انقلاب اسلامی :: مجال را از دست ندهید

مجال را از دست ندهید

14 اردیبهشت 1392


سید محمدصادق فیض



سال 1323؛ شاه جوان چند سالی است که بر تخت نشسته. او به مدد انگلیسیهایی به قدرت نشانده شده که دو دهه قبل، پدرش، رضاخان میرپنج را به سلطنت رساندند.

محمدرضا از میان چند گزینه‌ای برگزیده شده بود تا ادامه‌دهنده کارهای نیمه تمام پدرش باشد وگرنه کسان دیگری حتی از خاندان به انقراض رسانده شده قاجار هم بودند که در صف شمارش دندان به نوبت ایستاده بودند. اما باز هم قرعه فال را به نام فرزند ارشد رضاشاه زدند. او اکنون کمتر از دو سال است که هر روز مجبور می‌شود بستر گرم خود رابه قصد رفتن به دفتر کارش، زودتر از قبل ترک کند.

او از 24 شهریور 1320 که در مجلس شورای ملی سوگند پادشاهی خورد تا به امروز، مشق ریاست را از کارکشتگانی چون محمدعلی فروغی و احمد قوام‌السلطنه فرامی‌گیرد.

محمدرضا به مانند پدرش، رضاخان، در مسابقه‌ای بر اسب چموش قدرت نشست که پدر در آن رقابت، «خودی‌»هایی نشان داده بود و این یک، «بی‌خودی»‌هایی. پدر، سالها در لباس قزاقی، پاس این و آن را داشته و گرم و سرد چشیده بود،‌با سیاستمداران، بالا و پایین رفته بود و این یک به حمایت پدر، سوئیس را بیشتر از تهران می‌شناخت. به آداب فرنگی بزرگ شده بود و از میان دختران ایرانی،‌ مجبور به هم‌نشینی بر سر سفره عقد با دختری مصری شده بود. هرچه پدر با کمونیستها جنگیده بود، پسر آنان را آزاد گذاشته بود تا جولان دهند. و البته پدر آن گونه با مذهب در افتاده بود که پسر اکنون نیم‌خورده او را می‌جوید. هرچند که نمی‌توانست آن را به راحتی فرو دهد.

محمدرضا شاه جوان، معادلات قدرت را نه تنها نمی‌شناخت که با آن بیگانه هم بود. او تاکنون سیاست را از لای دستان پدر در مسیر «تعلیمی» او نشانه می‌رفت و اکنون می‌بایست مسیری را بی‌حضور پدر انتخاب کند.

اما هزاران کیلومتر آن سوتر از تهران، در گوشه‌ای از این زمین پهناور، شیر بی‌یال و دم و اشکمی در غربت، به حال احتضار افتاده بود. او نفسهای آخر عمرش را از دنیایی گدایی می‌کرد که تا چند سال پیش دهها و صدها نفر را از این موهبت الهی محروم کرده بود. اموالی را به چپاول برده بود و دست تطاول بر جان و مال و ناموس کسانی دراز کرده بود که شاه را در مملکت خود، حافظ همانها می‌دانستند.

رضا، یا همان رضا شصت تیر، یا همان رضا پالانی یا میرپنج یا قزاق یا خان یا شاه و یا با هر عنوانی در پس و پیش، اینک از همان دستی خورده بود که آورده بودندش. نه خودخواهیها و نه خیره‌سریها، نه اطاعت و نه سرکشیها نتوانسته بود سرباز پریروز و شاه دیروز را در سرزمین مادری‌اش به کام مرگ فرو فرستد.

او باید «بی‌وطنی» را که سالها در عرصه قدرت، با شتاب طی کرده بود، در مرگ هم مشق می‌کرد. همان نکته‌ای که این روزها، پسرش در ایران، آهسته و لرزان پا جای پای پدر می‌گذاشت و شیرازه حکومتی را قصد می‌کرد که گسیختگی‌اش برای همه عیان بود. مملکتی که شمال و جنوب و غربش را قوای اجنبی در اختیار گرفته بودند و او مانده بود تا چه از جانب دیگران حکم شود و خود چه کند. او نه در اندازه‌های پادشاهی بود و نه کشور، آن اندازه انسجام لازم برای حکمرانی بی‌تجربه‌ای چون او را داشت.

حزب توده، هم‌پای دیگر احزاب ریز و درشت چپگرا و دست‌راستی، عرصه را برای جولان خود بازتر از همیشه می‌دید. آنان خلأ حکومتی یکپارچه و مقتدر را تا آنجا احساس کرده بودند که بی‌توجه به مجسمه بی‌روح حکومت، حتی باورهای دینی و اعتقادی مردم را نیز نادیده گرفته در پی کشیدن شاهراهی ارتباطی‌ میان حکومت شوروی تا ایران بودند. ارتباطی که برای همیشه خواب و خیال روسها را از رسیدن به آبهای گرم تعبیر می‌کرد.

این حزب در پی «تلاش برای متشکل کردن جامعه در برابر امپریالیسم» بود و با تشکیل اتحادیه‌های کارگری و تلاش برای جذب عناصر تحصیل کرده در کشور، به تشکیل فرقه‌ای کمونیستی در کردستان و آذربایجان ایران همت می‌گماشت تا مگر در آن آشفته‌بازار، امتیاز استخراج و بهره‌برداری از نفت شمال کشور را به روسها واگذار کند.

احزاب دیگری نیز در این سال فعالیتهای چشم‌گیری داشتند. این را می‌توان از نشریات و روزنامه‌‌هایی فهمید که در این مدت در دستان کودکان و نوجوانان دوره‌گردی یافت که با صدای بلند، خبرهایی از مطبوعات را بر سر هر کوی و برزنی جار می‌زدند تا مشتریانی بیابند.

گروههایی هم در سکوت خبری این سال، فضا را برای جولان خود مناسب یافته بودند. بهاییان از این دسته بودند.
آنان، برترین و پر رفت و‌آمدترین گروهها بودند که شرایط موجود را برای یارگیری بیش از هر زمان دیگری مناسب می‌دیدند. چه آنان با پشتوانه قوی مالی و حمایتهای سیاسی برخی قدرتهای نوظهور جهان، از فقر و بیچارگی ناشی از هجوم بیگانگان به کشور و فساد همه‌جانبه‌ای که به ارمغان آورده بودند، بهره می‌بردند تا مگر کلاه تازه‌تری از این نمد برای خود دست و پا کنند.
در دیگر سوی معرکه اما، مذهبیها گرفتار معاش خویش شده بودند، غافل از مصیبتهایی که چون خوره برجان و ایمانشان افتاده بود. حوزه‌های علمیه را رضاشاه با رفتار خشن و تند خود به بی‌اثری رسانده بود و مردم نیز «لامعاد»ی را با «لامعاش»ی توجیه می‌کردند. اندک گروههای مسلمان، تنها کورسوهای این فضای تاریک بودند که آنان نیز با دیدن این همه مصیبت، سخت‌ترین شیوه مبارزه را در پیش گرفته بودند تا مگر با تیغ، این گره را بگشایند.

مصیبت جنگ جهانی دوم و حضور قوای بیگانه در کشور هم بر آلام این مردم افزوده بود.


اکنون می‌توان دریافت که مخاطبان نامه «حاج آقا روح‌الله» چه کسانی بوده‌اند. و او چه دردی را در سینه احساس می‌کرد که این گونه سوزناک قلم رانده بود. او البته این نامه سرگشاده را بی‌مخاطبی ‌خاص نگاشته بود. به عموم مردمی که آن را شاید بخوانند. اما تأکید کرده بود که «بخوانید و به کار بندید»!

آیت‌الله خمینی که در زمان نگارش این نامه، 42 ساله بوده در قم به تدریس مشغول بوده است. مهم‌ترین جلسه‌های تدریس او در آن دوره، درس اخلاق بود که با استقبال فراوان طلبه‌ها، مردم و بازاریان رو به رو می‌شد و تا سالها ادامه داشت.

آیت‌الله خمینی این نامه را به درخواست حجت‌الاسلام سیدعلی محمد وزیری، مدیر کتابخانه وزیری یزد نگاشته است.
وزیری، مؤسس کتابخانه،‌ در ادامه کاری که چند سالی آن را آغاز کرده بود و از عالمان دینی دست خط‌هایی جمع می‌کرد و عکسی، در یازدهم جمادی‌الاول 1363 (15 اردیبهشت 1323) در قم به دیدار آیت‌الله خمینی رفت و از او خواست تا شرحی در دفترش بنویسد. این دفتر بعدها نیز دست به دست گردید و نکات متعددی از سوی سایر دانشمندان بدان افزوده شد و در کتابخانه وزیری یزد ماندگار.

آیت‌الله خمینی در این یادداشت هفتصد و هشتاد کلمه‌ای به حدود بیست نکته و چهار آیه و یک روایت اشاره کرده است. موضوعاتی همچون قیام ابراهیم (ع) در برابر نمرود، قیام موسی (ع) در برابر فرعون،‌قیام پیامبر اسلام (ص) در برابر جهل، مقام قرب الهی، قیام برای منافع شخصی، نفوذ اجانب بر کشورهای اسلامی، خفتگی روح وحدت و برادری، تفرقه شیعیان، فساد، بی‌دانشی، دزدی از بیت‌المال، بی‌حجابی، ترویج فساد از طریق روزنامه‌ها، وکلای قاچاق، تصویب قوانین خلاف اسلام، کودکان خیابانگرد، جولانهای کسروی، فعالیتهای بهاییان و همبستگی جهانی آنان، تفرقه میان مسلمانان، قیام برای همراه شدن با اسلام، و آیاتی از سوره مبارکه سباء، انعام، نجم و نساء و روایتی از پیامبر اسلام (ص) را مدنظر قرار داده، با این تأکید که «بخوانید و به کار ببندید»، همه آن کسانی را که در آینده شاید این نامه را می‌خوانند. مخاطب خود قرار داده است.

اینکه چرا آیت‌الله خمینی نامه‌ای با مضامینی چنین با اهمیت را در دفتر یادداشتهای کتابخانه‌ای در یزد نگاشته و آن را علنی نکرده و یا اینکه در شرایط آن روزگار که حکومت مرکزی از کمترین اقتدار سیاسی ـ نظامی برخوردار بوده، خود علم مبارزه علنی علیه ناملایمات و فساد برنداشته و از دیگران خواسته تا به این نکات توجه کنند و آن را به کار بندند، برما پوشیده است؛ اما این نکته را از نظر دور نمی‌داریم که این نامه را در دوره‌ای نگاشته‌اند که در حوزه‌های علمیه بویژه در قم، عالمان فراوانی حضور داشتند. آیت‌الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی، مؤسسه حوزه علمیه قم چند سالی بود که دار فانی را وداع کرده خلأ وجودی او هنوز ترمیم نشده بود. آیت‌الله خمینی در این نامه، خودخواهی و ترک قیام برای خدا را دلیل اصلی وضعیت گرفتار آن روزگار می‌داند که «جهانیان را بر ما چیره کرده و کشورهای اسلامی را زیر نفوذ دیگران در آورده».

او تفرقه میان شیعیان را ناشی از «قیام برای منافع شخصی» عنوان می‌کند که در نتیجه آن «روح وحدت و برادری را در ملت اسلامی خفه» می‌سازد و «کودکان خیابانگرد» را «بر اموال و نفوس و اعراض مسلمانان» مستولی می‌گرداند.

آیت‌الله خمینی، سیستم حاکم بر فرهنگ کشور را ناسالم و حتی فاسد دانسته اداره امور فرهنگ را در اختیار «مشتی کودک» قلمداد می‌کند که «موقوفات مدارس و محافل دینی را به رایگان تسلیم مشتی هرزه‌گرد و بی‌شرف کرده» و «مراکز علم قرآن را مرکز فحشا کرده» و با این حال «نفس از هیچ کس در نمی‌آید.»

در نامه آیت‌الله خمینی به ادامه بی‌حجابی و گسترش فساد اخلاق و «حضور وکلای قاچاق» در مجلس اشاره شده که به راحتی بر ضد «دین و روحانیت» سخن می‌گویند و همین فضا باعث شده تا بی‌پروایی در جسارت به دین تا بدان پایه بالا رود که «یکنفر تبریزی بی‌سر و پا» «تمام آیین» مردم و بویژه نخبگان جامعه و دانشمندان و روحانیان و وطن‌خواهان را «دستخوش ناسزا» کند و «در مراکز تشیع به امام صادق و امام غایب» جسارت شود.

آیت‌الله خمینی مخاطبان و بویژه گروههای برجسته جامعه را متوجه این نکته می‌سازد که برای رهایی از این جمود و خفتگی باید راه چاره‌ای اندیشید و از آنان می‌خواهد در «دینداری» لااقل ‌همچون «بهاییان»‌ باشند که ارتباطات گسترده‌ای با یکدیگر برقرار کرده از هم‌پشتیبانی می‌کنند.

اما آیت‌الله خمینی بیشترین نگرانی و غم خود را در این نامه از هم لباسان و هم مسلکان خود دارد و به دور از تعارفات مرسوم، از بی‌عملی آنان سخت گلایه‌مند است.

او در این نامه بارها آنان را خطاب قرار می‌دهد که در برابر «محکمه خدا»، «چه عذری» خواهید آورد؟ و چرا تا بدین پایه دچار «ضعف و بیچارگی» شده‌اید. او خوب می‌داند که عموم مردم، درگیر نان شب خودند و در چنبره ناملایمات روزگار گرفتار؛ اما این «روحانیین اسلامی»، «علمای ربانی»، «دانشمندان دیندار»، «گویندگان آیین دوست»، «دینداران خداخواه»، «خداخواهان حق‌پرست»، «حق‌پرستان شرافتمند»، «شرافتمندان وطنخواه» و «وطنخواهان با ناموس» هستند که باید علم مبارزه را بر دوش گرفته تکانی بخورند.

شاید اشاره ایشان به حدیثی نبوی باشد که فرموده «ان لله فی ایام دهرکم نفحات الا فتعرضوالها» توجه به وضعیت حاکم بر کشور باشد که در آ‌ن روزگار پایه‌های قدرت حاکم چنان سست بود که می‌شد با تحریکی خداخواهانه بساط حکومت جور را برچید و طرحی نو درانداخت. سخنی که او سه دهه بعد خود فریادگرش شد و توانست ملتی را با آن مجهز کند و حکومتی تازه در ایران تشکیل دهد.



 
تعداد بازدید: 827


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: