انقلاب اسلامی :: طیب حاج رضایی و حاج اسماعیل رضایی (2)

طیب حاج رضایی و حاج اسماعیل رضایی (2)

13 خرداد 1392


تهیه کننده : محمود کریمی شرودانی




نگاهی بر زندگی حاج اسماعیل رضایی


حاج اسماعیل رضایی یکی دیگر از چهره‌هایی است که پس از قیام 15 خرداد 42 دستگیر، محاکمه و سپس اعدام گردید.

او که به سال 1304 در تهران متولد شده بود از همان دوران جوانی‌اش به بارفروشی در میدان میوه و تره‌بار شوش مشغول شد.

اسماعیل رضایی از ارادتمندان خاندان عصمت و طهارت به‌خصوص حضرت اباعبدالله الحسین و حضرت امام مهدی علیه‌السلام بود و تا آخر عمر پای اعتقادات دینی و مذهبی خود ایستادگی کرد. او همواره در محافل و مجالس مذهبی شرکت می‌کرد و با برخی از روحانیون ارتباط داشت و با راهنمایی آنها به ارائه خدمات به مردم فقیر و تهی‌دست اقدام می‌کرد.

حسین شاه حسینی از آشنایان و همراهان شهید رضایی در مصاحبه‌ای درباره خدمات او گفت:
«مرحوم حاج اسماعیل با کمک عده‌ای از یاران خودش در میدان تره‌بار آمدند در منطقه شترخوان زمینی تهیه کردند و 300 خانه دو اطاقه با آشپزخانه و توالت و حمام ساختند که هنوز هم هست. همزمان با این امر، زن هایی را که آلوده بودند از سطح شهر جمع کردند و به ارشاد و هدایت آنها پرداختند. بدین‌گونه که گروهی متشکل از چند نفر مرد تشکیل شده بود که یکیشان هم من بودم اینها می‌رفتند زنهایی را که به دلیل فقر یا نداشتن شوهر دچار بحران مالی شده و تدریجاً به فساد کشیده شده بودند، تک‌تک شناسایی می‌کردند و می‌آوردند به دست چند خانم متدین می‌سپردند تا آنها را نصیحت و ارشاد کنند و از آلودگی توبه دهند.»

شاه‌حسینی در ادامه به نقش و حضور حاج اسماعیل رضایی چنین اشاره می‌کند:
«او و یارانش جلسات سیّاری شب‌های جمعه با آقای سیدمهدی لاله‌زاری داشتند که من هم بودم، 60 ـ 50 نفر بودیم، هر شب جمعه، خانه یکی از افراد می‌رفتیم و دعای کمیل می‌خواندیم و گریه می‌کردیم. دعا که تمام می‌شد راهمان را می‌کشیدیم و می‌رفتیم، یا صبح جمعه سحرگاه به ابن‌بابویه می‌رفتیم. نخست در حمام ابن‌بابویه که خزینه داشت غسل جمعه می‌کردیم و از آنجا به حرم حضرت عبدالعظیم علیه‌السلام مشرّف می‌شدیم و زیارت می‌کردیم، بعد هم به خانه برمی‌گشتیم.»

حاج اسماعیل رضایی با تعدادی از دوستانش در سال 1339 به حج و زیارت خانه خدا مشرّف شد او در ادامه فعالیت‌های خود همواره در سازماندهی هیئت‌های مذهبی و دسته‌های عزاداری در ماه محرم و صفر تلاش زیادی می‌کرد و در راستای مبارزه با نفوذ عناصر بیگانه در حاکمیت ایران نقش داشت به ویژه قضایای مربوط به فرقه بهاییت که در سالهای 1340 و قبل از آن در ایران جریان یافته بود. حاج اسماعیل به همراه دوستانش وارد مبارزه با این جریان گردید و پس از صدور فتوای علما در منع و تحریم خرید و فروش و مصرف پپسی کولا و غیره که کارخانه‌داران بهایی آنها را تولید می‌کردند. رضایی به حرکتهایی دسته‌جمعی علیه بهاییت را ساماندهی کرد. شاه حسینی در این باره می‌گوید: «یکی از خدمات حاجی که خیلی مهم بود و نشان از غیرت و حمیت دینی آن مرد دارد این است؛ اولین‌باری که در زمان شاه مردم تهران در مقابل کارخانه پپسی‌کولا (متعلق به بهاییان) برنامه گذاشتند و به مناسبت تولد امام زمان عجل‌الله تعالی فرجه در نیمه شعبان از میدان 24 اسفند (میدان انقلاب فعلی) تا آخر پپسی‌کولا را چراغانی کردند و تمام هزینه چراغانی و جشن را حاج اسماعیل رضایی داد.»

رضایی هر آنچه داشت با سرمایه‌ای که با کمک یارانش به هم رسانده بودند در یک هماهنگی تصمیم جدّی می‌گیرند روبه‌روی شرکت پپسی‌کولا معروف به زمزم که محل تجمع و تبلیغ بهاییان بود مسجدی بنا کرده و آنجا را به محل تجمع و تبلیغ دین و آیین اسلام تبدیل سازند. سرانجام هم با کمک عده‌ای و با یاری و همراهی مردم مسجد صاحب‌الزمان (عج) را در خیابان آزادی روبه‌روی کارخانه پپسی‌کولا تأسیس می‌کند. شاه حسینی دربارة چگونگی ساخت این مسجد چنین توضیح می‌دهد:
«او در بنای مسجد صاحب‌الزمان (عج) در خیابان‌ آزادی فعلی نقش اول داشت. در طول بنای آن مسجد، او حتی یک روز هم نمی‌گذاشت کار تعطیل شود... حاج اسماعیل دامن همت به کمر زد و با آن کسوت مشدی‌گری به راه افتاد و یک تظاهرات باشکوه مذهبی برضد بهاییان را سامان داد... بعد مسجد را افتتاح کردند و آقای خوانساری را بردند آنجا نماز بخواند... آن شب نیمه شعبان که برنامه چراغانی خیابان آزادی انجام شد، باور بفرمایید از سر میدان 24 اسفند [میدان انقلاب فعلی] تا جلوی ساختمان پپسی‌کولا دو طرف خیابان ملت ایستاده بود و از آن سر [ساختمان پپسی‌کولا] حجله گذاشته بودند و بعد مسجد را افتتاح کردند... در آن شب شاید بالغ بر سه خروار شکر شربت درست شده بود و سراسر خیابان تغار شکر گذاشته بودند و بچه‌ها به همه می‌دادند.»

حاج اسماعیل رضایی از ارادتمندان و علاقه‌مندان به مراجع وقت به‌خصوص حضرت امام خمینی بود و به تعبیر محسن رفیق‌دوست «حاج اسماعیل رضایی‌ فرد مسلمان و مقیدی بود و تازه مقلد حضرت امام شده بود و از مریدهای شیخ جواد فومنی بود.»

وی از زمانی که مقلد امام گردید در کارهای خیریه زیادی مشارکت کرد.

حاج اسماعیل رضایی همانند طیب در ماجرای پانزده خرداد چندان درگیر نبود.

محسن رفیق‌دوست در خاطرات خود اشاره می‌کند که در تهران حضور نداشته، «او در تهران نبود که در تظاهرات شرکت کند، او روز سیزدهم خرداد به املاک خود در گرگان رفته بود و تا هفدهم خرداد 42 در همانجا ماند.» اما خود حاج اسماعیل رضایی در بازجویی خود توضیح می‌دهد که: «روز 15 خرداد من همان‌طور که قبلاً گفتم 30/8 آمده‌ام به بنگاه خیابان صفاری و با آقای حسین قاسمیه شریکم و حاج علی برقی و حاج علی رزمجو و حاج سیدجواد مدنی و آقای علی قاسمیه در بنگاه نشسته بودند و من رفتم به میدان برای اینکه قرضم را که 25 عدد خیار بود بپردازم. در آنجا وسط میدان آمدم که در میدان اسماعیل خلج به من گفت که آقای خمینی را گرفته‌اند. پول خیار را دادم برگشتم به بنگاه که دیدم در کرکره‌ای را پایین کشیده‌اند ولی قفل نکرده‌اند. و بعد دیدم که مردم می‌آیند و شلوغ شده است و تا ساعت 9 در بنگاه بودیم و بعد به میدان جردن [خیابان افریقای فعلی] رفتیم و دو روز در منزل بودم بعد سر کار برگشتم. در روز چهارم نیز مرا گرفتند.»

پس از دستگیری تحت فشارهای شکنجه قرار می‌گیرد و به عنوان متهم شماره 2 حادثه 15 خرداد بازجویی می‌شود: «متهم ردیف 2 حاج اسماعیل رضایی فرزند لطف‌الله از افراد متعصب و طرفدار سرسخت روحانیون به‌خصوص آیت‌الله خمینی است. وی مرتّباً مردم را تحریک می‌نمود که دین اسلام از مملکت رخت بربسته بپاخیزید و از آیت‌الله خمینی حمایت کنید و در روز 15 خرداد نیز مردم را به شورش و قیام دعوت می نمود.»

ساواک تلاش داشت حاج اسماعیل را به اتهامات طیب حاج رضایی پیوند بدهد اما حاج اسماعیل در دادگاه در بازجویی‌اش به اختلافاتش با طیب حاج رضایی اشاره می‌کند که: «من با طیب حاج رضایی در دو سه مورد اختلاف داشتیم و میانه خوبی نداشتیم...»

بنابراین دستگاه قضایی و امنیتی رژیم شاه پس از چند ماه موفق نشدند اتهام او را مشخص کنند و سعی می‌کردند با هر نیرنگی که شده پرونده او را سنگین کنند. بیژن حاج محمد رضایی فرزند طیب حاج رضایی در مصاحبه‌ای اظهار می‌دارد:
«بعد از دادگاه اول یک شبی زنگ زدند به خانه ما و خانه حاج اسماعیل، آقای سرهنگ قانع که دادستان بود به مادرم گفت: شما بیایید اینجا صحبت دارم. مادرم به همراه مادر حاج اسماعیل رضایی و دایی بنده و یکی دیگر از بستگان حاج اسماعیل چهار نفری همان شب رفتند خانه سرهنگ قانع. آنجا مهمانی‌ای بود که آقای قانع می‌آید بیرون ـ خانه ایشان در اطراف پیچ‌شمیران بود، همه را به داخل یک اطاقی می‌برد و می‌گوید: اینها اعدام می‌شوند ولی اگر شما بتوانید برای هر کدام یکصد هزار تومان پول تهیه کنید و بدهید، من کاری می‌کنم که اعدام نشوند. مادر من می‌گوید که ما چنین پولی نداریم. روز بعد مادر حاج اسماعیل رضایی هر طوری که بوده، پول را جور می‌کند و می‌برد می‌دهد به قانع، فردا هم همین صدهزار تومان را ضمیمه پرونده کردند به عنوان اینکه اینها رشوه داده‌اند به دادستان.»

گرچه پرونده طیب حاج رضایی و حاج اسماعیل رضایی هر دو پس از تحقیق دو سه ماه واقعیتش روشن می‌شود که این دو در حادثه 15 خرداد دخالتی نداشته‌اند و کاره‌ای نبوده‌اند و در نهایت به تحقیق به این نتیجه می‌رسد که طیب به سه سال و حاج اسماعیل را به دو سال و بقیه جرم کمتر و تبرئه می شوند اما رئیس ساواک وقت نصیری با صدور این حکم مخالفت می‌کند.

حاج مهدی عراقی که در جریان این ماجرا بوده، در خاطرات خود به این موضوع اشاره می‌کند:
«قبل از اینکه این حکم قرائت بشود نصیری تلفن می‌کند به دادگاه، نظر را می‌خواهد و می‌گویند نظرشان به این صورت [است] چهار نفر به حساب موافق که خود رئیس دادگاه بوده، یک نفر فقط با این نظر مخالف بوده، نصیری می‌گوید نه این حکم را صادر نکنید، برای اینکه اگر این جوری شود، جواب این خونها را کی می‌خواهد بدهد. 15 خرداد باید به حساب یکی گذاشته شود. می‌گوید نه، من نمی‌توانم این کار را بکنم. تلفن می‌زند به شاه، با شاه صحبت می‌کند و شاه هم تلفنی با دادگاه تماس می‌گیرد و نتیجتاً این می‌شود که حاج اسماعیل رضایی و طیب به اعدام و 5 الی 6 نفر هم تبرئه و بقیه هم 10 سال، 15 سال و 8 سال و از این صحبت‌ها تقسیم شدند.»

ماجرای محاکمه و اعدام حاج اسماعیل چندان ارتباطی به ماجرای قیام 15 خرداد نداشته و می‌توان گفت اقدام حاج اسماعیل علیه بهاییت دراعدام او دخیل بوده است.

شاه حسینی در مصاحبه‌اش می‌گوید:
«من فکر می‌کنم علت اصلی دستگیری او همان مقابله با بهاییان در قضیه پپسی‌کولا و تأسیس مسجد صاحب‌الزمان (عج) در خیابان آزادی فعلی نقش اول را داشت... این امر منشأ کینه دستگاه به حاج اسماعیل رضایی شده بود... که از شخص وی انتقام گرفتند...»


شهادت طیب


پس از واقعه 15 خرداد ، طیب حاج رضایی به عنوان یكی از محركین اصلی تحت تعقیب قرار گرفت به طوری كه فرمانداری نظامی تهران طی گزارشی ویژه ، به شاه اعلام كرد شخص طیب حاج رضایی مسئوول اصلی این اقدامات است. از آن پس ، طیب حاج رضایی و اسماعیل رضایی دستگیر شدند و به مدت 5 ماه در زندان رژیم منفور پهلوی زیر شكنجه‏ها مقاومت كردند. پایمردی آنان به حدی بود كه شهادت را بر عفو شاه خائن ترجیح دادند. شهید طیب كه از كوثر وجود خمینی بت شكن سیراب شده و زنده ی دست روح خدا بود ، دربرابر همه شكنجه‏ها و سختی‏های زندان مقاومت كرد و مردانه ایستاد. او حاضر نشد از راه جدیدی كه انتخاب كرده بود جدا شود و علیه نهضت اسلامی موضعی بگیرد. رژیم شاهنشاهی طیب حاج رضایی را در 16 خرداد 1342 به همراه 400 نفر دیگر را به جرم بر هم زدن نظم عمومی دستگیر کرد و سرکرده این افراد دستگیر شده را طیب حاج رضایی و اسماعیل رضایی عنوان کردند. سر انجام از میان افراد دستگیر شده، طیب و حاج اسماعیل رضایی به حکم صادره از دادگاه ویژه شماره یک لشکر گارد به ریاست سرتیپ حسین زمانی و دادستانی سرهنگ ستاد احمد دولو قاجار و با وکالت تسخیری تیمسار شایانفر پس از 13 جلسه محاکمه به جرم فعالیت محرمانه و خیانتکارانه به منظور برهم زدن نظم و امنیت عمومی در روزهای 15 خرداد ماه همان سال( 1342) به استناد قسمت اول ماده 70 قانون مجازات عمومی به اعدام محکوم شدند و این حکم در سحرگاه 11 آبان 1342 اجرا شد

شهید حاج اسماعیل رضایی در ذیل ورقه دادگاه چنین نوشت: اگر صد سال زندگی كنم، مرگ به این سعادتمندی نخواهم داشت چرا تقاضای عفو كنم و از این سعادت درگذرم؟"

اما ماجرای اعدام آنهاداستان مفصل و پیچیده ای دارد كه به نظر می آید هنوز زوایای تاریخی آن باز نشده است. اما آنچه فاش گردیده حاوی نكات قابل توجهی است از جمله اینكه: دستگاههای امنیتی رژیم شاه به قصد گرفتن اعتراف به دروغ آنها را تحت فشار شكنجه قرار می دهند تا اقرار كنند كه از «خمینی» پول گرفته اند تا حادثه پانزده خرداد را بوجود آورند. تا برمبنای این اعترافات دروغ، حضرت امام را متهم كنند و این اعترافات دروغ مبنای آزادی آنها باشد.

اما این دو شهید برحسب غیرت مردانگی خود و آزادمنشی و آزاده بودنشان از جوخه دار استقبال كردند و زیر بار این حرف زور رژیم نرفتند. طیب حاج رضایی به بعضی از دوستان سابقش و نیز به مزدوران رژیم كه «خیر خواهانه»! او را نصیحت می كردند كه «یك كلمه بگو و جان خود را خلاص كن!» با كمال صراحت پاسخ گفت:« من در زندگی خلاف های زیادی كرده ام ولی هرگز حاضر نیستم به خاطر چند صباحی بیشتر زیستن دامان مرجع تقلیدی را لكه دار سازم. من در 28 مرداد پول گرفتم و كودتا راه انداختم، نه در 15 خرداد» او تسلیم و ثابت قدم به سوی چوبه اعدام گام برداشت.

حاج اسماعیل رضایی كه خدمات بسیار فراوانی برای قشر فقیر و مستضعف جنوب تهران انجام داده بود و با ثروت خود به شدت علیه بهائیت مبارزه می كرد و تمام فعالیت خود را تحت پوشش روحانیت به پیش می برد و هرگز با دستگاههای امنیتی رژیم شاه رفت و آمدی نداشت و رژیم به قصد اینكه این دو را عوامل سرسپرده خود كند و آنها تن ندادند و با نفوذ جریان بهائیت كه در تار و پود رژیم شاهنشاهی نفوذ داشتند مجبور به حذف فیزیكی شان شد و این دو به بهانه ماجرای پانزده خرداد اعدام گردیدند.

طیب كه به دلیل طرفداری از امام خمینی به زندان افتاده بود. مورد توجه محافل مذهبی و روحانیون قرار گرفته بود. حتی امام خمینی نیز به مرحوم طیب توجه داشت است. شهید عراقی در خاطرات خود می گوید: «روز قبل از اینكه می خواستند حكم اعدام را درباره طیب صادر بكنند، آقای خمینی از زندان عشرت آباد به خانه ی روغنی منتقل و در آنجا تحت نظر بود. دور و برش ساواكی و از این چیزها بودند خانواده ی طیب حاج رضایی و حاج اسماعیل رضایی با ترفندی خود را به منزل امام می رسانند. یك بچه كوچك ، حاج اسماعیل داشت و یك بچه كوچك طیب. آقا این دو بچه را بلند می كند روی دو تا پایش می نشاند و یك دستی روی سر و روی این ها می كشد و دعاشان می كند. بعد می گوید كه من تا حالا از این ها چیزی نخواسته ام اما برای دفاع از جان این دو نفر می فرستم عقبشان بیایند. می خواهم از آنها كه این ها را نكشند. خوب اینها خوشحال می شوند و از خانه آمدند بیرون. اینها از این ور می آیند بیرون. به فاصله یك ربع و بیست دقیقه ای ، آقا می گوید به پاكروان بگویید بیاید ، من كارش دارم. (پاكروان رئیس ساواك وقت بود.)

پاكروان (كه علت احضار خود را میدانست) ،آن روز خودش را نشان نمی دهد هر چی آقا داد و بی داد می كند می گویند ما فرستادیم ، نبوده. خوب فردا صبح هم طیب را اعدام كردند. صبح اول وقت كه طیب تیرباران می شود ، برای ساعت 5/7 الی 8 هم پاكروان می آید پهلوی آقا. آقا(باعصبانیت) می گوید پاشو برو.

بیژن حاج رضایی در بخش پایانی به چگونگی شهادت پدرشان و مراسم تشییع و دفن وی و استقبال و همراهی مردم می‌گوید: «عمویم که رفته بود هنگ زرهی، وقتی می‌فهمد که آنها اعدام شده‌اند، تلفن زد به خانه که سریع بیایید اینجا که شاید جنازه را هم ندهند. جمعیت بسیار زیادی جلوی هنگ زرهی جمع شده بودند. سرانجام با تلاش مردم، جنازه را گرفتیم. پدرم وصیت کرده بود که در کنار مرحوم مادرش باغچه علیجان حرم حضرت عبدالعظیم در شهر ری دفن شود، جنازه را برده بودند به مسگرآباد از خیابان و میدان خراسان تا آنجا قیامتی بود. جمعیت زیادی برای تشییع جنازه آمده بودند. من هم خودم را با دوچرخه رساندم آنجا.

وقتی رسیدیم به مسگرآباد جنازه پدرم و حاج اسماعیل روی سنگ‌ها بود و هنوز لباسشان تنشان بود... پدرم را غسل دادند. به خاطر اینکه از محل اصابت گلوله خون بیرون می زد شش هفت بار کفن را عوض کردند. دست آخر هم با سئوال از بعضی از آقایان، به این نتیجه رسیدند که نیاز به این کارها نیست. پدرم به خاطر اینکه هیکل درشتی داشت در تابوت جا نمی‌شد که لبه‌های تابوت را شکستند و او را روی آن خواباندند. سرانجام پیکر او را با آمبولانس به حرم حضرت عبدالعظیم بردیم. جمعیت هم پیاده راه افتاده بودند. مأموران زیادی با لباس نظامی و لباس شخصی بین جمعیت بودند و مراقبت می‌کردند. همان‌هایی که ایشان را غسل می‌دادند قبرش را هم کندند و او را دفن کردند.»


تأثیر اعدام طیب بر جامعه

زمانی كه طیب و حاج اسماعیل رضایی اعدام می شوند، خبر آن بسیار پر و سر و صدا در روزنامه ها به چاپ می رسد رژیم با معرفی، محاكمه و اعدام طیب حاج رضایی و برادرش اسماعیل رضایی كه در بین مردم دارای نفوذ و محبوبیت بودند، قصد داشت تا قیام بزرگ مردمی و برخاسته از اعتقادات مذهبی مردم در 15 خرداد 42 را كه در راه دفاع و حمایت از یك مرجع دینی ابراز شده بود، یك جنجال وابسته به بیگانه و ایادی وابسته آنان در داخل تلقی كرده و عاملان آن را مشتی فرصت‏طلب و قلدر معرفی نماید رژیم به این وسیله می خواست از مخالفین خود زهر چشم بگیرد و با این کار، مردم را بترساند و سر جایشان بنشاند و خودی نشان دهد. اما همین مسأله درست بر ضد رژیم تمام شد. نتیجه‌اش شد الگوگیری و شجاعت‌یابی بیشتر. مراسم ختم‌ها برای طیب و حاج اسماعیل به راه افتاد؛ آن هم با شکوه و پی‌درپى. برای اولین بار در حوزه علمیه قم برای یک غیر روحانی یک پارچه تعطیل شد و در همه مساجد نماز میت خواندند و روضه گرفتند. «امیرالله حکیم» هم در عراق به خاطر شهادت طیب حاج‌رضایی 40 سال نماز و روزه استیجاری مقرر کردنددر گزارش های ساواك از تشكیل مراسم ختم و یادبود متعدد برای این دو شهید و تأثیر منفی اعدام آنها در اذهان عمومی، یادداشت هایی وجود دارد. پس از شهادت، به قدری محبوبیت آنها بالا رفت كه ساواك مجبور شد با پخش شبنامه هایی به مخدوش كردن چهره ی آنها بپردازد. اما این مسأله تأثیری بر ارادت مردم به حر انقلاب نداشت. به روایت سید تقی درچه ای ،« در تمام كتابخانه های عمومی قم مثل مسجد اعظم، كتابخانه فیضیه ، كتابخانه ی حضرت معصومه و كتابخانه های دیگری كه دایر بود و طلبه هایی كه در حجره بودند ، همگی آن شب پانزده هزار نفر از سربازان امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و امام صادق (علیه السلام) برای مرحوم طیب و حاج اسماعیل رضایی نماز وحشت خواندند. من فكر نمی كنم برای هیچ آیت اللهی شب اول قبر پانزده هزار نماز وحشت خوانده شود.»

شهید طیب حاج رضایی در وصیت نامه خود،در خواست كرده كه در حرم حضرت عبدالعظیم دفن شود و علت را نزدیكی شرافت این مكان با كربلا بیان می كند: «من زار عبدالعظیم بری كمن زار حسین بكربلا»

او همچنین می خواهد كه برای او دعای كمیل زیاد بخوانند و نسبت به این دعا اظهار علاقه می نماید. و در آخر می گوید «رضیت بالله ربا...» (راضیم به اینكه الله خدای من است...) و این وصف شهیدان راه خدا است كه در قران آمده است: رضی الله عنهم و رضو عنه (آنها از پروردگارشان رضایت دارند و خدا نیز از آنها راضی است.)
امام حسین علیه السلام در روز عاشورا به حر فرمودند: تو آزاده ای (حر) همانگونه كه مادرت تو را حر نامید.
باید گفت طیب نیز پاكیزه و طیب از این جهان رخت بر بست. همانگونه كه مادرش او را طیب نامید.


وی‍‍ژگی های شخصیتی طیب اززبان اطرافیان او

شیخ حسین انصاریان می گوید: او مردی پر جذبه و قدرتمند و یک سر و گردن از دیگران بالاتر و به عبارتی قلدر زمانه بود. کسی جرأت رویارویی با او را نداشت. این خصوصیات ، با نکات مثبتی که در اخلاق و رفتارش بود ، در آمیخته شده و از او یک جوانمرد ساخته بود ، مثلا ، هیچگاه به افراد ضعیف و ناتوان تعدی نمی کرد ، بلکه از آنها حمایت می کرد. او در میدان تره بار کار می کرد. کشاورزان و روستاییانی که بار به میدان می آوردند و دچار مشکلی می شدند ، به او پناه می آوردند. اگر نمی توانستند حق خود را بگیرند ، فقط کافی بود که طیب خان شاگرد خود را بفرستد و پیغام دهد که حق این بنده خدا را بده ، با همان پیغام ، به سرعت حق به حق دار می رسید و مشکل برطرف می شد. عشق به دفاع از مظلوم در خون و پوست او بود.

حضرت علی (ع) می فرمایند : « هر رشته از اخلاق حسنه که در وجود کسی باشد ، در مقابل دری از رحمت خدا بر روی او باز است.» با توجه به این حدیث جای تعجب نیست که مشاهده می کنیم چگونه خداوند این گونه افراد را دستگیری کرده، به آنها توفیق توبه و عاقبت به خیری می دهد.

در محلۀ لرزاده ،کسی می خواست جشن عروسی مفصل و پر سرو صدایی برپا کند و از زنان خواننده و رقاص دعوت کرده بود. حاج آقا برهان خیلی ناراحت شده بود. به در خانۀ او رفته و با زبان خوش از او خواسته بود که این کار را نکند و جشن عروسی را سالم برگزار کند. صاحب خانه نه تنها قبول نکرده ، بلکه به حاج آقا توهین هم کرده بود. آقای برهان دنبال طیب فرستاده بود که من در خانۀ فلانی رفته ام و خواسته ام که زنان خواننده را به این محلۀ متدین نشین نیاورد و جو سالم این جا را آلوده نکند ، اما او به حرف من گوش نداده است ، اگر ممکن است شما تذکری بدهید. پس از این پیغام ، طیب خان خودش می رود و با لگد به در می کوبد. صاحب خانه می آید. طیب می گوید : « شنیده ام پیرمردی روحانی در خانه ات آمده و حرفی زده ، اما تو سربالا جواب داده ای ، خجالت نمی کشی ؟ یا عروسی را تعطیل می کنی یا این که سرت را روی سینه ات می گذارم.» آن بیچاره به دست و پا افتاده ، بسیار عذر خواهی می کند.

در اقدامی دیگر ، طیب با دختر جوانی که به فساد کشیده شده بود ، برخورد کرد و او را از منجلاب نجات داد. بعدها من شاهد بودم که او خانمی محجب ، با وفار ، اهل نماز و اطاعت شده و زندگی سالم و پاکی برای خود دست و پا کرده است.

خصوصیت بارز دیگری که از طیب باید یادآور شد ، عشق و محبتش به حضرت سید الشهدا(ع) بود. مجلس روضه خوانی و دستۀ سینه زنی او در ایام محرم ، از شلوغ ترین مجالس بود. همۀ این ها از اصالت خانوادگی او حکایت داشت. من که با بچه های او دوست بودم و به خانه شان رفت و آمد می کردم ، عکس پدر طیب را دیده بودم ؛ مردی با وقار و با محاسن بلند حنایی بود که عبا و قبا بر تن داشت.
حاج مسیح ، برادر طیب ، نیز مرد نیکویی بود. او که کورۀ آجرپزی داشت ، علاوه بر باطن پاک ، برخلاف طیب خان ظاهر خوب صالحی هم داشت. او مومنی روشن ضمیر و دائم الوضو و دائم الذکر بود و نیز برخلاف برادرش به مسجد لرزاده رفت و آمد داشت.

او هر سه نوبت در نماز جماعت حاضر می شد و بدین دلیل با ما رابطۀ نزدیکی داشت. طبق برنامه ای هفتگی ، ظهرهای پنجشنبه با هم به زیارت حضرت عبدالعظیم (ع) می رفتیم. کرایۀ رفت و برگشت و پول ناهار را همیشه او حساب می کرد و به ما اجازه نمی داد دست به جیب شویم. می گفت : « از من سنی گذشته و باید تا می توانم ثواب جمع کنم.» حاج مسیح واقعا مردی با کرامت ، مشکل گشا ، خوش اخلاق و اهل گریه و مناجات بود.

منشأ اصلی نقش طیب در قیام پانزده خرداد همان مجالس روضه و سینه زنی بود. خطیبی هم که در آن جا منبر می رفت ، خیلی شجاعانه و تند بر ضد دستگاه حرف میزد. می توان گفت جمعیت شایان توجهی از مردم جنوب شهر تهران ، تحت تأثیر آن مجلس در نهضت پانزده خرداد شرکت کردند. حکومت نیز برای زهر چشم گرفتن از مردم ، طیب خان ، آن چهرۀ سرشناس ، را دستگیر و زندانی کرد. حاج مسیح ، هفته ای یک بار برای دیدن برادرش به زندان می رفت و هر بار برای ما تعریف می کرد که او را خیلی اذیت کرده و شکنجه داده اند. حاج مسیح می گفت : « من خیلی به برادرم دلگرمی داده و او را به صبر و استقامت سفارش نموده ام و برای آرامش بیشترش کیفیت نماز شب را به او آموخته ام.»

هفته های آخر ، طیب به حاج مسیح گفته بود که « به من پیشنهاد کرده اند تا در رادیو و تلویزیون اعلام کنم که آقای خمینی به من پول داده تا مردم را تحریک کنم که شلوغی به راه بیندازند و اتوبوس ها را بسوزانند و شیشه های مغازه ها و تلفن را بشکنند ، اما برادر ، اگر مرا زیر شکنجه وادار به هر قیمتی کنند ، حاضر نخواهم شد به آبروی این پسر فاطمه لطمه بزنم حتی اگر به قیمت جانم تمام بشود...» او براستی به قول خود عمل نمود و عاقبت جان خود را در راه انقلاب ایثار کرد.

امیر حاج رضایی برادر طیب هم می گوید: تعریف از طیب این شائبه را ایجاد می کند که به دنبال بهره برداری از آنچه بر او گذشته هستم و اظهارنظرهای منفی هم قطعاً مرا آزار می دهد.

در واقع طیب یک دوره جوانی داشت که شرور و نوخاسته بود و می خواست در آن عصر اسمی به هم بزند. در آن بخش، حبسی به حبس دیگر و کلی دعوا و ماجرا داشت. در بخش دوم که بخش نمونه زندگی اش بود، به رفاه در زندگی اش رسید و در آن دوره ساعت یک بعد از نیمه شب می رفت میدان، برایش بار می آوردند، ساعت 9 صبح صبحانه می خورد و یک ساعت بعد خانه بود. این سیستم و ساعت کاری اش بود. بعد زمانی که ولیعهد به دنیا آمد، در پایین شهر چراغانی کرد و محله را آذین بندی کرد و با شاه سلام و علیک داشت.

وی در پاسخ به اینکه آدمی که تازه از تبعید برگشته، چطور یکدفعه به لایه های بالای جامعه می رسد؟ گفت : به لایه های بالا نرسیده. این حاصل یک اتفاق است که ولیعهد در بیمارستان مادر چهارراه مولوی به دنیا می آید. نمی دانم شاید می خواستند طبقه پایین جامعه را جذب کنند. طیب هم محله را چراغانی می کند و اتفاقی چند بار با شاه روبه رو می شود. این اتفاق که تکرار نمی شود؛ که طیب را بخواهند که به دربار برود یا جاهای دیگر. پس او به لایه های بالا نرسیده بود. گذشته از این مسائل، طیب حاج رضایی دیدگاه مذهبی داشت. اینجا یک تضاد بزرگ وجود دارد. در واقع این آدم پر از پارادوکس و تضاد است. تمام دهه اول محرم را تکیه داشت و شب های تاسوعا و عاشورا هم خرج می داد و به این کارها اعتقاد داشت. آن پیراهن مشکی که تنش می کرد، به خاطر اعتقادش بود یا در عاشورا پابرهنه راه می رفت یا فرض کنید 3 روز آخر را آب نمی خورد و نذر داشت که در اوج عزاداری تشنه باشد. خب شهرت زیادی پیدا کرد. این شهرت حاصل این بود که خیلی سخاوتمند بود، خانواده های زیادی را تحت پوشش خودش قرار داده بود و در جامعه خودش که حالا یا می گویند جاهلان یا لوطی ها یا عیارها - هرکسی هر اسمی می خواهد رویش بگذارد - با معیارهای آنها، به طیب نمره بالا می دادند. مثلاً می گفتند بین اینها چه کسی از همه بهتر بوده؟ یکی می گفت ناصر فرهاد، چون دعوایی بوده و خوب داد می زده. یکی می گفت حسین رمضان یخی. بعد یکی آمد یک مانیفست داد که چرا طیب از همه اینها بهتر و بالاتر است و در این جماعت، قهرمان المپیک است،آمد گفت؛ طیب تنها کسی است که لقب ندارد؛ طیب حاج رضایی از همه بیشتر حبس رفته... از همه بیشتر دعوا کرده... از همه بیشتر سفره انداخته... از همه بیشتر دست توی جیبش کرده... از همه بیشتر پول میز حساب کرده. حالا این وسط خاطراتی هم تعریف می کردند؛ کافه یی در بهارستان بوده به نام فیض که جاهل ها آنجا می نشستند و آخر شب طیب میز همه را حساب می کرد. یک بار یک بنده خدایی می رود پول میزش را حساب کند. صاحب آنجا بهش می گوید؛ «اگر در دکان من را می خواهی ببندی، پول میزت را بده، آنوقت خودت هم زنده بیرون نمی روی...» به هرحال از جهت مالی و اسم و رسم و شهرت هم شرایطش خوب بود و یک پایگاه در جنوب شهر میان مردم پیدا کرده بود؛ دوستش داشتند و اسمش را با احترام می آوردند. البته مخالفانی هم داشت تا اینکه رسید به 15 خرداد و بخش پایانی زندگی اش.

حاج رضایی درباره منشاء این مخالفت ها اظهار داشت : یک چیزی می گفتند که من صحت آن را هنوز نمی دانم. می گفتند یک بار که در چهارراه مولوی این مراسم بوده، مشاجره یی بین عموی من و سپهبد نصیری ایجاد می شود. بعضی ها می گویند یکی از عوامل کشتن طیب، همین نصیری بوده که من هنوز مطمئن نیستم. به هرحال بعد از ماجرای 15 خرداد دستگیر شد، 6 ماه هم حبس شد و دو دادگاه تشکیل دادند؛ بدوی و تجدیدنظر و در هر دو حکم اعدام صادر شد. در دادگاه اول، 7 نفر یا بیشتر به اعدام محکوم شدند و در دادگاه دوم 2 نفر، عموی من و اسماعیل رضایی که هر وقت در دادگاه صدایش می زنند «حاج اسماعیل حاج رضایی»، اعتراض می کرد که من حاج رضایی نیستم و واقعاً هم نسبتی با عموی من نداشت. خیلی ها امیدوار بودند شاه با توجه به شناختی که از طیب دارد، حداقل یک درجه به او تخفیف بدهد و حکم اعدام تبدیل به حبس ابد شود اما...

وی در رابطه با نگاه طیب به علما گفت : ببینید در دادگاه می گفتند شما دسته راه می انداختید و روی علم ها عکس آیت الله خمینی را می گذاشتید. طیب هم گفت؛ «من همیشه به مراجع تقلید اعتقاد داشتم و احترام می گذاشتم. قبلاً هم عکس آیت الله بروجردی را می گذاشتم و حالا هم عکس آیت الله خمینی را می گذارم و باز هم اگر باشم از عکس آنها استفاده می کنم.» این چیزهایی بود که من خودم در دادگاه شنیدم.

امیر حاج رضایی درباره اعدام طیب حاج رضایی نیز گفت : صحنه خیلی بدی بود. ما که در مراسم نبودیم اما آنها جسد را تحویل دادند. وقتی تحویل دادند و جسد را دیدم، چیزی حدود 17، 18 تا گلوله خورده بود و تمام رگ و پی اش زده بود بیرون. یعنی بدن تمامش شکافته شده بود و هنوز چشم هایش بسته بود. آن بنده خدا اسماعیل رضایی، افتاده بود و تیر خلاص را توی دهانش زده بودند اما عموی من با صورت خورده بود زمین و صورتش هم خون آلود بود که آن تیر را به شقیقه اش زدند و گفتند؛ تیر خلاص... من خودم آن صحنه را دیدم تا جایی هم که یادم می آید، غسال مدام پنبه توی این سوراخ ها می کرد. یعنی همه جای بدن سوراخ سوراخ شده بود. یک شمایل شهید گونه یی داشت. به هر حال من را بیرون آوردند و نفهمیدم چه کسی من را بیرون برد.نشسته بودم و می دیدم که دارند طبق وصیتش در شاه عبدالعظیم کنار مادرش، خاکش می کنند.

خب این هم قسمت هایی از زندگی طیب که در حافظه من بود. شاید اگر پدرم بود، کامل درباره همه چیز اطلاعات داشتم و حرف می زدم. پدربزرگم چند تا زن داشت. فقط پدر من و عموی من، تنی بودند و از یک مادر، اسم های شان هم «طیب» و «طاهر» بود.



منابع تحقیق
:
www.15khordad42.com
www.hamshahrionline.ir
www.hawzah.net
www.erfan.ir
www.asriran.com
اعتماد
فارس
سایت مركز اسناد انقلاب اسلامی
فصلنامه تاریخ معاصر ایران، شماره 26، ص 201.
خاطرات محسن رفیق‌دوست، ص 56.
آزادمرد، شهید طیب حاج رضایی به روایت اسناد ساواک، ص 111.
ناگفته‌ها، خاطرات شهید حاج مهدی عراقی، ص 190.
فصلنامه 15 خرداد، شماره 25، ص 266.
محمود طلوعی "بازیگران عصر پهلوی از فروغی تا فردوست" ، تهران، انتشارات علم، ج2، ص1029"
"آزاد مرد، شهید طیب حاج رضایی"؛ مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات؛ 1378
خاطرات پانزده خرداد"؛ علی باقری؛ تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، حوزه هنری، 1374، چ1، ص28
جبهه ملی ایران از پیدایش تا كودتای 28 مرداد" ؛ كوروش زعیم ؛ تهران: ایران مهر، 1378، ص317.
از سید ضیاء تا بختیار" ؛ مسعود بهنود، تهران: انتشارات جاویدان، 1370، ص385
" كودتا سازان" ؛ محمود تربتی سنجابی، تهران: موسسه فرهنگ كاوش، 1376، ص19
روزنامه كیهان، 31/5/1332
"لومپن ها در سیاست عصر پهلوی(1342ـ 1304) "؛ مجتبی زاده محمدی،، تهران: نشر مركز، 1385،
قتلهای سیاسی و تاریخی سی قرن ایران؛ جعفر مهدی نیا، تهران: انتشارات پاسارگاد، 1380، ج2، ص522ـ521.
خاطرات رجبعلی طاهری ـ انتشارات سوره مهر حوزه هنری، ص 39.
مجله یاد ـ سال اول ـ بهار و تابستان 1365، گفتگو با آقای رضایی، ص 40 و 41.
barangroups.persianblog.ir
ویکی‌پدیا





منبع : سایت راسخون



 
تعداد بازدید: 962


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: