انقلاب اسلامی :: مروری بر رخدادهای بهار 1342/ روزهای سرکوب و قیام

مروری بر رخدادهای بهار 1342/ روزهای سرکوب و قیام

15 اردیبهشت 1392



دعوت امام خمینى (س) از مردم، براى دیدار از مدرسه فیضیه و مشاهدۀ آثار جنایات عمال رژیم شاه، تأثیر شگرفى بر روحیۀ اشخاص گذاشت و ساواک را به وحشت انداخت. از سوى دیگر، به دنبال مداواى مجروحان حادثۀ فیضیه در بیمارستانهاى قم که به توصیۀ امام صورت گرفت، پزشکان معالج، غیر مستقیم مورد تهدید مأموران ساواک قرار گرفتند. هیچ یک از این اقدامات، تزلزلى در مردم ایجاد نکرد و عیادت از مجروحان حادثه، هر روز افزایش مى یافت.

اقدام دیگر مأموران ساواک، شستشوى در و دیوارها و سطح حجره هاى مدرسۀ فیضیه و محو آثار جنایاتشان، و جمع آورى کتابهاى دینى و قرآن کریم و اوراق پراکنده و نیمه سوختۀ درون حجره ها بود. مدرسه نیز به منظور جلوگیرى از ورود افراد، توسط مأموران ساواک به محاصره درآمد.

تلگرامهاى فراوانى از سوى مجامع روحانى و طبقات مختلف مردم، دایر بر محکومیت حمله به فیضیه، به شخص امام خمینى (س) مخابره شد امام در پاسخ تلگرام علما و روحانیون تهران، حملۀ کماندوها و مأموران انتظامى دولت را به مرکز روحانیت ـ با لباس مبدل ـ مشابه حملۀ مغول دانستند؛ با این تفاوت که حملۀ مغول به یک مملکت اجنبى بوده و یورش مأموران شاه، به ملتى مسلمان و روحانیون و طلابى بى پناه، آن هم روز وفات امام صادق (ع). امام در این اعلامیۀ کوبنده که در 9/ فروردین/ 1342 صادر فرمودند، «شاهدوستى» را به معناى غارتگرى، هتک اسلام، تجاوز به حقوق مسلمین و مراکز علم و دانش و ضربه زدن به پیکر اسلام برشمردند و به نام ملت، نخست وزیر (اسداللّه علم) را مورد استیضاح قرار دادند. امام در پایان اعلامیه تأکید فرمودند: «من اکنون قلب خود را براى سرنیزه هاى مأمورین شما حاضر کردم... من به خواست خدا احکام خدا را در هر موقع مناسبى بیان خواهم کرد؛ و تا قلم در دست دارم کارهاى مخالف مصالح مملکت را برملا مى کنم.»

امام، ضمن اعلامیۀ خود، «تقیه» را در این شرایط حرام دانستند و با بیان این فتواى تاریخى، تأکید کردند که وظیفۀ همگان ـ به ویژه روحانیت ـ روشنگرى و افشاگرى است و بدین ترتیب اعلام نمودند که در مقابل ارعاب و تهدید رژیم، خاموش نخواهند ماند.

روحانیون تهران، قم، مشهد، اصفهان، شیراز و برخى دیگر از شهرستانها، به منظور اظهار همدردى و پشتیبانى از حوزۀ علمیۀ قم، از روز اوّل تا ششم ذیقعده 1382 برابر با 6 تا 12/ فروردین/ 1342، دست به اعتصاب زدند و از رفتن به مسجد و اقامۀ نماز جماعت خوددارى کردند.

درپى اعلام این خبر، بازار تهران و بسیارى از شهرستانها سه روز به صورت تعطیل درآمد. در تهران، علاوه بر بازار، مغازه هاى چندین خیابان جنوب شهر بسته شد. مردم مشهد، به محض اطلاع از فاجعه فیضیه، به اعتصاب و تظاهرات پرداختند و طاق نصرتها و آذین بندیهایى را که براى استقبال از شاه تدارک دیده شده بود، به آتش کشیدند و در نتیجه، سفر شاه به مشهد به تعویق افتاد؛ هرچند دستگاه تبلیغاتى رژیم، علت تأخیر در این سفر را «بدى آب و هوا» ذکر کرد!

توجیهات و مصاحبه هاى عمّال رژیم، از جمله «وزیر مشاور رژیم »، هیچ گونه تأثیرى نداشت؛ اقدامات و بیانیه هاى تند و کوبندۀ امام خمینى (س)، همۀ نقشه ها را نقش برآب مى ساخت. امام، حتى حاضر به پذیرفتن نمایندگان شخص شاه نشدند و هنگامى که فرستادۀ شاه، پیغام داد که «ما از طرف شخص اعلیحضرت مأموریم که پیغام همایونى را به ایشان برسانیم»، امام چنین پاسخ دادند: «اتفاقاً من هم به همین جهت که شما از طرف شاه مى خواهید با من ملاقات کنید، از پذیرفتن شما معذورم!».

در روز هشتم ذیقعده 1382 هجرى قمرى برابر با 14 فروردین 1342 تلگرام مرحوم آیت اللّه حکیم به امام خمینى (س) و مقامات روحانى قم رسید که آنان را به هجرت دسته جمعى به نجف دعوت کرد. امام خمینى (س) در نشستى با مقامات روحانى قم اعلام داشتند که مهاجرت از ایران جز خالى کردن میدان براى رژیم و بى رهبر و سرگردان ساختن مردم، چیزى دربرنخواهد داشت. گروه زیادى از علما و روحانیون طراز اول تهران و شهرستانها، با اطلاع از مفاد تلگرام مرحوم آیت اللّه حکیم، نگرانى شدید خود را از مهاجرت امام به نجف اشرف ابراز داشتند. بازاریهاى تهران نیز تصمیم گرفتند که در صورت انجام چنین اقدامى، به اعتصاب همگانى دست بزنند.

سرانجام امام طى تلگرام مورخ 23 فروردین 1342 (17/ذیقعده/ 1382)، در پاسخ تلگرام مرحوم آیت اللّه حکیم، از جمله فرمودند، «ما عجالتاً در این آتش سوزان به سر برده و با خطرهاى جانى صبر نموده، از حقوق اسلام و مسلمین و از حریم قرآن و استقلال مملکت اسلام دفاع مى کنیم؛ و تا سر حد امکان مراکز روحانیت را حفظ نموده، امر به آرامش و سکوت مى نماییم...»

تصمیم حضرت امام، به حضور در حوزۀ علمیه و استقامت در حالى اعلام شد که پس از وقایع اخیر (حمله رژیم به مدرسه فیضیه) موج گسترده اى از تبلیغات در رسانه هاى گروهى علیه روحانیت و بویژه شخص امام خمینى جریان داشت. شاه به پشتگرمى حمایتهاى آمریکا و دول غربى، با غرور تمام از اصلاحات دم مى زد و نهضت امام را مورد وقیحانه ترین اتهامات قرار مى داد .

رژیم شاه، همان گونه که امام خمینى (س) پیش بینى کرده بودند، فرمان اعزام روحانیون قم به سربازى را در اول/اردیبهشت /1342 صادر کرد. مأموران رژیم کارتهاى تحصیلى جمعى از روحانیون را که از سوى وزارت فرهنگ صادر شده بود، پاره کردند و تعداد زیادى از آنان را دستگیر نموده و به سربازى فرستادند. امام با فرستادن پیکى به پادگان باغشاه، طى پیامى خطاب به حجت الاسلام هاشمى رفسنجانى و دیگر طلاب اعزامى به سربازى، آنان را به مقاومت فرا خواندند و از آنها خواستند ضمن آگاه کردن سربازان و درجه داران، تعلیمات نظامى را نیز با کمال جدیت فراگیرند و ضعف و تزلزل به خود راه ندهند. روحانیون اعزامى نیز در اجراى فرمان امام، هفته اى چند بار با همان لباس سربازى براى سربازان سخنرانى مى کردند. رژیم در برابر این اقدام غیرمنتظره واکنش نشان داد و امکان هرگونه برنامه تبلیغى را از روحانیون سلب کرد.

اعلامیه مورخ 12/ اردیبهشت/ 1342 امام به مناسبت چهلمین روز فاجعۀ فیضیه، در نوع خود بى سابقه بود و ضربه اى سخت به رژیم وارد آورد؛ در این اعلامیه، شخص شاه ـ مستقیماً ـ مورد حمله قرار گرفت: «مأمورین تمام قانون شکنیها را به شاه نسبت مى دهند. اگر اینها صحیح است، باید فاتحۀ اسلام و ایران و قوانین را خواند! و اگر صحیح نیست، و اینها به دروغ جرمها و قانون شکنیها و اعمال غیرانسانى را به شاه نسبت مى دهند، پس چرا ایشان از خود دفاع نمى کنند تا تکلیف مردم با دولت روشن شود و عمال جرم را بشناسند، و در موقع مناسب به سزاى اعمال خود برسانند؟»

هنوز رژیم از این ضربه نیاسوده بود که برگزارى مراسم چهلم فاجعۀ فیضیه در مسجد اعظم قم به دعوت امام خمینى(س)، به رغم تهدیدهاى مکرر ساواک، پشت رژیم شاه را بار دیگر لرزاند. در این مراسم، در مواردى، میان مأموران و مردم، زدوخورد روى داد. مجلسى نیز قرار بود از طرف حضرت آیت اللّه حکیم در مسجد ارک تهران برگزار شود که رژیم از آن جلوگیرى کرد.

امام خمینى (س)، پس از برگزارى مراسم مختلفى که به مناسبت چهلم فاجعۀ فیضیه برگزار شد، درس خود را در حوزه آغاز کردند. در آغاز اولین درس بود که امام، نطق معروف و کوبندۀ خود را ایراد فرمودند و در سخنان خود ضمن اشاره به جو خفقان حاکم و حبس و تبعید مبارزان، به شروع تاریخچۀ مخالفت دودمان پهلوى با روحانیت پرداختند و اهداف پشت پردۀ رژیم شاه را از طرح «آزادى زنان» افشا نمودند. امام خمینى (س) عامل اصلى حمله به مدرسۀ فیضیه را شخص شاه معرفى کردند و در ادامه سخنان خود نسبت به نفوذ عمال وابسته به صهیونیسم (بهائیت) در دستگاههاى دولتى، و روابط رژیم شاه با اسرائیل هشدار دادند و فرمودند: «... مگر شما یهودید؟ مگر مملکت ما، مملکت یهود است؟ ... واى بر این مملکت! واى بر این هیأت حاکمه! واى بر این دنیا! واى بر ما! واى بر این علماى ساکت! واى بر این نجف ساکت، این قم ساکت... امروز سکوتْ همراهى با دستگاه جبار است.»


نطق انقلابى امام خمینى (س) به سرعت تکثیر و در سراسر کشور توزیع گردید. متن این نطق بدین شرح است:


بسم اللَّه الرحمن الرحیم

خداوندا، زبان ما را از بیهوده گفتن و گزاف و لغو و دروغ حفظ بفرما. خداوندا، قلوب ما را به نور اسلام و روحانیت روشن بفرما؛ خداوندا گوش شنوا عنایت بفرما به سلاطین دوَل اسلام، به رؤساى جمهور دوَل اسلامى، به نمایندگان مجلسیْن دوَل اسلامى، به نخست وزیران و وزراى دوَل اسلامى، به رؤساى دانشگاههاى دوَل اسلامى، به کارفرمایان و کارمندان دوَل اسلامى. خداوندا، آنها را قرار بده ...


جنایات با ماسک اسلام پناهى

این سال براى روحانیت، عرض کنم بسیار بد سالى بود و از جهتى بسیار خوب سالى بود: بد بود براى اینکه یک مملکتى که باید به دنیا معرفى بشود به اینکه مملکت صحیحى است، هیأت حاکمه درستى دارد، دستگاه عدالت دارد، دادگسترى دارد، محاکم قضایى دارد، اقتصادش خوب است، زراعتش خوب است؛ یک مملکتى که باید به صلاح و به صحت معرفى بشود در جامعه بشر، معرفى شد به مرکز فساد و مرکز هر چیزى که شما بخواهید اسمش را بگذارید؛ از آن بدتر، بخواهیم بگوییم مثل زمان مغول است، نمى توانیم همچو بى احترامى اى به مغول بکنیم. آنها یک جمعیتى بودند کفار، و شاید مهدور مى دانستند دم ما را؛ و وارد شدند در مملکت براى گرفتن مملکت اجنبى، آن هم مملکتى که بر خلاف مسلک آنها و دیانت آنها بود و کردند آن کارهایى را که کردند. اینجا در این قضایا، اینها مدعى اسلام هستند، مدعى ایمان هستند، مدعى تشیع هستند! در عین حال که با این ادعاها امرار روز مى کنند و امرار حیات مى کنند، کارهایشان همان کارهایى است که مغول باید انجام بدهد، چنگیز باید انجام بدهد. در مراکز علمى مى ریزند، خون بچه هاى شانزده ساله و هفده ساله [را] مى ریزند، خراب مى کنند مرکزهاى علمى را، به علما اهانت مى کنند، فحشهاى ناموسى مى دهند، در حبس مى برند، زجر مى کنند، مى کشند، مى زنند، خونخوارى مى کنند؛ در عین حال نطق مى کنند، اظهار اسلامیت مى کنند، اظهار تشیع مى کنند، اظهار کشف [و] کرامت مى کنند. آنها دیگر نمى گفتند که ما شیعه هستیم؛ دشمن بودند با ما، در حال تعدى وارد شدند در مملکت ما. اینها با حال دوستى و ادعاى دوستى، ادعاى تشیع، بالاتر از تشیع، با این ادعاها این اعمال را انجام دادند و مى دهند.


توطئه دیرینه بر ضد حوزه قم

من [آنچه ] به شما عرض کنم مطلبى نیست که مال این چند ماهه باشد؛ این یک مطلب ریشه دار است، مطلبى است که مال چندین سال پیش از این است، اگر نگویم چهل و چند سال پیش از این، لا اقل بیست سال پیش از این است که اینها نقشه شان این بود که قم نباشد. در زمان حیات مرحوم آقاى بروجردى- رضوان اللَّه علیه- هم نقشه این بود که ایشان نباشند و قم نباشد. قم را براى منافع خودشان مضر مى دانند. قم لشکر حق است؛ جنود ابلیس، جنود حق را با مقاصد خودشان مخالف مى دانند. در همان زمان ایشان هم، نسبت به ایشان تعبیراتى مى شده است که من نمى توانم در این منبر عرض کنم. همان وقت بوده است که، نقشه خارج این بوده است که قم نباشد تا ما هر کارى مى خواهیم انجام بدهیم و یک نفس کش در مقابل ما صحبت نکند، حرف نزند، بحث نکند، ایراد نکند، اعتراض نکند

اینها از همان زمان مرحوم آقاى بروجردى، اگر نگویم از چهل و چند سال پیش از این، از زمان مرحوم آقاى بروجردى این نقشه را داشته اند، منتها با بودن ایشان مى دیدند که مفسده دارد اگر بخواهند کارهایى را انجام بدهند. بعد از اینکه ایشان تشریف بردند به جوار رحمت حق تعالى؛ از همان اول، اینها شروع کردند به اسم احترام از مرکزى، کوبیدن این مرکز را؛ نه از باب اینکه حُبى به آن مرکز داشته اند؛ به هیچ مرکزى از مراکز دیانت اینها احساس حُب نمى کنند؛ نه از باب اینکه به نجف علاقه داشتند، از باب اینکه قم را نمى خواستند. قم موى دماغ بود، نزدیک بود به اینها، مفاسد را زود ادراک مى کرد و کارهاى اینها زود برش منکشف مى شد. اینها قم را نمى خواستند منتها نمى توانستند به صراحت لهجه بگویند: قم نه، مى گفتند: نجف آره، مشهد آره؛ «در قم چیزى به نظر نمى خورَد»! فهمیدند که چیزهایى به نظر مى خورَد، چیزهایى به چشم مى خورَد، چیزهایى به دهان مى خورَد، به گوش مى خورَد؛ فهمیدند که نه آن طور نبوده است. اینها از آن وقت نقشه کشیدند براى نابودى روحانیت و دنبالش نابودى اسلام و دنبالش نفع رساندن به اسرائیل و عمال اسرائیل.


عنصرى بیسواد در رأس دولت

از اول، مطلب این طور بود، منتها در پرده بود؛ اعلان نکرده بودند مطالبشان را؛ گاهى اعلان مى کردند، لکن مضمضه مى کردند مطلب کفر خودشان را. بعد از فوت ایشان، ابتداءً یک نقشه شیطانى کشیدند و در بلاد ایران، آنجاهایى که من مطلع شدم، از مردم مى خواستند التزام بگیرند به اینکه شما به فلان مرکز تلگراف کنید و انتخاب کنید فلان مرکز را؛ نه از باب اینکه علاقه اى به آن مرکز داشتند، از باب اینکه این مرکز را نمى خواستند. مردم اعتنا نکردند به آنها. [به ] دنبال آن، نقشه ها کشیده شد، دولتها سر کار آمد؛ نمى دانم به آن دولتها این پیشنهادها شد و قبول نکردند، یا اینکه نتوانستند این قدر بى شرافتى بکنند. شاید شریف بودند، عالِم بودند، دکتر بودند، مهندس بودند، و نتوانستند با همه مراکز علم مخالفت کنند. تا اینکه منتهى شد به اینکه باید دولت، دولتى باشد که علم نداشته باشد، قدر علم را نداند، تا کلاس پنج بیشتر درس نخوانده باشد، آن هم در کرج تحصیل اجازه نامه با اعمال نفوذ کرده باشد، نداند معناى علم چه هست، نداند معناى دیانت چه هست، نداند نقش روحانیت در بقاى این مملکت چیست، نفهمد مطالب را؛ سربسته و چشم بسته به او دیکته کنند و بگوید و نفهمد چه مى گوید، و بکند و نفهمد چه مى کند

دیدیم که از اولى که این دولت بیسواد و بى حیثیت روى کار آمد، از اولْ اسلام را هدف قرار داد: در روزنامه ها با قلم درشت نوشتند که بانوان را حق دخالت در انتخابات داده اند، لکن شیطنت بود؛ براى انعطاف نظر عامه مردم به آن موضوع بود که نظرشان به الغاى اسلام و الغاى قرآن، درست نیفتد؛ و لهذا، در اولى که اینجا ما متوجه شدیم و اجتماع شد و آقایان مجتمع شدند با هم براى علاج کار، توجه ما در دفعه اول منعطف شد به همان قضیه؛ بعد که مطالعه کردیم دیدیم آقا، قضیه، قضیه بانوان نیست، این یک امر کوچکى است؛ قضیه معارضه با اسلام است: منتخِب و منتخَب، مسلمان لازم نیست باشد، حَلْفِ به قرآن لازم نیست باشد، قرآن را مى خواهیم چه کنیم؟ بعد که مصادف شدند با تودهنى از ملت مُسْلم، تأویل کردند حرفشان را به اینکه خیر، مراد ما از «کتاب آسمانى» قرآن است. ما هم ازشان پذیرفتیم؛ به حَسَب ظواهر شرع، لکن به مجرد اینکه اینها یک چند نفر عمله را دور خودشان دیدند و یک زنده باد و مرده باد را دیدند، باز همان مطالب خبیثشان را از سر گرفتند، همان مطلبى را که ابطال کرده بودند دوباره از سر گرفتند: دوباره تساوى حقوق مِنْ جَمیعِ الْجَهات. تساوى حقوق من جمیع الجهات، پایمال کردن چند تا حکم ضرورى اسلام است، نفى کردن چند تا حکم صریح قرآن است. بعدش باز دیدند که مصادف شد با یک ناراحتیها و یک حرفها و یک چیزهایى؛ حاشا کردند؛ وزیرشان یک جا حاشا کرد، امیرشان یک جا حاشا کرد

در روزنامه ها به صراحتِ لهجه نوشتند که بردن بانوان به سربازى، تصویبش در دست تنظیم است؛ لکن بعد از آنکه دیدند که خیلى فضاحت بار آمد [و] مردم ناراحت شدند، همان نوکرهاى ارباب، به حَسَب واقع هم ناراحت شدند؛ وقتى دیدند [مردم ] ناراحت شدند، گفتند: اکاذیب است. پرونده سازى خواستند بکنند؛ پرونده سازیهاى بچگانه مضحک بکنند.


شاه و یورش به مراکز دین و دانش

این سال بد بود براى اینکه حمله به اسلام زیاد شد، حمله به قرآن زیاد شد؛ مراکز علم را کوباندند به حَسَب توهّم خودشان؛ بچه هاى ما را، عزیزهاى ما را زدند، سرهایشان را شکستند، پاهایشان را شکستند، بعضى شان را کشتند، از پشت بامها انداختند. اگر اینها دهقانها بودند، پس چرا این دستگاه انتظامى کمکشان مى کرد؟ اینکه دیگر مخفى نبود؛ این را صد هزار جمعیت از توى خیابانها و از توى صحن و از توى مدرسه، خوب مى دیدند که دستگاه شهربانى دارد کمک مستقیم مى کند؛ این دهقانها را کمک مى کرد بر ضد اسلام. اگر راست مى گویند که دهقانها بوده اند، پس چرا وقتى که مَرْضاى ما را بردند در مریضخانه ها، شهربانى و [ساواک ] فرستادند گفتند: دشمنهاى اعلیحضرت را مى برید در مریضخانه؟ پدرتان را در مى آوریم، اینها باید بروند. اگر دهقانها بودند، به اعلیحضرت چه کار دارد؟ اگر کماندوها بودند و آنهایى که مربوط به خود ایشان است و از دستگاه خود ایشان هست، [آیا] با قول ایشان بوده، با فرمان ایشان بوده است و یا بدون اطلاع و بدون فرمان؟ اگر با اطلاع است، خوب بگویید ما تکلیفمان را با ایشان بفهمیم؛ خوب بفهمیم؛ خوب ما، طرفمان کى است؟ یک نفر است. اگر این طور نیست، خوب بگویند تا ما بفهمیم که این کماندوها سرِخود آمدند؟! و همین طور بیخودِ بیخودى آمدند؟! یا سازمان امنیت اینها را آورد؟ یا شهربانیها آوردند؟ یا نخست وزیر امر کرد، یا فلان وزیر و فلان امیر امر کرد؟ خوب بگویند کى این کارها را کرده؛ چرا حاشا مى کنند؟

پیش هر که مى روى، گردن دیگرى مى گذارد، به هر که اعتراض مى کنى، به دیگرى نسبت مى دهد، دستگاه شهربانى مى گوید که سازمان امنیت؛ سازمان امنیت مى گوید شهربانى؛ دوتایشان مى گویند: امر اعلیحضرت؛ راست مى گویند که امر اعلیحضرت است؟ اعلیحضرت با دیانت اسلام مخالف است؟ واقعاً با قرآن مخالف است اعلیحضرت، به حَسَب قول اینها؟ اگر مخالف است، آن حرفها چه هست دیگر؟ آن همه کشف و کرامت کجاست؟ اگر مخالف نیستند، پس چرا جلوگیرى نمى کنند از این وحشیگریها؟ چرا تودهنى نمى زنند به این شهربانیها، به این سازمانها، به این نخست وزیرها؟ ایشان که فعال ما یشاءاند مى توانند یک همچه کارى را بکنند؛ حالا که دیگر مطلبى نیست، برگرد [ند] به عصر سابق [دوران استبداد] و قبل از صد سال پیش از این. حالا که مطلب این طورى است، خوب بزنند تودهنى به اینهایى که کار بد مى کنند، کارهاى خلاف اسلام مى کنند، کارهاى خلاف دیانت مى کنند و نسبت مى دهند به ایشان؛ تبرئه کند خودش را. آقا، نمى شود سلطان اسلام با اسلام مخالف باشد؛ نمى شود این. اگر نیستند بگویند، اظهار کنند، اظهار تأسف کنند به اینکه مردک «1» آمده است، ریخته مدرسه فیضیه را خراب کرده است.


دیدارى از فیضیه به خون خفته

بنده [هنوز] این مسائلِ جوانهاى خودمان را ندیدم، و بعد از مباحثه مى روم مى بینم. اول وقتى است که مى روم مى بینم. برویم آنجا یک فاتحه اى بخوانیم براى آنهایى که کشتند [گریه حضار]؛ یک اظهار تأثرى بکنیم براى اینها؛ اینها که نمى گذارند ما فاتحه هم بگیریم [گریه حضار]. اگر دهقانها کردند، پس چرا نمى گذارید فاتحه بگیریم؟ چرا فاتحه تهران را به هم مى زنید؟

سال بدى بود براى اینکه مفتضح شد هیأت حاکمه؛ مفتضح شد دستگاه جبار؛ و ما نمى خواستیم. ما نمى خواهیم که مملکت ما در خارج معرفى بشود که همچو عناصر خبیثى سرِ کارند؛ ما نمى خواستیم این را. ما مى خواهیم که مملکت ما از آن نقطه اولى اش تا آن آخرش، جورى باشند، طورى سلوک بکنند که مایه افتخار یک مملکتى باشد. بگویند آقا، ما امیر کبیر داریم؛ وزراى سابق، مشاورین سلاطین سابق، علما بودند؛ على بن یقطین بوده است؛ گاهى ائمه اطهار- علیهم السلام- بوده اند.


خطر عمال اسرائیل

حالا مشاورین کیانند؟ اسرائیل!؟ مشاورها اسرائیل، از یهود .... دو هزار نفر بهایى را به اقرار خودشان که در روزنامه دنیا [نوشته است ]- بعد فردا مردک [شاه ] نگوید که اشاعه اکاذیب است- در روزنامه دنیا دو هزار نوشته است، اسرائیل بهایى را، اسم بهایى [را] نیاورده؛ [نوشته ] بعض وابستگان به مذاهب، اسمش را مذهب گذاشت!؛ دو هزار نفر را، و مى گویند پنج هزار است، دوتایش را اینجا نوشته است، اینکه نوشته حالا؛ اینها با کمال احترام- نه مثل حاجیهاى بدبخت ما که وقتى مى خواهند تذکره به آنها بدهند، باید چقدر زحمت بکشند، چقدر رشوه بدهند، چقدر بیچارگى بکشند تا اینکه یک چند را رد کنند، چند تا را قبول بکنند، آن وقت در فرستادنشان چه فضاحتها باشد، در برگشتنشان چه فضاحتها باشد؛ وقتى هم مکه مى روند، در «منى»، حتى آن نماینده بى عرضه آنجا هم شکایت مى کند که فلان آقا را بگیرید از باب اینکه جایى حرف حقى زده است، گفته اسلام در خطر است از دست یهود. آقا مگر شما یهودید؟ مگر مملکت ما، مملکت یهود است؟- دو هزار نفر را با کمال احترام، با دادن به هر یک از اینها پانصد دلار ارز، به هر یک پانصد دلار از مال این ملت مُسْلم به بهایى داده اند، ارز داده اند، به هر یک هزار و بیست تومان تخفیف هواپیما [داده اند]، چه بکنند؟ بروند در جلسه اى که بر ضد اسلام در لندن تشکیل شده است شرکت کنند.


سکوت مرگبار و همراهى با رژیم جبار

واى بر این مملکت! واى بر این هیأت حاکمه! واى بر این دنیا! واى بر ما! واى بر این علماى ساکت! واى بر این نجف ساکت، این قم ساکت، این تهران ساکت، این مشهد ساکت! این سکوت مرگبار، اسباب این مى شود که زیر چکمه اسرائیل، به دست همین بهاییها؛ این مملکت ما، این نوامیس ما، پایمال بشود. واى بر ما! واى بر این اسلام! واى بر این مسلمین! اى علما، ساکت ننشینید؛ نگویید عَلى مَسْلَک الشَّیْخ - رضوان اللَّه علیه- و اللَّه، شیخ اگر حالا بود، تکلیفش این بود

سکوت؛ امروز سکوتْ همراهى با دستگاه جبار است؛ نکنید سکوت. دو هزار بهایى را با پانصد دلار ارز به هر یک، و هزار و بیست تومان تخفیف هواپیما؟! اینها در روزنامه دنیاست. یک شخصى به من گفت که یک معامله اى کرده است شرکت نفت با ثابت پاسال و در این معامله تخفیفى داده است که بیست و پنج میلیون تومان در این تخفیف نفع برده است؛ براى نفع این جمعیتى که فرستادند به لندن بر ضد اسلام. این وضع نفت ما، این وضع ارز مملکت ما، این وضع هواپیمایى ما، این وضع وزیر ما، این وضع همه ما؛ سکوت کنیم باز؟ هیچ حرف نزنیم؟ حرف هم نزنیم؟ ناله هم نکنیم؟ خانه هایمان را خراب مى کنند آخ نگوییم؟


وضع ما با این «اعلیحضرت»

مردک مى فرستد رئیس شهربانى را، رئیس این حکومت خبیث را، مى فرستد منزل آقایان. من راهشان ندادم. اى کاش راه داده بودم تا آن روز دهنشان را خرد کرده بودم! مى فرستند منزل آقایان که اگر نَفَستان در فلان قضیه درآید، فرموده اند اعلیحضرت فرموده اند: اگر نفس شما درآید، مى فرستیم منزلهایتان را خراب مى کنیم، خودتان را هم مى کشیم، نوامیستان را هَتْک مى کنیم. این وضع ماست با این اعلیحضرت، اگر اینها راست مى گویند. اگر دروغ مى گویند، پس ایشان بگویند: دروغ مى گویند؛ ایشان بفرمایند، اعلام کنند که حکومت قم دروغ گفته است تا من پدر حکومت قم را درآورم؛ بگویند: رئیس شهربانى دروغ گفته تا من زیر چکمه اهل علم، پدرش را درآورم؛ نمى گوید که

و اما سال خوبى بود براى اینکه روحانیت ارزش خودش را به دنیا اعلام کرد؛ فهماند که آنکه صحبت مى کند، باز روحانى است، آنکه ایستادگى مى کند در مقابل ظلم و جور ظالم و جائر، باز حوزه هاى علمیه است؛ کتک مى خورد، داد مى زند، کشته مى دهد، فریاد مى کند، مدرسه فیضیه اش را خراب مى کنند، اعتنا نمى کند، باز صحبت خودش را مى کند؛ هر کارى سرش بیاورند، این صحبت مى کند. روحانیت موجودیت خودش را به همه عالَم اعلام کرد. پس بد بود چون هیأت حاکمه، فضاحتِ ایران را در همه جا اعلام کرد؛ و خوب بود براى اینکه روحانیتْ حیثیت خودش را به عالَم معرفى کرد. فهماند به عالَم که ما آدمیم، روحانى هستیم ما. همه اش قضیه ذکر و دعا نیست؛ ما داد مى زنیم، ما مى گوییم نباید بکنید این کارها را، ما نصیحت مى کنیم به شما.


رفراندم رسواى شاه

من نصیحت کردم به شاه. فرستاد آدم آنجا؛ در آن اول امر، قبل از رفراندم، به وسیله بهبودى، به وسیله پاکروان پیغام دادم به او، آقا! نکن این کار را، این رفراندم را نکن؛ این خوب نیست براى شما [که ] این کار را بکنید، دست به این قانون نزن. اگر امروز ارسنجانى چهار تا رعیت را بیاورد برقصاند و بگویند: زنده باد؛ فردا چهار تا رعیت مى آیند و مى گویند: مرده باد! نکن این کار را؛ صلاح نیست بکنى این کار را. گوش نکرد، دیدید چه جور شد. دو هزار نفر رأى نداشتند اینها، باقى اش زور بود. همه مى دانند بازار تهران بسته شد که رأى ندهد، بازار قم بسته شد که رأى ندهد، سایر شهرستانها رأى ندادند؛ اینها دو هزار تا رأى آزاد بدون سرنیزه نتوانستند تهیه کنند

ما نمى خواستیم این طور مفتضح بشوى ما نمى خواستیم ملت از تو رویگردان بشوند. ما مى خواستیم شما آدمى باشى که وقتى یک چیزى را بگویى [مثلًا] «اى ملت»، تمام ملت لبیک بگویند. ما میل داریم شاه ما این جور باشد؛ ما میل داریم وزیر ما این جور باشد که اگر یک مطلبى را گفت تمام ملت با او موافق باشند نه اینکه با حرفهایش [ادعا کند] «شش میلیون»، «شش میلیون»؟!! به جان عزیز شما، اگر اینها چند هزار هم داشتند؛ باقى اش با پر کردن صندوق. شاید به سمع ایشان نرسیده. شاید آنها گفته اند به او که خیر «شش میلیون، اکثریت قاطع». و الّا شاه که دروغ نمى گوید؛ نمى شود که دروغ بگوید. «با اکثریت قاطع! تمام قاطبه اهل ایران!» پس بازار تهران از اهل ایران نیست؟ خیابانهاى تهران اهل ایران نیستند؟ قم از اهل ایران نیست؟ روحانیین از اهل ایران نیستند؟ سایر شهرستانها ایرانى نیستند؟ این ایران کجاست؟ این آرا از کجا آمد؟

بد شد امسال براى اینکه این مطالب واقع شد؛ و خوب شد براى اینکه شما آقایان زنده کردید اسلام را، ایستادید در مقابل ظلم؛ ایستادید، اگر نایستاده بودید خدا مى داند که حالا رفته بودند تا آن آخر. ایستادگى شما اسباب این شد که حاشا کردند مطالبشان را؛ گفتند: «خیر، طلاق به دست مرد است؛ کى ما گفتیم؟» تساوى حقوق این است؟ دِ مردک از «حزب مردم» است.»

... که داد زد که «تساوى حقوق من جمیع الجهات» تساوى حقوق من جمیع الجهات، از این طرف مى گویند؛ از آن طرف مى گویند: کى ما گفتیم طلاق به دست زن باشد؛ نخیر طلاق به دست مرد است. از آن طرف مى گویند: نخیر کى ما راجع به ارث گفتیم؛ نخیر ارث هم همان طورى است که خدا گفته. از آن طرف هم مى گویند: کى ما گفتیم زنها بروند به نظام وظیفه. تو روزنامه هایتان هست آقا! این روزنامه هایى که دیکته مى کند سازمان امنیت، و مى نویسند

مى گویند که مدیر کیهان گفته است: ما دیگر راحتیم؛ براى اینکه آن وقت ما مى نوشتیم و اینها نظر مى کردند، حالا خودشان مى نویسند، ما دیگر راحتیم. منتها این اعتراض هست که آقا! چرا این قدر بى حیثیت هستید که آنها بنویسند و شما هم بنویسید؟ چرا باید مطبوعات ما این قدر بى حیثیت باشند؟


خطر صهیونیسم

خوب بگویید آقا حرف را؛ [مگر] چه مى کنند؟ اگر همه علماى اسلام یک مطلبى را بگویند، حالا که خطر بر اسلام وارد شده و آن خطر یهود است و حزب یهود- که همین حزب بهاییت است- این خطر که حالا نزدیک شده، اگر آقایان، علماى اعلام، خطبا، طلاب، همه با هم هم صدا بگویند که آقا ما نمى خواهیم که یهود بر مقدرات مملکت ما حکومت کند، ما نمى خواهیم که مملکت ما با مملکت یهود هم پیمان بشود در مقابل پیمان اسلامى؛ آنها- مسلمین- با هم هم پیمان مى شوند، آقایان با یهود هم پیمان مى شوند! خوب، چه وضعى است این مملکت؟ اگر نوکر هم هستید چرا این قدر نوکر؟! من سرم درد مى کند؛ و من براى خواندن یک فاتحه لازم مى دانم بروم به مدرسه فیضیه؛ و از خداى تبارک و تعالى، مى خواهم که در این سال و سالهاى بعد، همه سالم باشید، اسلام مؤید باشد، اسلام مؤید باشد.




برگرفته از: کوثر، ج1، ص 62-66 و صحیفه امام، ج 1، ص: 206-216




منبع: پرتال امام خمینی(ره)



 
تعداد بازدید: 758


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: