07 اردیبهشت 1392
محمد علی همایون کاتوزیان
بیشتر این آثار در روزنامهها و شبنامههای آن دوران منتشر میشد.البته فحاشّی و هرزه درآئی در شعر قدیم فارسی سابقهای طولانی داشت.از نمونههای معروف شاعرانی که هجوهای تند و تیز میکردند میتوان از انوری ابیوردی،سوزنی سمرقندی،خاقانی شیروانی،ادیب صابر و رشید الدّین وطواط نام برد.انوری در قطعهای میگوید:
انوری نام هجو مینبرد چون ترا چشم بر عطاست هنوز دست خر نام میبرد لیکن مینگوید که در کجاست هنوز
یعضی از شاعران قرن نوزدهم نیز از هجو و هزل یکدیگر و دیگران رویگردان نبودند.یغمای جندقی که در این نوع شعر دست بلندی داشت در قطعهای کل مخلوق خدا-حتی جانوران-را زن قحبه خواند.شاعر معاصر او قاآنی شیرازی- که لابد به عنوان یکی از مخلوقات خود را مشمول این تعارف دانسته بود-قطعهای در پاسخ به این شعر یغما گفت که با این بیت آغاز میشد:آن شاعر زن قحبه که یغماش بنامند/زن قحبه بود نامش و زن قحبگیاش کار.
هجو و هزل کلاسیک معمولا یا برای انتقامجویی شخصی بود یا برای گرفتن انتقام شاه یا امیری از دشمنش،یا برای این که صاحب مالی به شاعر پول نداده بود یا برای تهدید کردن صاحب مالی که اگر پول ندهد بدگویی و هرزه درآیی بر ضدّ او ادامه خواهد یافت.گذشته از این،هجو و هزل مانند شعرهای دیگر معمولا به صورت نوشته پخش نمیشد بلکه شفاهی از این دهان به آن دهان نقل میشد تا اگر شاعر آنقدر اهمیّت میداشت که بالاخره دیوانی از شعرهای خود را تدوین و(پس از ظهور صنعت چاپ)چاپ کند در آن منتشر شود.
با انقلاب مشروطه وضع دیگری پدید آمد.غیر از مجالس وعظ و بحث و سخنرانی،روزنامه رسانهء اصلی گفتگوها و ابراز آراء و عقاید انقلابی شد و «عرضه عمومی»ای پدید آمد که تا آن زمان دیده نشده بود.و شاعرها و نویسندگان جوان و انقلابی مدرن دقیقا برای این میگفتند و مینوشتند که امروز و فردا در مجلس خوانده شود یا در نشریهای منتشر گردد.گذشته از این، تهمتزنی و بدگویی و هرزه درآیی جنبهء خصوصی،تفنّنی و استثنایی خود را از دست داد،بلکه کاملا سیاسی شد و به صورت یکی از مهمترین و مؤثرترین ابزار مبارزهء سیاسی درآمد.چنین چیزی در تاریخ سیاسی و ادبی کشور سابقه نداشت.
انقلاب مشروطه نخستین قیام ضدّ استبدادی بود که هدف آن-دست کم در ظاهر و لفظ و شعار-از صرف انهدام دولت استبدادی موجود فراتر رفت و صریحا خواستار برانداختن رژیم استبدادی و جانشین کردن حکومت قانون شد.و مآلاّ حتّی از این هم پیشتر رفت و اصول و مبانی یک«حکومت ملی»(اصطلاحی که برای"دموکراسی"به کار میبردند)را نیز در چارچوب قانون اساسی مشروطه طرحریزی کرد.این خواست در آن دوران نتیجهء یادگیری از اندیشهها و(بیشتر)تجربیات و واقعیات ملموس اروپا بود که در آن حکومت-با همه تنوّع تاریخی و مقطعی آن-منوط و مشروط به ضابطه و قرارداد و قانون بود،و شاه (یا دولت)نمیتوانست هر کاری که بخواهد بکند.این نکته را اندیشمندان انقلاب مشروطه و شرکتکنندگان در آن خوب و دقیق فهمیده بودند،امّا در دورههای بعدی-بیشتر بر اثر کشانده شدن بیجا و بدون تطبیق دعواهای ایدئولوژیک فرنگی به ایران-تا اندازه زیادی از دست رفت.
امّا خیلی از جوانان انقلاب مشروطه و پس از آن وقتی که خواستند همین مفاهیم حکومت قانون و حکومت ملّی را در جامعه به کار اندازند نتیجهای که گرفتند غالبا با تصوّر سنتّی استبداد یکی بود:یعنی آزادی مطلق و بدون قید و شرط؛که همان خودسری و استبداد افراد و گروههای جامعه است.
ادبیّات سیاسی مشروطه و پس از آن-بهویژه طنز و هجو و هرزه درآئی آن دوره-را در چنین چارچوبی میتوان درک و تحلیل کرد.وگرنه چگونه میتوان توضیح داد که کسانی که ظاهرا شیفتهء نظامی چون نظام فرانسه و بلژیک و هلند و انگلیس بودند در روزنامههاشان چیزی برای مادر و خواهر یکدیگر،به علاوهء مادر و خواهر شاه و وزیر و وکیل و آخوند و تاجر باقی نگذارند.که بنویسند مادر شاه با مردی جز شوهرش رابطه دارد.و بگویند«در مجلس چهارم خرنر بر خرنر بود».
البته همهء طنز و هجو دورهء بیست ساله مشروطه سیاسی نیست،و همهء طنز سیاسی هم هجو و فحاشی نیست.امّا رویهمرفته اصل بر این هر دوست.یعنی مقدار زیادی از طنز این دوره-خاصّه،امّا نه فقط،در شعر-سیاسیست.مثلا طنز جمالزاده به کلّی مستثناست.یعنی اگرچه گاهی-در واقع خیلی به ندرت-واژه نسبتا رکیکی ممکن است دیده شود،امّا نوشته مستهجن نیست و به طریق اولی تهمت و ناسزا در آن دیده نمیشود.در شعر اشرف الدّین حسینی گیلانی که تقریبا سراسر سیاسی است اگرچه شور و حرارت و بدگویی زیاد است ولی حرف رکیک و فحش ناموسی نیست.همچنین از ملک الشعراء بهار در زمان انقلاب مشروطه شعر سیاسی مستهجن وجود ندارد،امّا در دورههای بعد مقدار هزل و هجو سیاسی از او مانده که-بویژه آن چند تا که منتشر نشدهاند-بیقیود و حدودند.ادیب الممالک فراهانی نیز شعر و طنز سیاسی دارد امّا فحش و ناسزا از او در دست نیست.ایرج اساسا شاعری سیاسی به معنای بیشتر شاعران سرشناس دوره خود نبود،و اگرچه گاهی شدیدترین بیقیدیهای لفظی را- مثلا در«عارفنامه»و در اشعار دیگرش نیز-میتوان یافت امّا در شعرهای معدود سیاسیاش از اینگونه بیقیدیها به ندرت دیده میشود.در ستون «چرندوپرند»دهخدا در روزنامهء صور اسرافیل حف فاحش و رکیک به معنای عادی کلمه وجود نداشت امّا-گرچه این ستون پیش از کودتای محمد علی شاه نوشته میشد-تندروی و رسواسازی و بدگویی در آن کم نبود.
در زمینه هجو و هتاکی و هرزه درآیی سیاسی در دورهء مشروطه نشان درجه یک را باید بخصوص به سه شاعر سخت پرشور و حرارت-عارف،عشقی و فرخّی یزدی-داد.اینان بیشک مردانی پاک نهاد و آرمانگرا و کمالپرست بودند.امّا همین سبب میشد که-گاه به مجرّد اختلافنظر کوچکی-نسبت به دیگران،و نه فقط اهل سیاست،به شدّت هتّاکی کنند.در واقع،در میان بزرگان سیاسی دورهء مشروطه کمتر کسی را میتوان یافت که دست کم در یکی دو نوبت مشمول عنایات این سه شاعر نازکدل و کم تحمّل نشده باشد.وثوق الدوله و قوام السلطنه و مدرسّ که سهل است،حتّی کسانی با محبوبیّت و وجاهت ملّی برادران مشیر الدوله و مؤتمن الملک از زبان عشقی و عارف نرستند.مثلا عارف میگوید:مؤتمن کم خر از برادر نیست/که گهر از کبود کمتر نیست؛و عشقی: گو رود مؤتمن الملک به مجلس گاهی/احتراما به شر رهگذرش باید رید.
زبان دهخدا در کوبیدن محمد علی شاه و یاران او و همه سلسله قاجار تند و تیز و گزنده است و نمودار جوّ خصمانه و آشتیناپذیریست که ادامهء آن ناگزیر به برخورد و حذف فیزیکی میانجامید،چنانکه بالاخره شاه مجلس را بمباران کرد و آزادیخواهان را به بند کشید.مثلا در یکی از مقالات«چرند پرند»خطاب به آدام اسمیت«پدر علم اکونومی»میگوید:
تو گفتهای که تولید و ثروت ناشی از سه منبع تولید یعنی طبیعت و سرمایه و کار است.شاه ایران که کار نمیکند و از آن وقت که به شبی یک حب نریاک عادت کرده طبیعتش آن قدر عمل نمیکند.سرمایهای هم که در بساطش نیست.پس حالا به عقیده تو باید شاه دستش را بگذارد روی دستش و بربر تماشا کند به امیر بهادر.و امیر بهادر هم به قول ترک ها مال مال نگاه کند به روی شاه؟این طور نیست.شاه در دربار سفرهای میاندازد و رجال را دعوت میکند.ولیعهد را می نشانند میان همان سفره.دلاکّ را هم خبر میکنند.یک دفعه مثلا از لای عمّامه شیخ فضل اللّه...یک گنجشک درمیآید و میپرد میان اطاق.ولیعهد چشمش را میدوزد به طرف گنجشک دلاکّ عمل[ختنه]را تمام میکند.آن وقت یک دفعه میبینی که یکصد و پنجاه و دو هزار دست رفت توی جیبها،هی شاهی،هی پنجشاهی،پناباد و قرآن است که مثل باران میریزد توی سفره...حالا به من بگو ببینم این پولها از کجا پیدا شد؟طبیعت اینجا کمک کرد،یا شاه دستش را از سیاه به سفید زد،یا یک سرمایه برای این کار گذاشته شد؟1
یکی از ظریفترین طنزهای سیاسی این دوره کار ایرج است که اصولا اهل فعالیّت و تبلیغات سیاسی نبود.این قطعه را در زمانی نوشته است که شیخ فضل اللّه نوری به عنوان اعتراض به مجلس اوّل در حرم حضرت عبد العظیم بست نشسته بود:
حجت الاسلام کتک میزند بر سر و مغزت دگنک میزند چکزن سختی بود این پهلوان ملتفتش باش که چک میزند دستش اگر بر فکلیها رسد گوز یکایک به اَلک میزند مختصراً هر شب در جوف پارک یارو صد جور کلک میزند حالا در حضرت عبد العظیم شیخ دَرِ دوز و کلک میزند ان شاء اللّه دو روز دگر خیمه از آنجا به درک میزند... مجلس شوراست که با دست حق سیم بدان را به محک میزند هرجا خواهی به سلامت برو ملّت اللّه مَعَک میزند...2
یکی از موارد نادر دیگری که در آن ایرج شعر سیاسی گفته هجونامهای است که به خاطر تأثر شدید از مرگ کلنل محمد تقی خان پسیان بر ضدّ قوام السلطنه گفته و ضمن آن از برادرش وثوق الدّوله نیز بدگویی کرده است.در آن زمان قوام رئیس الوزرا(نخست وزیر)بود:
این رئیس الوزرا قابل فرّاشی نیست لایق آن که تو دلبستهء آن باشی نیست همتش جز پی اخّاذی و کلاّشی نیست در بساطش بجز از مرتشی وراشی نیست گر جهان را بسپاریش جهان را بخورد وروطن لقمهء نانی شود آن را بخورد
از قول قوام:
این وطن مایهء ننگ است پی دخلت باش هرچه گویند جفنگ است پی دخلت باش پای این قافله لنگ است پی دخلت باش شهر ما شهر فرنگ است پی دخلت باش دست و پا کن که خرید چمدان باید کرد فکر کالسکه و راه همدان باید کرد و توصیهء یکی از دوستان قوام به او:
بکن آن کار که کردهست وثوق الدّوله نه دگر کج شود از بهر وطن نه چوله در هتل مقعد خود پاک کند با حوله والس میرقصد با مادموازل ژاکوله برده پولی و کنون با دلِ خوشِ خرج کند دائماً قِر دهد و فِر ؟؟؟ و فرَج کند2
عارف قزوینی برخلاف ایرج شاعری غمگین و افسرده و خشمگین و بدبین بود،و طنز و طیبت و شوخ طبعی با شخصیت و روانشناسی او چندان سازگاری نداشت.در نتیجه آنچه به نام طنز میتوان از او نقل کرد تقریبا تماما هجو و بدگوییست.دو سه بیت از مثنوی"خرنامه"عارف مشهور است امّا خود این شعر چندان شهرتی ندارد.خشم و ناشکیبایی عارف در این شعر به صورت ناسزاگویی به بزرگ و کوچک وخواص و عوام ظاهر میشود.شعر به بهانهء فحش دادن به سیّد اشرف الدّین گیلانی و روزنامهاش نسیم شمال شروع میشود و به سرعت به عالم و آدم گسترش مییابد.اشرف الدّین خود زا شاعران سیاسی و طنزنویس خستگیناپذیر انقلاب مشروطه بود.عارف میگوید:
خواندم امروز من نسیم شمال خوانده ناخوانده کردمش پامال دُر دُریات سید اشرف را نامهء سر به پا مزخرف را... ای خر ازین خزان چه میخواهی تو ز خود بدترآنچه میخواهی؟ اهل این مُلکِ بیلجام خرند به خدا جمله خاص و عام خرند... شاه و کابینه و وزیر خرند از امیرانش تا فقیر خرند از"مقامات"های عالیه خره برسد تا وزیر مالیه خرِ... آن که دارد ریاست وزرا به خداوند خالق دو سرا زان خزان جملگی بزرگتر است میتوان گفت یک طویله خراست... شحنه و شیخ تا عسس همه خر زن و فرزند و همنَفَس همه خر... سر بازار تا خیابان خر شهر و ده،کشور و بیابان خر از مُکَلاش تا معمّم خر فعله و کارگر مسلمّ خر واعظ و روضهخوان منبر خر هم ز محراب تا دمِ در خر روسپی-در میانهء همه زن- از خریّت به فرق خود قمهزن و راه نجات از این خربازار؟
بلشویک است خضر راه نجات بر محمّد و آله صلوات ای لنین ای فرشته رحمت کن قدم رنجه زود و بیزحمت تخم چشم من آشیانه توست هین بفرما که خانه خانه توست زود این مملکت مسّخر کن بارگیری از این همه خر کن یا خرابش بکن و یا آباد رحمت حق به امتحان تو باد4
مشابه همین آراء و عواطف را در قصیدهء اخوانیهای هم که عارف خطاب به علی حریری معروف به علی بیرنگ گفته میتوان دید:
شاه و وزیر وکیل و حاکم و محکوم رشوه بگیرند و رشوهخوار علی جان عصر تمدن ببین و دور تجدّد از فکلیهای لالهزار علی جان ملت وجدانکش و زبون و ریاکار باربر غیر و بردبار علی جان... مجلس ننگین،وکیل خائن و قاتل دولت و کابینه لکهدار علی جان... لعنت بر یارم و دیارم و لعنت بر پدر شهر و شهریاری علی جان لعنت بر کشور جم و کی و لعنت بر پدر تاج و تاجدار علی جان نفرین بر کشور غمآور و نفرین بر غم غمخوار غمگسار علی جان...5
عارف موسیقیدان با ذوق و تصنیفساز طراز اولی بود اما شعر عشقی از او بهتر است.و اگرچه همین خشم و خشونت و همین-و گاهی بدتر از این-هتاکّی و فحّاشی در هجو سیاسی او به چشم میخورد،امّا مایه طنز و مطابیه آن بیشتر از شعر عارف است.زمانی وحید دستگردی شعری در مدح سردار سپه گفته و ضمن آن تصفیه حسابی با عارف و عشقی کرده بود.در آن زمان عارف هواهخواه پروپاقرص رضا خان بود و عشقی هم نسبت به او نظر مثبتی داشت اگرچه بعدا نظرش را تغییر داد.عشقی در جواب وحید دستگردی گفت:
ای وحید دستگردی شیخ گندیده دهن ای که نامیدی همی گند دهانت را سخن ای شپشخور شیخ یاوهگوی شندر پندری ای نداده امتیاز شعر با گند دهن پوستین بر پیکرت چون جلد خرسی کولِ سگ هیکلت اندر عبا چون دوش نسناسی کفن بر سرت عمامه چون آلوده با گچ سندهای رو در آئینه نگر باور نداری گر ز من ای سخنهایت همه مانند گوز اندر هوا وی زبانت در دهان مانند گه اندر لگن تو بر هرکس که پولی پی بری خوانی ثنا خواه خدمتگار ملک و خواه بدخواه وطن خوب تو آخوند خر شعری بگو پولی بگیر عارف و عشقی چه کردند ای الاغِ بیرسن؟6
این قصیده بلندیست و گاه فحشهایی در آن هست که-اگرچه کتبا منتشر شده-شفاها هم قابل تکرار نیست.امّا طبع آتشزای این شاعر جوان چنان بود که وقتی از عارف هم دلگیر شد گفت:
عامیان شعر تو با شکّر برابر میکنند عارفان زین وهم باطل خاک بر سر میکنند کارگاه قند از یک دَزش قند ار میبرند از در دیگر چغندر بارش اندر میکنند از دهانت هر سخن آید برون چون شکّر است پس یقین رندان به ما تحتت چغندر میکنند7
"خرنامه"او از نظر عواطف و احساسات،و نحوه بیان آن،خیلی به"خرنامه" عارف نزدیک است جز این که شعر بهتریست:
دردا و حسرتا که جهان شتد به کام خر زد چرخ سفله سکّه دولت به نام خر خرها وکیل ملّت و ارکان دولتاند بنگر که تاچه پایه رسیده مقام خر شد دائمی ریاست خرها به ملک ما ثبت است بر جریدهء عالم دوام خر روزی که مجلس وزرا منعقد شود دربار چون طویله شود زِ ازدحامِ خر در غیبت وزیر معاون شود کفیل گوسالهای است نایب و قائم و مقام خر این شعر را به نام سپهدار*گفتهام تا در جهان بماند پاینده نام خر امروز روز خر خری و خرسواری است فرداست روز خرکشی و انتقام خر8
(*منظور فتح اللّه خان اکبر معروف به سپهدار رشتیست.)
در ضدّیت با قرارداد 1919 شاعر و قلمزن و روزنامهنویس هنگامهای برپا کردند که شرح کامل آن حتّی در یک جلد کتاب هم نمیگنجد.عارف در شعری دراینباره گفت:
به اردشیر غیور دراز دست بگو که خصم مُلک ترا جزو انگلستان کرد
عشقی چند شعر دراینباره دارد.بیت اوّا یکی از آنها این است:
ای وثوق الدوله ایران مِلکِ بابایت نبود اجرة المثل زمان بچگّیهایت نبود
در بیت بعدی به دختر وثوق تهمت میزند که قابل تکرار نیست.فیروز میرزا نصرت الدّوله در کابینه وثوق اوّل وزیر عدلیه و سپس وزیر خارجه بود و در عقد قرارداد نقش مهمّی داشت.فرخّی یزدی در قطعهای گفت:
نصرت الدوله در فنای وطن در اروپا کند تلاش،ببین گاه پاریس و گه ژنو او را با لبی پر از ارتعاش ببین در بر لرد کرزنش تعظیم با صدای جگرخراش ببین همچو دلاّل در فروش وطن دائمش مشتریتراش ببین تا وطن را به انگلیس دهد کاسهء گرمتر از آش ببین9
پیش از دعوای جمهوری،عشقی به ملیوّن ارادتی نداشت.مدرّس را به خاطر پشتیبانیاش از قوام السلطنه مردود میدانست و نسبت به مؤتمن الملک و برادرش مشیر الدّوله و امثال آنها نیز نظری تحقیرآمیز داشت.
دوش شنیدم که گفت مؤتمن الملک پا نگذارم دگر به ساحت مجلس گفت تدیّن که ای گوز مساوات گفت مساوات کای به ریش مدرّس10
در عوض از سلیمان میرزا(بعدا اسکندری)که هوادار دولت رضا خان بود پشتیبانی میکرد.و وقتی که سلیمان میرزا را بر سر منابر تکفیر کردند و شایع شد که به تحریک قوام السلطنه بوده است عشقی گفت:
در بیستمین قرن و سپس حربه تکفیر؟ این ملّت اکبیر افسوس نفهمید که آن از چه مَمَر بود دیدی چه خبر بود؟ تکفیر سلیمان نمازی و دعایی ملّت به کجائی؟ این مسئله کی منطقی اهلنظر بود دیدی چه خبر بود؟ از من به قوام این بگو الحقّ که نه مردی زین کار که کردی ریدی به سر هرچه که عمّامه به سر بود دیدی چه خبر بود؟
ابیات بالا در قصیدهء مستزاد بسیار بلندیست که عشقی به میمنت پایان یافتن دورهء مجلس چهارم گفت:
این مجلس چارم به خدا ننگ بشر بود دیدی چه خبر بود؟ هر کار که کردند ضرر روی ضرر بود دیدی چه خبر بود؟
دراین شعر-از مستوفی الممالک و سلیمان میرزا که بگذریم-برای هیچیک از رجال سیاسی زن و دختر نگذاشته بود.از جمله دربارهء مدرسّ:
دیگر نکند هو نزند جفت مدرسّ در سالن مجلس بگذشت دگر،مدتی ار محشر خر بود دیدی چه خبر بود؟
و دربارهء فیروز میرزا نصرت الدّوله: شهزادهء فیروز همان قحبهء خائن با آن پز چون جن همصیغهء کِرِزن بد و فکر دَدَر بود دیدی چه خبر بود؟11
وقتی که تبلیغات برای ایجاد رژیم جمهوری از سوی هواداران رضا خان شروع شد عارف به وجد آمد و به آن پیوست:
پس از مصیبت قاجار عید جمهوری یقین دبان بُوَد امروز بهترین اعیاد خوشم که دست طبیعت گذاشت در دربار چراغ سلطنت شاه بر دریچه باد... به دست جمهور هرکس رئیسجمهور است همیشه باد در انظار رادمردان راد
و در شعری دیگری گفت:
باد سردار سپه زنده به ایران عارف کشور رو به فنا را به بقا خواهد برد
امّا عشقی برخلاف عارف بیگمان شد که این بار دست انگلیس-به جای قوام السلطنه-از آستین رضا خان بیرون آمده،و در نتیجه به مخالفان او پیوست و از جمله در تنها تصنیفی که از او بجا مانده گفت:
تا تهیه در لندن شد اساس جمهوری خودسری تدارک شد بر قیاس جمهوری ارتجاع و استبداد در لباس جمهوری آمد و نمود حیله با رنود جمهوری جمهوری نقل پشکل است این بسیار فشنگ و خوشگل است این12
هزلیّات عشقی درباره جمهوری به نسبت از بهترین هجویّات سیاسی اوست.در مثنوی بلندی به عنوان«جمهوری سوار»نخست حکایت درازی دربارهء کلاهبرداری به نام"یاسی"گفت و سپس او را با"جمبول"( John Bull که در فرهنگ عامیانه قدیم انگلیس مظهر این کشور است)مقایسه کرد:
پاس ما هست این بار عزیز حضرت جمبول،یعنی انگلیز... با وثوق الدوله نسبت اوّل قرار دید از آن حاصلی نامد به کار... چون که او مأیوس گردید از وثوق کودتایی کرد و ایران شد شلوغ... کودتا هم کام او شیرین نکرد این حنا هم دست او رنگین نکرد...
اندر این ره مدّتی اندیشه کرد تا که آخر کارِ یاسی پیشه کرد
و علم جمهوری را برداشت:
گفت جمهوری بیارم در میان هم از آن بر دست خود گیرم عنان خلق جمهوریطلب را خر کنم زانچه کردم بعد از این بدتر کنم... نقش جمهوری به پای خر ببست محرمانه زد به خُمّ شیره دست ناگهان ایرانیانِ هوشیار هم ز خر بدبین و هم از خرسوار هایوهو کردند:این جمهوری است؟ در قواره پس چرا مغفوری است؟ پای جمهوری و دست انگلیس؟ دزد آمد،دزد آمد،آی پلیس این چه بیرقهای سرخ و آبی است مردم این جمهوری قلاّبی است...13
ملک الشعراء بهار به نسبت دیگر شاعران سیاسی معاصر خود اهلطنز و هجو نبود،امّا البته از او هم طنز و هجو سیاسی-چه در آن دوره چه در زمان رضا شاه و چه پس از آن-باقی است.یکی از بهترین آثار او شعر بلند"جمهورینامه" است که به زبان محاورهای و گاه عامیانه گفته شده.این شعر در همان زمان بدون امضاء و به شکل شبنامه منتشر شد.با توّجه به چندین شعر که عشقی همان روزها دربارهء این موضوع منتشر کرده بود عموما پنداشتند که این شعر هم کار اوست.درواقع،این شعر با همکاری بهار و عشقی سروده شده بود اگرچه فقط چهار بند آن از عشقی و باقی از بهار است.در این شعر طولانی کلّ داستان بسیج برای اعلام جمهوری و مقاومت در برابر آن و شکست آن با جزئیات تشریح شده.جمهوریخواهان رو به رضا خان میگویند:
نخستین بار سازیم آفتابی علامتهای سرخ انقلابی که جمهوری بُوَد حرف حسابی؛ چو تو گشتی رئیس انتخابی بباید گفت کاین مرد فداکار بُوَد خود پادشاهی را سزاوار دریغ از راه دور و رنج بسیار
سپس رهبران جنبش جمهوری نام برده میشوند:
چو جمهوری شود آقای دشتی* عَلَمدارش بُوَد شیطان رشتی* تدین*آن سفیه کهنه مشتی نشیند عصرها در توی هَشتی کند کور و کچلها را خبردار ز حلاّج و ز رواسّ و زِ سمسار دریغ از راه دور و رنج بسیار
(*علی دشتی،روزنامهنگار)
(*میرزا کریم خان رشتی(خان اکبر)
(*سیّد محمّد تدیّن نماینده مجلس)
ز عدل الملک*بشنو یک حکایت که آن بالابلند بیکفایت میانجی گشته بین بول و غایط کند گاهی تدّین را حمایت شود گاهی سلیمان*را مددکار که سازد این دو را با یکدگر یار دریغ از راه دور و رنج بسیار
(*حسین دادگر نماینده مجلس)
(*سلیمان میرزا(بعدا اسکندری)نماینده مجلس)
تدّین کهنه الدنگِ قلندر نموده نوحهء جمهوری ازبر عجب جنسیست این،اللّه اکبر گهی عرعر نماید چون خر نر زمانی پاچه گیرد چون سگ هار ولی غافل ز گردنبند و افسار دریغ از راه دور و رنج بسیار دبیر اعظم*آن رند سیاسی ز کمپانی نماید حقشناسی زند تیپا به قانوناساسی به افسونهای نرم دیپلوماسی به سردارِ سپه گوید به اصرار که جمهوری نباشد کارِ دشوار دریغ از راه دور و رنج بسیار
(*فرج اللّه خان بهرامی،رئیس دفتر سردار سپه)
نمایش میدهد این هفته عارف به همراهی جمعی از معارف شود معلوم با جزیی مصارف که جمهوری ندارد یک مخالف مدلّل میشود با ضرب و با تار که مشروطه ندارد یک طرفدار دریغ از راه دور و رنج بسیار به تهران نیست یک تن انقلابی بجز مشروطهخواهانِ حسابی که از وحشت نگردند آفتابی اگر کردند قدری بدلعابی بیاویزیمشان بر چوبهء دار به نام ارتجاعیون و اشرار دریغ از راه دور و رنج بسیار
در نتیجه مجلس تحت تأثیر قرار گرفت ولی در کشمکشی که پیش آمد سیلی خوردن«آن مرد دیندار»-یعنی سیّد حسن مدرسّ-کفّه را به زیان جمهوریخواهان گرداند:
از این افکار مالیخولیایی به مجلس اکثریت شد هوایی تدین کرد خیلی بیحیایی به یک دم بین افرادش جدایی فتاد از یک هجوم نابهنجار از آن سیلی که خورد آن مرد دیندار دریغ از راه دور و رنج بسیار از آن سیلی ولایت پرصدا شد دکاکین بسته شد غوغا بهپا شد به روز شنبه مجلس کربلا شد به دولت روی اهل شهر وا شد که آمد در میان خلق سردار برای ضربوشتم و زجر و کشتار دریغ از راه دور و رنج بسیار
ولی استعفای سردار سپه از ریاست وزرا با واکنش شدید مواجه شد:
به تعلیمات مرکز با گزافات رسید از احمد آقا*تلگرافات که سرباز لرستان و مضافات نماید از رضا خان دفعِ آفات قشون غرب گردد زود سیّار سوی مرکز پی تنبیه اَحرار دریغ از راه دور و رنج بسیار
(*احمد آقا خان(سپهبد امیر احمدی)امیر لشکر غرب)
امیر لشکر شرق آن یل راد* یک اولتیماتوم از مشهد فرستاد به مبعوثان*دو روزه مهلَتی داد که آمد جِیش تا فراشّآباد بیاید بر مُرادِ ما شود کار ولی بر توپ خالی نیست آثار دریغ از راه دور و رنج بسیار
(*حسین آقا خزاعی فرمانده لشکر خراسان)
(*مبعوثان،مجلس شورای ملّی)
و این سبب شد که اکثریت مجلس دوباره رضا خان را برای ریاست وزرا دعوت کنند.
وکیلان این تَشَرها چون شنیدند ز جای خویش از وحشت پریدند به تنبانهای خود از ترس ریدند نود رأی موافق آفریدند بر این جمعیّت مرعوب گه کار سلیمان بن محسن*شد علمدار دریغ از راه دور و رنج بسیار14
(*سلیمان میرزا(بعد اسکندری)پسر محسن میرزا کفیل الدّوله).
بهار گاه با همکاران و مخالفانش در مجلس نیز شوخیهایی میکرد.از جمله وقتی از یکی خواسته بود که به عضوّیت او در کمیسیون خارجه مجلس رأی دهد، و او گفته بود رأی ممتنع خواهد داد،بهار گفت:
دوش گفتم به دست غیبِ وکیل کای مَثَل در بلند فریادی در کمیسیون خارجه بنویس نام این بنده را به استادی داد پاسخ:سپید خواهم داد که چنین است شرط آزادی گفتمش مایه تعجبّ نیست تو همیشه سپید میدادی15
زمانی هم که در زندان،پاسبان از رفتن او به دستشویی جلوگیری کرده بود گفت:
بگرفتم آفتابه که گیرم رَهِ مبال آژان گرفت راهم و گفتا اجازه نیست گفتم تو تا اجازه فراز آری از رئیس من ریدهام به خویش،بگفتا که چاره نیست یاران نظر کنید،که جز من به روزگار آنکس که بیاجازه دولت نرید کیست16
وقتی که این شعر گفته شد دوره مشروطه به پایان رسیده بود و شعرهایی از این دست،اگرچه گفته میشد ولی دیگر به چاپ نمیرسید.پس از شهریور 1320 هم یک دوره دیگر هرجومرج و هم هتاکّی و فحاشّی سیاسی دوباره آغاز شد.اما داستان این را باید جای دیگری گفت.
کالج سنت آنتونی و دانشکده شرقشناسی دانشگاه آکسفورد
نوامبر 2005
پانوشتها:
(1).مقالات دهخدا،جلد اوّل،به کوشش سید محمدّ دبیر سیاقی،تهران،تیراژه، 1362،صص 194-195.
(2).دیوان ایرج میرزا،به اهتمام محمدّ جعفر محجوب،تهران:نشر اندیشه،1342،صص 10-11.
(3).همان،صص 207-210.
(4).کلیات دیوان میرزا ابو القاسم عارف قزوینی،به کوشش عبد الرحمن سیفآزاد،تهران:سیف آزاد،1372،صص 203-205.
(5).همان،صص 309-316.
(6).کلیات مصور عشقی،به کوشش علی اکبر مشیر سلیمی،تهران:مشیر سلیمی،بیتاریخ، صص 405-409.
(7).همان،ص 415.
(8).همان،صص 402-404.
(9).دیوان فرخّی یزدی،به کوشش حسین مکّی،تهران:امیر کبیر،1366،ص 194.
(10).کلیات مصور عشقی،ص 404.
(11).همان،ص 284.
(12).همان،صص 263-266.
(13).همانجا.
(14)-دیوان ملک الشعراء بهار،به کوشش مهرداد بهار،جلد دوم،تهران،1368،صص 388-398.
(15)-این شعر در چاپ اوّل دیوان بهار به کوشش محمد ملکزاده چاپ شده؛جلد دوّم، تهران:امیر کبیر،1336،ص 504.
(16)-دیوان بهار،به کوشش مهرداد بهار،جلد دوم،ص 1342.
محمد علی همایون کاتوزیان
هشت مقاله در تاریخ و ادب معاصر تهران،نشر مرکز،1384
منبع: مجله ایران نامه » پاییز و زمستان 1384 - شماره 87 و 88 (از صفحه 267 تا 282)
منبع بازنشر سایت مشروطیت
تعداد بازدید: 4069