انقلاب اسلامی :: گسست از فرهنگ سیاسی مشروطه در انقلاب جنگل و پی آمدهای آن

گسست از فرهنگ سیاسی مشروطه در انقلاب جنگل و پی آمدهای آن

10 تیر 1392


ناصر عظیمی


اشاره: این مقاله حاصل پژوهشی است که نگارنده تحت عنوان« منشاء تئوریک شکست انقلاب جنگل» طی سالهای اخیر انجام داده و اکنون آن پژوهش به صورت کتابی با عنوان «جغرافیای سیاسی جنبش وانقلاب جنگل» منتشر شده است. در واقع این نوشته بخشی از جمعبندی ونتیجه گیری کتاب فوق است که با تغییرات تکمیلی به منظور پاس داشت یکصد و چهارمین سال پذیرش مشروطیت در ایران تنظیم شده است.پیش از آغاز مقاله لازم است در باره ی واژه ی «گسست» دراین مقاله که فقط حاوی یک مفهوم ساده ی لغتی نیست، توضیحی کوتاه ارائه شود.

گسست(discontinuity) دراینجا به مفهوم انقطاع و انفصال از گذشته و نقطه ی مقابل تداوم و استمرار(Continuity) است.در فرایند تاریخی، عموماً براساس تئوری تاریخیگری هگل،مارکس واسپنسرتداوم روند تکاملی گذشته است که رخ می نماید و یا جلوه های گوناگونی از خود بروز می دهد. اما در مقاطعی از روند تاریخی، گونه ای عدم پیوستگی و انحراف از روند جاری نیز اتفاق می افتد که در بسیاری موارد پی بردن به شکل مفهومی آن آسان نیست .گسست از روند گذشته ممکن است در جهت تکامل وپیشرفت ودر پرتو جهشی تکاملی انجام گیرد اما گسست همچنین می تواند انحرافی از روند تاریخیگری تکاملی باشد. دراینجا گسست از فرهنگ سیاسی مشروطه، انفصال از پویش مشخصی از الگوی سیاسی اصلاح طلبانه ی پذیرفته شده درجنبش مشروطیت ایران مدنظر است که پس از پایان انقلاب جنگل در گیلان به سرعت خود را بر ذهن و ضمیر کنشگران عرصه ی عمومی تحمیل کرد وتوانست برخلاف روند تکاملی پیشین، با فرهنگ سیاسی کاملاً متمایز و منفصل از گذشته، اراده ی دوستداران حقیقت و مبارزان راهِ آزادی و بهروزی جامعه و به ویژه نخبه ترین آنان را تحت نفوذ وکنترل خود بگیرد.این مفهوم از گسست تا حدودی به مفهوم گسستی که «فوکو» به عنوان یکی از اصول چهارگانه ی تفسیرهای تاریخی- فلسفی خود بکار می گیرد، نزدیک می شود. مقاله کوشش می کند چگونگی پیدایش این گسست وتاثیر آن را بر فرهنگ سیاسی وتحولات اقتصادی واجتماعی ایران به نقد بگیرد.

**********



تحولات سیاسی انقلاب جنگل در تابستان 1299خورشیدی در گیلان ضمن آن که خبر از برآمدن یک فرهنگ سیاسی نوخاسته داشت،ضمناً به طور قاطع گسستی از فرهنگ مشروطه خواهیِ زمانه نشان می داد. تحول سیاسی – اجتماعی که در گیلان هفت سال تحت عنوان جنبش وانقلاب جنگل تداوم یافت، در طی پنج سالِ نخستِ خود به صورت یک جنبش مشروطه خواهی و در ادامه ی فرهنگ برخاسته از مشروطیت و دقیقاً با الگوهای آن تداوم یافت. اما با ورود بلشویکها به این جنبش و در آستانه ی تبدیل به انقلاب در یک تحول سریع به انقلابِ جمهوری خواهی از نوع سوسیالیستی بدل شد و حدوداً دوسال نیز با نام جمهوری سوسیالیستی(شورایی)تحت رهبری بلشویکها ادامه پیدا کرد.در طول دوسال آخرکه ما آن را « انقلاب جنگل» نامیده ایم، دست کم جریان اصلی قدرت حکمرانی یعنی بلشویکها که کانون اصلی و استراتژیک جغرافیای قدرت یعنی دو شهررشت-انزلی را دراختیار خود داشتند، دیگر به مطالبات مدرنی که انقلاب مشروطه به میان آورده ودر قانون اساسی آن تعبیه شده بود، اعتناء واعتقادی نداشتند ودر عوض کوشش می کردند مدرنیته و دستاوردهای آن از طریق اجرای برنامه های سوسیالیستی درایران محقق گردد. به عبارت دیگراگر مشروطیت و مشروطه خواهان کوشش می کردند در چارچوب فرهنگ لیبرالی و پارلمانتاریستی گام به گام جامعه ی ایران را به مدرنیته هدایت کنند ، پارادایم بلشویکی با فرهنگ سیاسی نوینی که در جهان آن روز نیز بدیع و نوظهور بود سعی داشت جامعه ی ایران را به سوی یک جامعه ی سوسیالیستی و بدون گذار از روابط سرمایه داری سوق دهد.در واقع در این پروژه نیز برنامه ی مدرنیته روی میز قرار داشت منتهی از طریق تحول سوسیالیستی. یادآوری کنیم که در پارادایم بلشویکی اساساً شیوه ی پارلمانتاریستی یعنی تسهیم قدرت به شیوه ی دموکراتیک بین اقشار گوناگون جامعه به هیچ وجه قابل قبول نبود. بلشویکها به چیزی جز قدرت انحصاری حزب بلشویک که آن را حزب طبقه ی کارگر می نامیدند، نمی اندیشیدند و به پارلمان تنها به عنوان وسیله برای انتشار پارادایم بلشویکی و سازماندهی بخش علنی حزب برای به دست گرفتن تمام قدرت می نگریستند. سلطان زاده رهبر اولین حزب کمونیست بلشویکی ایرانی که تا آخرین سالهای عمر خود، بلشویکی مومن باقیماند، همین نکته را بدون پرده پوشی چنین فرموله کرده است:«فرق نظرما با دموکرات ها و مشروطه چی های ایران آن است که در همان حال که برای آنها پارلمان مقصد اصلی است برای ما پارلمان فقط وسیله است»(سلطان زاده به نقل از www.iwsn.org تاکید از ماست).

واقعیت آن است که انقلاب جنگل بیش از آن که تاکنون پنداشته شده بر فرهنگ سیاسی* ایران به ویژه فرهنگ سیاسی اپوزیسیون ایران تاثیر گذاشته و آن را تحت کنترل خود داشته است. به مفهومی دقیق تر در حالیکه جنبش جنگل ادامه دهنده ی جنبش مشروطه خواهی ایران کوشش داشت از طریق انقلاب ملی-دموکراتیک وفرایند حاکمیت اقتصاد آزاد ودموکراسی پارلمانی به اهداف و مطالبات مدرنِ پروژه ی ناتمام انقلاب مشروطه جامه ی عمل بپوشد(که زمینه های تاریخی- اجتماعی آن نیزفراهم بود)، بلشویکها که ناگهان به همراه ارتش سرخ وظاهرا در تعقیب ارتش سفیدِروسها به گیلان واردشده بودند،باتئوری لنینی انقلاب، هدف تحقق انقلاب سوسیالیستی از نوع لنینی رادریک جامعه ی عقب مانده ی آن روز ایران دردستور کار این انقلاب قراردادند.مارکس درجایی گفته است که انسانها همیشه مسائلی رادردستورکار خود قرار می دهند که قادر به حل آن باشند(نقل به مضمون).اما حاملان تئوری اراده گرای بلشویکی،موضوعی را در دستورکار انقلاب جنگل قرارداده بودند که تحقق آن درجامعه ای که تازه از خواب سنگین قرون وسطایی سربرآورده، به هیچ وجه ممکن نبود. زیرا در چارچوب این تئوری، نیروهایِ نقش آفرین اصلی و فعال اجتماعی در انقلاب جنگل یعنی کسبه،خرده بورژوازی،بورژوازی ملی ومحلی که عمده ترین نیروی متشکل درشهرها ی رشت و انزلی یعنی کانون پرتپش جنبش مشروطه خواهی به حساب می آمدند، به مانند سه سال تجربه ای که درانقلاب اکتبرتا آن زمان پشت سر گذاشته شده بود، نه فقط درچارچوب تئوری بلشویکی جایی دررهبری قدرت نداشتند بلکه به طور آشکاری تهدید به نابودی می شدند وبنابراین خود را نه همراه که به زودی در مقابل آن دیدند. اراده گرایی حاکم بر تئوری بلشویکی وتسلط بی چون و چرایش بر بخش اعظمی از کنشگران عرصه ی عمومی در تاریخ معاصر ایران، منشاء بسیاری از فرصت سوزی های تاریخی بوده است. چه انسان های مبارز وشریفی که با الهام از این تئوری و بعدها در ترکیب آن بانوعی رمانتسیسم انقلابی برای نیل به آرمان آزادی،عدالت وبرابری پای به میدانی نهادندکه طرح مساله درآن ازاساس نادرست تعریف شده بود.


گسست ازفرهنگ مشروطه


به باورنگارنده بلشویسم یا به عبارت دیگر لنینیسم(که بعدها استالین واژه ی التقاطی مارکسیسم- لنینیسم راجایگزین آن کرد**)به عنوان فرا روایتی شرق باورانه از تئوری مارکسی که درآن دیکتاتوری خوب(پرولتری) می باید با استفاده از تمام ابزار اخلاقی وغیراخلاقی به طور انحصارطلبانه، جایگزین دیکتاتوری بد(بورژوازی ویا فئودالی)شود، از دروازه ی انقلاب جنگل درگیلان بود که به عرصه ی فرهنگ سیاسی ایران واردشد وآن را با توجه به شرایط اجتماعی – تاریخی برآمده از استبداد شرقی و بر بستر شکافِ طبقاتیِ وسیع وفقر مزمن تاریخی که درجامعه ی ایران نهادینه شده بود، باطرح مطالبات اتوپیایی - آرمانی وبرانگیختن شور مخرب بلشویکی(به شیوه ی ژاکوبنی) که رسیدن به هدف در آن حتا با استنادِ درست به تئوری مارکسی دست یافتنی نبود، آلوده ساخت. در فرایند این تحول ساختاری، فرهنگ مدرن سیاسی درایران که درپرتو جنبش وانقلاب مشروطه، ساختاری اصلاح طلبانه یافته و بر اذهان سیاست ورزان جامعه حاکم شده بود و می کوشید با آزمون و خطا و با دشواری بسیار در شکل دموکراسی پارلمانی سهم هر جریان اجتماعی رادر کانون قدرت با توجه به پایگاه اجتماعی آن تقسیم نماید،به فرهنگی انقلابی از نوع لنینی تبدیل کردکه درآن یک حزب سیاسی به سبک وسیاق«ژاکوبنی» به چیزی جز «تصرف تمام قدرت» به صورت توطئه گرانه نمی اندیشید.ما می دانیم که حتا دررادیکالترین مقطع انقلاب مشروطه یعنی زمانی پس از کودتای محمدعلی شاه – لیاخوف و پس از حمله ی قزاق ها به مجلس شورای ملی،دستگیری واعدام نمایندگان ومشروطه خواهان و روی کارآمدن استبداد صغیر وهنگامی که پس از یازده ماه نبردی خونین ،تهران به تصرف مشروطه خواهانِ رشت واصفهان درآمد،بازهم جنبش مشروطه، اصلاح طلب باقی ماند و ستاد رهبری کننده ی این جنبش که اکنون خود را با الهام از بخش سانتریست انقلاب فرانسه،«هیئت مدیریه»(دیرکتور) می نامید، با ارزیابی واقع بینانه از پایگاه اجتماعی خود که فقط به شهرها تعلق داشت و با توجه به شرایط اجتماعی حاکم بر موزائیک قومی و شکننده ی هویت ملی ایران، به ورطه ی ساختار شکنی بی مطالعه ی بدفرجام نیفتاد و درست یا نادرست دوباره فرزندخردسال شاه قاجار را از سفارت روسیه به دربار فراخواند و برتخت حاکمیت مشروطه نشاند.

دراین زمان روح قانون گرایی وتحولات مسالمت آمیز و اصلاح طلبانه، جای خود را درجامعه ی متاثر از قرون وسطا وفرهنگ عصبیت قبیله ای به ویژه در بانیان اصلی مشروطه که در مجلس شورای ملی اول عضویت یافته بودند، تدریجاً باز می کرد.دریک نمونه ی جالب، زمانی که اتابک، صدراعظمی که به رغم سابقه ی خود در رویکردی نوین و متمایل به مشروطه در رای گیری مجلس با 77رای موافق وتنها 4رای مخالف و9رای سکوت(ممتنع) به صدراعظمی مشروطه انتخاب شد و کوشش می کرد بین شاه ومجلسِ مشروطه تعامل ایجاد کند، باکارگردانی«هیئت مٌدهشه»که رهبری آن را بخشی از جناح افراطی وتروریستِ اجتماعیون عامیون تحت نفوذ افراطیون قفقازی به عهده داشت به دست عباس آقای صراف تبریزی ترور شد، نمایندگان دوره ی اول مجلس شورای ملی بنا به تعهد وپاس داری از قانون وقانونمداریِ برخاسته از فرهنگ سیاسیِ مشروطه خواهی (که به تدریجاً جای خود را در جامعه ی برآمده از قرون وسطا می گشود) و با در نظر داشتن رعایت قاعده ی بازی دموکراسی به سرزنش این ترور پرداختند وخواستار پی گیری آن توسط مجریان قانون شدند، با شگفتی بسیار مورد تکفیر و تهدید به اصطلاح برخی مشروطه خواهانی قرارگرفتندکه در ظاهر مبارزه ی مسالمت آمیز و متمدنانه ولی در پنهان خشونت*** را ابزار رسیدن به هدف قرارداده بودند.

جالب آن که بعدها نیزاین اقدام تروریستی مورد تایید وپشتیبانی اغلب نویسندگان تاریخ معاصر ایران قرارگرفت. از جمله نویسنده ی معروف تاریخ مشروطه ایران (که در ثبت وقایع مشروطیت حق بزرگی به گردن ما دارد)در دفاع جانانه از این ترور وآدمکشی نوشت:«کشتن اتابک یک شاهکاربشمار است و چنانکه خواهیم دیداین شاهکاردلهای درباریان را پراز بیم وترس گرداند[به معنی واقعی استفاده ازارعاب وتروریسم برای رسیدت به قدرت]...عباس آقا جانبازی بسیارمردانه ای نمود... عباس آقا باخون سرخ خود آزادیخواهان را روسفیدگرداند»(تاریخ مشروطه 1370 ص451).نویسنده که خودسرنوشتی عبرت آموز پیدا کرد، حتا زمانیکه نمایندگان دوره ی اول مجلس شورای ملی یعنی مشروطه خواهان واقعی به عنوان پاس داران«حکومت قانون»که پایه واساس وتحقق آرمان مشروطیت را دراجرای قانون می دیدندو اصولاً مشروطه خواهی را در تحقق قانون می دانستند، به نکوهش این ترور پرداختتد و اهداف مشروطه را ازمجاری قانونی طلب می کردند به بادحمله گرفته واز جمله نوشت:«لیکن شگفت است که دارالشوری، خود را بیگانه گرفته ،نمی خواست باین جانبازی گرانبهای آنجوان ،ارجی گزارد...از اتابکی که آنهمه دروغها ونیرنگها رادیده بودند ،هواداری مینمودند...کاری، باین نیکی رخ داده بود ومجلس بان ارج نمی نهاد»(همان ص453تاکیداز ماست). آری حکم ترور وکشتن می توانست حتا به جرم به قول نویسنده«دروغها ونیرنگها»نیز روا باشد و مجلسی که برای قانون گذاری ودفاع از قانون و قاعده ی بازی دموکراسی بنیاد گذاشته شده بود ، می باید به این بی قانونی وبربریت به عنوان «کاری به این نیکی» ارج می نهاد!.

یادآوری کنیم که امین السلطان(اتابک) زمانی که به صدر اعظمی فراخوانده شد، سه سال بود که در سیر وسفرآسیا و اروپا به سر می برد وگفته می شد با دیدن کشورهای پیشرفت نظراتش به مشروطه خواهی گرایش یافته بود. از این رو به رغم مخالفت اولیه ی مشروطه خواهان، به زودی پس از آن که امین السلطان از سفر اروپا به انزلی رسید و مورد اعتراض برخی اعضای انجمن های این شهر قرارگرفت که مانع ورود او به کشور بودند،میرزا کریم خان رشتی از مشروطه خواهان گیلان وعضو انجمن رشت از طرف مجلس شورای ملی ماموریت یافت تا اورا به تهران برساند و او این کار را کرد(نک:رابینو، مشروطه گیلان، به کوشش محمد روشن،ص 8).پس از چند ماه نخست وزیری دولت مشروطه، در روز کشته شدن، او همراه سید عبدالله بهبهانی از رهبران جنبش مشروطه پس از رایزنی طولانی و موفق با نمایندگان در خصوص روابط دولت ومجلس ازساختمان مجلس در بهارستان خارج می شد. این ترور وآدمکشیِ زشت که معلوم نیست به طور اتفاقی یا از پیش کارگردانی شده در روز 31 اوت 1907 ( 10شهریور 1286خورشیدی) یعنی همان روزی که روس وانگلیس در شهر پترزبورگ در روسیه، خودسرانه وقیم مآبانه ایران را طی قرارداد 1907بین خود تقسیم می کردند ،نخستین اقدام خشونت آمیزسازمان یافته بود که از طرف اپوزیسیون افراطی( با منشاء ومحرک قفقازی- روسی) در دوره ی حاکمیت مشروطه به وقوع پیوست. در واقع این نخستین اقدام از برهم زدن قاعده ی بازی دموکراسی در عین وفاداری دروغین به آن وپایه گذاری سنتی نادرست بودکه درآن می توان در دستی کتاب قانون یا به قول مشروطه خواهان «کنستی توسیون»را در دست داشت و با دستی دیگر برای رسیدن به هدف، بمب واسلحه بکار گرفت. گویی که پای بندی به قانون که مستشارالدوله از نخستین منورالفکران ایرانی درچهل سال پیش از وقوع مشروطیت(درسال1287ه ق) آن را در کتاب «یک کلمه» مشکل اصلی جامعه ی ایران می دانست، تنها از جانب قدرت بود که می باید رعایت می شد. ظنز قضیه در این است که برخی از عناصر افراطی در مطبوعات زمانه ضمن آن که از مشروطه وقانون دم می زدند علناً ازاین ترور وآدم کشی حتا در سرمقاله های روزنامه ها نیز دفاع می کردند و بعدها نیز تقریباً تمام تاریخ نویسان معاصر(به جز استثناهایی نظیر مرحوم فریدون آدمیت)،مسببان این جنایت وآدم کشی را باآب وتاب(چنان که یک نمونه ی آن را در بالا دیدیم) به عنوان فدائیان مبارز وقهرمان به خورد ماخوانندگان تشنه ی حقیقت وآزادی ودموکراسی دادند ومشوق چنین رفتارهایی برای زمانی دیگر شدند واین در حالی بود که در همان زمان اکثریت قاطع مشروطه خواهان در مجلس شورای ملی اول، این شیوه ی قانون شکنی وقانون گریزی رابنا به اصل دفاع از قانون در جنبش مشروطیت به شدت محکوم می کردند وخواهان پی گیری قانونی آن بدون توجه به سابقه ی مقتول بودند. چرا که به خوبی می دانستند وقتی رفتار اپوزیسیون با خشونت رقم می خورد ، قدرت وحاکمیت سازمان یافته بیش از هر نیرویی در جامعه قادر است به خشونت متقابل دست بزند واصولاًهر قدرت توتالیتری ازچنین خشونتی ازجانب اپوزیسیون برای توجیه سرکوب خود نه فقط بیمی به دل راه نمی دهد بلکه تجربه در تمام دنیا نشان داده است که حکومت های سرکوب گر همیشه از آن استقبال نیز می کنند. یاد آوری کنیم که همین عناصر افراطی چند ماه بعد محرک بمب اندازی به کالسکه محمد علی شاه شدند که مترصد چنین اقدامی برای تدارک کودتا علیه مشروطیت و مجلس نوپا بود.

همین عناصر اولین نهادهای جامعه ی مدنی تاریخ مدرن ایران یعنی «انجمن»ها را نیز به هرج ومرجی تمام عیار در سراسر کشور به ویژه در تهران،تبریز ورشت سوق دادند به گونه ای که صدای مشروطه خواهان در مجلس نیز درآمد که ادامه ی چنین فرایندی نه مفید ونه میسر است وحتاکسانی از مشروطه خواهانِ به نام در مجلس پیشنهاد انحلال این انجمن ها را دادند. در حالیکه این انجمن ها اگر به هرج ومرج سوق نیافته بودند ودرک می کردند که شرایط ناپایدار و تثبیت نشده هرآن ممکن است برگشت پذیرباشد، آن گاه در پشتیبانی از مجلس ومشروطه می توانستند نقش حیاتی ایفاء کنند وگام به گام جامعه ی مدنی متشکلی نهادینه نمایندکه پاس دار آزادی ودموکراسی بوده ومانع برگشت استبداد مطلقه ی محمد علی شاهی باشند. در یک نمونه ی جالب از رفتارهای اعضای این انجمن ها درگیلان، سید جلال الدین سیف الشریعه(معروف به شهر آشوب) که یکی از اعضای انجمن رشت محسوب می شد(وبعد ها خود انجمنی مستقل تشکیل داد)، در یک اقدام خارق العاده به قیام دهقانی دست زد!. رابینو دریکی از یادداشتهای روزانه ی ماه ژوئن(خرداد) سال 1907(1286خورشیدی )خودنوشت:«سیدجلال الدین شهرآشوب که یک وقت نماینده از طرف اصناف[در انجمن رشت]بود، با دو سه نفر دیگر به لشته نشاء[از روستاهای اطراف رشت]که ملک مختص امین الدوله است، فرستاده[رفته] از برای تشکیل انجمن. از اعمال او شکایت بسیار رسید واو را[از طرف انجمن]به رشت احضار کردند.نیامد ومعلوم می شود که صیغه امین الدوله [را]به عقد خود درآورده است وخودرا سید جلال الدین شاه موسوم کرد وهفت سال مال الاجاره ومالیات را به رعایا بخشید وبه این بهانه دو سه هزار نفر رعایا دور خود جمع کرده وادعای سلطنت می کردوحکم انجمن نمی خواند»(رابینو به کوشش محمد روشن،1368ص16). پیدا بود که این ماجراجویی های پوپولیستی می توانست خواسته های عدالتخواهانه ی زارعینِ رعیت را که به حق دراین زمان خواهان کاهش ویا لغوکامل بهره ی مالکانه بودند به سخره وریشخند بگیرد. این گونه ماجراجویی ها، همچنین حاکمیت نوپای مشروطه را به چالشی دشوار می گرفت وگویی به طور ناخودآگاه اعلام می کرد که درب قدرت بهتر است بر همان پاشنه ی استبداد مطلقه ی محمد علی شاهی بچرخد تا حاکمیت مشروطه که آزادی را برای همه به ارمغان آورده بود. این گونه هرج ومرج طلبی ها تنها می توانست به چرخه ی استبداد- آزادی- هرج ومرج- استبداد ختم شود وشد.

یادآوری کنیم که یکی از عوامل برانگیخته شدن شورانگیزمردم درانجمن ها ی مشروطه وسوق یافتن آنها به سوی هرج ومرج و طرح مطالبات دست نیافتنی، سرکوب تاریخی خواسته های جامعه در درازنای استبداد تاریخی این کشورو انباشته شدن آن برای دوره ای طولانی بود . این مطالبات انباشته می توانست زمینه ی شعارهای شورانگیز ولی مخرب، کاذب ودست نیافتنی را از طرف افراطیون نزد افکار عمومی بسیار مشروع وموجه جلوه دهدو داده بود. بگذریم.

نمونه ای دیگراز رواج تدریجی فرهنگ سیاسی مشروطه خواهی را می توان درتغییر سلسله قاجار در سال 1304خورشیدی، آشکارا دید. تغییر وتحول حادی که می توانست فقط با اصلاح موادی از قانون اساسی در مجلس شورای ملیِ وقت ،دست کم در ظاهر به صورت قانونی ومسالمت آمیز صورت گیرد.بدون این که بخواهیم به داوری ارزشی در باره ی این تحول سیاسی مهم بپردازیم،می خواهیم تاکید کنیم که چنین تحول ساختار شکنانه، تحت تاثیر فرهنگ سیاسی متاثر از جنبش وانقلاب مشروطه خواهی که هنوز در آغاز قرن چهاردهم خورشیدی غلبه داشت به شیوه ای که اتفاق افتاد درتاریخ ایران بی سابقه بود.ما می دانیم که درتاریخ ایران چنین تحولاتی همیشه با بربریتِ رفتار، عصبیت قبیله ای،سفاکی، ددمنشی وخونریزی جنون آمیز(نمونه اش روی کار آمدن سلسله ی قاجار)همراه بوده است. گویی فرهنگ خشونت ورزی وعصبیت قبیله ای به هنگام تعییرات سیاسی حاد درایران که ریشه در استبداد شرقی داشت، درپرتو فرهنگ برآمده ازانقلاب مشروطه و جنبش مشروطه خواهی درحال استحاله شدن به فرهنگ سیاسی اصلاح طلبانه،مسالمت آمیز وقانونمند بودکه به تدریج می توانست به تمرین دموکراسی وخود دموکراسی ختم شود.

اما باید بلافاصله اضافه کنیم که اقدامات پوپولیستی، ماجراجویانه ،تروریستی و ساختار شکنی اراده گرایانه در جنبش مشروطیت که بی تردید محرکی قفقازی- روسی داشت و دراین زمان در مقابل حاکمیت نوپای مشروطه تمام قد علم شده بود،فاقد پشتوانه های نظری وتئوریک بود وتنها با ورود بلشویسم از دروازه ی انقلاب جنگل به ایران بود که به صورت تئوری انقلابی و مدرن با لفاظی های شبه علمی تئوریزه وفرمولبندی شد. ازاین منظر می توان به جرات گفت با ورود بلشویسم (از دروازه ی انقلاب جنگل) که سنخیت های بسیار باخودکامگی وخشونت ورزی استبدادشرقی داشت،گسستی تاریخی درفرهنگ سیاسیِ نوینِ دموکراتیک ومشروطه خواهی ایران(به مفهومی که در انقلاب مشروطه وقانون اساسی آن تعبیه شده بود) در پایان انقلاب جنگل روی دادکه پشتوانه ی تئوریک وتجربی انقلاب اکتبر و به ویژه در سالهای بعدار پیروزی های الهام بخش حاملان این تئوری بر ارتش هیتلردرجنگ جهانی دوم که همزمان بود با فضای باز سیاسی درایران، نفوذمعنوی بسیار برای این تئوری به ارمغان آوردو آن رابدون زمینه های اجتماعیِ و به ویژه اقتصادی لازم به طور کاذب درایران تغذیه وتقویت می کرد.موقعیت بی بدیل ژئوپولتیکی ایران درکارزار جنگ سرد و همجواری دیواربه دیوارایران با منشاءآن نیزتمایل دولت شوروی رادر ترویج روایت خودخوانده از تئوری مارکسی درایران تشویق وترغیب می کرد.

در پرتو این تجربه ی نامیمون تاریخی که اولین آزمونگاه آن انقلاب جنگل در گیلان بود، جریان چپ دموکرات درایران(صرفنظر از بخش کوچکی ازجناح افراطی،آنارشیست وتروریست فعال درآن )که نماینده ی مشخص آن ابتدا جریان اجتماعیون عامیون وسپس حزب دموکرات ایران که تاآن زمان با تاثیر از الگوی بین الملل دوم وهمچنین سوسیال دموکراسی مورد نظر پلخانوف، درهمراهی با جنبش مشروطه خواهی،با آزمون وخطا وبا دشواری بسیارمی کوشید فرهنگ سیاسی اصلاح طلبانه به منظور پیشبرد اصول دموکراسی پارلمانی رادر جامعه ی ایران نهادینه نماید(که زمینه های تاریخی ، اجتماعی واقتصادی آن موجود وپذیرش نسبی عام داشت)، با ورود بلشویسم به عنوان یک تئوری اراده گرای مطلق که خواست فردی وگروهی درآن بر ضرورتهای تاریخی تحمیل شده بودوباخلق ادبیات شورانگیز به مثابه ی جزمیات مقدس، ایدئولوژیک و غیرقابل نقض،ضمن آنکه غبطه ی بسیار برای دیگر نحله های سیاسی برمی انگیخت وشعله ی آرزوهایی عبث ودست نیافتنی را دردل اذهان اپوزیسیون عدالتخواه منورمی ساخت،موفق شدباکنارزدن هر جریان اصلاح طلب واز جمله چپ دموکرات وحتا مارکسی، فرهنگ سیاسیِ آرمانخواه ودرعین حال خشونت ورز وتوطئه گر خلق نماید که محصول آن چیزی جز فاجعه ی تاریخی در تاریخ معاصر ایران نبود.با مسلط شدن این تئوری درفرهنگ سیاسی اپوزیسیون تحول خواه ایران از اواخر دهه ی نخست 1300 خورشیدی(چنان که در تزهای دومین کنگره ی حزب بلشویکی کمونیست ایران به رهبری سلطانزاده در 1306 تحت عنوان کنگره ی ارومیه نیزبه وضوح آمد وسپس به عنوان مهمترین تئوری کنشگران سیاسی این دوره بدون چون وچرا پذیرفته شد) که در استراتژی آن لجاج گونه« تصرف تمام قدرت » و تغییر ساختار حقوقی ونه حقیقی به صورت انحصار طلبانه ویک بار برای همیشه برای تحقق انقلاب سوسیالیستی در ایران از طرف حزب طبقه ی کارگرتعبیه شده بود، هر جریان اصلاح طلبی که تکالیف انقلاب مشروطه دردستور کارآن قرارداشت وکوشش می کرد در عرصه ی ساختارهای حقیقی به دنبال حقوق اجتماعی باشد، دراین فرهنگ با لحنی تقلیل گرا و تحقیرگر درمرتبه ای دون تر جای داده می شد .این بدان معنی بود که چنین گروه های اجتماعیِ همراه وهمگام در مقطعی از جنبش های ملی – دموکراتیک می باید درتحلیل نهایی به عنوان نردبانی برای صعود به مراتب بالاتر قدرت ،کاربردی وسیله ای داشته باشند، چنان که درانقلاب اکتبر تجربه ی آن وجودداشت. به باور نگارنده با ورود و حاکمیت یافتن بلشویسم (لنینیسم)درانقلاب جنگل وسپس رواج سریع آن دربین نخبگان وکنشگران سیاسی ایران درسالهای بعد، مفهوم جدیدی ازتئوری تحول انقلابی باگرته برداری ازالگوی کمینترن(در مقابل الگوی سوسیالیستی- رفرمیستی بین الملل دوم که کم وبیش تاآن زمان کوشیده بود با نام اجتماعیون عامیون وفرقه ی(حزب) دموکرات جای خود را دراندیشه ی اپوزیسیون مترقی ایران بازکند)،ازدروازه ی این انقلاب وارد فرهنگ سیاسی ایران ودرآن نهادینه شدکه تا آن زمان به کلی ناشناخته بود.تئوری لنینی تحول انقلابی که در همسویی ومتاثراز فرهنگ استبداد شرقی وریشه های فرهنگی عمیق تاریخی آن درایران جذبه ای جادویی یافته بود،اذهان نخبگان سیاسی عدالتخواه ایران راتسخیرکرد وسبب شدتنها تحول مترقی وممکن، تحول انقلابی وبراندازانه از نوع لنینی آن دردستور کارقرارگیردکه درآن انقلاب بورژوا- دموکراتیک ومشروطه خواهی نیزمی باید دست آخر به رهبری حزب نماینده ی طبقه کارگر انجام شود که چیزی جز تحصیل کردگان وروشنفکران انقلابی برخاسته ازطبقات متوسط، بورژوا، فئودال وحتا اشراف نبود( پایگاه اجتماعی اغلب کنشگران این پارادایم این نکته را به اثبات رسانده است). درگرته برداری از انقلاب اکتبر اگرکوچک خان می توانست کرنسکی ایران باشدکه عبور از آن دربزنگاهی معین، تردیدی به همراه نداشت وبرکنارکنندگان او از رهبری انقلاب جنگل در9 مرداد1299خورشیدی اقدام خودرا با الهام از انقلاب اکتبر «انقلاب دویم» و«اکتبر ایرانی» می نامیدند، بنابراین هر کسی چون او ویا هر جنبشی دموکراتیک درایران دست آخر می توانست«محلل» ی برای گذرِفوری به جمهوری سوسیالیستی(شورایی)از نوع لنینی به حساب آید.این فرهنگ سیاسی تام گرا که در انقلاب اکتبرتوسط لنین ساخته وپرداخته شد ودر آن لنین با استادی تمام توانست گام به گام تمام همراهان دیروز را با ابزارهایی که فقط او توانست در پروسه ی مبارزه شناسایی وبه کار گیردواز طریق آن تمام مخالفان، همراهان غیر بلشویک(درواقع همه ی غیرخودی ها) وحتابعدها بخش عمده ای ازخودی ها(فراکسیون های درون حزب بلشویک)را نیزبا زدن برچسب های خودساخته ای نظیر« فراکسیون بازی در داخل جزب کمونیست» که بهانه به دست«شمنان حزب»، «دشمنان پرولتاریا»، «دشمنان حکومت شوروی» می داد وهمچنین برای« نیل به حداکثر وحدت در عین برانداختن هر گونه فراکسیون بازی»(نگاه کنید به مجموعه آثارلنین،ص789) ازسرِراهِ قدرت جارو کند؛ در فرهنگ سیاسی اپوزیسیون ایران با تمام ویژگیهای آن حک شد. این شیوه ی اندیشه وعمل، سوء ظنی را درنیروهای فعال اجتماعی ایران بر می انگیخت که هر گونه ائتلاف واتحاد با چنین نیروهایی را از اساس منتفی ودر نتیجه حاکمیت چنین فرهنگِ سیاسیِ سوء ظن برانگیز در میان نیروهای اجتماعی نه فقط کمکی به استقرار مردمسالاری نمی کرد بلکه به قدرت استبدادی حاکم بعد از مشروطیت امکان اقتدارگرایی وسرکوب بیشتر می داد.

ادبیات سیاسی بلشویکی نیز که درآن پیش ازنقد و بررسیِ ایده واندیشه ی مورد به تخریب فاعل آن می پرداخت، سکه ی رایج شد. دراین ادبیات بود که ضرورت علمی و رئالیستی به طرزی ماهرانه ودر عین حال کاذب به رخ کشیده می شد واز این طریق حتا بسیاری از نخبگان راشیفته وشیدای خودمی کرد. نخبگان شرافتمندی که بسیاری از آنان در پیرانه سری به خود آمدند و برای از دست رفتن عمر وشرافت رفتاری که از عمق جان وبا تلاش های صادقانه و بی آلایش ولی در عین حال با دستاوردهای اندک غبطه خوردند.

در هرحال این شیوه ی لنینی سیاست ورزی چنان اذهان و اندیشه ها را تسخیر کرد که بعدهامرجع استراتژی وتاکتیکهای نه فقط پیروان بلشویسم بلکه ذهنیت سیاسی بسیاری دیگراز نحله های فکری فعال و از جمله برخی ازفعالان مذهبی درایران نیز فراگرفت(حتا بدون آن که خودبه منشاء تاثیر آن واقف شده باشند) وخلق فرهنگی را رقم زدکه درآن نه فقط حذف رقیبان سیاسی دربزنگاههای معین با دلایل تئوریزه شده، مشروعیت می یافت بلکه متحدان دیروز نیز می توانستند به بهانه های مختلفی چون دفاع ازمنافع خلق وپرولتاریا،حذف ویامرتد شوند چنان که در دوره ی حاکمیت لنین و لنینیسم شده بودند.

نزد این فرهنگ، آزادی ودموکراسی در کلیت خودمفهومی بورژوایی داشت. زیرا درآن فردیت جلوه گری بیشتری می نمود. وبنابراین دربرابرِ مفهوم قدسیِ جامعه وخلق قرارمی گرفت که درآن فرد وحقوق فردی به نحوی بی مقدار وحقیر بودکه ارزش توجه ی محوری نداشت. بدین ترتیب در فرایند هر جنبشی در ایران آزادی ودموکراسی نه فقط از اصول مرجح به حساب نمی آمد بلکه تاکید بر آن بدون پسوند انقلابی به مثابه ی دفاع از لیبرالیسم ودر نهایت امپریالیسم ،امری فرعی وحتا مذموم تلقی می شد. می خواهیم بگوییم که تئوری لنینی تحول انقلابی بیش از آن که تاکنون تصور شده، پس از انقلاب اکتبر و به ویژه از اولین آزمونگاه آن در انقلاب جنگل به اشکال رنگارنگ بر فرهنگ سیاسی معاصر ایران سایه افکنده وسلطه داشته و از این طریق به طور غیر مستقیم وناخواسته موانع جدی برسر راه تکامل اجتماعی واقتصادی وفرهنگ سیاسی ایران نیز قرارداده است.



انباشت سرمایه وفرهنگ سیاسی درایران

به دنبال تسخیر اذهان اپوزیسیون فعال وعدالتخواه ایران ونهادینه شدن چنین فرهنگ سیاسی عصبی،عجول،توطئه گر، انحصار طلب، بی شکیب وبه غایت اراده گرا ومروج نوعی خشونت شور انگیز وفرمولبندی شده علیه سرمایه وسرمایه داری، سبب شد تا از طرفی، ضدیت تام وتمام علیه انباشت خصوصی وسرمایه دارانه که حتا درتئوری مارکسی نیزدر جوامع سنتی و توسعه نیافته، پویشی ناگزیر و انقلابی برای ایجاد جامعه ای مدرن وصنعتی تلقی می شد، دردستورکار و برنامه ی سیاسی این اپوزیسیون فعال قرارگیرد و در نتیجه به نیرویی مخرب در افکار عمومی بر علیه هر گونه انباشتی تبدیل شود واز طرف دیگر، به دلیل فقدان زمینه های اجتماعی واقتصادی، خود نیز نمی توانست با حاکمیتش به انباشت اجتماعی وجامعه گرایانه تحقق بخشد.از این رو با توجه به آن که فرایندانباشت برای تحول وتکامل اقتصادی درجامعه ی درحال گذار ایران نمی توانست متوقف بماند، به ناگزیرانباشت سرمایه برای بازتولید گسترش یابنده وتوسعه ی اقتصادی واجتماعی تنهامی توانست در سایه ی حمایت استبداد وتجددآمرانه که تنها گزینه ی امنیت برای انباشت را فراهم می کرد،اهداف و راه خود را می گشود. این نکته در شناخت تاریخ معاصر ایران مهم و لازم است در خصوص آن توضیح مختصری داده شود. هرچند پیشاپیش بایدتذکر داد که همین توضیح به ناگزیرفشرده به سبب ناقص ماندن بحث، ممکن است پرسش ها وسوء تفاهم هایی برانگیزد.

امروزه دربررسی های اقتصاد توسعه دست کم دراین زمینه توافق نظر واحدی بین تمام نحله های نظری وجود دارد که توسعه از انباشت سرمایه آغاز می شود وباتداوم آن ادامه می یابد. این انباشت در جوامع سوسیالیستی می باید برای بازتولید گسترش یابنده توسط دولت به عنوان نماینده ی تمام جامعه صورت گیرد .زیرا درهرحال به قول رزا لوکزامبورگ بدون انباشت مازاد اقتصادی(انباشت سرمایه)،توسعه ی تمدن محال بوده وهست. پس به ناگزیر دوشیوه ی انباشت سوسیالیستی وسرمایه دارانه برای توسعه می توانست برای ورود به جامعه ی مدرن در پیش رو باشد. از نظر منطق علمی اقتصادی که در بلشویسم به آن عنایتی نمی شد، نظام سوسیالیستی بر خلاف نظر مارکس حتا می توانست در یک جامعه ی دهقانی وعقب مانده نیز پدیدآید(چنانکه بلشویکها در انقلاب جنگل براستقرارآن در ایران پای می فشردند وسلطانزاده رهبر حزب بلشویکی کمونیست ایران وپیرو راستین لنین برآن اصرارداشت وما می دانیم که برای آن تفسیرهای گوناگون فلسفی وجامعه شناسانه نیزارائه کرده است)، در حالیکه تجربه در قرن بیستم نشان داد که هرجا این روبنای سیاسی توانست بر زیربنای اقتصادی عقب مانده حاکم شود، مجبور بود برای تحقق انباشت سوسیالیستی(که گریزی ازآن نبود)، از خشونتِ به مراتب عریان تراز سرمایه ی داری خصوصی بهره گیرد وفاجعه های غیر انسانی بیافریند وسبب شود تا«در ماگادان [ها] کسی پیر نشود!» ودست آخرچنانکه می دانیم در الگوهای مختلف در سراسر گیتی به محض برداشته شدن خشونت وسرکوب، جامعه همچون فنر دوباره به روابط طبیعی خود بازگشته است اما متاسفانه این بار با مافیاگری اعضای برجسته ی قدرتمداران پیشین همین جوامع.

اراده گرایی نابِ حاکم بر تئوری و منطق بلشویسم نیزدقیقاً به همین معنی یعنی تحمیل اراده ی فردی وگروهی به قواعد و وقوانین تاریخی بود(گویی کافی بود کسانی عصا قورت داده حکم کنند تا جهان دگر شود). پس انباشت جامعه گرایانه محقق نمی شد مگر دستیابی به قدرت از طریق شیوه های توطئه گرانه و کودتایی در گردنه ای ازتاریخ یک کشورعقب مانده وسپس سرکوب عریان جامعه مدنی درآن برای تحقق انباشت بیشتر .

اما تئوری بلشویکی در خارج از قدرت وبه عنوان اپوزیسیون نیزنقش مخرب خودرا با توجه به برنامه ها وشعارهای ضد سرمایه در دستور کار خود داشت وسبب موانع رشد سرمایه داری وانباشت سرمایه دارانه در کشورهای در حال رشد می شدکه یک ضرورت تاریخیِ گذار از جامعه ی سنتی به جامعه ی مدرن بود(که البته می توانست اشکال گوناگونی داشته باشد) . ایجاد نفرت از انباشت سرمایه بدون آن که خود نیز انباشت جامعه گرایانه را متحقق نماید ودر صورت تحقق از آن در جهت توسعه وتکامل جامعه بهره گیرد، ضرورتاً به فربه شدن هر چه بیشتر دولت وضعف جامعه ی مدنی منتهی می شد. لنین پس از به دست گرفتن قدرت دریک جامعه ی نیمه دهقانی نیمه صنعتی در روسیه، به زودی دریافت که اقتصاد سوسیالیتسی در چنین جامعه ای کارایی چندانی برای رشد اقتصادی وشکوفایی آن ندارد. پس او به معجزه سرمایه داری دولتی روی آورد وآن را یکی از اشکال مهم گذار به سوسیالیسم خواند ودر رسای سرمایه داری دولتی بارها سخن گفت وحتا آن را در استواری وشکست ناپذیری سوسیالیسم ضروری دید. از جمله در21آوریل 1921زمانی که تدارک برای اعلام«نپ» را در پیش داشت به یاد آورد که در سال1918در رسای «سرمایه داری» دولتی چنین نظری ابراز داشته است:«سرمایه داری دولتی در مقابل اوضاع واحوال کنونی جمهوری شوروی ما گامی به پیش خواهد بود.اگر تقریباٌ پس از شش ماه دیگر در کشور ما سرمایه داری دولتی بر قرارگردد، موفقیتی عظیم وتضمین بسیار موثقی خواهد بود. برای آنکه پس از یکسال، سوسیالیسم در کشور ما بطور قطعی استوار وشکست ناپذیر [می] گردد. من در نزدخود مجسم میکنم که برخیها ازاین سخنان[من] با چه خشم عالیجنابانه ای رم خواهند کرد: چه می گوئید؟در جمهوری شوروی سوسیالیستی، انتقال به سرمایه داری دولتی گامی به پیش خواهد بود؟آیااین خیانت به سوسیالیسم نیست؟»(مجموعه ی آثار یکجلدی، ص 798تاکید از نویسنده). فراموش نکنیم که دربلشویسم به مرجع تزسرمایه داری دولتی لنین بود که بعدها راه رشد غیر سرمایه داری در کشورهای رشد نیافته تبلیغ واز دولتی شدن هر چیز در این کشورها، قند در دل رهروانش در سراسر گیتی آب می شد. غافل از این که فربه شدن دولت درشرایط اقتصادی- اجتماعی چنین کشورهایی به معنی تضعیف بی چون چرای جامعه ی مدنی وضعف جامعه ی مدنی یعنی ضعف دموکراسی ومردمسالاری و ضعف مردمسالاری یعنی فساد و پاسخگو نبودن دولتِ فربه شده و«لِویاتانی» ویعنی خیلی چیزهای دیگر که جای بحث آن دراینجا به سبب اطاله شدن کلام جایز نیست ونیازمند بررسی تفصیلی ودقیق بیشتر است.

لنین حتا با توجه به ناکارآمدی اقتصاد سوسیالیستی در جامعه ی عقب مانده ی روسیه و پی بردن به تئوری های اراده گرایانه ی خود به اشکالی از سرمایه داری خصوصی در«نپ » روی آورد وبه قول دیاکونف، مولف «تاریخ ماد» در کتاب گذرگاه های تاریخ که پس از فروپاشی شوروی انتشار یافته« لنین به نظر اولیه مارکس مبنی بر رسیده شدن تدریجی مناسبات تولیدی کمونیستی بازگشت که تنها هنگامی می توانست به پیروزی برسد که تمام امکانات مثبت نظام سرمایه داری به اتمام رسیده باشد» (دیاکونف1380ص388). این چپ وراست زدن های بی حاصل وبی نتیجه واز این ستون به آن ستون رفتن و به آزمون وخطا گرفتن خودسرانه وغیر مسئولانه ی سرنوشت یک جامعه بدون آن که به نتایجی در خور بینجامد، کفاره ی گناه بی اعتنایی به قواعد تاریخی بود که اکنون زیر تازیانه ی اراده گرایی مطلق سرخم نمی کرد.



در آرزوی تحقق پروژه ی مشروطه ی ناتمام

با عنایت به نکات بالا می توان گفت که از منظر سیاسی نقطه ی عزیمت در این فرهنگ سیاسی برای هرگونه تحولی، تغییر انقلابی ساختارهای حقوقی جامعه وتصاحب تمام قدرت بودودرنتیجه فعالیت به منظورتغییر در عرصه ی ساختارهای حقیقی، عملی رفرمیستی،تجدیدنطر طلبانه، سازشکاری وحتا خیانت آمیز تلقی می شد. برای فرار از چنین اتهامی بود که داشتن برنامه ی سیاسی گام به گام ورفرمیستی در فرهنگ سیاسی ایران، چنان امرمذمومی تلقی می شد که فرد لیبرال ومشروطه خواهی چون مرحوم مصدق نیز به تدریج تحت فشار فرهنگ سیاسی حاکم برجامعه وبه منظور پاسخ به آن به تدریج کوشش کرداز خودشخصیتی انقلابی وساختار شکن ارائه کند.به طوری که در روزهای پایانی دولتش بدون توجه به عواقب کار و ارزیابی اقداماتش وبه رغم توصیه ی یاران نزدیکش، مجلس شورای ملی را که در دولت او تشکیل شده بود،منحل کرد. زیرا «هرجا ملت است مجلس آنجاست !» و وزیرخارجه اش مرحوم فاطمی تاجایی پیش رفت که درمتینگی انقلابی درروز27مرداد1332خواستار«جمهوری دموکراتیک» در ایران شد.باسلطه ی چنین فضایی از فرهنگ سیاسی، شگفت انگیز نیست حتا اگر محمد رضا پهلوی شاهنشاه قدر قدرت ایران نیز برای جذب اپوزیسیون ومشروعیت بخشی به اقداماتش درافکار عمومی جامعه، خودرا انقلابی بنامد و «اصلاحات ارضی» خودرا تنها یکی از اصول «انقلاب شاه وملت!» قلمدادکند.

در یک نمونه ی جالب دیگر که به انقلاب اسلامی ایران در سال 1358 بر می گردد، مهدی فتاپور یکی از رهبران سازمان سیاسی معروف این دوره در یک مقاله ی خواندنی تحت عنوان «رمانتسیسم و رادیکالیسم در جنبش فدائیان خلق » نمونه ی جالبی از فرهنگ سیاسی متاثر از لنینیسم که به چیزی جز خورد کردن ماشین دولت برای تحقق انقلاب سوسیالیستی به چیز دیگری اندیشه نمی کرد، به دست داده است. نمونه ای که نشان می دهد حتا اگر کسانی در رهبری احزاب و سازمان های سیاسی درایران بخواهند رفتاری عاقلانه، پراگماتیستی و متناسب با واقعیت اجتماعی اتخاذ کنند ، عملاًً تحت فشار این فرهنگ سیاسی و حاملانشان قادر به اجرای برنامه ی خود نخواهند بود. او که یکی از اعضای شورای رهبری سازمان فدایی قبل از انشعاب بوده، توضیح می دهد که شورای رهبری سازمان در نامه ی معروف به بازرگان نخست وزیر موقت انقلاب از او خواسته بودند که به وظایف قانونی خود در قبال آزادی های سیاسی و اجرای قوانین آن متعهد باشد و این به معنی به رسمیت شناختن یک دولت لیبرال و وابسته به امپریالیسم امریکا تلقی شده و تنظیم کنندگان این اعلامیه را به باد انتقاد گرفته و عملاً پشیمان کرده بودند. او در خاطراتش می نویسد: «صبح روزی که اعلامیه انتشار یافت، من و مجید عبدالرحیم‏پور و امیر ممبینی به خانه فرخ‏نگهدار رفتیم و متنی را که او آماده کرده بود خوانده، تایید کرده و برای انتشار به ستاد فرستادیم. من چند ساعت بعد به ستاد رفتم. قبل از رسیدن به ستاد متوجه مباحث تندی شدم که در برابر ستاد جریان داشت. نرسیده به ستاد نورالدین ریاحی و مهران شهاب‏الدین را دیدم. این دو بعدها از بنیان‏گذاران سازمان راه‏کارگر شدند ولی در آن‏زمان هنوز به ستاد رفت و آمد داشتند. آنها تا مرا دیدند بسمت من دویدند و مهران که روابط نزدیک و دوستانه‏ای با من داشت، در حالی‏که بدلیل قدکوتاه‎‏اش سر مرا پایین می‏کشید تا حرف‏هایش موثرتر شود با نگرانی گفت دارید چه‏کار می‏کنید. می‏خواهید با بازرگان نماینده لیبرالیسم و سازش با آمریکا کنار بیایید؟ جلوی در ستاد مستوره احمدزاده را دیدم. لبخندی زد و گفت برو تو ببین چه خبر است. بمحض ورود رفیق فاطی که مسئول ارتباطات بود به سمت من دوید و گفت خوب شد آمدی، بیا خودت بشین پشت تلفن، جواب بده. از صبح تا حالا از همه شهرها تلفن می‏زنند و عصبانی هستند. آن‏روز من حتی یک‏نفر را ندیدم که از این سمت‏گیری دفاع کند. من که نه خواهان کند کردن روند انقلاب بودم و نه سازش با لیبرالیسم مانده بودم که با این همه اعتراض چه کنم».

حاکمیت این فرهنگ سیاسی برانداز محور وساختار شکن در شرایط فقدان رشد سرمایه داری صنعتی و زمینه های اجتماعی، اقتصادی وفرهنگی وبه ویژه نهادی در ایران، سبب شد تا روابط بین اپوزیسیون وحاکمیت دستخوش چنان سوء ظن وخشونت کینه توزانه ای باشدکه به تشکل جامعه ی مدنی درایران نه فقط هیچ کمکی نمی کردبلکه به ضعف تاریخی آن دامن می زد.وفراموش نکنیم که تجربه ی تمام تحولات انقلابی درکشورهای توسعه نیافته درقرن بیستم به وضوح نشان دادکه حتاپس از موفقیت اپوزیسیون هایی ازنوع بالاو دستیابی به«تمام قدرت»، درشرایط فقدان نهادهای جامعه ی مدنیِ متشکل، بازهم استبداد دیرینه می توانست به اشکال رنگارنگ دیگری خود را بازتولیدکند.در این مورد حتا استثنایی نمی توان یافت.درچارچوب چنین فرهنگ سیاسی آرمانخواه،اتوپیایی و اراده گرا بود که هدف های دردسترسِ تعیین شده در انقلاب مشروطیت حاصل نشد ونتیجتاًپروژه ی ناتمام مشروطیت رقم خورد وتکالیف آن در بوته ی فراموشی باقی ماند. می خواهیم نتیجه گیری کنیم که گسست از فرهنگ سیاسی مشروطه وافتادن در ورطه ی فرهنگ سیاسی شور انگیز ولی مخرب لنینیسم که سنخیتی با تئوری مارکسی هم نداشت به هیچ وجه یک جهش تکاملی در اندیشه وفرهنگ سیاسی در تاریخ معاصر ایران نبوده است. از نظر مانتایج حاصل از سیطره ی طولانی این فرهنگ سیاسی ایدئولوژیک در ایران معاصرکه نقطه ی عزیمت آن از انقلاب جنگل وپس از ورود تئوری بلشویکی در آستانه ی ورود به قرن چهاردهم خورشیدی کلید خورده است، ضمن فرصت سوزی تاریخی، به سبب وجود زمینه های فرهنگی وپیشینه ی طولانی استبدادی در ایران، یکی از عوامل اصلی ایجادکننده ی موانع انباشت سرمایه و رشد سرمایه داری صنعتی، ضعف جامعه ی مدنی، جزمیت ایدئولوژیک در عرصه ی تفکر و تاریخ نویسی، ترویج خشونت سیاسی وادبیات خشونت مدرن، نفرت پراکنی علیه هر اندیشه ی مخالف، ترویج نوعی تفکر توتالیتاریستی ایدئولوژیک(که پیش از این در تاریخ دیده نشده ویا به شکل مدرنش تجربه نشده بود) وسرانجام دشمن پنداری پارانویی در ایران معاصر بوده وبنابراین نمی توان این عواقب نامیمون را از این گسست تاریخی در فرهنگ سیاسی ایران منفک کرد. این نقد از گذشته ی تاریخی را که کم وبیش همه ی ما در خلق آن نقش داشته ایم نباید به هیچ وجه به صورت پرچم نفرت ونزاع بلند کرد بلکه هدف دراین نقد فقط همان توصیه ی شاعر بزرگ ایرانی در هزار سال پیش است که گفته:

هرکه ناموخت از گذشت روزگار

هیچ ناموزد زهیچ آموزگار

......................................................................................................................................................
* منظور مااز فرهنگ سیاسی در اینجامجموعه ای از ایده ها، ارزش ها، برنامه های سیاسی بلند مدت وکوتاه مدت، رفتارها واخلاقیاتی است که یک چارچوب سیاست ورزی نظام یافته وساختارمند برای تحول سیاسی عرضه می کند. کنشگرانی که دردرون یک فرهنگ سیاسیِ نهادینه شده وساختاریافته سیاست پیشه می کنند، به ویژه در جوامع بسته ی پیشین به گونه ای درآن غوطه ور شده که عموما اختیار وآزادی اندکی در دگراندیشی از فرهنگ سیاسی مسلط پیش روی خودمی یافتند.

** استالین در اولین سالهای پس از مرگ لنین تاکید کرده بود که :«لنینیسم، مارکسیسم عصر امپریالیسم وانقلابهای پرولتریائیست»(استالین 1927،مجموعه آثار لنین).

*** منظور ما ازخشونت دراینجا دقیقاً «قدرت و نیرویی[است] که یک فرد یا یک گروه اجتماعی بر فرد یا گروه اجتماعی دیگری اعمال می کند تا او را به تسلیم از خود وادار یا از او چیزی را بر خلاف اراده اش بگیرد»(ناصر فکوهی،anthropology.ir ).





منبع:‌ سایت انسان‌شناسی و فرهنگ



 
تعداد بازدید: 769


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: