04 خرداد 1392
تلفات قحطی و بیماریهای همراه آن در استان جنوبی فارس به اندازه هولناکی گسترش یافته بود. محمدعلی جمالزاده تلفات وحشتناک شیراز را اینطور روایت میکند:
جنگ [اول] جهانی در آستانه اتمام بود [پاییز 1918] که در دل شبی تاریک و هولناک سه سوار ترسناک که هر کدام شمشیر و شلاقی به بر داشتند به آرامی از دیوارهای شهر عبور کردند و به آن وارد شدند. یک سوار نامش «قحطی»، دیگری «آنفلوآنزای اسپانیایی» و آخری «وبا» بود. طبقات فقیر، پیر و جوان، همچون برگ پاییزی در برابر حمله این سواران بیرحم فرو میریختند. هیچ غذایی پیدا نمیشد، مردم مجبور بودند هر چه را که میتوانستند بجوند، بخورند - شیء یا حیوان. به زودی گربه و سگ و کلاغ را نمیشد یافت. حتی موشها نسلشان برافتاده بود. برگ، علف و ریشه گیاه را مانند نان و گوشت معامله میکردند. در هر گوشه و کنار اجساد مردگان بیکس و کار پراکنده بود. بعد از مدتی مردم به خوردن گوشت مردگان روی آوردند. گاهگاه اجساد را جمع کرده و با گاریها رها کرده و به بیرون شهر میبردند تا در چالههایی ریخته و رویشان خاک بریزند. بازارها و دکانها خالی و تعطیل بودند و هیچ پزشک و پرستار و درمانی پیدا نمیشد.(1)
گزارش جمالزاده را سایکس تأیید میکند. او اشاره میکند که تنها در یک ماه- اکتبر 1918- یک پنجم جمعیت شیراز از بین رفت. او چنین روایت میکند: «جنگ با قشقاییها به سختی به پیروزی انجامید، زیرا برنده و بازنده هر دو به یک نسبت مغلوب حمله هولناک آنفولانزا در 1918 بودند که به نظر میرسید وخیمترین شکل آن بوده است. در آغاز درنیافتیم که بیماری قرار است یک پنجم جمعیت را قتلعام کند و با همان شدت نفرات قوای حاضر در شیراز و فیروزآباد راهم دربر بگیرد». او آمار مرگ و میر را شرح میدهد: «شیراز، 000/10 نفر از جمعیت 000/50 نفری خود را از دست داده است. ذکر این نکته شرمآور است که مقامات مسئول ایرانی حتی کفن را هم احتکار میکردند؛ و ما نیز آن قدر گرفتار مراقبت و پرستاری از افراد خودمان بودیم که نمیتوانستیم کاری برای مردم شهر انجام دهیم؛ مردمی که صدها تن از آنها از فرط بیچارگی و نومیدی، افتان و خیزان خود را به مسجد رساندهاند تا در آنجا بمیرند. تلفات ما نیز تکاندهنده بود. بیش از ششصد تن از نفرات ما، اعم از انگلیسی و هندی، قربانی موج بیماری فراگیری شدند که در نوع خود هولناکترین بود. فرمانفرما به تازگی از مرگ جان به در برده است. وقتی که پس از بهبودی به عیادتش رفتیم با فرانسه ویژه خودش گفت: (2)«Le – demi – mond de Chiraz est mort» (3)سایکس پس از ذکر آنچه در بالا گفته شد، درست در یک صفحه بعد با ذکر این نکته که نوع آنفولانزای شایع در میان نیروهای انگلیسی متفاوت از نوع شایع آن در میان مردم محلی بود، به تناقضگویی میافتد و مینویسد نرخ مرگ و میر انگلیسیها رقم ناچیز دو درصد بوده است: «بیماری واگیر آنفولانزا در آغاز ماه اکتبر در میان نیروهای انگلیسی شایع شد، اما نوع آن ملایم بود و مرگ و میر نیروها تنها 2 درصد بود. این در حالی بود که در شیراز این میزان 18 درصد بود. در عین حال همه کسانی که دچار بیماری شده بودند، بسیار ضعیف شده و برای کار سخت تا زمان بهبودی کامل آمادگی نداشتند. میزان مرگ و میر در نواحی اطراف بسیار بالاتر بود. این امر خطر هر نوع مخالفت جدی را کاهش میداد».(4) بر حسب اتفاق، نقطه دیگری که در آن آنفولانزا همهگیر شده بود، قزوین بود که در اکتبر 1918 ستاد نیروهای نورپرفورس (5) بریتانیا بود.
کاملاً آشکار است که «توضیح» سایکس برای توجیه تلفات بسیار کمتر در میان نیروهای انگلیسی- مبنی بر اینکه نوع بیماری میان انگلیسیها با آنچه که در میان ایرانیان شایع بوده تفاوت داشته است (و به عبارتی ویروس آنفلوآنزا دچار تبعیض بوده) - بیاساس است. دلیل واقعی بالاتر بودن تلفات ایرانیان آن بود که قربانیان در اثر قحطی ضعیف شده بودند، در حالی که نیروهای انگلیسی از تغذیه خوب برخوردار بودند؛ بنابراین ایرانیان در اثر قحطی به سهولت جان میباختند. این 000/10 قربانی «آنفلوآنزا» در واقع قربانی قحطی بودند. بنابراین اگر یک پنجم جمعیت فارس ظرف یک ماه از صحنه روزگار محو شدند، شگفتانگیز نیست، زیرا تقریباً نیمی از جمعیت ایران در سالهای 1917 تا 1919 دچار قحطی بودند. به علاوه، قضیه قحطی در فارس به طور خاص حائز اهمیت است، زیرا نمیتوان ادعا کرد که این قحطی ناشی از حضور روسها و ترکهای عثمانی بوده است. در آن زمان جنوب غرب ایران از نوامبر 1914 در اشغال نظامی انگلیسیها بود، فارس از اوایل 1916 اشغال شده و هیچ نیروی روس یا ترک در جنوب ایران حضور نداشت. همه آنها انگلیسی بودند.
1 - جمالزاده به نقل از حافظ فرمانفرماییان، فرمانفرما و قحطی 1336 هجری قمری در شیراز، تهران، 1961، صص 4 ـ 3.
2 - نصف شیراز مرده است.
3 - Sykes, History of Persia, p 515.
- 4 Ibid, p 516.
5 - Norperforce.
منبع:دکتر محمد قلی مجد ، قحطی بزرگ ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، 1387 ، ص 76 تا 79
منبع بازنشر: سایت دوران
تعداد بازدید: 1081