11 اردیبهشت 1392
مجید رهبانی
گفتوگو با دکتر احمد میرفندرسکی در چارچوب طرح تاریخ شفاهی ایران در فروردین 1363 (مارس 1984)، در شهر پاریس و توسط ضیاء صدقی انجام شده است.
احمد میرفندرسکی به سال 1297 در تهران به دنیا آمد (درگذشت: 1383، پاریس). در کودکی به همراه پدرش که در وزارت امور خارجه خدمت میکرد به تفلیس رفت. پنج سال در مدرسه آلمانیهای آن شهر درس خواند، سپس در شانزدهسالگی به ایران بازگشت و در دارالفنون ادامه تحصیل داد. سپس وارد دانشکده حقوق دانشگاه تهران شد، اما به خاطر اخراج از دانشگاه، ناگزیر به نزد پدرش رفت که در بیروت خدمت میکرد و تحصیل خود را در دانشکده فرانسوی آن شهر به پایان رساند. در 1321 به پیروی از سنّت خانوادگی، به خدمت وزارت امور خارجه در آمد. گفتنی است که گذشته از پدر احمد میرفندرسکی ، پدربزرگ مادری وی ، علیقلی انصاری (مشاور الممالک) هم از دیپلماتهای برجسته و در دورههایی کوتاه، وزیر خارجه ایران بود.
میرفندرسکی سلسله مراتب اداری را تا رسیدن به بالاترین مقامات در وزارتخانه طی کرد. خود میگوید: «مراحل را از ضبّاطی تا وزارت، همه را یکی پس از دیگری طی کردم. به قول معروف هیچ میانبُر هم نزدم.» وی مأموریتهای مختلفی را در کشورهای هلند، هند، ترکیه و بهویژه اتحاد شوروی در سِمَتهای مختلف (از متصدی امور کنسولی تا سفیر کبیر) بر عهده داشته است. در ضمن، مدتی قائم مقام وزارت خارجه بود و در دولت کوتاهمدت شاپور بختیار، سمت وزیر امور خارجه را عهدهدار شد.
در این گفتوگو، پرسشها پیرامون خدمات اداری و مأموریتهای دیپلماتیک میرفندرسکی در زمان اشتغال در وزارت امور خارجه دور میزند و به کنکاش در افکار و آرای وی درخصوص سیاست خارجی ایران و موقعیت آن در منطقه و جهان میپردازد.
دکتر احمد میرفندرسکی در شرح سوابق دیپلماتیک خود از نخستین مأموریتاش به شوروی (1325 / 1946) نام میبرد و از سفیر وقت ایران، مجید آهی، به نیکی یاد میکند. این مأموریت در اکتبر 1950 خاتمه مییابد و وی به میل خود 9 ماه در پاریس بدون تصدی شغلی اقامت میکند تا آنکه به تهران فراخوانده میشود. ابتدا معاونت اداره گذرنامه و سپس ــ چون شوروی را میشناخت و روسی میدانست ــ معاونت اداره دوم سیاسی را که به امور شوروی اختصاص داشت، عهدهدار میشود. در 1952 به هلند اعزام میشود و نیابت دوم و سپس نیابت اول سفارت را به عهده میگیرد. پس از این مأموریت، در تهران، رئیس اداره حقوقی وزارت خارجه میشود. در سال 1958 در زمان سفارت مشرف کاظمی به هند اعزام میشود. وی این مأموریت را فرصتی میداند برای آموختن زبان انگلیسی. در 1960 به مأموریت ترکیه میرود که مصادف است با کودتای ارتش. از گفتوگویی با استاندار نظامی استانبول، رفیق تولگا، حکایت میکند و این که از قول لوموند به او گفته بود: «نظامیهایی که کودتا میکنند مانند خمیردندانی هستند که ... از تیوب میآیند بیرون. همانطور که خمیردندان دیگر به تیوب بر نمیگردد، نظامیها هم به سربازخانه بر نمیگردند». اما سرتیپ ترک خندیده و گفته بود از قول من به لوموند بنویسید که این سربازها به سربازخانه بر میگردند و چنین نیز شد. میرفندرسکی نقش ارتش را در حیات سیاسی و اجتماعی ترکیه مهم و باارزش به شمار میآورد.
پس از خاتمه مأموریت ترکیه، میرفندرسکی با سمت رئیس اداره دوم به وزارت خارجه باز میگردد؛ و این زمانی است که روابط جدید ایران و شوروی پیریزی میشود. وی در اشاره به پیشینه متأخر روابط دو کشور، از عضویت خود در کمیسیون مشترکی یاد میکند که در زمان نخستوزیری دکتر مصدق برای رسیدگی به اختلافات مالی ایران و شوروی و بهخصوص مسئله طلاهای ایران تشکیل شده بود. وی از طرف وزیر خارجه وقت، باقر کاظمی به عنوان نماینده وزارت خارجه در کمیسیون تعیین شد و همزمان مترجم و مشاور عبدالحسین بهینا، وزیر اقتصاد نیز بود. کمیسیون سه ماه به کار خود ادامه داد تا آن که رئیس هیئت نمایندگی شوروی به بهانه بازگشت به کشورش، جلسات را معوق گذاشت.1
میرفندرسکی روابط ایران و شوروی را در آن دوره، روابطی پرتنش میداند که به ویژه پس از خروج اجباری ارتش سرخ از ایران (در 1325) مرتب به تیرگی بیشتر میگرایید. شوروی پس از خاتمه جنگ جهانی دوم، برای استفاده حداکثر از شرایط پس از جنگ، مطامعی را در سه کشور ایران، ترکیه و یونان پی گرفته بود. اما در آغاز جنگ سرد، جوّ بینالمللی موافقتی با این خواستههای توسعهطلبانه نداشت. میرفندرسکی در این باره میگوید: «فراموش نکنید که آغاز جنگ سرد دوره خیلی سختی بود. حتی صحبت از جنگ با روسیه بود و روسیه توان جنگ دیگری را نداشت». او ضمن تأیید «نقش درجه یک» احمد قوام در پیگیری سیاستی صحیح و نقش شاه به عنوان «یک ایرانی وطنپرست»، برای ایستادگی غرب و امریکا در حمایت از تمامیت ارضی ایران نیز نقش مؤثری قائل است. اما تأکید دارد که همگی این عوامل مختلف در کنار هم، در نهایت شوروی را وادار به عقبنشینی کردند. میرفندرسکی استالین را فردی «بسیار محتاط» میداند که با سنجیدن تمام جوانب، رفتن را بر ماندن ترجیح داد. او این تصمیم را در ضمن نشانه «شجاعت» و «قدرت» او میداند. چرا که «در سیاست بنبستهایی هست که یک مرد باید خیلی در داخل مملکت صاحب اتوریته باشد تا بتواند بگوید این کار که کردیم اشتباه بود،
برگردیم ... دوگلی باید پیدا شود تا به جنگ الجزیره خاتمه بدهد». با همین قضاوت نسبت به رهبر شوروی است که میرفندرسکی با اطمینان در پاسخ به ضیاء صدقی میگوید: «اگر استالین زنده بود، [باز هم] 28 مرداد اتفاق میافتاد. چون استالین کسی نبود که به خاطر مصدق خودش را با غرب سرشاخ بکند». در برابر این پرسش که آیا در زمان مصدق، شوروی خواستار خرید نفت از ایران شده است اظهار بیاطلاعی میکند. ولی میگوید شوروی میخواست رشتههای پیوندی با ایران برقرار کند که البته نفت میتوانست یکی از آنها باشد، ولی ایران «آمادگی روحی» برقراری همکاریهای اقتصادی دامنهدار با شوروی را نداشت.
میرفندرسکی ضمن توضیح آنچه مبانی صحیح برای سیاست خارجی ایران در جهان دوقطبی و دوران جنگ سرد میداند (که در ادامه خواهد آمد)، بر آن است که سیاست خارجی کشور باید بر مبنای «داشتن روابط خوب با اتحاد شوروی و روابط بهتر با دنیای غرب» باشد. امری که در ظاهر متناقضنماست، ولی در عالم واقع، «فنّ سیاست یعنی همین»! احمد میرفندرسکی در ساختن نوع تازهای از روابط میان ایران و شوروی نقش داشته است. آغاز این تغییر به اوت 1962 باز میگردد که ایران و شوروی یادداشتهایی را مبادله کردند. ایران در یادداشت خود متذکر شده بود که «به هیچ قدرت خارجی در ایران پایگاهی علیه شوروی نخواهد داد» و اصول دیگری را در مقدمه آورده بود که به گفته میرفندرسکی همان «پنچاشیلای» نهرو بود: «عدم مداخله، احترام متقابل، حفظ تمامیت ارضی، حفظ استقلال، و سود متقابل».2
در پاسخ به این پرسش که «معمار این فکر و برنامه» که بود، میگوید بیآن که مدرکی داشته باشد معتقد است که شخص سید ضیاءالدین طباطبایی «یکی از بزرگترین آنگلوفیلهای ایران»، در این زمینه نقش اصلی را داشته است. سید ضیاء مورد اعتماد شاه بود، و با او ملاقات مرتب داشت و شاه او را از «مشاوران خوب» خود میدانست. میرفندرسکی بر این گمان است که سید ضیاء موافق توسعه روابط خارجی ایران بود و به شاه قبولاند که «انگلستان مخالفتی با روابط خوب ایران و شوروی، به شرط این که به منافعش لطمهای نخورد ندارد»3. شاه هم مایل بود در حدّ مقدور روابط خوبی با شوروی داشته باشد و «این را برای خودش و تاج و تختاش یک نوع بیمه تصور میکرد». از سوی دیگر، در آن زمان در امریکا دموکراتهاk clhk آن زآ بر سر کار بودند و آنها مخالفتی با «روابط سالم بین ایران و شوروی» نداشتند و شاه هم به نظر و عقیده دموکراتها چندان اهمیتی نمیداد.
در ژوئن 1965، شاه به شوروی سفر کرد و سه ماه بعد، در اکتبر همان سال، میرفندرسکی مأمور سفارت ایران در شوروی شد. وی پیش از انتصاب به مقام سفیر کبیر ایران در مسکو، معاون سیاسی و پارلمانی وزارت امور خارجه بود. سفارت وی از 1966 تا 1971 (به مدت 6 سال) ادامه مییابد. او از رشد دائمی روابط اقتصادی و بازرگانی دو کشور و رسیدن آن به سطح «میلیاردها دلار ... یعنی ده پانزده برابر» قبل میگوید. معاملات دو کشور به صورت پایاپای بود و کالا و خدمات با کالا و خدمات مبادله میشد. در برابر ساختن کارخانه ذوب آهن، گاز به شوروی صادر شد و خط لوله گاز ایران به شوروی از همینجا احداث شد. میرفندرسکی میگوید که خود در مسکو میدیده است که روسها در فروشگاهها مواد شوینده، کفش و منسوجات ایرانی را میخرند و از این بابت احساس رضایت میکرده است. گذشته از شاه که شخصاً توافقهای اساسی را در مذاکرات غیرعلنی خود با کاسیگین یا پادگورنی به عمل میآورد، دکتر علینقی عالیخانی وزیر اقتصاد وقت و معاون او، محمد یگانه بیشترین نقش را در گسترش روابط تجاری و اقتصادی با شوروی داشتند.
میرفندرسکی از دوره طولانی سفارت خود در مسکو ـ که دو بار تمدید شد ـ حکایتهایی دارد که خواندنی است؛ از جمله تفاوت سلسلهمراتب اداری در نظام شوروی نسبت به کشورهای غربی و موقعیت افراد تأثیرگذار در آن. همچنین ماجرای تظاهرات عدّهای از دانشجویان دانشگاه پاتریس لومومبا در برابر سفارت ایران و واکنش قاطع و تند سفیر در برابر آن. در دیدار خداحافظی با پادگورنی، وی عملکرد میرفندرسکی را در توسعه روابط دو کشور تحسین میکند. او نقش یک دیپلمات ارشد را مانند نقش رهبر ارکستر میداند. نُت موسیقی را دیگران نوشتهاند، اما اجرای خوب و دلنشین آن، به رهبر ارکستر وابسته است.4
میرفندرسکی پس از مأموریت مسکو ـ که به گفته وی «بسیار مهم و آموزنده و مفید برای مملکت» بود اما برای شخص دیپلمات «مأموریت دلنشین»ی نبود ـ به تهران میآید و در سمت قائم مقام وزیر امور خارجه وقت، دکتر عباسعلی خلعتبری، مشغول کار میشود. اما وقوع جنگ رمضان 1973 اعراب و اسرائیل، نقطه پایانی بر خدمت وی در وزارت امور خارجه میگذارد. میرفندرسکی با اشاره به موضعگیری پادشاه ایران در جنگ شش روزه (1967) و گفتن این که «دوران تسخیر اراضی کشورهای دیگر به زور سپری شده و اسرائیل باید از مناطق اشتغالی برگردد به مرزهای خودش»، یادآور میشود که ایران در آن زمان با تقاضای شوروی برای عبور هواپیماهای نظامیاش از فراز خاک ایران به مقصد عراق و سوریه و مصر موافقت کرد. با وقوع جنگ رمضان 1973، میرفندرسکی معتقد بود که وضعیت تغییری نکرده و همان روش را باید در پیش گرفت. ضمن این که هواپیماهای شوروی قرار بود دارو و امکانات غیرنظامی حمل کنند. وی دستور کار را صادر میکند و آن را به اطلاع شاه نیز میرساند، ولی شاه دستور میدهد که فوراً جلوی پرواز هواپیماهای شوروی گرفته شود. در حالی که چندی پیش از آن، خود شاه اجازه عبور شش هواپیمای روسی حامل لوازم یدکی هواپیما و «شاید هم اسلحه» را به مقصد عراق صادر کرده بود. از 30 هواپیمایی که قرار بود از آسمان ایران عبور کنند، تنها پنج یا شش هواپیما گذشتند. نتیجه آن که توسط وزیر خارجه «به من پیغام دادند که من دیگر از خدمت وزارت خارجه مستعفی هستم». و «من این را با یک نفس راحت پذیرفتم ... چون میدیدم که به طرف درستی سیر نمیکنیم».
میرفندرسکی سیاست خارجی ایران را سیاستی «یکدنده»، به معنی «تکیه بیچون و چرا به غرب» میخواند و از آن انتقاد میکند. معتقد است که در ماجرای جنگ 1973 همین سیاست به اوج خود رسید و کیسینجر، وزیر خارجه وقت امریکا، که حتی در اروپا موفق به جلب نظر و همسویی کامل متحدان کشور خود نشد، در ایران توانست به نتیجه برسد. وی به موضع ترکیه در همان زمان اشاره میکند که با اینکه عضو ناتو و متحد امریکا و دارای روابط سیاسی با اسرائیل بود، به هواپیماهای شوروی (حامل دارو و ملزومات و شاید تجهیزات نظامی!) اجازه پرواز بر فراز خاک خود را داد.
احمد میرفندرسکی با خاتمه یافتن خدمت در وزارت خارجه، برای تدریس روابط بینالملل و نظام شوروی به دانشگاه ملّی دعوت میشود. وی از این دوره با رضایت یاد میکند، چرا که «نویسنده و استاد» شده بود.5 میگوید برای تدریس نظام شوروی با مدیریت دانشگاه شرط کرد که تنها حاضر است مطابق تشخیص خود درس بدهد و نه به میل مأموران سازمان امنیت؛ و این شرط پذیرفته شد.
در 1356، هنگامی که یکی از دوستان نزدیک وی، امیرخسرو افشار، در کابینه جعفر شریف امامی سمت وزیر امور خارجه را عهدهدار شد، پس از پنج سال او را با سمت «مشاور عالی» به وزارت خارجه بازگرداند. میگوید در این سالها حتی یک بار پایش را به وزارتخانه نگذاشته بود. در جایی اشاره میکند که از او خواستند نامهای همراه با ابراز ندامت به شاه بنویسد که بلافاصله رد میکند و آن را به منزله «شکستن» خود میداند که دیگر نه به درد مملکت میخورد، نه به درد شاه و نه به درد خودش.
هنگامی که قرعه آخرین نخستوزیری پادشاهی پهلوی به نام شاپور بختیار افتاد، بامداد روزی، تلفنی از میرفندرسکی میخواهد که وزیر خارجه کابینهاش شود. میرفندرسکی میگوید که تا پیش از آن روز هرگز با شاپور بختیار صحبتی نداشته است، اگر چه پسرعموی وی، ابوالحسن بختیار، سالها دوست و همکارش در وزارت خارجه بود. ابتدا شرط میکند که 24 ساعت فرصت فکرکردن داشته باشد که بختیار میپذیرد. سپس میپرسد: «شما رئیس دفتر میخواهید یا وزیر امور خارجه میخواهید به معنای واقعی کلمه؟ اگر رئیس دفتر میخواهید من نیستم. ولی اگر وزیر امور خارجه میخواهید که رئیس دیپلماسی ایران باشد و اداره سیاست خارجی با او باشد، حتی طرحریزیاش، ولی البته با صلاحدید شما ... من حاضرم.» سپس خطوط کلی سیاست خارجی مورد قبول خود (از جمله لغو پیمان سنتو و غیرمتعهد نامیدن ایران و ...) را شرح میدهد که بختیار هم با آن اعلام موافقت و همرأیی میکند. وی انگیزه خود را برای پذیرش این سمت «در آن گیر و دار و به اصطلاح بلوا»، طرحریزی سیاست خارجی ایران بر مبنایی جدید و متفاوت با گذشته بیان میکند و نیز حفظ سلطنت مشروطه تا جایی که ممکن است؛ زیرا از دید او، سلطنت مشروطه مناسبترین نظام برای ایران بود: «لازم بود که سلطنت تار و مار نشود ... حالا از لحاظ معنوی متزلزل شده، متلاشی شده، پاشیده شده باشد، میشود تکهها را جمع کرد، ولی از لحاظ مادّی لااقل از هم نپاشد.» با این حال و به رغم این اعتقاد، هنگامی که در همان روزها از دربار با وی تماس میگیرند و «ساعت شرفیابی» تعیین میکنند، او از ملاقات با شاه سر باز میزند و به رئیس دفتر مخصوص میگوید: «من وزیر امور خارجه قانونی کشوری هستم که دموکراتیک است. در کشور دموکراتیک شاه سمبل است نه مجری، نه نخستوزیر. من صحبتی با شاه ندارم. شاه اگر حرفی دارد به نخستوزیر میگوید، نخستوزیر اگر تشخیص داد که باید با من مذاکره کند مذاکره میکند ... بنابراین با کمال احترام من معذورم از شرفیابی به حضور ایشان». شاید چنین پاسخی، چند ماه پیشتر، میتوانست گوینده را از هستی ساقط کند!
میرفندرسکی میگوید که هیچ روز از دولت مستعجل بختیار به روز پیش شبیه نبود. شتاب وقایع بسیار زیاد بود. در مورد «پایگاه اجتماعی» بختیار میگوید: «ما تصور میکردیم نیروهای پشتیبان حکومت دموکراتیک بختیار ... روشنفکران مملکتاند، طبقه متوسط مملکت است، ارتش مملکت است.» ولی هر روز که میگذشت کسانی که با دولت بودند «مثل برف تموز آب میشدند» تا یا بیطرف بمانند یا به طرف دیگر بپیوندند.
در پاسخ به پرسشی از نقش ارتش در سقوط نظام پهلوی و مقایسه آن با شهریور 1320، این قیاس را نادرست میخواند. مقاومت در مقابل ارتشهای شوروی و انگلستان در شهریور 20 را به منزله خودکشی میداند، ولی قائل به تسلیم یکپارچه ارتش نیز نیست و از مقاومتهای به عمل آمده و جانبازیهای افسران جوان در مرزهای شمال شرق، غرب و جنوب (در خلیج فارس) یاد میکند. او از «تقصیر» فرماندهان ارتش در بهمن 57 نام میبرد ولی آن را ناشی از «خیانت» نمیداند. معتقد است که ارتش ایران «تربیت شده بود برای این که از شخص شاه دفاع کند. وقتی شخص شاهی در کار نیست، سَری در کار نیست، این بدن چه بکند؟» ارتش ایران گویی برای اجرای استراتژی «تخریب در جلوی دشمن» و مقاومت در برابر پیشروی همسایه شمالی ساخته شده بود. چون این تصور غالب بود که میخواهند «ایران را ایرانستان» کنند ــ اشاره به اینکه خطر توسعهطلبی شوروی جدّیتر از هر خطر دیگری فرض میشد.
در مورد موضع شوروی در قبال تحولات ایران، به رویدادهای 15 خرداد 1342 و سپس سیاهکل (19 بهمن 1349) اشاره میکند که در هر دو مورد شوروی به نفع حکومت ایران موضع گرفت. بار اول توسط سفیر شوروی در تهران و بار دوم توسط معاون وزارت خارجه شوروی در مسکو. در زمان انقلاب ایران (1357) نیز تا اواسط اکتبر 1979 (مهرماه 1357) مواضع شوروی، آنگونه که در روزنامه پراودا منعکس میشد، به نفع حکومت وقت ایران و حتی مخالف رهبر انقلاب بود؛ گرچه در آن «به نیروهای مترقی لبخندی زده شده بود». اما با گذشت زمان و روشن شدن سمت و سوی وقایع، مواضع شوروی هم دگرگون شد و در مطبوعات مسکو، بختیار را «عامل امریکا» خواندند. میرفندرسکی رفتار آن زمان شوروی را به کسانی تشبیه میکند که نقشی در راه انداختن قطار ندارند، ولی پس از به راه افتادن آن به داخلش میپرند!
در توضیح دخالت عوامل خارجی در انقلاب، نقش کشورهای بیگانه را رد میکند و میگوید «برخلاف اتحاد شوروی که یکپارچه است و از دربان در وزارتخانه تا وزیر همه یک حرف میزنند، در امریکا یکپارچگی وجود ندارد» و به تفاوت و اختلاف دیدگاه وزارت خارجه و شورای امنیت ملّی وقت و مغایرت نظر سایروس ونس و زبیگنیو برژینسکی میپردازد. وی نقش سفیر امریکا در ایران، ویلیام سولیوان، را نه مثبت و نه منفی میداند. چرا که معتقد است او «هیچ کاری انجام نداد» که البته همین خود به خود به نفع مخالفان رژیم بود. در سخنان میرفندرسکی بهندرت قضاوت تندی علیه دیگران دیده میشود؛ نظر وی درباره مهندس مهدی بازرگان از جمله این موارد نادر، و غیرمنصفانه است. وی درباره سیّدجلال تهرانی که ریاست شورای سلطنت را عهدهدار شد و سپس در پاریس به ملاقات رهبر انقلاب رفت و از آن سمت استعفا کرد نیز نظر خاصی دارد. او انتخاب جلال تهرانی به سمت یادشده را با توجه به ویژگیهای شخصی او، تعلقات مذهبی و روابطی که با برخی از روحانیون داشت، «انتخاب بدی» نمیداند. با این حال، وی و رجالی از جنس او را، همچون درختهایی خشک و تکافتاده در کویر میداند که گرچه برگ و میوهای نمیدهند، ولی ریشههایی عمیق در دل خاک دارند. «از این درختها در صحراهای ایران زیاد میبینید.»
درباره تصمیمگیریهای انجام شده در هیئت دولت بختیار میگوید: «من با تمام اقداماتی که در جهت فروکش کردن این اوضاع ، آرام کردن اوضاع و نرساندن کار به خونریزی ... و جنگ داخلی بود موافق بودم. شاید من هم اشتباه میکردم ... ولی من آن آدمی نبودم که زیر شدت عمل را با امضای خودم تأکید کنم.»
احمد میرفندرسکی در میان خاطرات خود، بارها از اصولی که معتقد است باید سیاست خارجی ایران برپایه آنها شکل بگیرد سخن گفته است. اگرچه این سخنان ناظر بر شرایط روز، یعنی دوران جنگ سرد و جهان دوقطبیِ مبتنی بر بازدارندگی است، با این حال نکاتی قابل تأمل دارد. میرفندرسکی «وابستگی بیش از حدّ به غرب» را درست نمیداند و پیروی از «سنّت تعادل» را که در تاریخ دیپلماسی ایران سابقه دارد توصیه میکند. ایران را کشوری قرار گرفته میان دو بلوک قدرت توصیف میکند و میگوید اگر چه «تمنیّات درونی ما متوجه ... دنیای آزاد است، ولی از لحاظ ژئوپلیتیک ما مرز بسیار طولانی و سوابق تاریخی خیلی مفصلی با یک ابرقدرت دیگر داریم که او هم بلوکی دارد. اگر دل ما طرف غرب باشد، عقلمان باید تا حدود زیادی طرف شرق باشد. برای این که ما در شرق زندگی میکنیم نه در غرب.» از اینروست که میگوید جزو مخالفان پیمان سنتو بوده است. در تقویت سیاست یکسویه ایران ــ که از آن با تعبیر «یکدنده» یاد میکند ــ شوروی را به طور غیرمستقیم مسئول میداند، چرا که دست کم در دورهای ــ پس از جنگ جهانی دوم ــ خواستار ایرانی آزاد و مستقل نبود.
میرفندرسکی در ابتدای مصاحبه میگوید: «اساس و مبنای سیاست خارجی ایران به عقیده من میبایست بر پایه عدم تعهد باشد. عدم تعهد به معنای کنارهگیری از اوضاع دنیا نیست. عدم تعهد یعنی نسپردن تعهدِ پیشاپیش به هیچ کس». وی در پاسخ به پرسشی در مقایسه این سیاست با سیاست موسوم به «موازنه منفی» میگوید که این دو «اندک تفاوتی» دارند و در تشریح این تفاوت، چنین استنباط میشود که وی به موازنه و تعادلی باور دارد که بیشتر «مثبت» است تا «منفی». اما آنچه در واپسین سخنان خود شرح میدهد، از مرز عدم تعهد فراتر میرود. میرفندرسکی از «بیطرفی» ایران سخن میگوید ــ «چیزی که آرزوی من است» ــ و پذیرش و تأیید آن از سوی پنج عضو دائمی شورای امنیت. او این بیطرفی را به معنای «فنلاندی شدن» ایران ــ با تعریفی که در دوره جنگ سرد از این اصطلاح میشد ــ نمیداند، اگر چه خواهناخواه یکی از جنبههای سیاست خارجی فنلاند را شامل میشود که عبارت است از «عدم خصومت با اتحاد شوروی». همچنان که شامل عدم خصومت با همسایگان و به طور کلی دیگر کشورها نیز میشود. و عدم خصومت و بیطرفی در برابر دیگران و در قبال منازعات بینالمللی عنصر اساسی بیطرفی را تشکیل میدهد. در نهایت، میرفندرسکی در یک مقایسه ذهنی میان عدم تعهد و بیطرفی برای سیاست خارجی ایران، بیطرفی را ترجیح میدهد؛ البته در مرتبه و به درجهای که مناسب ایران است و به اصطلاح «بر روی زمین» شکل میگیرد.
دکتر میرفندرسکی معتقد که «سیاست مقداری اوهام است و همهاش حقیقت نیست»، در ضمن به مصاحبهگر یادآور میشود که «سیاست، آقای عزیز، متأسفانه چیز زیاد تمیزی نیست»!
درباره روابط میان کشورها هم معتقد است که این روابط را باید «مأموران دو کشور درست کنند.» و دست آخر، این نظر دیپلمات کهنهکار خواندنی است: «روابط بین دو کشور خیابان یکطرفه نیست، خیابان دوطرفه است. [دیواری است که] یک آجر یکی باید بگذارد، یک آجر یکی دیگر. منتها اگر آدم میبیند که [آن طرف] روی غرض، روی بدجنسی، یا روی نفهمی آجر را دارد کج میگذارد، همانجا باید متوجهاش کرد.»
1. ماجرای تحویل طلاهای ایران، سرانجام پس از انعقاد موافقتنامه مربوط به حل و فصل مسائل مرزی و مالی میان دو کشور (آذر 1333) به پایان رسید و در خرداد 1334 یازده تن طلای بدهی شوروی به دولت ایران تحویل گردید.
2. پانچاشیلا (پنج اصل) اصطلاحی است که نهرو برای اصول سیاست خارجی هند به کار میبُرد و در کنفرانس ملّتهای آسیایی و افریقایی در باندونگ (1955) به عنوان اصول همزیستی مسالمتآمیز تصویب شد. این پنج اصل با آنچه دکتر میرفندرسکی گفته تفاوتهایی دارد: احترام به حاکمیت ملّی و تمامیت ارضی کشورها؛ عدم تجاوز؛ عدم دخالت در امور داخلی دیگر کشورها؛ احترام متقابل و برابری در روابط بینالملل؛ همزیستی رژیمهای متفاوت. کنفرانس باندونگ پایه تشکیل جنبش عدم تعهد شد.
3. میرفندرسکی حکایت میکند که در ماه مه 1966، وقتی که به دربار احضار میشود تا با شاه درباره توسعه روابط با شوروی مذاکره کند، سه ربع پشت در دفتر او منتظر میماند. هنگامی اجازه ورود مییابد که سیدضیاءالدین طباطبایی از آنجا خارج میشود!
4. میرفندرسکی درباره روابط ایران و شوروی به تفصیل در این کتاب سخن گفته است: در همسایگی خرس: دیپلماسی و سیاست خارجی ایران از سوم شهریور 1320 تا 22 بهمن 1357، گفتوگو با احمد احرار، به کوشش عبدالرضا هوشنگ مهدوی، (تهران: پیکان، 1382). از این کتاب سه چاپ مختلف، با اسامی مشابه، در ایران منتشر شده است.
5. ترجمه دو جلد هفتم و هشتم تاریخ روابط بینالملل پیر رونوون حاصل همین دوره است: تاریخ روابط بینالملل: بحرانهای قرن بیستم، (تهران: دانشگاه ملّی ایران، 1357).
این مقاله در چارچوب همکاری انسان شناسی و فرهنگ و مجله جهان کتاب منتشر می شود..
منبع: سایت انسانشناسی و فرهنگ
تعداد بازدید: 810