11 تیر 1392
دکتر آرتور میلسپو در تاریخ معاصر ایران به عنوان خزانه دار آمریکایی ایران مشهور است. او یک بار در فاصله سالهای 1301 تا 1306 در زمان رضاخان و یک بار در دی ماه 1321 در بحبوحه جنگ جهانی دوم و اشغال ایران به عنوان رئیس کل دارائی ایران استخدام شد و به ایران آمد و تا بهمن ماه 1323 همراه با 60 کارشناس آمریکایی به اداره امور مالیه ایران پرداخت. کتاب « آمریکاییها در ایران » خاطرات ماموریت دکتر آرتور میلسپو در ایران است. در این کتاب وی برداشت ها و دیدگاههای خود را راجع به شخصیت رضاشاه منعکس کرده است. در بخشی از این کتاب چنین می خوانیم :
بخش بزرگی از برنامه های عمرانی رضاخان با توجه به نیازهای اساسی کشور زود رس و بی فایده بود. بسیاری از اقدامات رضاشاه هیچ کمکی به روشن شدن افکار ، تقویت نهادها و پیشرفت دراز مدت کشور نکرد. او کارهایی برای مردم انجام داد ولی از نظر مردم کار عمده ای صورت نگرفت. کشاورزی ، بهداشت و آموزش ، اساس پیشرفت یک کشور به شمار می رود. کشاورزی به آب بستگی دارد و آب در ایران وابسته به آبیاری است. با این حال در هیچیک از فعالیتهای رضاشاه حتی یک طرح بزرگ آبیاری وجود نداشت. قحطی که در اثر خشکسالی و توزیع نامناسب محصول غله وقوع می یابد ، از جمله اسفناکترین بلایای ایران بود. هیچ گامی در راه درمان این بیماری برداشته نشد. رضاشاه کشاورزان را که اکثریت جمعیت ایران را تشکیل میدادند بی رحمانه استثمار کرد. او به نحوی عاقلانه مساله عشایر و ارتباط آن با وحدت ملی را درک کرد ولی به نحوی غیر عاقلانه رفاه عشایر را نادیده گرفت. او کوشید شیوه زندگی آنان را عوض کند. روسای آنان را زندانی کرد یا کشت و به جای ایجاد وحدت عملا تفرقه را در کشور تشدید کرد. مصادره املاک نیز به مقدار زیادی به بی اعتبار شدن اسناد زمینها کمک کرد. در زمینه بهداشت ، کار خود را با احداث بیمارستانها آغاز کرد ولی به طرز گسترده ای طب پیشگیری و بهداشت جامعه را نادیده گرفت. در هیچیک از شهرهای ایران لوله کشی آب ایجاد نکرد. در نتیجه خوردنیها و آشامیدنیها همچنان آلوده ماند. رضاشاه به مساله آموزش علاقه مند بود. او از تعداد بی سوادان کاست و در مقایسه با آنچه برای صنعت کرده بود ، پیشرفتهای آموزشی اساسی به نظر میرسید ولی در عمل برنامه صنعتی او با آرمانهای آموزشی که ادعا میکرد تناقض داشت. زیرا برای کارخانه های خصوصی و دولتی ایران از کار زنان و کودکان به حد اعلای آن استفاده میکرد. او خیابانهای وسیع و سنگفرش احداث کرد ولی از پیش بینی محل برای پارکهای عمومی غافل ماند. اگر پهلوی بیشتر شبیه به جورج واشینگتن میشد و نقش محدودتری را بر عهده میگرفت احتمال میرفت که دولت و مردم بسیاری از کارهای خوب و تعدادی از کارهای بد را که در این دوره به شاه نسبت داده می شد خودشان انجام دهند. علاوه بر آن کشور در دراز مدت به پیشرفت های واقعی تری نائل میگردید. در طول این سالها بسیاری از دگرگونیهای عمده اقتصادی که در ایران صورت گرفت در عراق و سوریه و فلسطین نیز انجام شد. در این کشورها نیز کارخانه هایی احداث شد ، شهرها گسترش یافت و خانه های سبک جدید پدیدار شد. هر یک از این کشورها هتلهای امروزی ساختند و بر خلاف ایران اشخاص ماهر را برای اداره آنها تربیت کردند. افزون بر آن در عراق و سوریه و فلسطین مردم نیز از لحاظ نیرو و ابتکار رشد کردند. با این همه اگر کسی برنامه های مزبور را ارزیابی کند معلوم میشود که زیانبارترین کاستیهای رضاشاه در وسایلی بود که به کار میبرد : دیکتاتوری ، فساد و ترور.
رضاشاه قانون اساسی را لغو نکرد ، تصویبنامه ها را جانشین قوانین نساخت ، پارلمان را تعطیل نکرد و یا هیات وزیران را منحل ننمود. مشروطیت ، قانون اساسی و دیگر قوانین مجلس و هیات وزیران به جای خود باقی ماندند ولی در عمل او به کلی بر خلاف روح قانون اساسی عمل و بسیاری از مواد آن را نقض کرد ؛ به ویژه آنچه که به حقوق مردم مربوط میشد. انتخابات انجام میشد ولی شاه بر آن نظارت میکرد. پارلمان دست نشانده فاسد وترسو قوانینی به روال عادی تصویب میکرد ولی دقیقا طبق دستور و نظر شاه. نخست وزیر و وزیران از سوی شاه عزل و نصب میشدند و دستورات خود را از او دریافت میکردند. او آزادی مطبوعات و همچنین آزادی گفتار و اجتماعات را که قبلا وجود داشت به کلی از بین برد.
هنگامی که من با رضاشاه آشنا شدم او را بیشتر فاقد قیود اخلاقی یافتم تا هرزه و فاسد. در ایران ضرب المثلی وجود دارد که اشخاص درستکار تنبل و بیکاره اند و اشخاص نادرست زرنگ. رضاشاه بی شک به فعالیت و زرنگی بیشتر اهمیت می داد و نادرستی را هم بی شک با سلیقه اش جور مییافت و بیشتر مایل بود آن را وسیله کارش قرار دهد ؛ از نظر کسب پول نیز این شیوه را رضایتبخش تر میدانست. در هر حال با گذشت زمان او مشاوران کم و بیش نجیب خود را کنار گذاشت و بدترین عناصر کشور را پیرامون خودش جمع کرد. او این عده را همدست خویش ساخت. به آنها امتیازات گوناگون داد. با دقت شگفت انگیزی هر رذالتی را پاداش و هر فضیلتی را مجازات داد. در عین حال خودش را به ملت تاثیر پذیرش به عنوان نمونه مجسم فساد معرفی کرد.
وسیله کار رضاشاه طبعا حکومت ترور بود. هنگامی که من هنوز به قدر کافی نزدیک و شاهد رویدادها بودم ، مواردی از بی رحمی توجهم را جلب کرد. ولی پس از نخستین سالهای سلطنتش ترور گسترش یافت. او ظاهرا دست به هیچ تصفیه ای در یک زمان نزد ، هرچند گفته میشود کشتار بزرگ مشهد به دستور شخص او صورت گرفته بود. وقتی من مجددا به ایران بازگشتم به من خبر دادند که او هزاران نفر را زندانی و صدها نفر را به قتل رسانده که بعضی از آنان به دست خودش بوده است. به من گفتند که بسیاری از رجال و شخصیتها در زندان مسموم و یا با آمپول هوا کشته شده اند. به عنوان مثال می توان از فیروز وزیر مالیه سابق ، تیمورتاش که زمانی وزیر دربار مورد اعتمادش بود ، سردار اسعد یکی از روسای ایل بختیاری که زمانی وزارت جنگ را بر عهده داشت نام برد. داور که یک صاحب منصب فوق العاده بود ، خود کشی کرد. کیخسرو شاهرخ نماینده زرتشتیان در مجلس که تاجری محترم و دوست یک هیات آمریکایی بود به قتل رسید. تقدس مذهبی یا حرمت اماکن مقدسه نیز دیکتاتور را از اعمال خشونت باز نمی داشت. او به زیارتگاهها بی احترامی کرد. روحانیون را مضروب کرد و کشت. وحشت بر افراد مستولی گردید. هیچ کس نمیدانست به چه کسی اعتماد کند و هیچ کس جرئت نمی کرد اعتراض یا انتقاد کند. بجز در اوایل کار ، به نظر نمی رسید هیچ تلاشی برای کشتن شاه به عمل آمده باشد. میگویند خود او بر این باور بوده که مقدر است عمر طولانی داشته باشد.
منبع:دکتر آرتور میلسپو ، آمریکاییها در ایران ، ترجمه : عبدالرضا هوشنگ مهدوی ، نشر البرز ، 1370 ، ص 50 تا 53
منبع بازنشر: مجله الکترونیکی دوران
تعداد بازدید: 811