انقلاب اسلامی :: اسلام ستیزی در درون سازمان مجاهدین خلق

اسلام ستیزی در درون سازمان مجاهدین خلق

11 تیر 1392


...مرکزیت سازمان در اسفند ماه 1353 ، از طریق لیلا زمردیان زوج تشکیلاتی شریف واقفی ، که ضمناً رابط وی با سازمان بود ، دریافت که شریف واقفی که به دلیل مخالفت با انحراف ایدئولوژیک قبلاً از مرکزیت تصفیه شده بود ، مسلح است. لیلا در یک متن انتقاد از خود پس از این که از طرف مسئولش متهم شده بود که حقایق را نمی گوید ، اعتراف کرد که از همان آذر ماه 53 می دانسته که شوهرش مسلح است ، ولی گزارش نکرده است (1). ضمناً صمدیه لباف نیز یکی دو بار به وحید افراخته گفته بود که دیگر به دلایل اعتقادی نمی خواهد با سازمان کار کند ، این مسئله نیز شایبه ارتباط منظم مخالفین را برای هسته مرکزی سازمان تقویت کرد و لذا تصمیم به مذاکره اولیه با مخالفان گرفتند(2). طی چند تماس که در فروردین ماه 1354 بین وحید افراخته ، به نمایندگی از مرکزیت ، با مجید شریف واقفی و صمدیه لباف گرفته شد ، آنان صریحاً اظهار داشتند که دیگر نمی خواهند با سازمان کار کنند و تصمیم به جدایی گرفته اند.


• عناد مرکزیت با صمدیه

همان طور که اشاره کردیم ، عملیات ترور زندی پور ، آخرین همکاری مرتضی صمدیه لباف با مرکزیت مارکسیست شده سازمان بود. محمد طاهر رحیمی از کادرهای درجه یک سازمان در این خصوص طی اعترافات خود ، نوشته است : ".... مدتی بود که من می دانستم مرتضی در مقابل مارکسیست شدن مقاومت می کند و به هیچ وجه دست از اسلام بر نمی دارد ، ولی با این حال معتقد است که باید مبارزه کرد و گفت که من در هر صورت در کنار شما مبارزه خواهم کرد. این مطلب گذشت تا جریان عمل تیمسار سرتیپ زندی پور پیش آمد. من در آن جریان به خوبی می دیدم که او هماهنگی لازم را با ما ندارد ، نه از نظر لباس و نه از نظر فکری. به نحوی که از جهت پوشش در جییان شناسایی ، ما یکی دو بار به او تذکر دادیم که در شمال شهر باید لباس مرتبی پوشید تا به طور عادی در میان کارمندانی که صبح به سر کار می روند گم شویم و جلب نظر نکنیم. ولی او زیر بار نمی رفت. به هر حال بعد از جریان عمل نیز او انگیزه عمده عمل را رقابت ما با فداییان می انست و خصوصاً این مسئله را طوری عنوان می کرد که نشان دهد هیچ گونه انگیزه دیگری در این جریان نداشته ایم و به طور کلی افراد انگیزه عمل را از دست داده اند و با چنین انگیزه هایی عمل می کنند و در نهایت می خواست ضعف انگیزه عمومی سازمان را مطرح کند و آن را نتیجه مارکسیست شدن سازمان بداند. در این زمینه بحث زیادی توسط بهرام آرام شد که اثبات کند انگیزه رقابت جزء بسیار کوچکی از کل انگیزه را تشکیل می داده ، ولی او زیر بار نمی رفت و با منظور خاصی که داشت بر سر حرف خود ایستاده بود. در اینجا بهرام به خود او نیز صریحاً گفت که ما و تو باید به یک نتیجه مشترک برسیم ، چون در غیر این صورت این عمل یا یک عمل دیگر ، آخرین عمل تو در این گروه خواهد بود و مقدار زیادی روی این مسئله صحبت شد ، ولی مرتضی نظر خود را تغییر نمی داد. ما همه نسبت به او این احساس را پیدا کرده بودیم که به هر حال او عضو پایدار و قابل اتکایی برای ما نیست و زمزمه جدایی اش نیز به گوش می رسید..... به هر حال در همین شرایط یک بار که او را برای شناسایی فرستاده بودند ، گفته بود : من دیگر تفنگ شما نخواهم شد. اشاره به این که شما می خواهید تنها در عملیات از من استفاده کنید و این کار را آن قدر ادامه دهید تا بالاخره من در یکی از این عملیات ها کشته شوم. و لذا از رفتن به دنبال شناسایی سر باز زده بود. از همین جا بحث علنی او با مسئولش ( در این موقع او تحت مسئولیت وحید افراخته بود) آغاز می شود و جبهه گیری او نیز در مقابل مسئولش تشدید می گردد و آن طور که بعداً معلوم شد علت عمده این جبهه گیری ، دلخوشی به جمع دیگری بود که خودشان در فکر تشکیلش بودند.... به هر حال آنها با این فکر به طور عملی در صدد جدا شدن از سازمان بودند و گروه که از مدت ها قبل با آنها درگیری داشت این امکان را (احتمال) می داد که روزی آنها را از دست بدهد ، لذا مسئولیت شان کم می شد و حتی المقدور اطلاعات شان محدود می گشت و بالاخره همین طور هم شد. وقتی مسئولیت سیف الله کاظیمان و خصوصاً انباری که در اختیار داشت از او گرفته بود ، با توجه به آمادگی های قبلی تصمیم گرفتند که تا فرصت باقی است وسایل انبار را.... بردارند و بعد از خالی کردن انبار توسط مرتضی صمدیه می خواستند به طور کامل ارتباط شان را قطع کنند. روز پنجشنبه 11/2/54 انبار تخلیه شده بود و روز سه شنبه بعد 16/2/51 آخرین روز قرارشان بود که در همان روز برنامه ترور آنها پیاده شد. جریان عمل از این قرار بود که شب دوشنبه بهرام در خانه تیمی خیابان ظفر در حالی که شدیداً ناراحت بود ، این مسئله را مطرح کرد : از این به بعد دیگر آنها (مجید شریف واقفی و مرتضی صمدیه لباف) به صورت دشمنان ما خواهند بود و با توجه به تعصب شدید مرتضی در مورد مذهب ، ممکن است بعد از این مهمترین رسالت خود را از بین بردن افرادی بداند که سازمان را به مارکسیسم سوق دادند. دراین صورت خود (یعنی بهرام) بیش از همه در معرض خطر قرار داشت و از این جهت نیز نگران بود. و در این صورت و ضمناً با توجه به این که در آن روز بحث می شد که اگر به آنها فرصت بدهیم یک سازمان دست راستی همانند فالانژیست های لبنان در ایران به وجود خواهد آمد که رسالت خود را مبارزه با مارکسیست ها می داند ، تصمیم گرفته شد هر چه زودتر آنها را از بین ببریم." (3)

از اظهارات محمد طاهر رحیمی چند نکته را می توان دریافت :
1. مرتضی صمدیه لباف در برخورد با سازمان و مسئولان مارکسیست شده آن به مرحله ای رسیده بود که پنهان کاری نمی کرده است.

2. اساساً در انگیزه سازمان تشکیک می کرده به این معنی که انگیزش های رقابتی و تلاش در عقب نیفتادن از گروه رقیب (چریک های فدایی) را عمده ترین علت دست زدن سازمان به عملیات نظامی می دانسته است.

3. به سوء نیست تشکیلات در مورد خودش یقین داشته و به همین سبب صریحاً اعلام کرده بود که حاضر نیست همکاری را ادامه دهد و به قول خودش تفنگ آنها باشد.

4. نسبت به مذهب ، تعهد و پایبندی شدید داشته در حدی که این امر مورد اتفاق همه کسانی که او را می شناختند بوده است (4).

5. از جمله توجیهات و انگیزه های مرکزیت سازمان در ترور وی و شریف واقفی ترس از نوعی انتقام گیری بوده است که تردیدی نیست قیاس به نفس کرده اند. مرکزیت تصویب کرد که شریف واقفی ، صمدیه لباف و سعید شاهسوندی را تصفیه فیزیکی (ترور) کنند و ضمناً با سیف الله کاظمیان ، سمپات صمدیه و انباردار آنها نیز بعد از ترور آن دو تماس گرفته شود که انبارک را تحویل دهد (5).


• ترور شریف واقفی

طبق قراری که از طریق لیلا زمردیان به شریف واقفی ابلاغ شد ، وحید افراخته و او در ساعت 4 بعدازظهر روز 16 اردیبهشت ماه 1354 در سه راه بوذر جمهری نو (15 خرداد شرقی) باید یکدیگر را می دیدند (6). قبلاً محسن سید خاموشی و حسین سیاه کلاه در یکی از کوچه های خیابان ادیب الممالک مستقر شده بودند و در انتظار ورود شریف واقفی به سر می بردند که قرار بود علامت آن را منیژه اشرف زاده کرمانی بدهد. طبق برنامه ، لیلا بی آن که از جریان ترور مطلع باشد ، او را تا محل ملاقاتش با وحید همراهی کرد و جدا شد. قرار بود در ملاقات آخرین حرف ها زده شود و وحید احتمالاً و صرفاً به لحاظ تاکتیکی جهت انحراف ذهن شریف ، موافقت سازمان را به مجید شریف واقفی اعلام دارد. وحید وی را به داخل خیابان ادیب برد و زمانی که به کوچه محل استقرار دو عضو دیگر رسیدند و خواستند از آن عبور کنند ، حسین سیاه کلاه یک گلوله از روبرو به صورت شریف واقفی و وحید افراخته نیز گلوله ای از پشت به سر او شلیک کرد. جسد او به سرعت در صندوق عقب اتومبیلی که از قبل آماده بود قرار گرفت ، وحید و دو نفر دیگر با رانندگی محسن خاموشی به سوی بیابان های مسگرآباد حرکت کردند ، در آنجا شکم شریف واقفی توسط خاموشی و سیاه کلاه پاره شد و در آن محلول بنزین و کلرات و شکر ریختند و آتش زدند. پس از سوزاندن جسد ، آن را قطعه قطعه کردند و در چند نقطه دفن نمودند ، در حین سوزاندن و مثله کردن جسد یکی از دست های حسین سیاه کلاه مقداری سوخت که در نتیجه نتوانست در برنامه بعدی که قرار بود ساعت 6 بعدازظهر اجرا شود (ترور صمدیه لباف) شرکت کند.


• قتل و جسد سوزی از زبان خاموشی

سید محسن سید خاموشی یکی از عوامل ترور شریف واقفی اعترافات گوایی در مورد این حادثه دارد که عین آن را در حضور والدین او نیز تکرار کرد و از تلویزیون رژیم شاه پخش شد : « در محل قرار علی و بعد حیدر و حسن هم آمدند (7). ماشین قهوه ای را هم با خود آورده بودند.... وسایل ضروری را داخل ماشین گذاشتیم (کلرات ، بنزین ، برزنت ، ابر ، نایلون ، هر کدام یک دست لباس اضافی برای خود آورده بودیم ، میخ پنچری ، لنگ) صندوق عقب را مرتب کردیم ، اول یک ورق نایلون زیر انداختیم ، بعد برزنت را روی آن کشیدیم ، بعداً ابر را روی برزنت کشیدیم ، حدود سه کیلو کرات در بسته های یک کیلویی در داخل ماشین گذاشتیم ، یک پیت هم خریدیم و آن را پر از آب کرده داخل ماشین گذاشتیم. طرح بدین شکل بود که روبروی کوچه ادیب الممالک (کوچه باریک) یک همشیره بایستد ، بعد وقتی شریف واقفی وارد کوچه شد همشیره برود و عباس وارد کوچه شده مجید شریف واقفی را بکشد ، بعد جسد را دو نفری (عباس و حیدر) با هم حمل کنند و در صندوق عقب بگذارند و بعد سوار شده بروند... حیدر سر قرار مجید شریف واقفی ر فت ، من و عباس هم ماشین قهوه ای را به کوچه ای برده نمره ها را باز کرده و نمره های جعلی را پشت شیشه های آن گذاشتیم و به محل عمل رفتیم. ماشین را دم کوچه باریک گذاشتیم و ایستادیم. چند لحظه بعد علی با ناراحتی آمد و گفت : همشیره سر قرار خود نیامده ، چه کار کنیم ؟ عباس گفت : مهم نیست ، من طوری می ایستم که نمی از کوچه را ببینم. ما ایستاده بودیم که دیدیم همشیره با چادر آمد و روبروی کوچه ایستاد ، حدود یک ربع گذشت که همشیره رفت. عباس از من خداحافظی کرده و داخل کوچه شد ، لحظه ای بعد صدای شلیک گلوله بلند شد ، من لنگ را برداشته و داخل کوچه شدم که دیدم مجید شریف واقفی به صورت روی زمین افتاده است ، لنگ را روی صورت او گذاشتم و برگشتم ، ماشین را روشن کرده دستمالی تر کردم ، وقتی عباس و حیدر جسد را داخل ماشین گذاشتند ، من خون های روی سپر را پاک کردم و با هم سوار شدیم و رفتیم.... عباس از جلو یک تیر به صورت او شلیک کرده و حیدر هم یک تیر به پشت سرش شلیک نموده بود ، بعد دو نفری جسد را داخل ماشین آوردند. چند زن از دیدن صحنه داد و فریاد کردند که حیدر سر آنها داد کشید ما پلیسیم ، دور شوید ، کسی که کشته شده خرابکار بود. از طریق کوچه آب منگل و شهباز گرفته و از آنجا به خیابان عارف نزدیک میدان خراسان رفتیم ، حیدر پیاده شد و من و عباس وارد جاده مسگرآباد شدیم. همان موقع که مجید شریف واقفی روی زمین افتاده بود ، اسلحه اش را از کمرش بر می دارند ، اسلحه اش یک هفت شصت و پنج بود ، همان اسلحه ای که از انبار تخلیه کردند ، ولی نارنجکش را بر نمی دارند و نارنجک از کمرش می افتاد و عباس و حیدر نفهمیده بودند ، در نتیجه نارنجک در کوچه ماند. من و عباس در جاده مسگرآباد ، همانجایی که وحید افراخته علامت داده بود رفتیم ، ولی جایی برای سوزاندن جسد نبود ، زیرا همان لحظه ای که ماشین را پارک کردیم ، یک گله گوسفند و چند مرد نزدیک ما شدند. در هر صورت ما از منطقه دور شدیم و در امتداد جاده قدیم پیش رفتیم. بالاخره جایی یافتیم در 18 کیلومتری جاده مسگرآباد ، که چاله های زیادی داشت ، بعد از مدتی معطلی ، بالاخره جسد را از ماشین پایین انداختیم و کلرات را روی جسد ریختیم ، مخصوصاً روی صورت او ، بعد بنزین ریختیم ، بعد دست های خود را و ماشین را تمیز کردیم ، بعد مقداری هم بنزین روی دست و پای عباس ریخته شد. در همان حال فندک زد ، از جسد شعله طولانی بلند شد و از دست و پای عباس هم شعله بلند شد ، مقداری عقب رفته ، من روی او پریدم و او را زمین زده و شعله را خفه کردم ، وقتی بلند شدیم متوجه شدیم که شعله به در صندلی عقب ماشین گرفته ، به سرعت داخل ماشین پریده و ماشین را از شعله ها دور کردیم.... » (8)

خاموشی در بازجویی دیگری افزود : « در گودالی جسد را انداخته و کلرات و بنزین روی آن ریختیم ، جیب های آن را تخلیه کردیم : 20 عدد قرص سیانور داشت و مقداری نوشته که آیه قرآن در آن بود و حدود 400 تومان پول. » (9)


• ترور صمديّه لبّاف

وحید قرارى مشابه این قرار را، در خیابان گرگان، با مرتضى صمديّه لبّاف گذارده بود؛ و چون سیاه‏كلاه نتوانست در این برنامه به عنوان ضارب حضور داشته باشد، به جاى او مهدى موسوى قمى عضو شاخه تقى شهرام (سیاسى ـ كارگرى) كه به منظور اجراى این برنامه «قرض» گرفته شده بود، انتخاب شد. در این عملیات علامت دهنده منیژه اشرف‏زاده و راننده محمد طاهررحیمى بود؛ و اتومبیل عملیات، متعلق به سیف‏اللّه‏ كاظمیان ـ یار همدست صمديّه لبّاف ـ بود كه البته در جریان امر قرار نداشت.

در ساعت 6 بعد از ظهر 16 اردیبهشت 1354 مرتضى صمديّه لبّاف در خیابان گرگان با وحید ملاقات كرد و به پیشنهاد وحید، جهت امنیت بیشتر، به خیابان سلمان فارسى وارد شدند. پس از طى مسافتى كوتاه مرتضى مشاهده كرد كه در فاصله 50 مترى، یك نفر از كوچه متقاطع خیابان سلمان فارسى به سوى آنها سرك مى‏كشد. مرتضى با هشیارى ویژه‏اى كه داشت، دریافت كه وضع فوق‏العاده‏اى وجود دارد. به وحید گفت: «باید زودتر اینجا را ترك كنیم؛ چون فكر مى‏كنم منطقه، پلیسى است». وحید اظهار داشت كه «تو شكّاك شده‏اى، من كه احساس نمى‏كنم». پس از طى چند گام دیگر، صمديّه باز اصرار كرد كه «من حتم دارم كه وضع منطقه عادى نیست؛ بیا برویم» و وقتى با جواب منفى وحید روبه‏رو شد، گفت: «من برمى‏گردم» و بازگشت. در این حال، وحید اسلحه خود را كشید و به سمت صمديّه شلیك كرد. دو گلوله به فك و صورت او اصابت كرد. صمديّه، در حین اصابت گلوله، به سرعت واكنش نشان داد و پیش از آنكه فرصت شلیك دیگرى به وحید دهد، اسلحه خود را كشید و با شلیك به اطراف وحید، او را وادار به فرار كرد. بعدها وحید افراخته اظهار داشت كه صمديّه لبّاف مى‏توانسته وى را هدف بگیرد ولى این كار را نكرد و هدفش فراردادن او و خنثى كردن توطئه بوده است. «وقتى كه در ساواك از صمديّه پرسیدند: توكه تیراندازى‏ات در سازمان معروف است، چرا وحید را نكشتى؟ جواب داد: ما مثل آنها نامرد نیستیم».(10)

صمديّه لبّاف، پس از مجروح شدن، با یك وانت خود را به منزل برادرش رساند ولى چون جراحتش سنگین بود، برادرش او را جلوى بیمارستان سینا پیاده كرد و طبق قرارى كه مرتضى با او گذاشته بود، خودش محل را ترك كرد. (11) دقایقى پس از رسیدن صمديّه لبّاف به بیمارستان، مأموران كمیته مشترك سر رسیدند و پس از معالجات اولیه، مرتضى را به بیمارستان شهربانى منتقل كردند. وى در توضیح حادثه خود را یك سمپات ساده معرفى كرد و اظهار داشت كه چون با سازمان و عقایدشان موافق نبوده، قصد قتل او را داشته‏اند؛ او حتى در مورد مسئله تغییر ایدئولوژى نیز مطالبى را گفت. در مجموع، وى مأموران را فریب داد و آنان باور كردند كه تصمیم به ترك مبارزه داشته است. از سوى دیگر چون صمديّه لبّاف احتمال مى‏داد كه تیم ترور مركزیت، سعید شاهسوندى(12) را نیز به همان ترتیب از میان بردارد، قرارى را كه با او داشت اعتراف كرد تا وى دستگیر شود و بدین ترتیب نجات یابد. با توجه به قراین و گزارشى كه همان روز مأموران از حوالى خیابان ادیب‏الممالك دریافت كرده بودند كه در ساعت 4 بعدازظهر در آنجا صداى تیراندازى شنیده شده، مطمئن شدند كه صداى گزارش شده و آثار خون، كه بعدا در محل دیده شد، مربوط به ترورى مشابه بوده است. صمديّه لبّاف بعد از 5 روز سكوت و تظاهر به بیهوشى و بدحالى به جز آدرس سوخته یك منزل فردى شاهسوندى و معرفى خود به عنوان یك سمپات ساده، مطلب دیگرى به ساواك نگفت. البته شاهسوندى بعد از ده روز، به طور اتفاقى بر اساس گزارش صاحب‏خانه منزل فردى خود دستگیر شد. این نكته حایز اهمیت است كه مراتب تشكیلاتى و كارنامه عملیاتى مرتضى صمديّه لبّاف، تا زمانى كه وحید افراخته دستگیر شد و در مورد وى اعتراف كرد، براى مسئولان ساواك و كمیته مشترك مخفى بود. در مباحث آتى روشن خواهد شد كه علاوه بر اعترافات وحید، دایر بر نقش صمديّه لبّاف در چند عملیات مسلحانه، مركزیت تصفیه‏گر كه جنایت را به شیوه‏هاى قبلى تصفیه افزوده بودند، نیز در صدد بود با لو دادن یكى از عملیات‏ها در متن بیانیه تغییر مواضع... گرفتارى او را دوچندان كند.


• دفاعیه مكتوب صمديّه لبّاف

مرتضى صمدیه لباف در جریان محاكمه خود در دادگاه نظامى، دفاعیه خود را كه قبلاً به صورت مكتوب تهیه كرده بود ارائه كرد. در این دفاعیه، شرح وقایع مربوط به تغییر ایدئولوژى و تصفیه‏هاى خونین، به خوبى بیان شده بود كه در اینجا متن آن درج مى‏شود:
بسم‏اللّه‏ الرحمن الرحیم
هوالذى بعث فى‏الامیین رسولاً منهم يَتْلوا علیهم آیاته و یزكیهم و یعلمُهُمُ الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلالٍ مبین.

خداوند كسى است كه برانگیخت از میان مردم رسولى را تا بخواند براى ایشان آیاتش را و پاك سازد ایشان را و تعلیم دهد آنها را كتاب و دانش در حالى كه از قبل در گمراهى آشكار مى‏بودند.

در اینجا من منظورم دفاع از آنچه كه كرده‏ام نیست بلكه مقصودم آوردن نمونه‏ها و وقایعى است كه در این دوره با ماركسیست‏ها داشتم تا اینكه تذكر و هشدارى به جوانان مذهبى باشد كه ناخواسته در دامن كمونیست‏ها مى‏افتند و با توجیهات به ظاهر علمى فریبنده سعى در ردّ فلسفه الهى مى‏كنند.

من از سال 1350 به عضویت سازمان مجاهدین درآمدم. در آن موقع این گروه داراى اعتقادات اسلامى بود. و هدفش ایجاد یك جامعه توحیدى و برقرارى یك حكومت اسلامى بود. به همین دلیل كه داراى انگیزه‏هاى مذهبى و اعتقادات اسلامى بوده به وسیله یكى از اعضاى همین گروه عضوگیرى شدم. و پس از مطالعات اولیه در سال 1351 براى اینكه دستگیر نشوم متوارى شده و زندگى مخفى را آغاز نمودم. پس از این ما با شناسنامه‏هاى جعلى كه براى خود درست مى‏كردیم خانه‏هاى امن و تیمى اجاره مى‏كردیم. در این خانه‏ها علاوه بر كارهاى عملى كه انجام مى‏دادیم مطالعات تئوریك نیز داشتیم (این مطالعات شامل كتاب‏هاى مذهبى و ماركسیستى بود كه توأما مى‏خواندیم در حالیكه ما به فلسفه الهى اسلام معتقد بودیم) كتاب‏هاى ماركسیستى را بدون اینكه از دید فلسفه الهى مورد بررسى قرار داده [باشیم] مى‏خواندیم و حتى در بعضى موارد آنها را تأیید مى‏كردیم. این مسئله به اضافه آمدن فردى در كادر رهبرى گروه ـ كه خودش ماركسیست بود و به دروغ وانمود مى‏كرد مسلمان است و براى ما قرآن میخواند در حالى كه به آن اعتقاد نداشت ـ و همچنین پایین بودن سطح تئوریك و كمى آگاهى اعضاى گروه باعث ماركسیست شدن گروه گردید. گروه بعد از این با افراد مذهبى چنین برخورد مى‏كرد، بدون اینكه به آنها بگوید ما داراى چه نوع اعتقادى هستیم و چه فلسفه‏اى مورد پذیرش ما است ابتدا آن فرد مذهبى را كه نسبت به گروه داراى اعتماد بود و مورد قبول او بود عضوگیرى مى‏كرد سپس سعى مى‏كرد انگیزه‏هاى مذهبى او را سست كرده و بعد با دادن كتاب‏هاى ماركسیستى از قبیل ماتریالیسم دیالكتیك، تضاد و غیره، فردى كه قبلاً كاملاً مذهبى بود به یك فرد ضدمذهبى و كمونیست تبدیل شود. این سرنوشت اعضایى بود كه جدیدا وارد گروه مى‏شد[ند]. اما افرادى كه در داخل گروه بودند اگر در یك پروسه كار تشكیلاتى انگیزه‏هاى مذهبى را از دست مى‏دادند و ماركسیسم را مى‏پذیرفتند به آنها مى‏گفتند شما داراى صداقت هستید. آنها را در جریان بیشتر كار قرار مى‏دادند و اگر نمى‏پذیرفتند به حیله متوسل مى‏شدند، ابتدا سعى مى‏كردند روحیه او را خرد كرده، نقطه‏ضعف‏هاى او را گرفته و شدیدا بزرگ مى‏كردند و بعد مى‏گفتند باید از خودت انتقاد كنى. وقتى او از خود انتقاد مى‏كرد مى‏گفتند این ضعف‏ها ناشى از تفكر تو و پذیرش فلسفه الهى یا به نظر آنها ایده‏آلیستى تو است و باید خود را اصلاح كنى و اصلاح او جز پذیرش ماركسیسم چیز دیگرى نبود و اگر باز مقاومت مى‏كرد او را به كارگرى مى‏فرستادند تا در یك مرحله بعد با تئورى‏هاى ماركسیستى او را ماركسیست كنند، یا اینكه تصفیه‏اش مى‏كردند. از كادرهاى رهبرى همین گروه، مجید شریف واقفى كه قبول نكرد او را ابتدا به خائن بودن متهم كردند و بعد هم او را كشتند. كسى حق نداشت جز كتاب ماركسیستى كتاب دیگرى بخواند و یا كتاب‏هاى مذهبى را مطالعه كند مگر به صورت انتقادى و كوبیدن تفكر ایده‏آلیستى. من از مسئول آموزشیم چند بار خواستم بعضى از نشریات قبلى گروه را كه مذهبى بودند براى من بیاورد ولى او كمترین توجهى نمى‏كرد. آنها اجازه نمى‏دادند با كادرهاى پایین در زمینه مسائل ایدئولوژى اسلامى و فلسفه الهى صحبت كنیم زیرا مى‏گفتند ایده‏آلیسم آنها را پیچیده‏تر مى‏كند و افكار آنها را خراب [مى‏كند] به طورى كه دیگر حاضر به پذیرش ماركسیسم نمى‏شوند. یك بار كه من با سیدمحسن خاموشى كه تحت‏تأثیر گروه و اعتماد كوركورانه [به ]گروه، ماركسیست شده بود سعى كردم بحث كنم، بلافاصله از طرف گروه مورد انتقاد شدید واقع شدم و به من گفتند حق ندارى مخالفت خود را با یك عضو تازه‏كار و بدون اطلاع مطرح كنى و هر مخالفتى دارى باید با رهبرى گروه مطرح كنى، یك بار دیگر نیز همین انتقادها به من تكرار شد زیرا با یكى از افراد سمپاتیزان بحث مذهبى كرده بودم.

رهبران این گروه ادعا داشتند ما در عمل به ماركسیسم رسیده‏ایم ولى زمانى كه من و چند نفر دیگر و مجید شریف واقفى كه یكى از افراد مؤثر و فعال و از رهبران [چند كلمه افتادگى] با آنها مخالفت كرده و حاضر به پذیرفتن ماركسیسم نشده و خواستیم یك گروه مذهبى تشكیل دهیم و انبار گروه را با خود برده، اقدام به ترور ما كردند. مجید شریف واقفى را در سر یك قرار بردند كشتند و من هم كه محكوم به مرگ شده بودم به محلى كشانده و به سویم تیراندازى كردند و در حالى كه به شدت مجروح شده بودم اسلحه كشیده و متقابلاً به سمت آنها تیراندازى كردم و پس از این ماجرا به بیمارستان رفتم و از آنجا به وسیله مأمورین به بیمارستان شهربانى منتقل شدم.

آنها چرا چنین مى‏كردند. چون رهبران گروه موقعیت خود را در خطر مى‏دیدند و مطمئن بودند دیگر ادعاهاى به ظاهر علمى و تئورى‏بافى‏هاى آنها كه ما در عمل به آن رسیدیم خدشه‏دار شده و دیگر قابل قبول نمى‏توانست باشد. این بود واقعیت آنچه كه در این چند مدت با آن گریبان‏گیر بودم. والسلام.


• قسمتى از بازجویى صمدیه لباف

از حدود هشت ماه پیش [از دستگیرى در اردیبهشت 54] من در جریان مبارزه ایدئولوژیك قرار گرفتم. جریان بدین قرار بود كه مجید [شریف واقفى] شروع كرد به كنایه‏هایى زدن از این قبیل كه كم كم دارند زیر پاى خدا را جارو مى‏كنند. [از نظر مركزیت] افرادى كه مذهبى هستند به علت داشتن چنین تفكرى یا باید نوع تفكر خود را عوض و اصلاح كنند بدین شكل كه به كارگرى بروند و آن قدر كار كنند تا قدرت پذیرش ماركسیسم را پیدا نمایند یا اینكه در گوشه‏اى قرار گیرند و به كارهاى خورده‏كارى بپردازند و كم كم وضع خود را عادى كرده و شغلى پیدا نموده و زنى هم گرفته و به تدریج كنار بروند. یا صحبت‏هایى مى‏شد از این قبیل كه تمام ضعف‏ها و ضربه‏هایى كه ما تا به حال خورده‏ایم مربوط به تفكر ایده‏آلیستى و مذهبى بوده كه داشته‏ایم و این هم از گرایشات خرده بورژوازى ما است و اگر ایده‏آلیست نبودیم و اگر چنین تفكر مذهبى را نداشته بودیم اصلاً ضربه‏اى هم نمى‏خوردیم. خلاصه صحبت‏هایى بدین نحو شروع به وزیدن گرفت تا اینكه مسئول ما عوض شد و وحید افراخته به جاى مجید آمد و با من و سعید [شاهسوندى] شروع به بحث كردن نمود. او از ابتدا كه مسئول ما قرار گرفت و به خانه مى‏آمد نماز نمى‏خواند و با نماز خواندن ما هم شروع به مخالفت كردن نمود و مى‏گفت از این كار چه فایده‏اى مى‏برید این تفكر ایده‏آلیستى را كنار بگذارید. علت اینكه شما رشد نكرده‏اید داشتن تفكر مذهبى و ذهنى بودن نسبت به جهان مادى بوده. ما در عمل به این نتیجه رسیده‏ایم كه بیشتر ضربه‏هایى كه خورده‏ایم از تفكر ایده‏آلیستى است كه داشته‏ایم و این پذیرش خدا به عنوان یك مبدأ مافوق طبیعى و روح مطلق بود، كه این ضربه‏ها را به ما وارد نموده. یا صحبت‏هایى مى‏كرد كه ما در عمل و مبارزه به ماركسیسم رسیده‏ایم و این خود نشانه حقیقت و واقعى بودن تفكر صحیح ماركسیسم مى‏باشد...

از طرف دیگر ما مى‏گفتیم چه شده كه یك مرتبه خدا و پیغمبر و قیامت از میان سازمان رخت بربسته. چرا قبلاً قبول داشتید و یك مرتبه باید آنها را كنار بگذاریم و تمام ضربه‏هایى كه خورده‏ایم به خاطر این تفكر بوده؟

... جواب مى‏داد این حرف‏ها ناشى از یك تفكر ایده‏آلیستى است و شما باید بروید كارگرى تا بفهمید كه كارگر جز حیات مادى چیز دیگرى برایش مطرح نیست و ما هم باید نماینده و پیشتاز تفكر كارگرى باشیم و تنها ایدئولوژى كه مى‏تواند كارگر را از فساد، از استثمار و از بدبختى نجات دهد تفكر ماركسیسم است. بنابراین هر كس این تفكر را نپذیرد صداقت ندارد. پس از این جر و بحث‏ها بود كه فهمیدند من حاضر به قبول ماركسیسم نیستم. این بود كه گفت فعلاً برو كارگرى و سلاح را نیز از من گرفت و چون موقع خانه‏گردى [توسط ساواك] هم شده بود توجیه فرستادن كارگرى هم داشت و مى‏گفت براى حفظ خودت ما این كار را مى‏كنیم.... من و سعید به كشبافى رفته و مدتى را كار كردیم تا اینكه جزوه پرچم مبارزه ایدئولوژیك بیرون آمد...

بعد از اینكه من این مقاله را خواندم از هر سه گرایش كه در آن آمده بود متوجه شدم كه به نظر این مقاله تنها راه نجات مردم كنار گذاردن مذهب و نظرات ایده‏آلیستى و قبول ماركسیسم است و هر كس كه قبول نكند ول‏معطل است، باید كنار برود و دیگر برایم كاملاً مشهود شده بود كه حرف‏هایى كه مجید مى‏زد و مى‏گفت زیر پاى خدا را جاروب كرده‏اند، مذهب دیگر جایى ندارد كاملاً صحیح بود و فعلاً [سازمان] با شدیدترین وجه با آن مبارزه مى‏كند. مخصوصا كه در همان مقاله نوشته شده بود كه مبارزه اصلى مبارزه با دگماتیسم مذهبى است و باید گلوله‏هاى آتشین ایدئولوژیك را بر سر افراد مذهبى فروریخت. از این موقع به بعد بود كه من و سعید دیگر به حرف‏هاى وحید گوش نمى‏دادیم. دیگر كارگرى نرفتیم و در این رابطه سعید انتقادى به وحید كرد و گفت تو خودت چقدر كارگرى رفته‏اى كه ما را كارگرى مى‏فرستى، شما با ما تاكتیكى برخورد مى‏كنید، حال كه ما حاضر به هم عقیده شدن با شما نیستیم و ماركسیسم را قبول نداریم شما به خود اجازه مى‏دهید هر بلایى كه بخواهید بر سر ما بیاورید پس چه بهتر كه بروم كنار. وحید در جواب گفت تو اصلاً مفهوم كارگرى كردن را نفهمیده‏اى. این مدت هم كه كارگرى كردى مانند قبل هیچ تأثیرى روى تو نداشته. از طرف دیگر مجید بدون اینكه وحید متوجه شود به منزل ما مى‏آمد. پس از بیرون آمدن مقاله پرچم مبارزه ایدئولوژیك، مجید گفت اینها كافر شده‏اند و اگر روزى قدرت را در دست بگیرند هر چه مسلمان است خواهند كشت و وظیفه ما در شرایط فعلى این است كه هر چه بیشتر به آنها ضربه وارد آوریم و براى اینكه بتوانیم به آنها ضربه بزنیم بهترین كار افشا كردن... آنها است و به من نیز گفت كه تمایل به همكارى با آنها را نشان بده تا اینكه سلاح در اختیارت بگذارند. من نیز این كار را كردم و از خود انتقادى نمودم و بیان داشتم شما مسائل را بیشتر براى من توضیح دهید و روشن نمایید شاید بپذیرم... بعد از آن وحید گفت سلاح به تو خواهیم داد و ترتیبى نیز مى‏دهیم كه بتوانى در یك پوشش مناسب خانه‏اى نیز اجاره كنى و از سعید جدا شوى. درباره سعید بمن گفت او مثل یك سرباز فرارى ایستاد و اگر قدرت داشتیم یك گلوله در مغز آن خالى مى‏كردیم، بعد از چند روز دو مرتبه سلاح به من داد... از طرف دیگر مجید گفته بود خانه‏اى اجاره كن و آدرس آن را به وحید نگو. من هم با وانت كار كمى مى‏كردم تا وحید مشكوك نشود و بیشتر مى‏رفتم دنبال اطاق تا اینكه اطاقى در خیابان منوچهرى پیدا كرده و اجاره نمودم و آدرس آن را به وحید نگفتم و همچنین تماسى هم كه با مجید داشتم به وحید یعنى در واقع به گروه نمى‏گفتم. این تماس ادامه داشت تا اینكه وحید نمى‏دانم چطورى از طریق مجید متوجه تماس با مجید مى‏شود. احتمال مى‏دهم فردى كه با مجید هم‏گروه بوده و مجید گاهى شب‏ها به خانه منوچهرى مى‏آمد و به خانه تیمى نمى‏رفت از غائب شدن مجید متوجه شده و جریان را به وحید و گروه گزارش داده است. خلاصه بعد از رو شدن تماس من با مجید من هم به طور علنى شروع به مخالفت با آنها كردم.


• توضیح افراخته

وحید افراخته، در اوراق بازجویى و یادداشت‏هاى خود، اعترافات فراوانى كرده و جزئیات همه‏چیز و از جمله تصفیه خونین شریف واقفى و صمدیه لباف را توضیح داد. وى در این باره چنین نوشته است:
پس از به‏وجود آمدن گرایشات ماركسیستى در سازمان، عدّه‏اى به مخالفت پرداخته و ایدئولوژى جدید را نپذیرفتند. یكى از این افراد به نام مجید شریف واقفى [بود] كه از افراد سابقه‏دار سازمان بود. پس از مدّتى معلوم شد مجید كوشش‏هایى به طور مخفیانه براى انشعاب و دودستگى و اینكه افراد مذهبى را به دور خود جمع كند و حتى سازمان اصلى مجاهدین را [متعلق به گروه] خود بداند، كرده است. افرادى كه جذب او شده بودند، كسانى بودند مثل مرتضى صمدیه لبّاف... و فردى با نام مستعار «خسرو»(13) ، كه مسئول قسمت‏هاى الكترونیكى و تهیه كننده گیرنده‏هاى بى‏سیم پلیس بود. سازمان تصمیم به از بین بردن مجید شریف واقفى و مرتضى صمدیه لبّاف مى‏گیرد. طرح مجید در كوچه‏اى پایین‏تر از خیابان ادیب‏الممالك انجام مى‏شود... عملیات با شلیك دو گلوله به وسیله من و سیاه‏كلاه انجام شد.(14)

افراخته در متن تهیه شده مصاحبه خود با مطبوعات كه انجام نشد، نوشته است:
...بالاخره تصمیم گرفتیم براى عبرت سایرین تنى چند را ترور كنیم. براى انجام نقشه‏مان اولین هدف را مهندس مجید شریف واقفى انتخاب كردیم كه دوست بودیم و من زیباترین خاطرات را از دوستى با او بیاد دارم. ولى من چنان در كثافات و لجن‏هاى فعالیت آنارشیستى فرو رفته بودم كه دوستى برایم معنى و محتواى پوچى داشت. شریف واقفى را به شرحى كه قبلاً گفتم كشتیم و آتشش زدیم. (15)

در قسمت دیگرى از بازجویى وى درباره ترور صمدیه لباف چنین آمده است:
طرح دوم در كوچه‏اى بین خیابان نظام‏آباد و سلمان فارسى انجام شد و منجر به زخمى شدن مرتضى صمدیه لباف شد. در این طرح من، محمد طاهررحیمى و فرد دیگرى [ = مهدى موسوى قمى ]شركت داشتیم. صمدیه نیز در این جریان تیراندازى كرد كه گلوله‏اى به من اصابت نكرد(16).


پی نوشت :

1- وحید افراخته در بازجویی ساواک در این باره چنین نوشت : شریف واقفی که شروع به جمع آوری افراد مذهبی به طور پنهانی کرده بود این مسئله را با لیلا در میان گذاشت ، لیلا که وحشت کرده بود با نوشتن نامه ای جریان را به اطلاع مرکزیت گروه رساند. پرونده وحید افراخته ، ص 16

2 - مفاد همه پرونده های مربوط ، خلاصه پرونده ها..... ذیل همان اسامی ، نیز پرونده محمد جواد قائدی ، ص 49 – 51
3 - پرونده طاهر رحیمی ، ج 2 ، ذیل صمدیه

4- یادداشت های تقی شهرام ، مفاد وصیت نامه صمدیه لباف ، نوری ، روشنفکری وابسته در ایران.... ص 47 – 48.

5- این تماس در حال انجام بود که وحید افراخته و در پی او کاظمیان دستگیر شدند و مسائلی پیش آمد که شرحش خواهد آمد.

6- سعید شاهسوندی در مصاحبه ای بعدها اعلام داشت که در همان روز با شریف واقفی بوده و ساعت سه بعدازظهر با وی خداحافظی کرده و قرار بعدی با وی برای روز بعد داشته است.

7- کلید نام های مستعار که در این متن آمده این است : علی (بهرام آرام) ، حیدر (وحید افراخته) ، حسن (محمد طاهر رحیمی) ، عباس (حسین سیاه کلاه) ، همشیره (منیژه اشرف زاده کرمانی

8- پرونده خاموشی ، ج 1 ، ص 296. روحانی ، نهضت امام خمینی ، ج 3 ، ص 424 – 425

9- روحانی ، نهضت امام خمینی ، ج 3 ، ص 425. پرونده خاموشی ، ج 2 ، ص 151

10 - خلاصه پرونده‏ها...: ذیل افراخته و صمديّه لبّاف. نورى، روشنفكرى وابسته در ایران...: صص 70 ـ 72.

11 - این مطلب پس از پیروزى انقلاب و ضمن بیان خاطرات برادر صمديّه لبّاف روشن گردید. مرتضى كه وانمود كرده بود با پاى خودش به بیمارستان آمده، با این ادعا كه دوستش سارق مسلح بوده و به دلیل اختلافات، وى را با تیر زده در بیمارستان بسترى شد. اما پلیس مستقر در بیمارستان به وى مشكوك شد و به ساواك اطلاع داد. ساواك در آن زمان، ادعاى صمديّه را باور نكرد كه گفته بود: «خودم به بیمارستان مراجعه كردم.»

12 - «سعید در سال 1329 در شیراز به دنیا آمد... در سال 47 در رشته مهندسى مكانیك دانشگاه شیراز پذیرفته شد. ابتدا یك هسته مخفى انتشاراتى به وجود آورد و به تكثیر اعلامیه‏هاى امام خمینى پرداخت... او در سال 48 به عضویت سازمان مجاهدین خلق ایران پذیرفته شد و در شاخه شیراز به فعالیت پرداخت. طى سال‏هاى 48 تا 50... تحت هدایت مجاهد شهید فرهاد صفا... بعد از ضربه سراسرى اول شهریور 50، سعید در تیمى كه مجاهد شهید كاظم ذوالانوار فرماندهى آن را به عهده داشت فعالیت خود را در شكل جدید شروع و بعد از دستگیرى مجاهد شهید كاظم ذوالانوار در ارتباط سازمانى با مجاهد شهید مجید شریف واقفى قرار گرفت. در همین مدت در طرح و اجراى تعدادى از عملیات نظامى سازمان شركت داشت... انفجار اداره اطلاعات آمریكا و انفجار قبر رضاخان... انفجار هم‏زمان پاسگاه‏هاى پلیس در شهر قم در سال 51... در طول سال‏هاى 52 تا 54... عضویت در گروه الكترونیك سازمان و تهیه قسمت‏هایى از نشریه سیاسى سازمان... همراه و در كنار مجاهدین شهید مجید شریف واقفى و مرتضى صمديّه لبّاف... اولین هسته مقاومت اصولى علیه جریان انحرافى توسط این سه مجاهد در آذر 53 تشكیل شد.» نشریه مجاهد، ش 57، 16/2/59: ص 5. بنابر اسناد ساواك، ترور شاهسوندى نیز توسط مركزیت ماركسیست تصویب شده بود كه به علت دستگیر شدن وى، امكان انجام نیافت. خلاصه پرونده‏ها...: شاهسوندى، سعید. افراخته، وحید. بعدها شاهسوندى گفت كه از برنامه ترور خود مطلع شده و تا قبل از دستگیرى، از دست مركزیت سازمان متوارى بوده است.

13 - «خسرو» و «حمید الكترونیك» نام مستعار عبدالرّضا منیرى جاوید است؛ كه ضمن اقاریر افراخته مشخص مى‏شود كه او هم در «پروسه»اى از تصفیه قرار گرفته بوده است: «خسرو به دلایل ایدئولوژیك و مخالفت با ترور مجید از گروه كناره گرفته بود. شهرام كه خود را سخت نیازمند دانش و تجارب او مى‏دید، پیشنهاد كرد: خسرو را دستگیر كنیم و بیندازیمش توى یك خانه؛ آن وقت مجبورش كنیم وسایل مورد نیاز گروه را بسازد و تمام فوت و فن كار را نیز به یك عضو مورد اعتماد بیاموزد. وقتى این كار انجام شد، با یك تیپا او را بیندازیم بیرون.» روحانى، نهضت امام خمینى، ج 3: ص 423. پرونده افراخته، ج 2: ص 14. با دستگیرى وحید افراخته، منیرى جاوید نیز با اعتراف او دستگیر شد و در بهمن 54 اعدام گشت. وى سازنده كیف‏دستى انفجار داخل اتومبیل مستشاران، براى انفجار دوم به هنگام حضور عناصر ساواك، نیز بود.

14 - خلاصه پرونده‏ها...: افراخته، وحید.

15 - همان.

16 - همان.






منبع:سازمان مجاهدین حلق ، پیدایی تا فرجام ،موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، ج 2 ص 3 تا 17
منبع بازنشر: مجله الکترونیکی دوران



 
تعداد بازدید: 853


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: