انقلاب اسلامی :: عاطفه گرگین: "گلسرخی بیش از حد پوپولیست بود"

عاطفه گرگین: "گلسرخی بیش از حد پوپولیست بود"

15 تیر 1392


«من یک فدائی خلق ایران هستم و شناسنامه من جز عشق به مردم چیز دیگری نیست من خونم را به توده‌های گرسنه و پابرهنه ایران تقدیم می‌کنم. و شما آقایان فاشیست‌ها که فرزندان خلق ایران را بدون هیچ‌گونه مدرکی به قتلگاه می‌فرستید، ایمان داشته باشید که خلق محروم ایران انتقام خون فرزندان خود را خواهد گرفت. شما ایمان داشته باشید از هر قطره خون ما صدها فدایی برمی‌خیزد و روزی قلب شما را خواهد شکافت. شما ایمان داشته باشید که حکومت غیرقانونی ایران که در ۲۸ مرداد سیاه به خلق ایران توسط آمریکا تحمیل شده در حال احتضار است و دیر یا زود با انقلاب قهرآمیز توده‌های ستم کشیده ایران واژگون خواهد شد.»

این بخشی از وصیت‌نامه خسرو گلسرخی، شاعری است که در سحرگاه بیست و نهم بهمن سال ۵۲ به جرم شرکت در طرح ترور خانواده شاه، اعدام شد.


ماجرای بازداشت، برگزاری دادگاه جنجالی و اعدام خسرو گلسرخی یکی از فرازهای قابل توجه تاریخ پهلوی دوم است که باعث شد گلسرخی به یکی از شخصیت‌های کاریزماتیک چپ در ایران تبدیل شود.

نزدیک به چهل سال پس از مرگ این شاعر، همسرش عاطفه گرگین که تقریبا همزمان با او دستگیر و نزدیک به چهار سال در زندان می‌ماند، در این گفت‌وگو او از آرمان‌های خود که در آن زمان روزنامه‌نگار بوده، و همچنین اهداف خسرو گلسرخی سخن می‌گوید.



***

شما خودتان در کنار گلسرخی به عنوان روزنامه‌نگار فعال بودید و همراه او دستگیر شدید. دقیقا چه مدت در زندان بودید؟


من شانزدهم فروردین سال ۵۲ دستگیر شدم. خسرو را هشتم همان ماه در روزنامه کیهان بازداشت کرده بودند. در دادگاه اول، به یک سال حبس، و در دادگاه دوم به سه سال محکوم شدم. اما حدود سه سال و نیم در زندان ماندم و شهریور سال ۱۳۵۵ از زندان آزاد شدم.

پس وقتی گلسرخی را اعدام کردند، شما در زندان بودید؟


بله. من آن موقع در زندان بودم و همان جا هم خبردار شدم که خسرو را تیرباران کرده‌اند.

چرا شما بیشتر از سه سال در زندان ماندید؟


برای اینکه آنها در زندان از ما چیزهایی می‌خواستند که ما نمی‌توانستیم انجام بدهیم، مثل اعترافات تلویزیونی. یا قرار بود یک گروه حقوق بشری برای بازدید از زندان بیاید و با زندانیان مصاحبه کند و از ما خواسته بودند که اگر شکنجه شده‌ایم یا شکنجه شدن کسی را دیده‌ایم، چیزی نگوییم

شما شکنجه شده بودید؟


خود من نه، ولی خسرو شکنجه شده بود. در یک ملاقات که با هم در اوین داشتیم، وقتی توی اتاق آمد، نمی‌توانست روی پاهایش راه برود و همانطور که در دادگاهش هم گفته بود از شدت شکنجه خون ادرار کرده بود.

چطور خبر اعدام گلسرخی به گوش شما رسید؟


شب بیست و هشتم بهمن، زن زندانبان روزنامه کیهان را آورد که در صفحه اول آن تیتر بزرگ با عکس کرامت‌الله دانشیان و خسرو گلسرخی بود که نوشته بود: حکم اعدام این دو نفر ابرام شد.

واکنش شما چه بود؟

راستش من نمی‌خواستم در آن شرایط کاری کنم که به نظر بیاید شکسته‌ام. الان نمی‌توانم این چیزها را به زبان بیاورم ولی آن موقع در آن سن گفتم هرکس یک جور می‌میرد چه بهتر که آدم با ایمان به راهش بمیرد.

گلسرخی را قبل از مرگ ندیدید؟


اتفاقا همان شب ،زندانی‌های سیاسی به من می‌گفتند که برو بگو قبل از اعدام بگذارند ملاقات کنید. اما نشد و فردا صبح من را اول بردند دادستانی و وقتی برگرداندند به زندان، رئیس زندان که آدم بدی هم نبود مرا که دید گفت:‌ «من متاسفانه باید اولین کسی باشم که به شما تسلیت می‌گویم اما به قول خودتون هرکس یکجور می‌میرد و چه بهتر که آدم اینجور بمیرد.»

من خشکم زده بود. دلم نمی‌خواست خودم را جلوی آنها بشکنم ولی تاثیر این خبر به حدی بود که الان هم وقتی به شما می‌گویم انگار همین دیروز بود. به هرحال داستان عجیبی بود و از لحاظ عاطفی و احساسی خیلی به من ضربه زد. اینجور آدم‌ها همیشه با ما می‌مانند و آدم را ترک نمی‌کنند.

شما و خسرو گلسرخی چطور دستگیر شدید؟

آن موقع خسرو در روزنامه کیهان کار می‌کرد و من در رادیو بودم. دامون، پسرمان هم شاید یک سال و نیمه بود. روز دستگیری خسرو، مثل همیشه با هم از خانه بیرون رفتیم و تاکسی گرفتیم. خسرو زودتر از من جلوی روزنامه کیهان پیاده شد و من هم رفتم به میدان ارک. آنجا که رسیدم؛ رحمان عاطفی، سردبیر کیهان به من تلفن زد و خبر دستگیری خسرو را داد.

یک هفته بعد هم برای دستگیری من آمدند. اول گفتند آمدیم خانه را بگردیم. بعد یک اعلامیه را نشان دادند و گفتند این را در خانه شما پیدا کردیم. البته من فکر می‌کنم خودشان آن را گذاشته بودند؛ چون ما خانه را بعد از دستگیری خسرو پاک کرده بودیم.

گفتید پسرتان آن موقع یک سال و نیمه بود. هیچ وقت سر فعالیت‌های گلسرخی و اینکه باید به فکر خانواده باشد با هم بحث نداشتید؟


ما اصلا فکر نمی‌کردیم چنین اتفاقی بیفتد. چون کاری نمی‌کردیم. فعالیت ما فرهنگی بود. ما فقط می‌نوشتیم. نمی‌دانم چه جوری همه چیز دست به دست هم داد تا خسرو اونجوری برود و من بمانم و بچه هم چند سال با خانواده زندگی کند تا من آزاد شوم. کار ما نوشتن بود و چاپ کردن آن. اما این کار ما هدفمند بود. هدف‌مان هم این بود که از همان موقع باید آزادی برای همه باشد تا کسی از چیزی نترسد. نویسنده از چاپ کتابش نترسد.

وقتی می‌دیدیم برای چنین چیزی هم آزادی نداریم، دنبال به دست آوردن همان بودیم. یعنی سعی می‌کردیم به هر قیمتی شده چیزهایی که می‌خواهیم بنویسیم و چاپ کنیم. حتی به صورت پنهان. به نظر من یک روشنفکر باید با جهت‌گیری مشخص داشته باشد و ما به هنر برای هنر اعتقاد نداشتیم. دنبال چاپ آثار کسانی هم بودیم که دنبال هنر متعهد باشند.


اما به نظر خودمان حرف از هنر و ادبیات متعهد زدن چنین تاوانی نداشت. خسرو وقتی زندان بود برای من پیغام فرستاده بود که به عاطفه بگویید اینها هیچی در پرونده من ندارند و احتمالا من حتی زوتر از تو آزاد می‌شوم و می‌روم از دامون نگهداری می‌کنم تا تو بیایی. اما وقتی شکوه فرهنگی را دستگیر کردند،حرف‌هایی که او در زندان زد برای خسرو چنان پرونده‌ای ساخت که اعدامش کردند.

شما چه سالی آزاد شدید؟


من شهریور سال ۱۳۵۵ از زندان با چند ماه تاخیر آزاد شدم.

از زندان که بیرون آمدید، احتمالا در فضای خاصی بودید. همسر یک سیاسی اعدامی و خودتان هم زندان رفته بودید و هردو روزنامه‌نگار بودید. فعالیت‌های‌ قبلی‌تان را ادامه دادید؟


من وقتی از زندان آزاد شدم، چون کارم را از دست داده بودم و نیاز به درآمد داشتم، ابتدا به پیشنهاد ژاله کاظمیان که آن موقع همسر برادرم، ایرج گرگین بود در استودیوهای دوبله به عنوان دوبلور فیلم مشغول به کار شدم. بعد از ماجرای ۱۷ شهریور سال ۵۷ هم برای یک سری برنامه شعرخوانی در خارج از کشور همراه گروهی دعوت شدم. در فرانسه و لندن برنامه داشتیم و شعر می‌خواندیم و حرف‌های خودمان را می‌زدیم و هنوز به قول معروف سرگرم «بینش انقلابی» بودیم و فکر می‌کردیم باید در کشور تغییرو تحول و جابجایی صورت بگیرد. وقتی آقای خمینی به پاریس آمدند من اینجا بودم، و همه مشتاق بودند که این جابجایی صورت بگیرد و شاه برود. وقتی هم ایشان به تهران برگشتند من هنوز اینجا بودم. شاید یک هفته بعد از آن من هم به ایران برگشتم.

در ایران چه کردید؟ مخصوصا اینکه آن اوائل فضا برای فعالیت هم خیلی بازتر بوده.

وقتی به ایران برگشتم، باز یک عده دورو برم را سخت گرفتند که بیا و فعالیت کن. باز افتادیم در همین راه یعنی نوشتن و صحبت کردن و سخنرانی.

کجا سخنرانی می‌کردید؟


خیلی جاها. مثلا تهران در مدارس من را دعوت می‌کردند، یا در رشت وقتی قرار شد شعبه‌ای از اتحاد ملی زنان در دانشگاه گیلان تشکیل شود، برای من یک شب برنامه سخنرانی گذاشتند که به خاطر استقبال زیاد سه شب تکرار شد.

همه اینها قبل از انقلاب فرهنگی بود؟

ـ بله. آن موقع فضا جوری بود که همه شور و هیجان داشتند. البته به نظرم یک دوره‌هایی نگاه ما این بود که فکر می‌کردیم؛ این تعهد است که هرجا می‌رسیم شروع به ابراز احساسات سیاسی و تند کنیم و حتی گاهی خیلی چپ‌روی ‌کنیم. الان فکر می‌کنم شاید از دانش کافی برخوردار نبودیم. البته همه کارهای‌مان را رد نمی‌کنم. اما خوب خیلی چیزها هم یک مشت شعارهای سیاسی تحت جو حاکم بوده.

کار روزنامه‌نگاری هم می‌کردید؟


بله. همان زمان من شروع به انتشار «فصلی در گلسرخ» کردم که خودم سردبیر آن بودم. این مجلات را انتشار نگاه با تیراژ صد هزار نسخه چاپ می‌کرد و می‌فروخت. به نظرم این کار خیلی خوبی بود ولی خوب بعضی چیزهایش الان دیگر مورد قبولم نیست. من ۵ شماره از این مجله را منتشر کردم تا انقلاب فرهنگی شد. یادم هست برای شماره آخرش در چاپخانه صفحه اول که اسم چاپخانه را داشت ،کندند و پشت مجله را هم سیاه کردند و توزیع کردند. بعد هم انقلاب فرهنگی شد و ما از ایران خارج شدیم.

مجله «‌فصلی در گلسرخ» ادامه پیدا نکرد؟

چرا. وقتی به پاریس آمدم و دور دوم فصلی در گلسرخ را چاپ ‌کردم که بیشتر از قبل سویه سیاسی داشت.

در واقع چه سالی آمدید؟


بعد از سال ۶۰ بود.

بعد از جنگ؟


بله. جنگ شروع شده بود. به هرحال اینجا سری دوم «فصلی در گلسرخ» ‌را درمی‌آوردم. اما این بار هم خیلی تحت فشار بودم.

از طرف چه کسانی؟

از طرف همان اپوزیسیون خارج از کشور که دوست داشتند من تحت لوای آنها کار کنم ولی من می‌خواستم مستقل باشم. کار می‌کردم ولی با هیاهوی بسیار.مثلا فلان سازمان می‌گفت تو چرا نوشتی دیگر نباید مبارزه مسلحانه کرد و باید کار فرهنگی کنیم؟ بعد سعی می‌کردند با کارهایی مثل بایکوت کردن مجله من را تحت فشار قرار بدهند.

به هرحال هرکس می‌خواست ما با آنها کار کنیم و الان من به این معترضم که نگذاشتند به راه خودم بروم. همه یک‌جوری کار را سخت می‌کردند. ولی بالاخره با همین هیاهوها کار انتشار مجله خوابید.

چند شماره از «فصلی در گلسرخ» را در پاریس منتشر کردید؟

شش شماره. پنج شماره هم در تهران چاپ شد. روی هم سیزده شماره بود.

مشکل شما چه بود؟


ببینید قصد زن‌هایی مثل من این است که توانایی خودمان را ثابت کنیم. این مشکل هم فقط در ایران و در آن سیستم نیست. ایرانی‌هایی که اینجا هم هستند این فرهنگ زن‌ستیزی را دارند. همین روشنفکرها بسیار بسیار ضد زن هستند. در حالی که خودشان را به عنوان مدافع زنان معرفی می‌کنند. اما سعی دارند با ترور شخصیتی دیگران خودشان را ثابت کنند. اما با همه این مشکلات ،بالاخره من هم کارهای خودم را می‌کردم. سخنرانی‌ها و جلسات خودم را داشتم. دو تا کتاب شعر هم منتشر کردم.

شما هم شاعرید و روزنامه‌نگار و هم نگاه سیاسی خاصی داشتید. کدام یک از اینها بیشتر در ایجاد ارتباط بین شما و خسرو گلسرخی تاثیر داشت؟


وقتی من و خسرو آشنا شدیم، من روزنامه‌نگار بودم. خسرو هم نقد شعر می‌نوشت و شعر می‌گفت. به نظرم آدم اندیشمندی بود. علایق مشترک داشتیم. مثل هنر و موسیقی و وقتی اولین بار به خانه او رفتم؛ دیدم که این جوان، عکس مائو و مارکس و میرزا کوچک‌خان را به دیوار اتاقش زده. این نزدیکی فکری که بین ما ایجاد شد و صحبت‌هایی که با هم داشتیم، به من فهماند که خسرو می‌خواهد کاری کند تا جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کند را از آن حالت دربیاورد. در واقع تعهد اجتماعی داشت. خسرو یک آدم انقلابی در فکر بود و برای همین نوشته‌های متعهدش گرفتند و اعدام کردند. اتفاقا اصلا اهل فعالیت سیاسی نبود و با برخی از دوستانش که یک مدت جلساتی داشت، یکبار آمد خانه و به من گفت که من باید بیشتر بخوانم تا بتوانم بهتر بنویسم. یعنی اصلا حوصله فعالیت‌های سیاسی به آن شکل را نداشت.

با چه کسانی جلسه داشت؟ یعنی همان چپ‌ها؟

ببینید جنبش چریکی آن موقع تازه شکل گرفته بود و خسرو در واقع چریک نبود. در دادگاهش گفته بود که من یک فدائی خلقم ؛اما منظورش از خلق چیز دیگری بود و دفاع او در دادگاه واقعا شاهکار او بود.

اما برخی از روشنفکران در زندان حاضر به مصاحبه تلویزیونی می‌شدند. نظر گلسرخی در مورد این افراد چه بود؟


خسرو همیشه فکر می‌کرد آدم باید ایستاده بمیرد. وقتی با من در اوین صحبت کرد ،معلوم بود که هیچ کوتاه نخواهد آمد و نخواهد شکست. در خاطرات دوستانش هم آمده که او در مقابل شکنجه ایستادگی کرده بود.

پس این کار را تائید نمی‌کرد؟

اگر قبول داشت که خودش هم این کار را می‌کرد. با اینکه بعضی از این روشنفکران که در زندان مقاومت‌شان می‌شکست و حاضر به مصاحبه می‌شدند؛ از دوستانش بودند اما آنها را هم نکوهش می‌کرد. خسرو معتقد بود که رژیم می‌خواهد او را بشکند اما او دفاع جانانه‌ای در دادگاه کرد و آبروی روشنفکران را خرید و حفظ کرد. خسرو می‌خواست به آرمان کسانی که برایش درطول تاریخ قهرمان بودند، وفادار بماند.

مثلا چه گوارا؟


چه گوارا که بله. همیشه هم عکس او را به دیوار اتاقش داشت. اما کسانی هم در ایران برای خسرو قهرمان بودند.

مثل دکتر تقی ارانی؟

بله ولی فقط او نبود. قهرمان دیگر زندگی او میرزا کوچک خان بود. مدت‌ها می‌رفت جایی که میرزا کشته شده بود تحقیق می‌کرد و می‌نوشت و شعر می‌گفت.

خودش چه مرام و عقیده‌ای داشت؟


خسرو در دادگاه گفته بود من یک مارکسیست- لنینیست هستم و واقعا هم بود. چون به توده‌ها باور داشت. همیشه به طبقه محروم فکر می‌کرد و هروقت می‌رفت بیرون کسی را با خودش از توی خیابان می‌آورد خانه که با ما غذا بخورد.

شما مشکلی نداشتید؟

گاهی بحث‌مان می‌شد که من می‌گفتم اینها را از کجا می‌آوری توی خانه. الان فکر می‌کنم که پوپولیست بودنش زیاد از حد بوده است. البته الان اینجور فکر می‌کنم. اینکه آدم زیادی به همه اطمینان کند و به هرکس بها بدهد؛ فقط به صرف اینکه چون از توده‌های مردم است ،در نهایت ضربه می‌خورد. نه از توده‌ها اما این نگاه در آخر به فرد ضربه می‌زند. خسرو اما طبقه محروم را دوست داشت.

خودش از چه طبقه‌ای بود؟


ـ خسرو از یک طبقه متوسط بود. برعکس چیزی که می‌گویند از طبقات پایین بوده ؛اما اینطور نبود و فقط خیلی به مردم اهمیت می‌داد و فکر می‌کرد باید خود را نثارشان کند و در آخر هم اینکار را کرد.

به نظرتان اگر خسرو گلسرخی الان زنده بود چه می‌کرد؟

ـ یکبار این سوال را بقال محله ما که خسرو را خیلی دوست داشت در روزهای آخر که ایران بودم از من پرسید ومن هم نمی‌دانستم چه باید بگویم و گفتم :فقط می‌دانم خسرو اگر بود؛ باز هم برای آزادی مبارزه می‌کرد واگر جلوی اندیشه و قلمش گرفته می‌شد باز هم اعتراض می‌کرد. خسرو به مردم تعهد داشت و این را خودش همیشه می‌گفت. الان فکر می‌کنم چرا او فکر می‌کرد به مردم تعهد دارد؟

به نظرم خسرو گلسرخی می‌دانست چه می‌کند و کاملا به کاری که در دادگاه کرد، آگاه بود. هیچ کدام از مبارزان و چریک‌ها و روشنفکران که محاکمه شدند مثل خسرو نمی‌دانستند چه می‌کنند. اما او آنقدر می‌دانست که در دادگاهش از رابطه مارکسیسم و اسلام گفت.





منبع: سایت پارسینه



 
تعداد بازدید: 823


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: