01 تیر 1392
در تاریخ معاصر حوزههای علمیه شیعه، دو روحانی بودهاند که مطالبات انقلابی را به صورت سازمانیافته پیگیری کردند و هر یک به فراخور توان خویش، توانستند جریانساز و تأثیرگذار باشند. سید جمالالدین اسدآبادی و سید مجتبی نواب صفوی دو درسخوانده حوزه علمیه نجف بودند که حرکت سیاسی گستردهای برای ایجاد تغییرات سیاسی و فرهنگی در کشور ایران و حتی دیگر کشورهای مسلمان منطقه آغاز کردند. این دو با همه تفاوتهایی که با یکدیگر دارند، از جهاتی بسیار همساناند و آن، مطالباتی است که به عنوان یک روحانی شیعی از مرجع تقلید زمان خود داشته و البته ناکام ماندهاند.
اسدآبادی و نواب صفوی همچنین درصدد بودند که بر سیاستمداران و قدرتمندان عصر خود تأثیر بگذارند و راه بهبودی اوضاع را در اصلاح حاکمان میدیدند. هرچند یکی راههای دیپلماتیک و مذاکره و مراوده را برگزید و دیگری راه فشار مسلحانه را اختیار کرد و هر دو قربانی راههایی شدند که برگزیده بودند. بررسی شباهتهای سید جمال و نواب میتواند به آسیبشناسی حرکتهای سیاسی حوزویان منجر شود و غفلت از آنها به نادیده گرفته شدن بخش مهمی از میراث فکری و سیاسی روحانیت میانجامد.
سید جمال؛ گفتمان عصیانگری
سید جمالالدین اسدآبادی
سید جمالالدین اسدآبادی که همچون میرزای شیرازی از شاگردان شیخ مرتضی انصاری بود، در زمانهای که میرزا به مرجعیت اعلای شیعه رسید، چندان به عنوان چهرهای حوزوی شناخته نمیشد. او همچون میرزا مراتب عالی علمی را طی نکرده و چنین ترجیح داده بود که به عنوان یک چهره مسلمان (و نه لزوما شیعی) در کشورهای مختلف اسلامی برای مقابله با عقبماندگی مسلمین تلاش کند. گفته میشود که او حتی برای رسیدن به چنین هدفی از شرکت در جلسات انجمنهای فراماسونری ابا نداشته و برای شناخت دلایل پیشرفت مغربزمین از هر وسیله ممکنی سود جسته بود. او حتی مدتی را نیز در اروپا زندگی کرد و فعالیتهایی در بلاد فرنگ داشت. این پیشینه از او یک فعال فرهنگی – سیاسی مسلمان ساخته بود و جایگاه او با میرزای شیرازی که مهمترین مقام مذهبی شیعه شناخته میشد بسیار تفاوت داشت.
از سوی دیگر، فعالیتهای متعدد او در کشورهای مختلف که لازمهاش مخفیکاری و القای ابهام (حتی در ملیت او) بود، برخی از بزرگان شیعه در آن زمان را به وی بدبین کرده بود. دستکم میشود گفت که آنها او را به عنوان چهرهای مرموز و سیاسی میشناختند و حتی سعی در دوری گزیدن از وی داشتند. این نگاه نه چندان خوشبینانه هنوز هم در طیفهایی از روحانیون وجود دارد.
آیتالله سید رضی شیرازی نواده میرزای شیرازی که خود سالهاست از علمای بزرگ تهران شمرده میشود، درباره روابط میرزای شیرازی با سید جمالالدین اسدآبادی معتقد است:
«در تاریخ در جایی ثبت نشده که میرزا به نامههای سید جمال پاسخی داده باشد و نامههای او همگی از سوی مرحوم میرزا بیجواب ماندهاند. مرحوم آقا سید جمال گلپایگانی از قول میرزای نائینی نقل میکرد که سید جمال به سامرا آمد و چند روزی در مدرسه و در حجره من ماند و میخواست با میرزا ملاقات کند، اما موفق نشد. نکته مهم این است که احتمال دارد سید جمال هم اطلاعاتی به میرزا داده باشد، کما اینکه ایشان به عنوان مرجع، از کانالهای مختلفی اطلاعات را دریافت میکرد و نامههای فراوانی به ایشان میرسید. نامه سید جمال هم یکی از آنها بود، اما تصمیم نهایی را خود میرزا گرفت. از منبع موثقی شنیدم که سید جمال گفته بود: «میرزای شیرازی رهبر خوبی برای دنیای اسلام است، اما بهتر است سفری به اروپا برود و وضع آنجا را از نزدیک ببیند. قطعاً این اقدام در پیشبرد جامعه اسلامی تأثیر زیاد خواهد داشت.» من درباره سید جمال، جریانی مستند و برداشت خود را نقل میکنم. مرحوم شیخ بهاءالدین نوری، فرزند مرحوم شیخ عبدالنبی نوری که در ۱۰۳ سالگی فوت کرد، برایم نقل میکرد که شیخ عبدالنبی، از روحانیون محترم تهران، مدت پنج سال در سامرا در خدمت میرزا بود. او از سامرا به ترکیه و مکه و سپس استانبول میرود و سید جمال در آنجا به ملاقاتش میآید و میگوید: «به میرزا این پیغام را برسانید که ناصرالدین شاه را تکفیر کند تا بشود او را عزل کرد.» سید جمال در نامههایش هم اصرار زیادی بر براندازی ناصرالدین شاه داشت. شیخ عبدالنبی میپرسد: «اگر میرزا، ناصرالدین شاه را عزل کند، قرار است چه کسی جانشین او شود؟» سید جمال جواب میدهد: «من!»، شیخ میپرسد: «و چه کسی شما را تأیید و از حکومت شما پشتیبانی میکند؟» سید جمال جواب میدهد: «سلطان عبدالمجید.» … به سامراء که آمدم خدمت مرحوم میرزا رفتم. میرزا خارج شهر بود. جریان ملاقات با سید را به ایشان گفتم. میرزا فرمود: شما چه جواب دادی؟ گفتم: مخالفت کردم با این پیشنهاد. مرحوم میرزا گفت: اگر موافقت کرده بودی رابطه من با تو قطع میشد. میدانی این پیشنهاد چه مفسدهای دارد؟ معنایش این است که تنها کشور مستقل شیعه استقلال خودش را از دست بدهد و تبعه دولت عثمانی گردد. این به مصلحت نیست. اگر ما ناصرالدین شاه را عزل نمیکنیم به خاطر این ظاهر است. » (۱)
آیتالله رضی شیرازی همچنین درباره احتمال دیدار میرزا و سید جمال گفته است:
«رابطه سیدجمال اسدآبادی با میرزای شیرازی هم به گونهای نبوده است که سید بتواند در میرزا اثر بگذارد. شواهد بسیاری در دست است که از مرحوم میرزا اساسا تمایلی در رابطه با سید جمال الدین اسدآبادی دیده نشده است. در این جا دو قضیه را که خودم شنیدهام برای شما بازگو میکنم. یک: آقا سید علی گلپایگانی از آقا میرزا علی نائینی وایشان از پدرش مرحوم میرزای نائینی برای من نقل کرد که سید جمالالدین اسدآبادی در زمان مرحوم میرزا به سامراء آمد و در مدت اقامت در سامراء میهمان من بود. از میرزا وقت ملاقات خواست. میرزا به او وقت ملاقات نداد. مؤید این مطلب این که مرحوم سید جمالالدین دو نامه به میرزا مینویسد ولی میرزا پاسخی به آنها نمیدهد. مرحوم آیةالله مرعشی نجفی رحمهاللهعلیه برای من نقل کرد سیدجمال برای ملاقات با میرزا به سامراء میرود، میرزا به وی وقت ملاقات نمی دهد، سید شبانه از دیوار خانه میرزا بالا میرود و وارد اطاق میرزا میشود و با او ملاقات میکند! به هر حال مرحوم میرزا از داشتن رابطه با مرحوم سید جمال اجتناب داشته است.» (۲)
سید جمال
از سوی برخی محققین همچون عبدالهادی حائری احتمال دادهاند که چون مجله العروةالوثقی که از سوی اسدآبادی منتشر میشد، در عراق در دسترس بوده و از سوی دیگر میرزای نائینی با میرزا معاشرت نسبتا نزدیکی داشته میتوان گفت که او از اندیشههای اسدآبادی آگاه بوده است. (۳) با این حال وی گفته که نمیتوان درباره دیدار نائینی و سید جمال نظر قاطعی داد. علاوه بر این، دکتر علی الوردی از برخی شاهدان عینی نقل کرده که سید جمالالدین در نجف مخفیانه با آیتالله سید محمد سعید حبوبی که پیش از این همشاگرد وی بوده، در اتاق بالای درب قبله صحن امیرالمؤمنین دیدار کرده است. (۴) همچنین خاندان آخوند خراسانی که پس میرزای شیرازی به مرجعیت شیعه رسید، میگویند که هیچگونه اسناد و شواهدی مبنی بر ارتباط میان آخوند و سید جمال وجود ندارد و آخوند بعد از سید جمال وارد نجف شده است. (۵) اما بعید نیست که آخوند هم با توجه شهرت نسبی سید جمال و رواج آثار مکتوبش در نجف، از خوانندگان و آگاهان به اندیشههای اسدآبادی بوده باشد. اما این تأثیرگذاری و شهرت نتوانست در میرزای شیرازی کارگر باشد و بر خلاف تصور بسیاری، میرزا در صدور فتوای تحریم تنباکو و دیگر فعالیتهای سیاسی محدود خود از نامههای سید جمال تأثیر چندانی نگرفته است. به گفته مرحوم شیخ آقابزرگ تهرانی، میرزای شیرازی از طریق علمای تبعیدی (از جمله سید علی اکبر فالاسیری از شیراز و عالم دیگری به نام مشیرالدین از اصفهان که از شدت فشار، شبانه به سامرا گریخته بود) در جریان ماوقع قرار گرفته بود و بنا به قول مرحوم سید محسن امین، نامه شورانگیز و معروف سید جمال به میرزا، محرک رهبر شیعیان در صدور حکم تنباکو نبوده و اصولا بعد از صدور حکم به دست میرزا رسیده است. (۶)
آنچه که آقابزرگ تهرانی از آن به عنوان «نامه شورانگیز و معروف سید جمال» یاد کرده است، لحن تقریباً مشابهی با مکتوبات هشدارآمیز نواب صفوی و فدائیان اسلام خطاب به آیتالله بروجردی دارد. (۷) در این نامه، سید جمال با لحن تندی مهمترین مقام مذهبی شیعه را بازخواست کرده و نوشته است:
«توده نادان در معتقدات خود جز استقامت و ثبات قدمی که طبقه دانا در عقایدش نشان میدهد دلیلی ندارد. هرگاه طبقه علماء در انجام وظیفهای که بر عهده دارند سستی کنند یا در نهی از منکر کوتاهی نمایند توده عامی دچار تردید و بدگمانی شده و هر کسی از دین بیرون رفته و به عقاید اولیه خود برمیگردد و از راه راست منحرف میشود. پس از این مقدمات متذکر می شوم که ملت ایران به همه مشکلات سخت که دامنگیرش گشته، مشکلاتی که سبب شده است کفار بر کشور اسلامی دست یافته و بیگانگان به حقوق مسلمانان دست بیاندازند و با این حال تو را ساکت میبینند، با مسؤولیت بزرگی که در عهده داری، اما به یاری آنها بر نمیخیزی، از خرد بیگانه شده و مشاعرش را از دست داده و در سر دوراهی شک ویقین، انکار و قبول مانده نمیداند چه کند و راهش از کدام سمت است؟… ایرانیان همگی مات و مبهوت مانده از هم میپرسند چرا حضرت حجه الاسلام در مقابل این حوادث سکوت نموده؟ کدام پیشآمد ایشان را از یاری دین بازداشته، چرا از انجام وظیفه شانه خالی میکنند؟ چه شده که دین و اهل دین را از نظر انداخته و آنها را زیر دست کفار رها نموده تا هر طور که دلخواهشان هست با آنها بازی کنند و به هر چه میخواهند فرمان دهند. برخی مردم سستعقیده درباره شما نیز بدگمان شده، خیال میکنند هر چه به آنها گفتهاند دروغ بوده، و دین افسانههای بههمآمیخته و دام گستردهای است که مردم دانا به وسیله آن مردم نادان را صید میکنند … حق را باید گفت. تو رئیس فرقه شیعه هستی، تو مثل جان در تن همه مسلمانان دمیدهای، هیچکس جز در پناه تو نمیتواند برای نجات ملت برخیزد و آنها نیز به غیر از تو به کسی اطمینان ندارند. اگر برای گرفتن حق قیام کنی، همه به پشتیبانی تو برخاسته، آنگاه افتخار و سر بلندی نصیبشان خواهد شد. ولی اگر به جای خود بنشینی مسلمانان هم متوقف شده و زیردست میشوند … چون از شما دور هستم مفصلاً شکایت نمیکنم، چون مجتهد و عالم بزرگ حاج سید علی اکبر [فالاسیری] عازم بصره بود به من گفت نامهای به رئیس مذهب بنویسم و این مفاسد را متذکر شوم. من هم گفته او را پذیرفتم و این نامه را مینویسم و میدانم خدا به دست تو گشایش خواهد داد … ای دژ نفوذ ناپذیر دین! اینک که بنیاد شریعت متزلزل گشته به انتظار چه نشستهای؟ آیا تو که مرد حق هستی به حیات دنیوی خرسند شدهای؟ و آیا به جای مرگ، خواری را برگزیدهای؟ (۸)
مقبره سید جمالالدین اسدآبادی در دانشگاه کابل
تکاپو و اصرار سید جمال در حالی بود که میرزا از طریق کانالهای ارتباطی خود در بین روحانیون مستقر در ایران که بسیاری از آنها همدرسان یا شاگردان وی بودند، از اوضاع ایران کمابیش مطلع بود و نامه تندی هم با این مضامین به ناصرالدین شاه نوشته بود:
«… نظر به تواصل اخبار به وقوع وقایعی چند که توانی از عرض مفاسد آنها خلاف رعایت حقوق دین و دولت است عرضه میدارد که اجازه مداخله اتباع خارجه در امور داخله مملکت و مخالطه و تودد آنها با مسلمین و اجرای عمل بانک و تنباکو و تُتُن و راهآهن و غیرها از جهاتی چند منافی صریح قرآن مجید و نوامیس الهیه و موهن استقلال دولت و مخل نظام مملکت و موجب پریشانی عموم رعیت است.» (۹)
اصرار شخصیتهایی مانند سید جمال بر این بود که مبارزه با حکومت قاجار حتی پس از لغو قرارداد توتون و تنباکو ادامه یابد(۱۰)، ولی میرزا که ظاهراً پتانسیل چنین کاری را در توان جامعه ایران و نیز روحانیون نمیدید و نیز همانگونه که گفته شد، این کار را به منزله نابودی استقلال تنها کشور شیعه جهان میدانست، پس از اعلام لغو قرارداد، نامه تشکرآمیزی خطاب به ناصرالدین شاه فرستاد و نوشت:
«بشارت رفع اختصاص دخانیه بر حسب تلگرافات علمای اعلام دارالخلافه کثر الله تعالی امثالهم موجب کمال شکرگزاری و امیدواری و سبب مزید دعاگویی ذات همایون اعلیحضرت شاهنشاهی ایّد الله تعالی سلطانه گردید. حقیقت، باید اهل اسلام بر اهالی سایر ملل و دول به مرزبانی شاهنشاه اسلامیان اعز الله تعالی نصره مباهات نمایند… در نشر عدل و ترفیه حال رعیت و محافظت حدود ملت و بسط بساط امن و امان … اجراء فرمودند تا دلیلی بر فرط معدلت و مرحمتپروری شاهنشاه اسلامیانپناه خلد الله ملکه باشد و این معنی سبب مزید تشکر کافه علماء و عموم رعایا گردید.» (۱۱)
بدین ترتیب میرزا در رویارویی با حکومت ایران و عثمانی، سعی کرد جدال را در نقطه موفقیت خاتمه دهد و اعتنایی به آرمانخواهان نکند. شاید برای وی نیز همچون دیگر مراجع دو قرن اخیر، حفظ و تقویت حوزه علمیه مهمتر از هر آرمانی تلقی میشد. اما سید جمال نیز ناامید از دربار کشورهای اسلامی و سایر شخصیتهای مؤثر جهان اسلام، سعی کرد از طریق ارتباطگیری با طلاب جوان از جمله شاگردان میرزای شیرازی آنها را به خیزش علیه مقامات فاسد تشویق کند. گفته میشود که آیتالله سید محمد طباطبایی، از رهبران روحانی نهضت مشروطه در شهر تهران و یکی از شاگردان میرزا با اسدآبادی مکاتبه داشته است. (۱۲)
با این حال به گفته حمید عنایت، تجددخواهی سُنّی بر خلاف جنبش پروتستان که سید [جمال] خود از ستایشگران آن بود، نتوانست تحولی عمیق در فکر دینی پدید آورد و آثار آن بیشتر در کردار و رفتار سیاسی اهل سنت جلوه کرد. علت این کوتاهی همان اشتغال بیش از اندازه رهبران تجددطلب همچون سید جمال به فعالیت سیاسی خاصه مبارزه با استعمار بود.(۱۳)
نواب صفوی؛ عصیانگری در آزمون عملی
نواب صفوی در حال گفتگو با آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی
سید مجتبی میرلوحی (نواب صفوی) طلبه جوان پرشوری بود که در دهه پایانی عمرش (از ۲۱ تا ۳۱ سالگیاش) توانست جریان سیاسی قدرتمندی در ایران شکل دهد و حتی در کشورهای اسلامی نیز آوازهای به هم بزند. او که از سال ۱۳۲۲ تا ۱۳۲۴ پس از فرار از دست انگلیسیها به نجف رفته بود، مدتی مشغول تحصیل دوره مقدماتی حوزه شد. اما چون از دوره نوجوانی علاقه شدیدی به فعالیت سیاسی داشت و نمیتوانست نسبت به اتفاقات سیاسی و فرهنگی کشورش بیاعتنا باشد، با وجود مخالفت برخی استادان و آشنایانش تصمیم گرفت برای مقابله با اندیشههای ضدشیعی کسروی به ایران برگردد.
علمای نجف که به گسترش فضای غیردینی و فعالیت اشخاص و گروههای ضد دین حساسیت داشتند، در قبال فعالیت کسانی مانند کسروی در ایران نیز واکنشهای تندی داشته و علمایی همچون حاجآقا حسین قمی وی را مرتد اعلام کردند. (۱۴) همین واکنشها سبب شد تا نواب صفوی که به تازگی برای تحصیل به حوزه نجف رفته بود، با وجود مخالفت علمایی همچون علامه امینی (۱۵) به ایران بازگردد و طرح ترور کسروی را اجرا کند. فدائیان اسلام ادعا کردهاند که برای ترور کسروی از سید ابوالحسن اصفهانی نیز مجوز شفاهی دریافت کرده بودند. (۱۶) در مطبوعات آن زمان، خبر از تلگراف آیتالله حسین قمی به شاه داده شده که به ادامه بازداشت عوامل ترور کسروی اعتراض کرده است. (۱۷) این خبر میتواند قرینهای بر صحت ادعای فدائیان باشد. همچنین بنا به گزارش علی دوانی، نواب صفوی پس از ترور کسروی به نجف بازگشت تا روحانیون آن حوزه را به واکنش علیه فعالیتهای ضد دینی در ایران تحریک کند. (۱۸)
با این حال گفته میشود که نواب صفوی فتوای اصلی ترور کسروی را مرحوم آیتالله شاهآبادی دریافت کرده است. (۱۹) همچنین نقل شده که نواب صفوی ترورهای فدائیان را مستند به فتوای خود کرده و گفته که در باب امر به معروف و نهی از منکر اجتهاد دارد. (۲۰) در میان ترورهای فدائیان، ترور رزمآرا مورد پذیرش بسیاری از گروههای سیاسی قرار گرفت و حتی آیتالله کاشانی صریحاً اعلام کرد که خلیل طهماسبی، تیمسار رزمآرا را به فتوای وی کشته است. (۲۱)
آیتاللهالعظمی بروجردی و آیتالله کاشانی
با قدرت گرفتن فدائیان و مطرح شدن نواب صفوی در بیست و چند سالگی به عنوان یک چهره تأثیرگذار ملی و نیز شتاب و شدت فعالیتهای سیاسی این گروه که متشکل از چند طلبه و بازاری جوان بودند، حساسیت کهنهکاران و پیشکسوتان حوزوی و سیاسی درباره فعالیتهای این گروه افزایش یافت. در تهران آیتالله کاشانی و در قم آیتاللهالعظمی بروجردی نسبت به فعالیتهای فدائیان نگران شدند. مرحوم آیتالله منتظری به عنوان یکی از نزدیکترین شاگردان آیتاللهالعظمی بروجردی و امام خمینی، درباره نگرانیهای مرحوم بروجردی و دیگر بزرگان حوزه نسبت به فعالیت فدائیان آورده است:
«اصل هدف مرحوم نواب صفوی و کسانی که اطراف او بودند نظیر آسید هاشم و واحدی هدف حقی بود، منتها برای بیان هر حرف حقی انسان باید محیط و اطراف را نگاه کند که چگونه آن را مطرح کند، روش مطرح کردن حرف حق را باید در نظر گرفت ; آنچه در آن زمان به نظر میآمد این بود که اینان پیاده کردن هدفشان را خیلی با تندی شروع کردند، جوری که تقریبا همه حوزه به هم ریخت، یادم هست جوری شده بود که آقای واحدی میخواست از مدرسه فیضیه برود حمام، پانصد ششصد طلبه دنبالش راه میافتادند اصلا درس و بحث همه به هم خورده بود، حرفها و شعارها حق بود و نوع طلبه های جوان از روی احساسات به ایشان ایمان آورده بودند، مرحوم آیت الله بروجردی هم آدمی نبود که مسائل را نفهمد، بعضیها ممکن است اصلا مسائل را درک نکنند، ولی ایشان مسائل را درک میکردند، میدانستند اینها حق است اما روشی که این آقایان در حوزه داشتند برای بزرگان حوزه مورد پسند نبود، مثلا به آقای بروجردی اهانت میکردند، به علما اهانت میکردند، یک جوری که عقلای قوم را عصبانی کرده بود، میشد با این تندی هم برخورد نکرد، مثلا عده ای جمع بشوند بروند بعضی مسائل را از آقای بروجردی بخواهند; اینها مستقیما مسائل را با طلبه های جوان و با مردم در میان میگذاشتند به گونه ای که حوزه را قبضه کرده بودند، بچه طلبه ها نوعا چون احساساتی بودند دور اینها جمع بودند، من یادم هست که مرحوم مطهری خودش برای من نقل کرد و گفت : من بیش از یک ساعت رفتم با آقای نواب دنبال رودخانه راه رفتیم و صحبت کردیم، گفتم درست است که شما حرفهای حقی دارید اما بالاخره آقای بروجردی الان رئیس مذهب است، رئیس حوزه است، باید قداست ایشان را حفظ کرد و در پرتو ریاست ایشان کار کرد نه اینکه بیاییم همه اینها را با این تندیها بشکنیم و به آنان اهانت کنیم، با این شکل نتیجه ای نمی گیریم، این را آقای مطهری برای من نقل کرد، و صحبتهای مرحوم مطهری برای این بود که آقای نواب صفوی را از آن حالت تندی یک قدری بیرون بیاورد. حتی آیت الله خمینی من یادم هست که در خانه ایشان ما پنج شش نفر هم بیشتر نبودیم، تازه پیش ایشان “زکات ” شروع کرده بودیم، آقای مطهری هم بود، صحبت فدائیان اسلام شد، ایشان گفتند آخر این چه برنامه ای است که اینها دارند، چهارتا بچه حوزه را به هم ریخته اند،به همه اهانت میکنند،باید شهربانی دخالت کند، کنترل کند، آخه این تندیها یعنی چه ! حتی ایشان هم نظرشان در آن شرایطاین گونه بود; آن وقت کسانی مثل مرحوم ربانی شیرازی، آشیخ علی لر و آقای حاج شیخ اسماعیل ملایری مبعوث شدند که به این غائله خاتمه بدهند و بالاخره به این جریان در حوزه علمیه قم خاتمه دادند، البته ما ته دلمان از حرکت فدائیان اسلام برای مبارزه با رژیم شاهنشاهی و پیاده شدن دستورات اسلام خوشحال بودیم و حرفهای آنها را حرفهای حقی میدانستیم، منتها شیوه های آنها در حوزه شیوه های تندی بود … شرایط جوری شده بود که حوزه ه هم خورده بود، کارها به دست بچه ها افتاده بود، آقای بروجردی تحقیر میشد، یعنی قداست ایشان و علما شکسته میشد و حرف ایشان زمین میخورد، و در صورت شکسته شدن ایشان دیگر چیزی باقی نمی ماند، حکومت هم آن چهارنفر را میگرفت میبرد اعدام میکرد، واقعا آن وقت این جور شده بود، ما در عین حالی که طرفدار نواب بودیم از بی نظمی و به هم ریختگی حوزه هم رنج میبردیم، دیگر هیچ کس حرف هیچ کس را گوش نمی داد، آقای نواب که راه میافتاد هزار تا هزار و پانصد بچه طلبه دنبالش در خیابان راه میافتادند، دیگر کسی به آقای بروجردی اعتنا نداشت به آقای خمینی و دیگران کسی اعتنا نداشت، ضمنا آیت الله بروجردی مایل نبود دولت در این مساله دخالت کند. به نظر میآمد اگر آقای نواب و دیگران میآمدند جلساتی تشکیل میدادند و عقلای قم را با خود همراه میکردند و با آقای بروجردی تفاهم میکردند شاید بهتر نتیجه گرفته میشد، بالاخره کار به جایی رسید که یک شب بعد از نماز مغرب و عشاء که طرفداران مرحوم نواب آمدند در مدرسه فیضیه شعار بدهند آقایان تعقیبشان کردند و آنها رفتند تهران … طلبه ها نگذاشتند شهربانی دخالت کند، امثال آقای ربانی شیرازی و آقای آشیخ علی لر و آقای حاج شیخ اسماعیل ملایری بودند … ما در دلمان از اینکه به شاه و به دولت و به نخست وزیر حمله میکردند خوشمان میآمد، بچه طلبه ها عموما از همین شعارها که میدادند استقبال میکردند، اینها جلسات سخنرانی تشکیل میدادند درسها را به هم میزدند، اینها میخواستند انقلاب را از حوزه شروع کنند; اما اینکه از معاریف کسی حامی اینها باشد من یادم نیست . البته آن زمان کسانی بودند که میخواستند من و آقای مطهری و آیت الله خمینی را در نظر آیت الله بروجردی به عنوان طرفداران و حمایت کنندگان مرحوم نواب جلوه دهند و به اصطلاح در ذهن آیت الله بروجردی برای ما پرونده سازی کنند; یکی از اینها یک وقت گفت : در آن جلسه که برای این منظور تشکیل شده بود من به آنها گفتم فلانی را استثنا کنید برای اینکه آقای بروجردی به فلانی از باب اینکه مقرر درسهایش است علاقه مند است و این حرف را نسبت به او باور نمی کند، او را کنار بگذارید تا نسبت به آن دونفر دیگر قبول کند،و همین کار را هم کرده بودند مرا قلم زده بودند و به آقای بروجردی تفهیم کرده بودند که آن دونفر -آقای خمینی و آقای مطهری – حامی نواب هستند و طلبه ها را علیه شما تحریک میکنند، تا اینکه بالاخره فدائیان اسلام از قم رفتند تهران اطراف آیت الله کاشانی جمع شدند … در جریان مرحوم نواب صفوی و فدائیان اسلام هم در ذهن آیت الله بروجردی القا کرده بودند که آقای خمینی محرک و موید فدائیان اسلام است با اینکه این گونه نبود، و لذا ایشان دیگر به منزل آیت الله بروجردی کمتر رفت و آمد میکرد، البته درس میآمدند ولی به منزل ایشان رفت و آمد نمی کردند (۲۲)
آیتاللهالعظمی بروجردی، آیتالله کاشانی و آیتاللهالعظمی محمدتقی خوانساری
رابطه فدائیان با آیتالله بروجردی که از همان سالهای ابتدایی مرجعیت آیتالله بروجردی تیره بود،(۲۳) در آبان سال ۱۳۲۹ به اوج وخامت رسید و پس از اخراج حامیان نواب صفوی از قم، آنها در صفحات پایانی کتابچه «رهنمای حقایق» که مرامنامه و به عبارت بهتر، قانون اساسی مورد نظر آنها برای اداره کشور بود، عباراتی آوردند که منتقدان نواب معتقدند مراد وی از این عبارات تند و گزنده، مهمترین مرجع تقلید شیعه در آن روزگار یعنی آیتالله بروجردی بوده است:
«تو ای عالم اسلامی، تو ای بیوفا، علوم آلمحمد و معارف الهی تحصیل نمودی … تو ای بیوفا بشر، ایکاش وفاداری را از … آموخته بودی؛ تو برای مرجعیت و ریاست خود آنقدر که کوشیدی، به خدا برای حفظ اساس اسلام یک هزارم آن در تمام مدت عمرت کوشش نکردی. به خدا آن گاهی که احساس کوچکترین خطری برای عنوان و مقام دنیای خود کنی، مهیای هر اقدامی و تکفیری و تفسیقی میباشی و گرچه به بنیاد مقدس اسلام لطماتی وارد آید، اما اگر در پیش چشمت محصول مصائب انبیا و محمد و آل محمد و محصول خون مقدس حضرت سیدالشهداء حسینبن فاطمه(ع) جگرگوشه پیغمبر را آتش زنند، تا جایی که برای شخصیت خود احساس خطر نکنی، باکت نیست و به روی خود نمیآوری … تو ای بیوفا، اگر در محراب و بر مسند پیغمبر و مرجعیت اسلام هم قرار گرفتی، با دشمنان دنیاپرست اسلام بیشتر تماس میگرفتی و مهربانتر بودی و با دلسوختگان و فداکاران اسلام و علمای فداکار و دلسوخته و رنجکشیده اسلام و اولیاء خدا درشتی و مخالفت نمودی؛ به حدی که برای جنگیدن با آنها و پشتیبانی کردن از دشمنان اسلام بهخاطر حفظ منافع دنیای خود از عناوین روحانیت و اسلام هم بر علیه آن دلسوختگان اسلام و دین خدا استفاده نمودی. آخ، آخ ای بشر بیوفا! به خدا … باوفا، از تو بیوفا شریفتر است.»(۲۴)
نواب صفوی همچنین در صفحه ۳۵ این کتاب، در فصلی ب عنوان «طریق اصلاح عموم طبقات و دستورالعمل برای شؤون مختلف حکومت و جامعه» ابتدا به روحانیت پرداخته و نوشته است:
«مراجع تقلید بایستی کسانی که در لباس روحانیت و مرجعیت بوده و صلاحیت این مقام را ندارند و وجودشان ناپاک بوده و در باطن امر دوستان و معاونین دشمنان اسلام و اجنبیها و خائنین هستند، در هر کجا که هستند آنان را به جامعه معرفی نموده و از لباس و هدف مقدس روحانیت بیرونشان آرند، تا اسلام و مسلمین از جنایات مرموز آنان مصون و اساس مقدس روحانیت هم از مفاسد آنها منزه ماند…» (۲۵)
مرحوم حجةالاسلام علی دوانی نیز که از نزدیکان آیتالله بروجردی و از دوستان نواب صفوی در نجف و قم بود، گزارش داده که آیتاللهالعظمی سید محمد رضا گلپایگانی نیز نسبت به فعالیتهای نواب و فدائیان در راستای به هم زدن حوزه و بیاعتنایی به آیتالله بروجردی ابراز نگرانی کرده بود. (۲۶)
البته نواب فقط با برخی علمای بزرگ قم مشکل نداشت، بلکه درباره برخی علمای فعال نجف همچون شیخ عبدالکریم زنجانی و دوست و همراهش آیتالله شیخ محمد حسین کاشفالغطاء نیز با لحن گزنده سخن میگفت. وی زنجانی را متهم به تعطیل عبادات و واجبات اسلامی کرده و علیه او اعلامیهای صادر نمود. به اعتقاد نواب:
«آری، شیخ عبدالکریم زنجانی برجسته است ولی در جاسوسی … یک خدمت بزرگی هم که اخیرا با همکاری و نام همکار محترمشان آقای کاشفالغطاء انجام دادهاند فراهم نمودن مقدمات رکن بزرگ اسلامی حج خانه کعبه است که در حول آن منشوری در حلب نشر فرمودند مشعر بر اینکه احکام اسلامی در حول مصالح گردش میکند و با تغییر ظروف زمان، تغییر مییابد و امروز زیارت بیتالمقدس در فلسطین بنا بر مصالح فعلی مهمتر و واجبتر از حج است و بر مسلمانان واجب است که به زیارت فلسطین بروند … اولا احکام اسلام احکام الهی بوده و در هیچ زمانی تغییرپذیر نیست … ثانیا مصالحی که آقایان فرمودهاند مصالح اربابهای آقایان است که با تغییر مصالح اینان وظایف آنان نیز تغییر مییابد. (۲۷)
برای نواب صفوی که بیمحابا افکار سیاسی عصیانگرانه خویش را پیش میبرد، فرقی نداشت که چه مصلحتی ورای سکوت یا موضعگیریاش وجود دارد. از همین رو چند روز پس از کودتای ۲۸ مرداد در بیانیهای که در روزنامه کیهان ۳ شهریور ۱۳۳۲ منتشر شد صریحاً از سقوط مصدق به دلیل همراهی وی با شوروی و تودهایها ابراز خشنودی میکند و با صراحت بیشتری به هیأت حاکمه هشدار میدهد که حق ندارند همچون دولت مصدق، نسبت به خواستههای فدائیان مبنی بر اجرای احکام اسلامی بیاعتنا باشند:
«فرمان خدا بالاتر از هر فرمانى بوده، اطاعتش واجبتر از اطاعت هر کسى است و هر کس عملا با احکام خدا مخالفت کند اطاعت او حرام و مخالفتش واجب است. من به همین دلیل با دولت مصدق به شدت مخالف بوده و او در تمام حکومتش از ترس من و برادرانم در گوشه خانه متحصن بود و هر واسطهاى براى سازش با من مىفرستاد چون حاضر نبود که تسلیم حکم خدا شود مایوس مىشد. بزرگترین جنایت مصدق تقویت عمال شوروى در ایران بود و تنها روح ایمان و علاقه خللناپذیر مردم این سرزمین و افسران و سربازان پاکزاد و مسلمان ما به ناموس و دیانت بود که به یارى خدا او و عمال رذل بیگانه را شکست داده و خواهد داد و به خداى محمد صلى الله علیه و آله قسم که اگر دو روز دیگر حکومت مصدق باقی مانده و رجالهبازیهاى بیگانهپرستان ادامه پیدا مىکرد عقدههاى درونى مردم مسلمان ایران به هزاران برابر شدیدتر از آن طور که شد منفجر گردیده و رگهاى بدن فرد فرد عمال کوچک و بزرگ شوروى رذل را به دست و دندان خشمناکشان بیرون کشیده بنیاد هستى یک یک آنها را بدون استثناء در شعلههاى سوزان غیرت خویش مى سوزاندند … اگر قانون اساسى صحیح است اصل دوم متمم قانون اساسى و سایر اصول آنهم صحیح است و شاه و نخست وزیر و وزرا عملا باید داراى مذهب شیعه و مروج آن باشند و باید قوانینى که مخالف احکام مقدس خداست و به غلط از مغزهاى پوسیده گمراهانى تجاوز کرده لغو و باطل گردیده و به عمر کثیف منکرات و مفاسد خاتمه داده شود و در مرحله اولى مسکرات خانمانسوز و لختى و بىقیدى شرم آور زنان و موسیقى شهوتانگیز فضیلتکش و رقاصخانههاى جنایتبار و قوانین قضایى پوسیده اروپایى از میان برود و تعالیم عالى و احکام حیات بخش اسلام جایگزین آنها گردد …در این خصوص کتاب رهنماى حقایق (برنامه فدائیان اسلام ) راهنمائیهاى لازم را با براهین کافى از سالهاى پیش نموده است . و الا تا وضع چنین است و کار بر این منوال ، قدرت دولت و ملت پراکنده و متلاشى و متصادم با هم بوده ، مملکت در سراشیب سقوط مادى و معنوى و اخلاقى مى باشد.»
نواب صفوی در جریان سفر تابستان ۱۳۳۲ به مصر با ژنرال محمد نجیب و سرهنگ جمال عبدالناصر؛ رهبران نظامی مصر دیدار کرد
بنا به نقل مرحوم دوانی، نواب و فدائیان در اواخر فعالیت خود دست از بدگویی درباره آیتالله بروجردی و آیتالله کاشانی برداشته بودند و از آنها تمجید میکردند. (۲۸) همچنین نواب نیز همچون سید جمال تصمیم گرفت در ابعاد منطقهای نیز اثرگذار باشد. سفر او به برخی کشورهای اسلامی در تابستان سال ۳۲ او را به عنوان یک چهره منطقهای نیز مطرح کرد. اما طوفان ناشی از کودتا او را نیز به تدریج گرفتار کرد و دلخوریهایی که روحانیون بزرگ آن روزگار از وی داشتند، تا حدودی مانع از اعمال نفوذ جدی آنان برای دفاع از وی شد، در حالی که آیتالله کاشانی در سایه همین اعمال نفوذها از خطر اعدام رهایی یافت.
بدین ترتیب سید جمال و نواب صفوی با همه تفاوتهایی که از نظر روش و طبقه مورد اثرگذاری داشتند، از نظر تحوه تعامل با خاستگاه مذهبی خود شباهتهایی فراوانی پیدا کردند و ناسازگاری آنان با مرجعیت شیعی زمان خود، آسیبهای جدی به استراتژیها و تاکتیکهای آنها وارد کرد. آنها به دلیل تکیه بیش از اندازه بر روش سیاسی و بهویژه تمرکز بر روش فشار روی حاکمان، دچار ناکامیهای جدی در میان اقشار مختلف جامعه شده و سرانجام نیز قربانی اینگونه اشتباهات شدند.
همانگونه که در ابتدا اشاره شد، یکی از مهمترین ایرادهای وارد بر اینگونه جریانها، اشتغال مفرط آنها به فعالیت سیاسی و غفلت از تولید اندیشه و تحکیم مبانی گفتمانی بوده است. فضای بیاعتمادی میان این دو فعال مهم حوزوی با بزرگان حوزه مانع از آن شد آنها بتوانند از عقبه فکری و حوزوی برخوردار شوند. از همین رو طیف مورد خطاب خود را بیشتر به طبقات دیگر متمایل کرده بودند. شاید به همین دلیل باشد که چندان نمیتوان از مبانی فقهی و درونحوزوی چنین فعالانی سخن گفت.
منابع:
۱- گفتگوی خبرآنلاین با آیتالله سید رضی شیرازی، کد خبر: ۱۵۰۶۴۳٫ گفتگوی مجله حوزه با وی، شماره ۵۰ و ۵۱، تابستان ۷۱، از ص ۱۷
۲- مجله حوزه، همان
۳- تشیع و مشروطیت در ایران و نقش ایرانیان مقیم عراق، عبدالهادی حائری، ص ۱۵۵
۴- تاریخ عراق، علی الوردی، ترجمه هادی انصاری، ج۱، ص ۶۳۰
۵- گفتگو با حجةالاسلام و المسلمین میرزا عبدالرضا کفایی خراسانی نوه آخوند خراسانی
۶- میرزای شیرازی، آقابزرگ تهرانی، ص ۲۵۱٫ سید محسن امین، اعیانالشیعه، ج ۱۶، ص ۳۷۶٫ تاریخ عراق، علی الوردی، درجمه هادی انصاری، ص ۶۳۲
۷- فدائیان اسلام، راهنمای حقایق (قم: دارالفکر، بیتا)، صص ۶ – ۱۷۴
۸- نامهها و اسناد سیاسی – تاریخی از سید جمالالدین اسدآبادی، هادی خسروشاهی، ص ۷۵ – ۶۲
۹- تاریخ دخانیه، حسن اصفهانی کربلایی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران: ۱۳۸۲، ص ۸۸
۱۰- نامهها و اسناد سیاسی – تاریخی از سید جمال الدین اسدآبادی، هادی خسروشاهی، کلبه شروق، تهران: ۱۳۷۹، صص ۸۵ و ۱۵۲
۱۱- مکتوبات و بیانات سیاسی اجتماعی علمای شیعه در دوره قاجار، محمد حسن رجبی، ج۱، ص ۳۷۷
۱۲- عبدالهادی حائری، همان، ص ۱۰۲
۱۳- سیری در اندیشه سیاسی عرب، حمید عنایت، ص ۹۷
۱۴- ناگفتهها، مهدی عراقی (تهران: رسا، ۱۳۷۰)، ص ۲۲
۱۵- همان
۱۶- گفتگو با همسر نواب صفوی، مجله سروش، سال ۳، شماره ۱۳۰، سوم دی ۱۳۶۰، صص ۳۸ و ۴۵
۱۷- مجله آیین اسلام، سال سوم، شماره ۳۱، شماره مسلسل ۱۳۴، ۲۶ مهر ۱۳۲۵، ص ۱۲
۱۸- نهضت روحانیون ایران، علی دوانی (تهران: بنیاد فرهنگی امام رضا(ع)، ۱۳۵۷)، ج ۲، ص ۱۹۸
۱۹- گفتگو با حسین شاهحسینی از معمرین تهران
۲۰- آیتالله مصباح یزدی این گفته نواب صفوی را نقل کرده است. بنگرید به: هفتهنامه یا لثارات الحسین، شماره ۱۶۳، صفحه ۷
۲۱- این مطلب را آقای کاشانی در جریان دستگیری و محاکمهاش در دوره پس از کودتای ۲۸ مرداد گفته است. بنگرید به: تاریخ سیاسی معاصر ایران، جلالالدین مدنی، ص ۵۷۸٫ البته حاج مهدی عراقی در خاطراتش گفته که کاشانی هرگونه افتا درباره ترور رزمآرا را تکذیب کرده است. بنگرید به: ناگفتهها، مهدی عراقی، ص ۱۳۳
۲۲- خاطرات آیتالله منتظری، صص ۱۴۲ – ۱۳۹ و ص ۱۶۹
۲۳- ناگفتهها، حاج مهدی عراقی، ص ۳۶
۲۴- رهنمای حقایق، صص ۵ – ۱۷۴
۲۵- همان، ص ۳۵
۲۶- زندگانی آیتالله بروجردی، علی دوانی، ص ۵ – ۳۷۴
۲۷- اندیشه سیاسی شیخ عبدالکریم زنجانی، یوسف خانمحمدی، ص ۲۹٫ به نقل از: سازمان اسناد ملی ایران، اسناد نخستوزیری، شماره سند ۱۴ – ۱۱۶۰۰۱، ص ۲
۲۸- علی دوانی، همان، ص ۳۷۹
منبع: فصلنامه شهر قانون - زمستان ۱۳۹۱ - شماره 4
منبع بازنشر: سایت تورجان
تعداد بازدید: 1116