13 خرداد 1392
صفا کاظمینی
طرح اعزام سربازان گارد با پوشاک غیرنظامی را تیمسار نصیری پیشنهاد کرد و آقای علم آن را پسندید و به تصویب اعلیحضرت رسيد و دستور اجرای آن از سوی ایشان صادر شد .با وجود گذشت حدود نيم قرن از قیام 15 خرداد 1342 و بهرغم نگارش مقالات و تألیف کتابهای فراوان دربارة این خیزش مردمی، همچنان ابعاد گوناگون این رخداد که نقطه عطف و سرآغاز جنبش نوین اسلامی بهشمار میآید، به گونهای شایسته درک نشده است. حال آن که بررسی واقعه 15 خرداد در بررسی خاستگاه تاریخی انقلاب اسلامی از اهمیت شایانی برخوردار است.
برای شناخت سیاست کلی حاکم بر آن زمان، توجه به این مسئله جدی است که پهلوی دوم سالها در صدد اجرای برخی برنامهها در ایران به منظور هماهنگی بیشتر با غرب و بویژه آمریکا بود. در ابتدای دهه چهل، محمدرضا پهلوی به طور شتابزدهای لایحه «انجمنهای ایالتی و ولایتی» را که در 92 ماده و 17 تبصره از سوی هیئت دولت وقت به ریاست اسدالله علم تهیه شده بود، تأیید کرد؛ لایحهای که برخی مواد آن با مفاد قانون اساسی و موازین شرعی مخالف بود، که از آن جمله میتوان به حذف «قسم به قرآن» و جایگزینی «قسم به کتاب آسمانی» و یا حذف قید «اسلام» برای انتخاب شوندگان اشاره کرد. موضوعی که با مخالفت گسترده علما بهویژه در حوزه علمیه قم مواجه گردید.
توجه به این نکته بسیار ضروری است که چالش امام خمینی با لایحه مورد اشاره متمایز از نحوة برخورد دیگر علما بود. به عنوان مثال، در لایحه مذکور برای نخستین مرتبه آزادی بانوان برای شرکت در انتخابات مجلس پیشبینی شده بود. در همین رابطه، در حالی که علما بر عدم مشروعیت شرکت زنان در انتخابات با صراحت اصرار میورزیدند، امام به گونهای سخن میگفت که تصمیمات حاکمیت پهلوی را از آن حیث که رژیمی فاسد، مستبد و وابسته بود، به رسمیت نمیشناخت و از اینرو اظهار میداشت: «مگر مردها آزادند که زنها میخواهند آزاد باشند؟... در چه چیز آزادند؟»
نوع برخورد ایشان با مواد انقلاب موسوم به «سفید» هم با دیگران تفاوت داشت. رهبر نهضت به ماهیت و اهداف استعماری این برنامه که ایران را به آمریکا وابسته میکرد، توجه داشت و از انجام مانور و یا صدور فتوا علیه تکتک مواد آن پرهیز میکرد. به هر روی، از مجموعه مواضع امام خمینی طی سالهای 40 تا 42 این استنباط حاصل میشود که ایشان عمدتاً انگیزة رژیم در طرح برنامههای اینچنینی را مورد هدف قرار میداد. اوج هوشیاری سیاسی ایشان در واقعة کاپیتولاسیون خودنمایی میکند که منجر به ایراد سخنرانی کوبنده و حماسی در 13 خرداد 42 در مدرسه فیضیه میگردد که سرانجام به دستگیری و قیام مردم به نشانة اعتراض به این اقدام رژیم منجر میشود. نوشتار حاضر برخلاف تحلیلهای موسوم که از دید دستاندرکاران واقعه به تمهیدات و زمینههای قیام میپردازند، از نگاه عامل سرکوب این خیزش دینی و ملی، شمایی از وقایع 15 خرداد را به خوانندگان گرامی ارائه خواهد داد.
در سپتامبر 1996م، بخشهایی از خاطرات سپهبد محسن مبصر از سوی انتشارات «کتاب ایران» در خارج از کشور منتشر شد.(1) گزیدای از یادماندههای مبصر که تاکنون از سوی پژوهشگران تاریخ سیاسی معاصر میهنمان مورد توجه واقع نشده است، به رویداد قیام خونین 15 خرداد 42 اختصاص دارد. مبصر در آن برهه از سوی سرلشگر نعمتالله نصیری که رئیس شهربانی وقت بود، عهدهدار سرکوب قیام میگردد و به عبارت دیگر مسئولیت حفظ نظم و پیشگیری از شورش در شهر قم به وی محول میشود. همانطور که گفته شد، نصیری در آن مقطع زمانی ریاست شهربانی را عهدهدار بود و مبصر نیز معاون انتظامی وی بود. جالب آن که این دو پس از سرکوب قیام 15 خرداد، ارتقاء مقام یافتند. از این قرار که نعمتالله نصیری به ریاست سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) و محسن مبصر در سال 1343 به ریاست شهربانی منصوب شد. مبصر به مدت شش سال یعنی تا سال 1349 در این پست باقی ماند.
در تشریح موقعیت اجتماعی زمان باید گفت که با آغاز نخستوزیری اسدالله علم، زمزمههای اعتراض و مخالفت مردمی به ویژه در بخشهایی از جامعه و لایههای مذهبی آن شدت یافت. این عصیان همگانی از همان روزهای نخست فروردین 42 شدت بیشتری یافت. مدرسه فیضیه قم کانون گرم و پرالتهاب مبارزه به شمار میآمد. رژیم پهلوی متأثر از تصمیم نابخردانهای، تصمیم به اعزام نیروی نظامی سرکوبگر به قم گرفت. به نوشته مبصر: «شماری از سربازان گارد شاهنشاهی (گارد جاویدان) را با پوشاک غیرنظامی در روزی که قرار بود در مدرسه فیضیه تظاهرات برپا شود به آنجا فرستادند و آن سربازان روز دوم فروردین [1342] به مدرسه فیضیه ریختند و با طلبهها... کتککاری کردند و میگویند دو یا سه نفر هم از طلبهها کشته شدند.»
برای همگان اندک تردیدی باقی نمانده بود که این نیروهای شبهنظامی و لباس شخصیها همانا سربازان گارد شاهنشاهی بودند؛ سربازانی که فراموش کرده بودند «کفش یک شکل سربازی» به پا نکنند و «صف نایستند» و به یک باره شعار «جاوید شاه» سر ندهند. آنان با این اقدامات ناشیانه علائم و رد پای روشنی از خود به جای گذاردند، ردپایی که تا کاخ شاه امتداد یافت. به گفتة مبصر:«این طرح را تیمسار نصیری پیشنهاد کرده و آقای علم آن را پسندیده بود و معلوم نیست چگونه به تصویب اعلیحضرت رسانیده و دستور اجرای آن را از سوی ایشان صادر کرده بوده است.»
اجرای چنین عملیات ناپخته و کودکانهای تنها این پیام را دربرداشت که اینک شاه مستقیماً به چالش با روحانیان آمده و به هر قیمتی قصد سرکوب آنان را دارد. شاه، برگ برنده خود که همانا توسل به سرکوب و ارعاب و قتل بود را نشان داد. سپس نوبت پرچمدار نهضت اسلامی بود تا هوشمندانه پاسخ مناسب را بدهد؛ رهبری که مخالفان قسمخوردهاش نیز به شجاعت و شهامت وی اذعان دارند. به نوشته مبصر: [امام] خمینی در آن روزها مدرس فقه و شخص بسیار نترس و با جربزه و بیگذشت و مخالفِ سازش، شناخته میشد.» (2)
1342، سال تقارن خرداد با محرم بود و فرصت بسیار مناسبی به ویژه در دهة نخست آن برای روحانیان فراهم آمد تا به افشاگری علیه برنامههای حاکمیت پهلوی دوم بپردازند. معمولاً در چنین ایامی به ویژه دهة نخست محرم، آنان به منظور تبلیغ رهسپار اقصی نقاط دور کشور میشدند و براساس اطلاعاتی که به کارگزاران نظام پهلوی رسیده بود، عوامل رژیم به حال آمادهباش بسر میبردند. براساس یادماندههای مبصر، «بامداد روز 13 خرداد 42 تیمسار نصیری، رئیس شهربانی کل کشور مرا که معاونت انتظامی شهربانی را به عهده داشتم به دفترش خواند و گفت: امروز قرار است یکی از روحانیان به نام [آیتالله] روحالله خمینی در قم به منبر برود، از دولت و اصلاحاتی که در دست اجرا هستند، انتقاد و به آنها اعتراض کند؛ چون آگاهی داریم که او در سخنرانی خود قصد تحریک مردم را دارد، شما مأموریت دارید که هرچه زودتر خود را به قم برسانید و ترتیب کار را بهگونهای بدهید که مردم پس از شنیدن سخنان تحریکآمیز وی دست به اغتشاش نزنند.»
به دستور تیمسار نصیری، یگانی از لشگر گارد که در پادگان علیآباد مستقر بود برای حسن انجام مأموریت، دراختیار مبصر قرار میگیرد. آنچه از مبصر خواسته شده بود نیز کاملاً روشن و شفاف بود؛ جلوگیری از قیام مردم پس از سخنرانی آیتالله العظمی خمینی.
روز عاشورا فرا رسید. سیل جمعیت از منزل امام خمینی تا صحن و تا مدرسه فیضیه، خط سیر شکوهمندی را پدید آورده بود و همه چشم به راه امام بودند. در این هنگامه عاشورایی، مبصر به قم میرسد، به شهربانی میرود و تصمیم میگیرد اقداماتی را صورت دهد تا شاید مانع سخنرانی زعیم جنبش گردد. به اظهار مبصر: «با خود اندیشیدم که بلکه بتوانم [آیتالله] خمینی را از رفتن به منبر منصرف کنم. به آگاهی شهربانی قم دستور دادم که کوشش کند، گفتوگوی تلفنی مستقیم مرا نخست با [آیتالله] خمینی و سپس با شخصی به نام آقا حسن طباطبایی قمی فراهم نماید. آقا حسن طباطبایی اهل قم و زمانی نماینده قم در مجلس شورای ملی بوده(3) و در قم و به ویژه در میان روحانیان نفوذ داشته است. او از دوستان سپهبد تیمور بختیار بود(4) و اغلب به دیدن او میرفت و با من هم که رئیس ستاد فرمانداری نظامی تهران بودم آشنایی و دوستی داشت... ابتدا با طباطبایی گفتوگوی تلفنی کوتاهی داشتم... گفت: تیمسار، شما اینجا چه میکنید، مگر از جانتان سیر شدهاید؟ مطالب بسیار ناهنجار و توهینآمیز نسبت به دولت و اعلیحضرت بیان نمود(5)... بعد رئیس آگاهی با خوشحالی خبر داد که توانسته ارتباط تلفنی مرا با [آیتالله] خمینی برقرار کند... خود را معرفی کردم و گفتم که من یک سربازم و مأموریت دارم که امروز از هرگونه بینظمی در قم جلوگیری کنم. این مأموریت را هم به هر قیمتی که شده انجام خواهم داد. چون میدانم و یقین دارم که شما راضی نخواهید بود که در عاشورا در قم خون ناحقی برزمین بریزد و بیگناهی کشته شود، میخواستم از شما خواهش کنم که از رفتن به مسجد خودداری فرمایید. [آیتالله خمینی] با لهجة ویژه خود چنین گفت: «این که نمیشود، همانطور که شما مأموریت جلوگیری از بینظمی در قم را دارید، من هم مأموریت دارم به مسجد بروم و منبر بگیرم و با مردم که منتظر هستند گفتوگو کنم و مطالب لازم را برای آنها شرح دهم و آنها را راهنمایی کنم. این تکلیف شرعی من است.»
پاسخ قاطع و صریح امام خمینی نشانگر عزم و اراده ایشان در پیشبرد اهداف نهضت و عدم ابراز کوچکترین نرمشی در برابر شاه و عوامل او به شمار میآمد. حوالی ظهر آن روز ـ 10 محرم 13 خرداد 1342 ـ رهبر جنبش به مدرسه فیضیه میرود و بر بالای منبر قرار میگیرد. ذکر گزیده و فرازهایی از بیانات تاریخی ایشان با گذشت سالها از آن واقعه که در فضای سیاسی آن دوره لرزه بر اندام رژیم افکند، جالب توجه است:
«آقای شاه، من به تو نصیحت میکنم. دست بردار از این کارها. آقا اغفال دارند میکنند تو را. من میل ندارم که یک روز اگر بخواهند تو بروی همه شکر بکنند... تو مگر بهایی هستی که من بگویم کافر است بیرونت کنند، نکن این طور... بیچاره نمیدانی آن روزی که یک صدایی در آید، یک نفر از اینها که با تو رفیق هستند رفاقت ندارند... سازمان امنیت میگوید از اسرائیل حرف نزنید، از شاه هم حرف نزنید. این دو تا تناسبشان چیست؟ مگر شاه اسرائیلی است. به نظر سازمان امنیت شاه یهودی است؟»
به هر حال مبصر به هنگام سخنرانی امام خمینی فقط بیانات ایشان را یادداشت میکند تا در اولین فرصت به اطلاع مرکز برساند. مبصر بنا به اقرار خود به منظور کنترل آشفتگی عصبیاش و خودداری از حمله به مراسم، مبادرت به خوردن تعدادی قرص «لیبریوم» میکند. به نوشته مبصر: «من آنقدر قرص مسکّن خورده بودم که در حال نزدیک به بیهوشی بودم.»
مبصر، روز چهاردهم خرداد از بام تا شام را در بستر بیماری میگذارند و روز واقعه (15 خرداد) با صدای زنگ تلفن از خواب برمیخیزد. نصیری آن سوی خط او را به سرعت به دفتر کارش احضار میکند. نصیری به مبصر اطلاع میدهد که شب گذشته (امام) خمینی دستگیر شده، مردم قم و اطراف تا بامداد اجتماع کرده و به تظاهرات پرداختهاند و شهربانی را به محاصره خود درآوردند. بار دیگر و این مرتبه به دستور شخص شاه، مبصر رهسپار قم میشود. سرتیپ پرویز خسروانی(6)، سروان کاویانی(7)، و سرهنگ پرتو، همکاران عمده او در این مأموریت بودند.
به گفتة مبصر، حدود صد هزار نفر اطراف مقر ژاندارمری قم در انتهای جاده تهران ـ قم نزدیک پمپ بنزین اجتماع کرده بودند. خیابانهای اصلی شهر منتهی به حرمت حضرت معصومه (س) نیز مملو از جمعیت بود. در این شرایط رگبار گلوله به سوی مردم بیپناه شلیک میشود.
مبصر در خاطراتش خود را مبرّا از صدور دستور آتش به جمعیت حاضر قلمداد میکند و آن را یک عمل شتابزده و واکنشی متأثر از اوضاع به هم ریخته آن روز میداند. البته در میان یادماندههایش، اقدام سروان کاویانی را به خاطر این آتشبازی که منجر به خاک و خون کشیدن مردم شد، ستایش میکند. به نوشته مبصر، این درگیری خونین با برجای نهادن 27 کشته، حدود 40 دقیقه ادامه داشت(8) و پس از پراکنده شدن جمعیت، وی به کار سر و سامان دادن اوضاع مغشوش و از هم پاشیده شهر قم میپردازد:
«1. پیش از هر کار دربارة جمعآوری اجساد و فرستادن زخمیها به بیمارستان و زدودن آثار زد و خورد به فرماندار و شهردار قم آموزشهای لازم داده شد.
2. دستور دادم درهای زیارتگاه را ببندند و کسی را جز چند خادم شناخته شده به داخل راه ندهند.
3. نقشه شهر قم را از شهردار خواستم تا ترتیب کار حفاظت اماکن و چهارراههای حساس شهر داده شود و...»
براثر تکاپوی مبصر، اوضاع قم با به جای نهادن شهدا و مجروحان فراوان به حال عادی بازمیگردد. مبصر روز بعد به اتفاق نیروهای تحت امر، مانند یک ژنرال نظامی که به قلع و قمع شهروندان منطقة تحت اشغال خود پرداخته است، فاتحانه از شهر بازدید به عمل میآورد و شبانگاه به تهران بازمیگردد. در تهران براساس آنچه مبصر نقل میکند، تیمسار حسن پاکروان، رییس وقت سازمان اطلاعات و امنیت کشور، تحسینگر اقدامات او است. در ملاقات با اسدالله علم نخستوزیر وقت، علم با جمله «قربان وجودت کردم» به مبصر «خوشآمد» میگوید. مبصر 33 سال بعد هنگام تدوین خاطرات خود، از واقعه 15 خرداد 42 به مثابه رخداد زمینهساز انقلاب اسلامی در 22 بهمن 57 یاد میکند و برابر سازشناپذیری تاریخی رهبر جنبش سر تعظیم فرود میآورد.
محسن مبصر به سال 1375 در 79 سالگی هنگامی که از مهمانی ارتشبد فریدون جم به خانه بازمیگشت براثر سکته قلبی در یکی از خیابانهای لندن درگذشت.
پینوشتها:
1ـ محسن مبصر. نقدی بر کتاب: «خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست» و گزیدههایی از یادماندههای نویسنده. (با مقدمه افشین مبصر). لندن، کتاب ایران، 1996م.
2ـ بخشی از خاطرات که در هفتهنامه «نیمروز»، س 6، ش 247، لندن، ص 3 به چاپ رسیده است.
3ـ چنین شخصی بدیننام، نماینده مردم قم در مجلس شورای ملی نبوده است. منظور مبصر باید احمد طباطبایی قمی باشد و نه حسن طباطبایی قمی. احمد طباطبایی، فرزند سیدعلی صدیق، متولد 1282، دارای تحصیلات حوزوی، کارمند دولت و وکیل دادگستری بود. طباطبایی نماینده مردم قم در دوره نوزدهم مجلس شورای ملی بود.
4ـ ادعای اینکه احمد طباطبایی در میان روحانیان عالیرتبه قم ذینفوذ بود، صحیح نیست. به نظر میرسد طباطبایی دلالی حقیر در عرصه سیاست بیش نبوده است. و گرنه کسی که با عنصری چون تیمور بختیار بنیانگذار سازمان اطلاعات و امنیت کشور مراوده و دوستی داشته است، چطور میتوانست در میان علمای شاخص حوزة علمیه قم دارای نفوذ باشد.
5ـ با توجه به ارتباط احمد طباطبایی با سپهبد بختیار و حضور بختیار در عراق، چنین به نظر می رسد که امثال وی قصد بهرهبرداری سوء از جریانات آن روز کشور را داشتند. وگرنه آنطور که مبصر نقل میکند طباطبایی از موضع قدرت پرخاشگرانه و بیمحابا با وی برخورد نمیکرد. این موضع طباطبایی نشانگر اتکای او به عامل خارجی است؛ جالب آن که در آن ایام شایع شده بود که بختیار از بغداد به قم آمده است و در شورش مردم دخالت داشته است!
6ـ وی صرفنظر از مسئولیت نظامی، رئیس «باشگاه ورزشی تاج» بود که بعدها به درجه سپهبدی رسید و پس از پیروزی انقلاب اسلامی از کشور گریخت و مدتهاست در لندن اقامت دارد.
7ـ این شخص در جریان پیروزی انقلاب اسلامی به سال 1357 به هلاکت رسید.
منبع: ویژهنامة آسمانی (ویژه چهاردهمین سالگرد ارتحال امام (ره)) اهدایی فصلنامه حضور، خرداد 1382 ص 51- 55
منبع بازنشر: سایت پهلویها
تعداد بازدید: 768