11 تیر 1392
اسدالله علم رهبر حزب مردم و منوچهر اقبال رهبر حزب ملیون آموزه های حزبی و شیوه اداره احزاب تحت فرمان خود را از نماینده سیاسی اسرائیل در تهران فرا گرفتند . مئیر عزری نخستین نماینده سیاسی اسرائیل در تهران در خاطراتش مطالبی دربارة دو حزب مردم و ملیون آورده که در حقیقت ماهیت فرمایشی بودن هر دو حزب را افشا کرده است:
در سال 1958 که به ایران آمدم، دو حزب در این کشور به تازگی برپا شده بود. حزب مردم که اسدالله علم به فرمان شاه برپا کرده بود و حزب ملیون که آن هم دکتر اقبال به دستور شاه بنیان نهاده بود. با چنین برنامهای شاه میخواست حزبهای اقلیت و اکثریت را در کشور پایهریزی کند تا اندیشة آزادی میان مردم آرام آرام جا بیفتد.
حزب ملیون به رهبری دکتر منوچهر اقبال چارچوب دولت را میساخت و حزب مردم پیکر اپوزیسیون دولت را. در دورههایی که مردم برای گزینش نمایندگان پارلمان به پیکار میپرداختند کار حزبها بیگمان داغتر میشد. چیزی از آمدنم به ایران نگذشته بود که روز نهم ماه اوت 1958 برای نخستین بار با علم دیدار کردم. چند روز پس از این دیدار دوباره مرا برای پارهای رایزنیهای حزبی به دفترش خواند. هیچ یک از دو حزب مردم و ملیون از دانش سازماندهی و شیوههای عضوگیری آگاهی چندانی نداشتند. علم چند تن از سران حزب مردم را با من آشنا ساخت تا از آموختههایم در حزب اسرائیلی مپای نکتههایی را به آنها بیاموزانم. این آموزش نکتههایی پیشپا افتاده مانند برنامههای سیاسی، سازمانی، آموزشی و خواستههای حزب، ویژگیهای یاران حزب، ویژگیهای کسانی که از سوی حزب به پارلمان راه مییابند، استخوانبندی حزب و پیمانهای یاران حزبی در برابر یکدیگر، نمایندگیهای شهرستانها، یارگیریها، گردش کار، برخورد با خودیها و دیگران، دشواریهای مالی و بسیاری نکتهها از این دست را دربرمیگرفت.
تا اینجا سرفراز بودم که می توانم از آموختههایم دیگران را راهنمایی کنم، ولی شگفتیام روزی پدیدار شد که دکتر اقبال نیز همین درخواست را با من پیش کشید و در کشاکش گفتوگوهایم با دستة دکتر اقبال دریافتم که حزبهای مردم و ملیون هر دو هدفهایی همسان و برنامههایی همسو دارند.
بیهیچگونه داوری میان این دو دسته، به علم گرایشی بیشتر داشتم. پیروان وی میکوشیدند مرامشان را در گونهای چارچوبهای سوسیالیستی بیارایند که با آرمانهای حزب مپای سازگارتر بود. گو اینکه پیوند دوستی استواری با علم پیدا کرده بودم، ولی کوششم این بود که بیچشمداشتی با آگاهیهایم آنها را یاری دهم. نخستین روز فوریه 1960 عباس شاهنده سردبیر روزنامة فرمان که از سران ملیون بود، برای پارهای رایزنیها مرا به دفترش فراخواند. کموبیش دو هفته پس از این دیدار، مهدی شیبانی که از بزرگان حزب مردم بود درخواست گفتوگویی با من نمود. آرام آرام اندیشیدم چه بهتر خود را به گونهای از درگیریهای حزبی برهانم، بهویژه راهی که ناخواسته پیش گرفته بودم به دامی میمانست که از پایانش نمیتوانستم برداشت روشنی داشته باشم.
روزی علم مرا برای چاشت به خانهاش فراخواند و در نشان دادن پایگاههای مردمی حزب مردم، سازماندهی یک راهپیمایی بزرگ را در شهر تهران پیش کشید و از من خواست پیشنهادهایم را بر پایه آموختههایم در اسرائیل بشنود. شامگاهان همان روز دکتر اقبال از من خواست به دفترش بروم، شگفتا او نیز درخواستی همسان درخواست علم را به زبان آورد و پافشارانه میخواست نیروی حزب ملیون را در تهران به نمایش نهد. اندیشیدم شاه شتاب دارد این دو وزنه را در برابر هم بسنجد و بداند چه کسی چه در چنته دارد.
تاروپود تنیدگیهای مردم در یکدیگر بدین گونه بود که راهپیماییهای سازمان داده شده از سوی گروههای وابسته به دولت مانند کارمندان، دانشآموزان، کارگران، کشاورزان و همه وابستگان به دولت صف راهپیماییها را درازتر میکرد. کسانی که در این راهپیماییها نقشهای سازندهتری داشتند سودی بیشتر میبردند و گاهگاهی بده بستانهایی نیز به چشم میخورد. ولی سخن اینجا بود که در راهپیماییها تازه هیچیک از این دو حزب نباید از پشتیبانیها و کارمندان دولت بهرهور میشدند. شگفتا که رهبران هر دو حزب از یهودیان ایران خواسته بودند به راهپیمایان بپیوندند. در پاسخ به هر دو رهبر گفتم تا آنجا که میدانیم یهودیان در برخی کشورهای خاورزمین و ایران هرگز در کارهای سیاسی دستی نگشودهاند مگر اینکه خواستة شاهنشاه چنین بوده باشد. راهپیمایی حزب مردم روز سهشنبه انجام شد، گروههایی از مردم بلوچستان، بختیاریها و بیرجندیها در پوشاک بومی، همراه خانوادههایشان دیده میشدند.
حزب ملیون در باغ بزرگی نزدیک چهارراه پهلوی گرد هم آمدند. شهردار تهران که از دوستان نزدیک دکتر اقبال بود همراه گروههایی از کارمندان و کارگرانش در آن باغ بزرگ گاهگاهی فریاد میزدند «جاوید شاه». ولی کارگرانی که با فرهنگ کارهای حزبی به هیچ روی آشنایی نداشتند و از انگیزة این گردهمایی ناآگاه بودند، آرام آرام زمزمههای «زن و بچههایمان چشم به راهمان نشستهاند» را بلندتر کردند. دکتر اقبال و دستیارانش که زمزمهها را شنیدند به میدان آمدند و با خواندن «قطعنامه» پایان نشست را به آگاهی کارگران خسته رساندند.
منبع:سه حزب ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، ص 44 تا 46
منبع بازنشر: مجله الکترونیکی دوران
تعداد بازدید: 802