انقلاب اسلامی :: گفت‌وگوی منتشرنشده با داریوش همایون: جنون عظمت شاه عامل اصلی انقلاب ایران بود

گفت‌وگوی منتشرنشده با داریوش همایون: جنون عظمت شاه عامل اصلی انقلاب ایران بود

17 اردیبهشت 1392


هفته‌نامه «پنجره» در شماره نوروزی خود گفت‌وگویی منتشرنشده دارد با داریوش همایون. در این گفت‌وگو که بخش‌هایی از کتاب در دست انتشار «آیندگان و گذشتگان؛ خاطرات داریوش همایون» است، وزیر اطلاعات و جهانگردی دولت آموزگار، سخنان جالبی درباره شاه، هویدا و انقلاب اسلامی دارد که بخش‌هایی از آن به انتخاب «تاریخ ایرانی» در پی می‌آید:



* پادشاه یک دوره هشت‎ساله حقیقتا بد رفتار کرد. محمدرضا شاه دوره بدِ بدش بود، جز آن شش‎ماهه آخر دوره انقلاب، بد‌ترین دوره‎اش آن هشت‎سال بود... ۳۲ تا ۴۰. افتضاح بود کشور. حقیقتا بیشتر مداخلات خودش بود. سپهبد [فضل‎الله] زاهدی کمتر از دو سال، نخست‎وزیر بود و دائما با کارشکنی شاه روبه‎رو بود؛ دائما، هر لحظه و هیچ‎کار نمی‌‎گذاشت که بکند و خیلی ‎خیلی خودش را از چشم من انداخت پادشاه.

* هیچ‎وقت جمهوری‎خواه نبودم و نشدم. ولی با وضعی که کشور اداره می‌‎‎شد بسیار مخالف بودم و بیش از پیش بیزار شدم و اگر دوره اصلاحات که از ۱۳۴۰ شروع شد و در شش بهمن که داستانش را می‌‎‎رسیم به آن، اگر آن [اتفاق] پیش نمی‌‎آمد، نظام پادشاهی خیلی پیش از این‎‎‌ها سرنگون شده بود؛ به‎دلیل مداخلات نابه‎جا و ناپخته و غلط پادشاه در امور.

* پادشاه همه اختیارات را می‌‎‎خواست در دستش بگیرد و این دست‎‎‌ها قادر نبود کشور را اداره بکند. او با عناصر خیلی پایین کار می‌‎‎کرد، نمی‌‎توانست، تحمل آدم برجسته را از پدرش هم کمتر داشت.

* برای شاه فرق نمی‌‎کرد که از من در آن کشور انتقاد بشود، از وزیر کشاورزی [انتقاد] بشود، برای اینکه‌‌ همان وقت کمیسیون شاهنشاهی را تشکیل داده بود که کار کمیسیون شاهنشاهی احضار وزیران بود و محکوم‎ کردنشان در حضور خودشان. دیگر بازرسان می‌‎‎رفتند پرونده‎‎‌ها را نگاه می‌‎‎کردند، شکایت‎‎‌ها را گوش می‌‎‎کردند، می‌‎‎آمدند آنجا و در حضور خود وزیر به او حمله می‌‎کردند. نه، این دیگر رسیده بود به آن مرحله که شاه خودش را از مسئولیت روزانه پاک بکند.

* [شاه می‌خواست] یک نیروی دریایی ما داشته باشیم که امنیت اقیانوس هند را هم تأمین بکنیم، یا برویم و ناو هواپیمابر هنکاک را بخریم از آمریکا. می‌‎دانید این ناو هواپیمابر هنکاک سالی دو میلیارد دلار هزینه نگهداری‎اش بود. یا نیروی هوایی ما اف۱۸ که هنوز در مرحله ساختن بود و به‎اصطلاح توسعه [یافتن]، آن را ما پیشاپیش کمک کنیم به سازنده هواپیما که چند صدتایش را بعدا بخریم. هنوز نیروی هوایی آمریکا یک دانه‎اش را هم نداشت. یا ما بشویم پنجمین قدرت غیراتمی جهان. یا بیست ‎و سه نیروگاه اتمی در ایران [ساخته بشود] که هزینه‎اش با نفت دویست دلار هم از عهده ایران برنمی‎آمد چون هیچ از این کار‎‎های دیگر نمی‌‎‎گذاشت؛ این‎‎‌ها بود جنون عظمت. یا اینکه سیستم دموکراسی غربی فاسد است و به درد نمی‌‎‎خورد، باید بیایند از ایران یاد بگیرند چه‎جوری باید مملکت را اداره کنند. نه، این نبود که مثلا وزارت کشاورزی، حالا فلان روزنامه به او حمله بکند مهم نبود. وقتی شما صحبت عظمت می‌‎کنید دیگر خب سطح می‌‎رود بالا.

* من وقتی معاونانم را معرفی کردم، بعد خب رفتند آن‎‎‌ها و من با شاه یک ساعتی صحبت می‌‎کردم. خب از طرح‎‎هایی که برای وزارتخانه داشتم گفتم به شاه. بعد گفتم که مجله خواندنیها پس از استعفای دولت هویدا سلسله‎ مقالاتی را شروع کرده و از فشار‎‎هایی که هویدا به آن وارد کرده، نوشته است؛ نوشته بود که چون حالا دیگر سانسور نیست، ما می‌‎توانیم حرف‎‌هایمان را بزنیم و این بلا‎‎‌ها را سر ما آوردند، این اشخاص را به ما تحمیل کردند که سردبیر باشند و مطالب مختلف. خب ما با توجه به اینکه هویدا سیزده سال نخست‎وزیر بوده، همه احترام می‌‎گذاشتیم به او، نزدیک بودیم به او، نمی‌‎دانستیم چه‎کار بکنیم. شاه گفت کاریش نمی‌‎توانید بکنید. چه‎کارش می‌‎خواهید بکنید؟ یعنی درواقع اجازه داد که او هرچه می‌‎خواهد بنویسد. خب من مجبور بودم بگویم برای اینکه او وزیر دربار بود و وزیر دربار زیر حمله بود و ما هم مسئول مطبوعات بودیم. بلاتکلیف [بودم]، نمی‌‎‎دانستم چه‎کار باید بکنم و او ادامه داد. هویدا این حملات را از ناحیه دولت و کابینه جدید دید و رنجشش از آموزگار خیلی بیشتر شد. خب اصولا هم خوشش نیامده بود که او را به‎نفع وزیرش کنار گذاشتند، بر تحریکاتش بر ضد‎ دولت افزود.

* من فکر می‌‎کنم که نقش نسبتا قابل توجهی، موضوع خواندنیها و رفتار ما با خواندنیها که کاریش نکردیم [در این جریان ایفا کرد]. خب اصلا ما نمی‌‎خواستیم این موضوعات را سانسور بکنیم... [علی‎اصغر] امیرانی عصبانی بود از رفتاری که با او شده بود. آدم بدکینه‎ای هم بود. فراموش نمی‌‎کرد. این است که خرده ‎حسابی با هویدا داشت، فرصت پیدا کرده بود [و] دیگر سانسور نبود، [می‌‎توانست] تسویه بکند. شاه هم مشکلی نداشت با این موضوع و وقتی گفت چه‎کارش می‌‎خواهید بکنید، کاریش نمی‌‎شود کرد، دیگر من هم [پیگیر قضیه نشدم]...

* آخرین باری که [شاه را] دیدم چهارم آبان ۱۳۵۷ بود که [مراسم] سلام بود... یک هفته، ده روز مثلا [پیش از بازداشتم بود]. من به‎عنوان مقام سابق رفته بودم آنجا و در آن صف بودم و بعد آنجا شاه را دیدم که رفت و کراوات یکی از حاضران را صاف کرد. حالا شاه قبلا به‎صورت مثلا لویی چهارده وارد آن سالن می‌‎شد، همه تعظیم می‌‎کردند، او هم نیم‎نگاهی به افراد می‌‎انداخت و می‌‎رفت دنبال کارش و یکی هم مثلا سخنرانی می‌‎کرد؛ تمام شد رفت. ولی [آخرین بار] آنجا ایستاد با یکی ‎دو نفر صحبت کرد و حتی کراوات یکی‎شان را هم صاف کرد. خیلی تغییر فاحشی بود.

* از تغییر وضع شاه بگویم، شاه اصولا آدمی بود که آن ژرفای استراتژیک را نداشت؛ یعنی اگر اوضاع به کامش بود، اسب بَرش می‌‎داشت به‎قول عوام؛ اگر اوضاع به کامش نبود، خودش را به‎سرعت می‌‎باخت. بعدا من در کتابی خواندم که پس از تظاهرات تبریز، تظاهرات تبریز با اینکه خب خیلی تظاهرات بزرگی بود اما با تظاهرات بعدی حزب رستاخیز در تبریز به‎کلی جبران شد و تمام شد. [اسکندر] آزموده را هم برداشتند، اصلا تبریز دیگر اتفاقی نیفتاد؛ ولی [شاه] به رئیس سازمان رادیو و تلویزیون گفته بود که غربی‎‎‌ها می‌‎خواهند من را بردارند و من می‌‎روم، ولی آن‎‎‌ها ناکام خواهند شد و پشیمان خواهند شد و از این صحبت‎‌ها. یعنی اولین ضربه‌ای که به [اقتدارش] وارد شد، به فکر رفتن افتاد، به فکر تسلیم افتاد.

* پیش از چهار برابر شدن بهای نفت، شاه به‎هرحال رفتار معقولی داشت، در حد امکانات کشور داشت کار می‌‎کرد. پس از چهار برابر‎ شدن، آن جنون عظمتی که خودش صحبتش را کرده بود، پیدا کرد و به‎نظر من «عامل اصلی انقلاب ایران» آن بود. اما به محض اینکه احساس کرد [می‌‎خواهند او را از میان بردارند] و این احساس غلط بود به‎ نظر من، یعنی از خواندن مطالب روزنامه‎‎‌ها بیشتر ناشی شده بود؛ برای اینکه کار‌تر با همه تأکیدش بر حقوق بشر، آمد به تهران و از ایران به‎عنوان جزیره ثبات و هزارجور تعریف یاد کرد و هرچه شاه خواست انجام داد.

* وقتی رئیس‎جمهوری و وزرات دفاع و نمی‌‎دانم سی‎آی‎ای و همه این‎‎‌ها طرفدار شاه هستند، حالا دو تا روزنامه [هم] مخالف‎اند. من نمی‌‎فهمم این ‎روزنامه‎‎‌ها چه اثری در این مرد داشتند. هنوز نمی‌‎فهمم. [این فکر] رفته بود در سرش که این‎‎‌ها می‌‎خواهند او را بردارند. وقتی این احساس را کرد، اولین واکنش و اولین تصمیمش، تسلیم بود؛ خب تمام شد دیگر، من باید ول کنم و ول کرد.

* وقتی که حکومت آموزگار بعد از آتش‎سوزی سینما رکس آبادان [کنار] رفت و او [شاه] شریف‎امامی را آورد که به فکر اینکه با آخوند‎‎‌ها مربوط است، که نبود و هیچ نقشی و اصلا وزنی نداشت در میان آخوند‌ها؛ او به‎کلی خودش را کنار کشید. دیگر در تصمیم‎گیری‎‎‌ها مداخله نکرد شاه. طرف [مجهول] قضیه بود. می‌‎رفتند یک چیزی به او می‌‎گفتند، می‌‎گفت هر کاری مصلحت است بکنید. آن دوره احمدشاهی است.

* محمدرضا شاه چند دوره دارد: یک دوره بگویم مظفرالدین‎ شاهی، پادشاه مشروطه و علاقه‎مند به مجلس و همکار مجلس است، بعد یک دوره ناصرالدین‎ شاهی، بعد از ۲۸ مرداد، [دوره] ناصرالدین‎ شاه بود، زندگی‎اش را می‌‎کرد، آدم‎‎های میان‎مایه را هم می‌‎آورد سر کار، مملکت هم پایین می‌‎رفت، کاری به‎کار آن نداشت؛ بعد دوره رضاشاهی‎اش [شروع] شد، از دوره اصلاحات اجتماعی که شروع کرد؛ یک دوره کوتاه کوروشی هم داشت، در جشن‎‎های شاهنشاهی؛ بعد دیگر دوره احمدشاهی‎اش شروع شد از دوره انقلاب و اصلا کاری به این کار‎‎‌ها نداشت؛ البته بیمار بود، دارو می‌‎خورد، ولی آن تازگی نداشت و مدت‎‎‌ها بود که بیمار بود و دارو می‌‎خورد. مسئله شکست روحی بود، [مسئله] روان‎‌شناسی بود.

* [شاه] بسیار تغییر کرد. کسی که اولا [در] کوچکترین جزئیات دخالت می‌‎کرد [بی‎تفاوت شد به‎کل] مثلا فرض کنید مدیرکل کشاورزی استان کرمان می‌‎خواست برود به مرخصی - تصورش را بکنید- این را به عرضش می‌‎رساندند. بعد به او می‌‎گفتند این کار‎‎‌ها را چرا گزارش می‌‎دهند [و] به شرف ‎عرض می‌‎رسانند؟ می‌‎گفت اشکال ندارد، خب باید [گزارش] بکنند. این‎قدر درگیر این مسائل بود. مثلا من به‎عنوان وزیر اطلاعات و جهانگردی به مرخصی حتی مدیرکل‌هایمان در استان‎‎‌ها کاری نداشتم. حالا می‌‎خواهد برود مرخصی دیگر، به من چه مربوط است. نه، باید این‎‎‌ها به شرف‎ عرض برسد. البته ما هیچ‎وقت این‎‎‌ها را به شرف‎ عرض نرساندیم. یک‎چنین آدمی، مهم‎‌ترین تصمیمات مملکت را می‌‎گرفتند، هیچ‎کاری به این کار‎‎‌ها نداشت. مثلا‌‌ همان منشور آزادی مطبوعات را اصلا مداخله‎ای در آن نداشت. آدمی که به کمترین مطالب روزنامه‎‎‌ها [توجه می‌‎کرد]. ما اصلا در مسئله سانسور با هیچ‎کس [تأکید می‌‎کند] جز شاه روبه‎رو نبودیم، در تمام دوره روزنامه‎نگاریمان. گرفتاری ما با او بود. برای اینکه بقیه، حالا در مورد آیندگان دست‎کم، اصلا جرأت اینکه به ما [خرده بگیرند نداشتند]، به پروپای ما [نمی‌‎پیچیدند]، به وزیر و هیچ‎کس نمی‌‎پریدند. چون گوش نمی‌‎دادیم آن‎‎‌ها هم کاری نمی‌‎توانستند بکنند. هیچ، یعنی هیچ‎کس نمی‌‎توانست کاری بکند. هر روزنامه‎ای می‌‎توانست بایستد. خود شاه دائما این مطالب را با دقت می‌‎خواند و یک گوشه‎ای را پیدا می‌‎کرد و می‌‎گفت. در خاطرات علم هم یکجایی از یک سرمقاله‎ای که من نوشتم در یک «چهارم آبانی» گفته ببین فلان ‎فلان شده چه‎کار کرده [می‌‎خندد]. گوشه‎‎‎هایی زده بودیم. خیلی دقیق، همه‎چیز را مراقب بود. ولی نه دیگر، ول کرده بود.

* هویدا بودنش خیلی خطرناک بود آن‎ موقع در کنار شاه، برای اینکه استراتژی هویدا این بود [...] و کاندیدایش هم علی امینی بود و بعد هم شریف‎امامی و هر دوی این‎‎‌ها اهل تسلیم و سازش بودند و انقلاب را خیلی زود‌تر به پیروزی می‌‎رساندند، اگر می‌‎ماندند. شریف‎امامی هر کار توانست کرد برای پیروزی انقلاب. علی امینی هم بد‌تر از آن می‌‎کرد. چون بعدا ما کار‌هایش را دیدیم و اینکه [دیدیم] چه‎جور آدمی است.

* هویدا بهتر می‌‎بود که شاه اصلا نمی‌‎گذاشت او را در مقام وزارت دربار و او را می‌‎فرستاد سفیر یکجایی [می‌‎شد]، خیلی صدمه زد. بسیار آن سال [به دولت ضربه زد]. نه اینکه حالا دولت آموزگار را ضعیف کرد و ما رفتیم، نه. حقیقتا هیچ مسئله شخصی‎ای وجود ندارد به‎حساب قضاوت من. نه، به قیمت جان خودش تمام شد.

*واقعا این احساس خدایگانی به او [شاه] دست داده بود. اصلا داخل آدم نمی‌‎شمرد [کسی را]، نه‎تنها او، هویدا هم [کسی را داخل آدم] نمی‌‎شمرد. هویدا هم وزرایش را [داخل آدم نمی‌‎شمرد.] این‎‎‌ها هیچ‎کس را داخل آدم نمی‌‎شمردند. در یک حالت المپی، مثل اینکه آن بالای المپ نشسته‎اند یک چنین حالتی به آن‎‎‌ها دست می‌‎داد. این پول و قدرت و مقام به‎ندرت آدمی را سالم می‌‎گذارد؛ یعنی سالم اقلا نه حالا دزد، منظورم دزد نیست؛ آدمی که تعادل عقلی و اخلاقی‎اش را حفظ می‌‎تواند بکند در مقابل قدرت و پول و مقام. خب شاه اصلا آدم سِتُرگی از نظر شخصیت نبود که بتواند مقاومت کند، خیلی زود‌تر از همه می‌‎غلتید و غلتید. به‎نظر من بیراه نگفتند دوستان.

* او [رضاشاه] محمدرضا شاه را اصلا در این سطح خودش نمی‌‎دید و ناراضی بود. مثل بسیاری از مردان بزرگ تاریخ که با فرزندانشان میانه‎شان خوب نبود و با اینکه خب علاقه‎مند بود به پسرش و امیدش هم به ادامه پادشاهی در محمدرضا شاه بود، ولی او را نمی‌‎دید در آن ابعاد و محمدرضا شاه هم می‌‎دانست، خیلی خوب می‌‎دانست که نظر پدرش چیست و از دوستی‎اش هم با فردوست ناراضی بود رضاشاه. این است که محمدرضا شاه وقتی به پادشاهی رسید، هنوز بسیار زیر سایه پدر بود و تمام دوره پادشاهی تلاش کرد که از زیر سایه دو نفر بیرون بیاید: یکی رضاشاه، یکی مصدق. هر دو را هم به یک صورتی موفق شد، ولی نه در عرصه روابط عمومی. یعنی در مورد ملی ‎کردن نفت، بالأخره شاه بود که نفت را ملی کرد به معنای واقعی کلمه در ۱۹۵۳، نفت ایران ملی شد و برنامه‎‎های نوسازندگی ایران در دوره محمدرضا شاه از رضاشاه هم بسیار درگذشت. خب خیلی پولدار‌تر شده بود. رضاشاه وقتی رفت، ایران بودجه‎اش و بودجه رضاشاهی هم دیگر دوروبر نداشت. مثلا فلان دستگاه بودجه خودش را داشته [باشد]، ارتش مثلا. همه متمرکز [بود]. صد میلیارد ریال یعنی ده‎ میلیارد تومان تمام آن کشور اداره می‌‎شد، آن دستگاه اداری آن همه هم ساختمان و زیرساخت درست می‌‎شد، اصلا باورنکردنی است. خب محمدرضا شاه خیلی‎ خیلی بیشتر کار کرد. درآمد، از زیر سایه این‎‎‌ها در آمد.

* اگر اواخر عکس رضاشاه ظاهر شد در دفتر کارش، برای این بود که دیگر آن احساس حقارت را نمی‌‎کرد از پدرش. این [چنین] رابطه[ای] را با پدرش داشت، همیشه یک احساس حقارت و رقابت [داشت] و خب تا مدت‎‎‌ها عقب بود در این مسابقه تا آن چهار پنج سال آخر که دیگر احساس کرد که از پدرش هم درگذشته است.

* سلسله پهلوی طبعا با کودتای نظامی آمد روی کار و کودتا پشت تفکر هر دو پادشاه همیشه زنده و حاضر بود؛ مبادا این وضع تکرار بشود. پادشاه پهلوی ریشه‎ای نداشت. حالا اگر دو سه نسل دیگر، سه چهار نسل دیگر ادامه پیدا می‌‎کرد تمام می‌‎شد این مسائل، ولی در طول ۵۷ سال کافی نبود که اثر آن کودتای اول و بعد داستان ۲۸ مرداد که به‎هرحال نوعی اولش با کودتا شروع شد، [از بین برود.] این است که خیلی نگران ارتش بود محمدرضا شاه و حق هم داشت، برای اینکه ارتش تنها نهادی بود در ایران که می‌‎توانست او را چالش بکشد. [محمدولی‎الله] قرنی هم قبلا در فکر کودتا افتاده بود و این سابقه را خودش داشت. بعد در دوره رضاشاه هم سرهنگ [محمدخان] پولادین به فکر بود. پس این مسئله، حضور همیشگی در ذهن پادشاهان پهلوی می‌‎بایست داشته باشد. اصلا چار‎‎ه‎ای نداشتند.

* همیشه امکان دارد یک افسری بخواهد از رضاشاه تقلید کند. انسان را که نمی‌‎شود پیش‎بینی کرد. کاری که محمدرضا شاه می‌‎کرد برای جلوگیری از این خطر - که رضاشاه هم می‌‎کرد حالا داستانش را می‌‎گویم- گذاشتن افسران نالایق در بالا‌ترین سطح‎‎‌ها بود و تماس مستقیم با فرماندهان نیرو‌ها. درست است که ما یک ستاد بزرگ ارتشتاران داشتیم ولی هیچ‎کاره بود. شاه مخصوصا تک‎تک با این‎‎‌ها تماس داشت، کار‌هایشان را انجام می‌‎داد که این‎‎‌ها دائم در رقابت و دشمنی با هم باشند و ارتباطشان با هم نزدیک نباشد.

* مثل همیشه ضعیف‎‌ترین پادشاه یا رهبر یا فرمانده نظامی در مقابل قوی‎‌ترین قرار گرفت. و‎الا هیچ‎وقت چنین پیروزی‎‎‌ها و شکست‎‎‎هایی را نمی‌‎دیدیم. اسکندر اگر در برابر مثلا کوروش قرار می‌‎گرفت یا داریوش هخامنشی، اسکندری باقی نمی‌‎ماند. عرب‎‎‌ها اگر دوره انوشیروان حمله کرده بودند به ایران، معلوم بود تکلیفشان چه می‌‎‎شد.

* [آیت‎الله] خمینی، به‎هیچ‎ وجه جنبه توهین ندارد، ولی پاکروان که در ۱۳۴۲ او را دستگیر کرد و از مرگ نجات داد و بعد فرستاد به تبعید، در وصفش گفته بود چیزی جلویش دوام نمی‌‎آورد، به‎جایی نگاه نمی‌‎کند، مستقیم می‌‎رود به طرف هدف، با هر قدرتی که دارد و در برابر هر مانعی. منظورش، این توانایی اقدام و عمل بود. [آیت‎الله] خمینی بسیار مرد بااراده و مصمم[ی بود] و واقعیت قدرت را به‎نظر من از تمام رجال آن دوره ایران بهتر می‌‎ شناخت.

* محمدرضا شاه که اصولا آدم متزلزل ضعیفی بود و کاراکتر خیلی‎ خیلی ضعیفی داشت، همیشه پابه‎گریز، همیشه در برابر مشکلات، اول واکنشش تسلیم [بود]. پنج بار در طول ۳۷ سال او آماده گریز بود از ایران که دو سه بارش را ما شاهد بودیم، دو بارش را هم خبر نداشتیم و خب دفعه آخر هم به آن صورت [رفت]. اولین‎بار بعد از سوم شهریور بود که می‌‎گفت اگر نمی‌‎خواهند من بروم. کِی بروم؟ دومین‎ بار، نهم اسفند بود. خب مصدق گفت مصلحت در این است که بروید. هر روز می‌‎پرسید کِی بروم؟ چه‎جوری بروم؟ داشتند پول برایش جمع می‌‎کردند از خزانه، این طرف، آن طرف؛ آن وقت هم ارز زیاد نداشتند. ۲۵ مرداد که داشت می‌‎رفت، رفت اصلا. گذاشت رفت و اگر حالا حساب‎‎های خودش غلط در آمد، آن بحث دیگری است. چون اصلا فکر نمی‌‎کرد که رفتنش یک چنین واکنشی در مردم برانگیزد. بعد سومین بار در پانزده خرداد [بود]. در [سال] ۱۳۴۲، اگر علم نبود آماده رفتن بود. ولی در اردیبهشت ۱۳۵۷، بعد از جریان تبریز، باز آماده ترک ایران بود. بالأخره هم که رفت. این‎‎‌ها را دکتر میلانی در زندگی‎نامه شاه به‎تفصیل آورده است و من از او شنیده‎ام. بعضی‎‌هایش را خب می‌‎دانستم ولی [او] به‎تفصیل نوشته است. مثل اینکه نقطه مقابل شاه بود [آیت‎الله] خمینی و مسلما پیروزی‎اش حتمی بود دیگر، برای اینکه یک‎طرف آماده فرار است و تسلیم، یک‎طرف به هر قیمت می‌‎‎خواهد موفق بشود و شد.

* [شاه] رقابت را دوست داشت. دامن می‌‎زد برای اینکه مرکز قدرتی درست نشود ولی اگر کسی محبوبیتی پیدا می‌‎کرد و اعتباری در جامعه، شاه تمامش می‌‎کرد. بار‎‎‌ها [این اتفاق افتاد]. هر کسی [می‌‎خواست باشد]، هر کسی. من بلایی که سر [حسن] ارسنجانی آمد همیشه برایم زنده بود. دیگر بهتر از ارسنجانی نمی‌‎توانستند وزیر کشاورزی پیدا کنند و برای آن کار. فورا زدندش، برای اینکه داشت یک قدرتی می‌‎شد.

* موردی برای خود ما پیش آمد در هنگام انتشار آیندگان و تأسیس چاپخانه‎اش که ما را متهم کردند که هزینه روزنامه را اسرائیل می‌‎دهد و موساد می‌‎دهد و سی‎آی‎ای می‌‎دهد و چاپخانه را اسرائیلی‎‎‌ها به ما دادند، حالا دیده بودند که ما خریده بودیم با آن وضع، شاهد آن هم موجود بود. غیر از این خیر. البته گزارش‎‎هایی به ساواک دادند بعضی‎‌هایشان اسنادش هست، ولی فکر نمی‌‎کنم اثری داشته باشد، نه. مطبوعاتی‎‎های ایران دو دسته بودند: آن دسته غیرحرفه‎ای دنبال فقط روی‎ آب ‎ماندن بود، به هیچ کار دیگری نمی‌‎توانست اصلا برسد. وضع بسیار بدی داشتند و به همین دلیل هم در سال ۱۳۵۳ و ۱۳۵۴، تعداد زیادیشان تعطیل شدند. و وزارت اطلاعات و جهانگردی بدهی‎‌هایشان را به‎عهده گرفت و خدمت کارکنانشان را خرید و رفتند. واقعا هیچ فاید‎‎ه‎ای نداشتند، نه برای خودشان نه برای جامعه.

* اراده آذربایجان، دیپلمات، تهران مصور، سپید و سیاه، توفیق، این‎‎‌ها را چون هویدا خوشش نمی‌‎آمد بست...همه‎شان روزنامه‎‎های خوبی بودند. مجله‎‎های خوبی بودند. این‎‎‌ها یک گرایش‎‎های جذب مردمی داشتند که هویدا مردم را می‌‎خواست به‎کلی اصلا یک مهره پیاده شطرنج بکند و کرد.

* شاه یک روز، چهار آبان، از برابر صف مطبوعات گذشت، گفت «این همه روزنامه داریم؟» و هویدا این [نکته] را گرفت و به وزیر اطلاعات وقت گفت که یک فکری به حال این وضع [بکنید]. البته دائما این‎‎‌ها از هویدا وقت می‌‎خواستند و تقاضا داشتند. او هم حوصله‎اش سر رفته بود و آن تصمیم را گرفت. بعد البته این ‎روزنامه را هم گنجاندند و متأسفانه وزارت اطلاعات هم زیر بار رفت. ولی خب دیگر مثل همه‎چیز مسائل سیاسی قاطی می‌‎شود. ولی خودِ تصمیم، حقیقتا یک تصمیم اداری محض بود. اصلا می‌‎گویم، نه اثری در سطح اطلاعات جامعه کرد، نه مثلا روزنامه‎نگاران بیکار شدند چون این‎‎‌ها روزنامه‎نگار نبودند، کاسبی بود [کارشان].

* هویدا بسیار ناراحت بود از توفیق. بیش از هر کسی هویدا در تعطیلی‎اش مؤثر بود و در نتیجه از آن فرصت استفاده کرد و روزنامه توفیق را هم بست. ولی در مدتی که توفیق بود که از اوایل دوره محمدرضا شاه شروع شد، یکی از مؤثر‌ترین روزنامه‎‎های ایران بود.

* این به‎شدت رایج بود در مطبوعات ایران، به‎شدت! یعنی سانسور اگر شصت‎ هفتاد درصدش حکومتی بود، سی چهل درصدش درباره خود روزنامه‎نگاران و نویسندگان و یا اشخاص دیگر، از طرف روزنامه‎‎‌ها اعمال می‌‎شد. سانسور یک معادله است. وقتی یک سر معادله کریم‎پور شیرازی باشد، یک سر دیگرش محرمعلی‎خان است. دیگر هیچ چار‎‎ه‎ای ندارد، همین است. برای آزادی مطبوعات، مطبوعاتِ آزاد لازم است. منظورم از مطبوعات آزاد مطبوعاتی نیست که دولت آزادش بگذارد، مطبوعاتی که در خودش معنی آزادی مطبوعات را بفهمد. اگر مطبوعاتی‎‎‌ها مطبوعات آزاد نخواهند، دولت به‎مراتب نمی‌‎خواهد و همکاری این دو تا باعث می‌‎شود که سانسور همیشگی می‌‎شود و نهادینه می‌‎شود.

* ما تا پایان رژیم پهلوی حقیقتا آزادی گفتار و دموکراسی مشکلمان نبود؛ یعنی جنگ ما بر سر دموکراسی و آزادی گفتار نبود؛ بر سر آزادی گروه‎‎های معین، افراد معین بود، نه جامعه، نه نظام سیاسی به‎طور کلی. دستگاه حکومتی می‌‎خواست آزاد باشد و هر کاری می‌‎خواهد بکند، مخالفان هم می‌‎خواستند آزاد باشند هر کاری می‌‎خواهند بکنند. او زورش بیشتر بود. بعد در دوره انقلاب زور این‎‎‌ها بیشتر شد. کار‎‎هایی کردند که او نمی‌‎کرد، یعنی بعد از اینکه منشور آزادی مطبوعات امضا شد در دوره شریف‎امامی - آن را شما دیگر باید یادتان باشد- پاکسازی مطبوعات در مقیاسی شروع شد و انجام گرفت که هرگز در دوره پهلوی سابقه نداشت. عده بسیاری [از] روزنامه‎نگاران را به کمک سازمان‎‎های چریکی یا بیرون کردند، یا ترساندند و مجبور کردند که اطاعت بکنند و سراسر افتاد دست انقلابیان روزنامه‎‌ها.





منع: سایت تاریخ ایرانی



 
تعداد بازدید: 784


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: