به عنوان حلقه وصل اطلاعاتی یاد می‌کند. البته ادامة ماجرا یعنی واگذاری مأموریت دستگیری سعادتی به ماشا‌ءالله قصاب بیشتر بر ابهامات موجود می‌افزاید. به عبارت دیگر، نیروی عمل کننده در این موضوع بسیار مهم، فردی است که توسط دولت موقت برای حفاظت از سفارت آمریکا گمارده شده است. به طور قطع آن کارمند گمنام، پیگیری موضوع را به مأمور حفاظت سفارت آمریکا محول نکرده است. یعنی بفرض وجود خارجی داشتن چنین کارمندی، وی نمی‌توانسته منشأ صدور چنین حکم مأموریتی باشد. بنابراین نکته مهم آن است که چه کسی این مأموریت را به ماشاءالله قصاب داد و اساساً چرا وی بدین‌منظور انتخاب شد؟ اما برای شناخت آقای ماشاءالله قصاب که آقای امیرانتظام در مأموریتهای مختلف دیگر نیز از وی استفاده کرده است – از جمله حفاظت از کامیونهای حامل اسناد آمریکاییها که از طریق مرز هوایی از کشور خارج ساختند – به روایت ایشان مراجعه می‌کنیم:«… در این حمله، آنها (چریکهای فدایی خلق) با مسلسل به ساختمان سفارت شلیک کردند و شیشه‌های آن را شکستند و عده‌ای از کارمندان سفارت از جمله ویلیام سولیوان را به گروگان گرفتند. این گروگانگیری با دخالت ابراهیم یزدی خاتمه یافت و از این تاریخ کمیته‌ای به سرپرستی ماشاءالله قصاب در سفارت آمریکا تشکیل شد.» (ص24)

قرائن موجود حتی در روایت نقل شده، این گمان را تقویت می‌کنند که انتقال اطلاعات به آقای امیرانتظام برای بستن راه روسها که به اسناد چگونگی شناسایی جاسوس با سابقه خود در ارتش شاهنشاهی نزدیک شده بودند، مستقیماً توسط خود آمریکاییها صورت گرفته است. حتی انتخاب ماشاءالله قصاب نیز نمی‌توانسته است غیر حساب شده باشد؛ زیرا به دلیل استقرار این فرد در داخل سفارت آمریکا!؟ می‌توانسته اشراف اطلاعاتی آمریکاییها را تأمین کند و از کانال آنها مطالب به دست آمده به مقامات ایرانی انتقال یابد؛ بنابراین پذیرش این فرضیه که ارتباطات آقای امیرانتظام با مقامات آمریکایی معمولی نیست و دارای تأثیراتی برانگیزه‌ها و عملکرد‌های ایشان به نفع بیگانگان بوده است، دستکم در این مصادیق چندان دشوار نیست.

هر چند در این اثر آقای امیرانتظام کوشیده است رهبری انقلاب را به بی‌عدالتی و عدم توجه به فریاد مظلومیت خود متهم سازد، اما آنچه در خاطرات ایشان آمده خود بهترین گواه بر ناحق بودن حجم تبلیغات سنگین خصمانه دوستان خارجی و داخلی آقای امیرانتظام است. در کدام کشور کسی با چنین اتهاماتی امکان برگزاری کنفرانس مطبوعاتی را در زندان می‌یابد؟ در کدام کشور چنین متهمی امکان برخورداری از ابزارهای ارتباطی با داخل و خارج را می‌یابد؟ آقای امیرانتظام دستکم بر اساس روایت خود، علاوه بر برخورداری از امکان مکالمه تلفنی حتی با خارج کشور، تمامی روزنامه‌ها را در اختیار داشته و مرتب با آنها مراودات قلمی برقرار ساخته و حتی در مواردی بسیار هم از این امر گلایه می‌کند که چرا روزنامه‌ها مطالب ایشان را بدون کم‌ و کاست چاپ نکرده‌ و برخی از جراید به دلیل حجیم بودن مطالب، اقدام به خلاصه کردن آنها یا متن مصاحبه‌ها ‌کرده‌اند.

در این کتاب آقای امیرانتظام اذعان دارد که تنها مسائلی که موجبات کدورت و ناراحتی خاطر ایشان را فراهم آورده، برخی عملکردهای از روی جوانی دانشجویان پیرو خط امام آن هم در ابتدای بازداشت بوده و در رأس عواملی که موجب شکنجه ایشان شده، دیر به دیر استحمام کردن دانشجویان یا بوی جوراب آنان بوده است. برای مقایسه آنچه در این کتاب آمده با وضعیتی که از ایشان در رسانه‌های مختلف خارجی منعکس می‌شد، صرفاً به عکسی اشاره می‌کنیم که درصفحة اول روزنامه‌های سلطنت‌طلب درج شده بود و این‌گونه وانمود می‌شد که دست و پای آقای امیرانتظام در زندان به تخت زنجیر شده و در چنین شرائطی وی به مقاومت! مشغول است.

منبع: سایت دوران



 
تعداد بازدید: 934


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: