10 تیر 1392
آنتونی گورست ـ لوئیز جانمن
برگردان علی معصومی ـ غلامرضا امامی
مشاجره تاریخنگارانه بر سر بحران سوئز فشرده و گسترده بود و با نخستین یادداشتها آغاز شد. «نکتههای محرمانه رویداد سوئز» نوشته برامبرگرز در سال 1957 منتشر شد و به دنبال آن، دسترسی به مواد مرجع به شکل خاطرات و اسناد رسمی، آن را تکمیل کرد. پرسشهایی چون نقش رویداد سوئز در «سقوط» بریتانیا از مقام یک قدرت بزرگ و موضوعاتی چون که آیا این بحران میتوانست به جای توسّل به زور با مذاکره حل شود، تبانی میان بریتانیا، فرانسه و اسرائیل و نقش نخستوزیر و هیأت دولت در این دو حیطه در میان مضمونها و موضوعهایی بود که تاریخنگاران و مفسران پیش میکشیدند.
یکی از بحثانگیزترین موضوعها این نظر بود که رویداد سوئز را محور «سقوط سریع بریتانیا از مقام قدرت» پس از جنگ جهانی دوم میدانست. البته باید مواظب باشیم که با مشتبه کردن علت و معلول، از رویداد سوئز به این نتیجه نرسیم که بحران را به جای آن که بازتاب سقوط انگلستان بدانیم، علت آن به حساب بیاوریم. سوئز نشانهای بود که در آن، این حقیقت که اقتصاد بریتانیا نمیتوانست بدون حمایت ایالات متحده، نقش یک قدرت بزرگ را حفظ کند، به روشنی بازتاب مییافت. البته که دولتهای بریتانیا پس از 1945 به خوبی از واقعیتهای تغییریافته قدرت بریتانیا در جهان پس از جنگ آگاه بودند. خط مستقیمی، نوشته کینز در 1945 را به «یادداشت خداحافظی» ایدن در دسامبر 1956 متصل میکرد که عبارت بود از آگاهی بر شکنندگی اقتصاد بریتانیا و دلالتهای آن برای نقش دنبالهدار جهانی که به تصمیم دردناک سال 1968 درباره شرق سوئز انجامید. از بعضی لحاظ سود رویداد سوئز در سرپیچی سرسختانه وزیران و دیگران از پذیرفتن منطق وضعیت خودشان بود که با تلاش برای کسب پیروزی در جنگ علیه نیروهای کمونیسم، ناسیونالیسم و مداخلاتِ امریکا که شالوده مقام بریتانیا را به عنوان قدرت جهانی به لرزه درآورده بودند، ناچار به در پیش گرفتن موضعی کهنهپرستانه و روزبهروز مأیوسانهتر شدند.
یکی از نمونههای کلیدی این کهنهپرستی، دوگانگی ظاهری میان آگاهی بر وضعیت اقتصادی بریتانیای پس از جنگ و پذیرش آن از یکسو و عدمتمایل به پذیرش این نکته است که این موضوع به صورت مانع عمدهای بر سر راه نقش جهانی بریتانیا قرار میگیرد. سلوینلوید در خاطرات خود درباره رویداد سوئز که در سال 1978 منتشر شد، چنین مینویسد:
در مرحله بعد، استدلال میشد که یکی از نتیجههای رویداد سوئز وادارساختن ما به درک این موضوع بوده است که ما نمیتوانستیم مستقلاً عمل کنیم. واقعیت آن است که ما همواره از این نکته آگاه بودیم. در واقع، این مطلب چیز تازهای نبود که ازش بیخبر بوده باشیم؛ ما به خوبی از ضعف اقتصادی خود، محدودیتهای منابع، و از تأثیری که هزینههای جاری ماوراء دریاها بر توازن پرداختها میگذاشت، آگاه بودیم؛ ولی تا آن وقت مجبور بودیم این مطلب را پنهان کنیم.
البته ما ناگزیر بودیم این آگاهی را پنهان نگاه داریم. (لوید، 1978، صص 37 ـ 36)
با این توجیه، به پیشرفتن عملیات سوئز بدون آنکه توجهی به پیامدهای عملیات محروم از حمایت رسمی آمریکا بشود، امری بسیار نامعمول بود.بحران سوئز در یک زمینه اقتصادی کاهشهای اساسی در هزینههای بخش عمومی بریتانیا صورت گرفت که هدف آن تصحیح وضعیت موازنه ضعیف پرداختها بود. پرسش اساسی از این نکته بر میخاست که چرا پیش از آن که این همه دیر شود، تأثیر اقتصادی بحران سوئز در نظر گرفته نشد یا بدان کم بها داده شد. موضوع در هیأت دولت یا کمیته مصر به بحث گذاشته نشد و نخستوزیر و وزیر امور خارجه ظاهرا ظاهرا آن قدر در بیخبری از تأثیرات ممکن این بحران بر روی وضعیت مالی وخیم بریتانیا ماندند تا هنگامه این تأثیر فرا رسید. السترهوم ادعا کرده است که سرزنش باید نه تنها متوجه مکمیلن، بلکه متوجه مسئولان خزانهداری او بشود ولی حتی مطالعه سردستی پروندههای خزانهداری در اداره اسناد عمومی هم نشان میداد که تحریف شدیدی در شواهد شده است. در واقع سِر ادوارد بریجز و همکاران او در خزانهداری و بانک انگلستان از هنگام ملی شدن آبراه به وزیر خود درباره خسارتهای اقتصادی ناشی از اقدامهای بریتانیا بدون حمایت کامل امریکا هشدار میدادند.
این موضوع، پرسش ناراحتکننده نقش ایالات متحد را به میان میکشید. در بسیاری از خاطرهنگاریها و زندگینامهها از جمله آنچه ایدن و لوید نوشتهاند، ادعا شده است که دولت آیزنهاور و دالس در ایالات متحد، هیأت دولت بریتانیا را در مورد میزان حمایتی که در صورت اِعمال زور از واشنگتن انتظار میرفت، گمراه کرده است. در این مورد هم مطالعه مواد آرشیوی هم در واشنگتن و هم در لندن همانگونه که دبلیو اسکات لوکاس (لوکاس، 1991) انجام داده است، نشان میدهد که در همان هنگام که بریتانیا میتوانست درباره تاکتیک تأخیری امریکا که همواره بر آن چه که بریتانیا آن را گفت وگوهای بیهوده میخواند پافشاری داشت، گلایه کند، اندک تردیدی در این باره وجود نداشت که سیاست امریکا همواره مخالف کاربرد زور بود، مگر در صورت اضطرار نهایی. آیا هنگامی که ایدن در نیمه اکتبر 1956، سلوین لوید را از نیویورک فراخواند، این «اضطرار نهایی» فرا رسیده بود؟ این پرسش جای بحث دارد. مطمئنا به نظر ایالات متحد هنوز امکان برگزاری گفت وگوهای دیگر وجود داشت: با این حساب طنز قضیه در آن است که حل نهایی منازعه در آوریل 1957 به صورت گستردهبر «شش اصلی» استوار بود که لوید با آن همه اصرار در اوایل اکتبر 1956 در نیویورک درباره آن مذاکره میکرد. هیأت دولت بریتانیا ظاهرا قاطعانه چنین فرض کرده بود که در صورت مداخله آنها در مصر، ایالات متحد در هر شرایطی به دنبال متحد وفادار خود روانه خواهد شد.
فراخواندن لوید به مناسبت برداشتن نخستین گامها از سوی بریتانیا برای تبانی با اسرائیل صورت گرفت. گرچه در اوت 1956 بحثهای جستهگریختهای در کمیته مصر درباره امکان همکاری با اسرائیل در جریان بود، پیشنهاد حیرتآور گازیه و شال به این اندیشه جان تازهای بخشید و به قطع مذاکرات بعدی با مصریان انجامید. علاوه بر اینها، در این نکته که تبانی، امکان توسل به زور را که از هنگام آغاز بحران، هدف دولت ایدن بود با طرح بهانهای که پیش از آن وجود نداشت، فراهم آورد، جای بحث است. مسأله تبانی، ویژگی غالب بیشتر مطالبی بوده است که درباره سوئز نوشته شده است، تا آنجا که تکوین تصویر کاملی از رویداد سوئز را احتمالاً ناممکن کرده است. بسیاری از کسانی که دستاندرکار این قضیه بودند ادعا کردهاند که در مُراوداتی که در اکتبر 1956 صورت گرفت، امر غیرشرافتمندانهای وجود نداشت و این مراودات فقط، فرایند «همکاری» میان سه کشور دارای منافع متقابل بوده است. لوید در یادداشتهای خود ادعا میکند که: «انجام گفت وگوهای محرمانه با دولتهای دیگر را نمیتوان صرفا تبانی دانست. ما همیشه با ایالات متحد و فرانسه و دیگر کشورهایی که به دو کنفرانس لندن نماینده فرستادند، چنین گفت وگوهایی داشتهایم. گفت وگو با دولت اسرائیل هم مانند گفت وگو با دیگر دولتهاست و نباید آن را تبانی دانست.»
این تمایز که وزیر امور خارجه به آن اشاره میکند، تمایزی ظریف است: لوید که گذشته از هر چیز از لحاظ حرفه وکیل دعاوی است میپذیرد که تعریف تبانی در فرهنگ واژگان اکسفرد به صورت «تفاهم پنهانی خدعهآمیز»، تعریفی درست است، ولی ادعا میکند که عملیات دولت بریتانیا فریبآمیز نبوده است و میتوان آنها را با انگیزه توجیه کرد. (لوید، 1978، صص 248-247) این شیوه توجیه، پرسشهایی برمیانگیزد: اول آن که اگر تبانی تنها جزء و بخشی از بازیهای معمول سیاسی همانند کنفرانسهای لندن بود، چرا این همه مدت برای پنهان نگهداشتن آن تلاش میشد؟ دوم آن که اگر «تبانی» در کار نبود چرا سخنگویان دولت و از آن میان، لوید و ایدن در مجلس عوام بارها آن را تکذیب میکردند و چرا در خاطرات خود، آن را زیرسبیلی رد میکنند؟ سوم آن که استدلال لوید در نهایت به سطح نوعی «توجیه معلول به وسیله علت» تنزل میکند و بنابراین باید هم بر پایه اصول اخلاقی و هم بر پایه عملی درباره آن داوری شود. در دورانی که از سیاستمداران انتظار راستی و پاکی در حد استانداردهای بالا میرفت، این واقعیت که نخستوزیر و وزیر امور خارجه توانستند به مجلس عوام و به تبع آن به همگان «دروغ» بگویند، تکاندهنده است. از لحاظ اخلاقی، «تبانی» هم فریبآمیز و هم غیرشرافتمندانه بود. اگر آن گونه که لوید ادعا میکند، باید «تبانی» را بر پایه ارزشهای عملی آن داوری کرد، ببینم نتایج عملی آن چه میگویند. عملیاتی که برای بینالمللی کردن آبراه و کاهش قدرت ناصر و تحکیم ثبات در خاورمیانه و بازگرداندن قدرت و اعتبار بریتانیا طرحریزی شده بود، دقیقا به عکس این هدفها رهنمون شد.
تبانی به صورتی ناگزیر، توجه را به عملیات و انگیزههای افرادی که در مرکز دستگاه سیاستگزاری وایتهال جا دارند جلب میکند. در اینجا هم بسیاری از مشاجرات بر این نکته دور میزند که چه کسی در چه هنگام چه میدانسته است. این مشاجره تا حدودی بیهوده است: به قول پروفسور هنسی: «لازم نیست آدم عضو سازمان اطلاعاتی بریتانیا باشد تا دو را با دو جمع کند و بگوید چهار، همه اعضای دولت میدانستند.» (هنسی، 1994) در حالی که بار مسئولیت تبانی به روشنی بر دوش وزیران ارشد است، وزیران کهتر و بیشترِ خدمتگزاران کشوری بیرون از دایره کوچک مسئولان ارشد، کاملاً در جریان رویدادها نبودند و تنها شاید از راه استنتاج از رویداد آگاهی به دست آورده باشند. به گفته لوکاس در طیف وایت هال به قدر کافی شواهدِ مُستند اساسی وجود دارد که این نظر را تأیید کند.
به این خاطر، تأکید دوبارهای بر نقش عقابها به ویژه ایدن و مکمیلن گذاشته میشود. همانگونه که نشان دادهایم، نخستوزیر و وزیر امور مالی او سرسختترین هوادار مداخله در مصر بودند. پس از مشخص شدن نتیجه بحران، مطالب بسیاری درباره داوری ایدن نوشته شده است. حتی زندگینامهنویس «رسمی» او هم به نظر ایدن درباره ناصر و آبراه سوئز که مدام غیرمنطقیتر میشد اشاره کرده است. درباره این که این موضوع تا چه حد از وضع مزاجی خراب او ناشی میشد، تنها میتوان به حدس متوسل شد، هر چند همکاران نزدیک او مانند ناتینگ و شاکبُرگ اشاره میکنند که خُلق او که شکننده بود با ترکیبی از بیماری و کار بیش از حد، متزلزل شده بود. در حالی که شاید این عامل بتواند به نحوی، دلمشغولی ایدن را به بازگشایی آبراه و خلع ناصر توضیح دهد، تردیدی نیست که سیاست ایدن، نشاندهنده اعتقاد اصیل به تهدیدی که ناصر متوجه منافع بریتانیا میکرد نبود. برعکس، تردیدی نیست که ایدن هرگز با حل بحران از راه گفت وگو موافق نبود و تصمیم داشت زود به کار ببرد و برای رسیدن به این هدف آماده بود با فرانسه و اسرائیل برای پایین کشیدن ناصر از کرسی قدرت، تبانی کند.
نقش مک میلن تا این حد روشن نبوده است: تا هنگام افشای پروندههای مربوط به سوئز در مرکز اسناد همگانی در سال 1987، امکان نداشت بتوان تصویر کاملی از نقش وزیر ترسیم کرد. در بررسی هرولدویلسن درباره مکمیلن حقایق بسیاری روشن میشود: «نفر اول در ورود، نفر اول در خروج». در تمام دوران بحران، مکمیلن با وجود آگاهی از شکنندگی وضعیت مالی بریتانیا، مشتاقترین هوادار راهحل نظامی بود. بنابراین حیرتآور است که در هیچ مرحله، به هزینهها یا پیامدهای مالی احتمالی عملیات توجه جدی نمیشد. و مکمیلن مسئول این بیتوجهی است حیرتآورتر که مکمیلن بود که از کل این شکست به دور از سرزنش بیرون آمد و با رهبری حرکتی که ایدن را از مقام خود فرو کشید به جای او به مقام نخستوزیری رسید. هم لوکاس (1991) و هم کایل (1991) اشاره کردهاند که مکمیلن برخلاف هُوم (1989)، از 16 نوامبر 1956 برای جانشینی ایدن فعالاّنه تلاش میکرده است.
بحث و جدل تاریخی درباره ماهیت محوری سوئز در ارتباط با «سقوط» پس از جنگ دولت بریتانیا بیگمان ادامه خواهد یافت. آنچه میتوان تاحدی با اطمینان گفت این است که موقعیت بریتانیای بعد از جنگ، پس از بحران سوئز، از قبل از آن ضعیفتر شد؛ چرا که این بحران «مانند روشنایی برق» ضعف موجود بریتانیا را، که این کشور از هنگام پایان جنگ جهانی دوم با آن دست به گریبان بود، بر همگان آشکار ساخت.
معاصرانِ این بحران درباره آن به دو گره تقسیم شدهاند: گروهی مانند آنتونی لُو آن را بیارتباطی دانستهاند و گروهی دیگر چون «برایان لپینگ» آن را تحولی بنیادی خواندهاند. با انتشار اسناد رسمی، بررسی مسیر سیاست بریتانیا و نقش افراد در دوران بحران سوئز به روشنی امکانپذیر شد، اما درباره پیامدهای نهایی سوئز برای بریتانیا تنها هنگامی میتواند داوری کرد که اسناد رسمی سالهای 1960 برای مطالعه و بررسی در دسترس تاریخنویسان قرار گیرد. این تأثیر از لحاظ سیاسی هرگونه که باشد، برای نخستین بار از هنگام جنگ، اسطوره قدرت و اعتبار بریتانیا را به شیوهای جدی به چالش کشید و بیبنیاد ساخت و شکاف میان واقعیت و توهم موقعیتِ یک قدرت بزرگ، به صورتی عریان آشکار شد.
منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
تعداد بازدید: 764