22 تیر 1392
ترجمه: احسان موسوی خلخالی
آنچه در پی میآید شرح دیدارهای محمد حسنین هیکل، روزنامهنگار مشهور مصری با محمدرضا شاه پهلوی است. این بخش که «تاریخ ایرانی» برای اولین بار منتشر میکند، برگرفته از کتاب «دیداری دوباره با تاریخ» است که در آن هیکل شرح دیدارهای خود با هفت تن از مطرحترین شخصیتهای قرن بیستم را آورده است و یکی از آنها محمدرضا شاه پهلوی است. هیکل یک بار در سال ۱۳۳۰ شمسی، در بحبوحهٔ جنبش ملی شدن صنعت نفت، و بار دیگر در سال ۱۳۵۴، به دعوت شخص شاه به تهران سفر کرده و با او و تنی چند از مقامات حکومت ایران دیدار کرد. دیدار دوم او در قالب مصاحبهای در روزنامههای رسمی وقت ایران منتشر شده که هیکل در لابهلای نقل مستقیم آن مصاحبه برخی جزئیات این دیدار را به یاد میآورد.
***
وقتی شاه نگاه معناداری به من انداخت و گفت: «تا الان نیروهایی برای خانوادهاش [حسین فاطمی] در اصفهان کمک میفرستند»، به خود اجازه دادم بگویم (این صحبتم در آن زمان منتشر نشد): «میدانم که مصر (عبدالناصر) به خانوادههای چهرههای سرشناس جنبشهای آزادیخواه ملی کمک میکند و آن را وظیفۀ خود میداند.» شاه فورا پاسخ داد: «این دخالت در امور داخلی ما نیست؟»، گفتم: «اگر فاطمی هنوز زنده بود یا آشکار و پنهان فعالیتهایش علیه شما را ادامه میداد حق با شما بود. اما او با چاقو در دفترش کشته شد و از خود زنی بیوه و چند فرزند گذاشت. مصر این حق را داشت که مسوولیت آنها را بپذیرد و این دخالت در امور شما محسوب نمیشود.» او راضی نشد و خواهیم دید که باز به جمال عبدالناصر بازگشت.
از متن منتشرشده: «به شاه گفتم اجازه دارم بپرسم شما چه میخواهید؟ سه پدیده در ایران نظر من و بسیاری دیگر در جهان عرب را به خود جلب کرده است. نخست آن که ایران به شدت در حال مسلح شدن است. امسال ۴ میلیارد دلار سلاح خریده است. در این روند تسلیحاتی، تمرکز بر نیروی هوایی و دریایی در خلیج [فارس] است. این سلاح قرار است در برابر چه کسی به کار گرفته شود. دشمنی که ایران خود را برای آن آماده میکند کیست؟ به نظرم، امکان ندارد این سلاح علیه اتحاد جماهیر شوروی باشد چون تعادل نیروها، هرچقدر هم که سلاح بخرید، به شما اجازۀ درگیری با شوروی را نمیدهد. اگر این طور باشد پس این سلاح برای چیست؟
دوم آن که نیروهای نظامی شما در کنار سلطان قابوس در عمان با انقلابیون در ظفار میجنگند. من نمیخواهم دربارۀ انقلاب ظفار و سلطان قابوس نظری بدهم اما آیا این دخالت نظامی در موضوع داخلی یک کشور عربی نیست؟
انقلاب کردی ملا مصطفی بارزانی را چگونه توضیح میدهید؟ ایران حمایت خود را از انقلاب بارزانی قطع میکند و ناگهان بارزانی از میدان معرکه عقب مینشیند و انقلاب کردها تمام میشود. آیا این به کسانی از جمله خود من اجازه نمیدهد که بگویند ایران موتور محرک جنبش کردها دستکم در مرحلۀ اخیر بوده و شما پس از توافق اخیرتان با صدام حسین، که با وساطت بومدین در الجزایر انجام شد، از حمایت جنبش کردها دست برداشتید؟ البته از شما ممنونیم که حمایتتان را متوقف کردید اما آیا این به آن معنا نیست که شما محرک و پشتیبان آن بودهاید؟
اجازه دهید اضافه کنم من از کسانی هستم که معتقدند تعارضهای ایرانی ـ عربی عللی واقعی دارد و در تاریخ سیاسی و تمدنی ما موضوعی ریشهدار است. اما در عین حال، از کسانیام که همواره تأکید کردهاند و خواستهاند که اجازه ندهیم تعارض میان ما به تعارض خصمانه تبدیل شود. باید این تعارضها را غیرخصمانه نگه داریم و با فهم مشترک و همکاری و فعالیت روزمره آنها را حل کنیم و از میان ببریم. اما گفتم که برخی پدیدهها نظرمان را جلب میکند: نیروی نظامی و متمرکز کردن آن بر خلیج [فارس] برای ما سوالبرانگیز است؛ دخالت شما در ظفار نگرانکننده است؛ نقشی نظیر آنچه در جنبش کردی داشتهاید ترس از تکرار آن را در ما برمیانگیزد.»
شاه با بردباری به حرفهایم گوش میداد. تقریبا بیهیچ حرکتی، جز یک بار دستش را به سمت صورتش برد تا عینکش را روی بینیاش ثابت کند. وقتی اولین سوالم را با صراحت صد درصد مطرح کردم، رشتۀ سخن را به دست گرفت.
گفت: «هر آنچه را پرسیدی جواب خواهم داد اما قبل از آن میخواهم چیزی را بپرسم. شاید برای تو فرعی باشد اما برای من مهم است. در صحبتهایت دو بار به خلیج اشاره کردی اما هر دو بار بیهیچ اسمی، گفتی «خلیج» و ادامه ندادی. این خلیجی که میگویی اسم ندارد؟ بگذار بپرسم در مدرسه یاد گرفتی که این خلیج چه اسمی دارد؟»
با خنده گفتم: «منظورتان را فهمیدم. درست است. در مدرسه، در سالهای خیلی دور آن را با اسمش یاد میگرفتیم: خلیج فارس.» گفت: «نه در سالهای خیلی دور، تا همین اواخر آن را خلیج فارس مینامیدید. من خودم یک بار در رادیو شنیدم که عبدالناصر در سخنرانیای گفت که جنبشهای قومی عربی از خلیج فارس تا اقیانوس اطلس را در بر گرفته است؛ و چند بار نام خلیج فارس را آورد. من خودم شنیدم. چه شد که چند سال پیش تصمیم گرفتید تاریخ و طبیعت را تغییر دهید و اسم آن را فراموش کردید و اسمش را گذاشتید خلیج عربی؟ چرا؟ واقعا میپرسم، چرا؟»
شاه در این ایرادش بسیار جدی بود. گفتم: «شاید علتش این بوده که دیدیم خلیج فارس منسوب به پارس است و شما خودتان اسم قدیمی پارس را به ایران تغییر دادهاید. با این کار، آن اسم خلیج را از آن گرفتید چون کشوری که این اسم از آن گرفته شده بود اسمش را تغییر داد. دیدیم که خلیج تنها مانده... شاید یتیم شده و برای همین اسم تغییرناپذیرمان را به آن دادیم و اسمش شد خلیج عربی.»
شاه سرش را تکان داد و گفت: «نه... جدی میگویم. میخواهم بدانم چرا طبیعت و جغرافیا را عوض کردید؟ از وقتی دنیا آن را شناخته اسمش خلیج فارس بوده، چطور ممکن است ناگهان اسمش را خلیج عربی کنید؟»
گفتم: «توضیحی دارم که نمیدانم میپذیرید یا نه. ما دیدیم که هفت کشور عربی به این خلیج راه دارند: عراق، کویت، عربستان سعودی، بحرین، امارات، عمان و [قطر]؛ و از غیرعربها فقط و فقط ایران به آن راه دارد. نسبت اعراب از آن، هفت به یک بود. این توضیح را میپذیرید؟»
شاه گفت: «مگر نشانهها و علامتهای تاریخی و جغرافیایی به این ترتیب عوض میشود؟ مثلا پاکستان حق دارد فردا خواستار تغییر نام اقیانوس هند شود یا بخواهد نام پاکستان هم در کنار هند بیاید؟ نکتهای که میخواهم روی آن انگشت بگذارم نه فقط موضوع تاریخ، که موضوع مشکل روانی است. شما، یا درستتر بگویم، بعضی از شما ناگهان تصمیم میگیرید که نام ما را از روی یک مکان جغرافیایی که در طول تاریخ شناخته شده بود بردارید. حق نداریم بپرسیم؟ حق نداریم تعجب کنیم؟»
اگر بخواهم کمی بر این بخش از متن مصاحبه، که در آن زمان منتشر شده، درنگ کنم باید بگویم که با کسی مواجهیم که بسیار درگیر ظاهر است و حتی از اسم یک خلیج به نام دیگر نگران است. شنیده بودم که این اثر تربیت پدرش و تسلط شخصیت قوی او بر شخصیت پسرش است. پدر، پسرش را چندان نمیپسندید و او را ضعیف و بیاراده میدانست و در عوض شخصیت خواهر دوقلویش اشرف را میپسندید و میگفت طبیعت در شکم همسرش اشتباه کرده و بایست اشرف پسر درمیآمده و محمدرضا دختر. وقتی محمدرضا نوجوان بود، پدرش او را به مدرسۀ شبانهروزی فرانسوی در سوئیس فرستاد و پس از آن یک مربی فرانسوی تربیت او را عهدهدار شد و به این ترتیب در میان فرهنگهای گوناگون رها شد و در طول زندگی پدرش فقط اموری به او سپرده میشد که هیچ اهمیتی نداشت. عجیبتر از همه آنکه وقتی نیروهای متفقین تصمیم گرفتند رضا پهلوی را به خارج از ایران تبعید کنند و محمدرضا را بر تخت طاووس بنشانند، شاه پیر درخواست کرد که دیدار خداحافظی با پسرش داشته باشد. صحبتی که در این دیدار میان پدر و پسر رد و بدل شد جز این نبود که: «به سرعت پسری به دنیا بیاور تا استمرار سلطنت پهلوی در ایران تضمین شود» و بعد از هم جدا شدند.
علاوه بر اینکه به ظواهر بسیار اهمیت میداد، بیمسوولیتی علایقی در او پدید آورده بود که دیگران آن را دریافته بودند و تلاش میکردند از آن سوءاستفاده کنند. القاب پر طمطراق برایش به کار میبردند و در عوض هم برای دادن امتیازات بسیار گشادهدست بود. برنامۀ سفرهای خارجیاش بسیار دقیق تنظیم میشد و همیشه برنامهای برای بازی و خوشگذرانی در آن بود.
وقتی در سال ۱۹۵۴ [۱۳۳۳ش] به آمریکا رفت، اریک جانسون، رئیس وقت اتاق صنعت سینما در ایالات متحده، به افتخار او جشنی در دو تالار جدا از هم در لسآنجلس برگزار کرد. در یک تالار، که شاه تنها به آن دعوت شده بود، زیباترین ستارگان هالیوود بودند و در دیگری، ملکه ثریا با همۀ ستارگان مرد سینمای آمریکا.
بعدتر این برنامهها با گرمی بیشتر برگزار میشد و برخی وزارتهای خارجه برنامههایی میریختند که شاه یک یا دو شب را به عشقبازی بگذراند. بعدتر که سفر رفتن کمی دشوار شد، شاه یکی از جزایر خلیج [فارس] را به مرکز جهانگردی تبدیل کرد تا کسانی را که خود انتخاب کرده بود در آنجا ملاقات کند. پس از انقلاب، مطبوعات جهان عکسهایی از دهها دختر زیبارو منتشر کردند که همهشان ادعا میکردند که به کیش دعوت شده بودند و از خاطرات «گرمشان» با شاه و با چند ده هزار دلار سخن میگفتند.
از متن منتشر شده: شاه کمی سکوت کرد و به نظرم آمد میخواهد تأثیر کلامش را بسنجد. سپس، ناگهان تصمیم گرفت سخنش را ادامه دهد.
گفت: «به سوالهایت برگردیم. سوالت سه بخش داشت: این حجم سلاح در ایران برای چیست؟ نقش ما در کمک به سلطان قابوس؟ داستان جنبش کردستان عراق؟ با موضوع تسلیحات ایران شروع میکنم. بگذار صریح حرف بزنم. بله. ما سلاح میخریم، امسال ۴ میلیارد دلار و شاید سالهای آینده بیشتر و این روند تا سالهای بسیار ادامه خواهد داشت. میپرسی چرا؟ جوابم این است که چون میخواهیم در منطقهای که در آن هستیم قوی باشیم.
بگذار بپرسم: باید ضعیف بمانیم تا دیگران از ما نترسند و مایۀ نگرانی نباشیم؟ هیچ کشوری نمیتواند سیاست دفاعیاش را بر این اساس بنا کند. به خصوص کشوری که در منطقهای از جهان نقش مهم و ثروت فراوانی دارد که ممکن است طمع بسیاری را برانگیزد. چنین کشوری باید قدرتمند باشد.
پرسیدی این قدرت علیه کیست؟ درست گفتی، آنچه دربارۀ اتحاد جماهیر شوروی گفتی درست بود. ممکن نیست تعادل قدرت میان ما و آنها برابر شود. اما آیا ممکن است کسی تصور کند که ما میخواهیم نیروی نظامیای درست کنیم و با آن اعراب را تهدید کنیم؟
همه میبایست از موضع من در قبال بحرین تقدیر میکردند. ما بحرین را ایرانی میدانستیم. تاریخ هم همین را میگوید. اما منطق من این بود که نمیخواهم با ادعای تاریخی سرزمینی را بگیرم که فقط با زور اسلحه میتوانم آن را نگه دارم.
برخی میگویند من به امارتهای خلیج فارس چشم دارم. چرا باید چنین باشد؟ اگر سود و زیان چنین کاری را محاسبه کنی ــ صرف نظر از همۀ موازین اخلاقی ــ چیزی در خلیج فارس پیدا نمیکنم که مرا به خطر کردن در آن وسوسه کند. مثلا بخواهم به امارات متحده حمله کنم تا درآمدهای نفتی آن را بگیرم؟ فقط برای دو میلیارد دلار در سال؟ بعد با آنچه کنم؟ این به چه کار ایران میآید؟ چه نیازی به آن داریم؟ برای چنین چیزی خودم را درگیر دشمنی مسلحانه با جهان عرب کنم؟ واقعا این مرا راضی میکند؟ نه. شک نکن که نه.
بگذار سیاست نظامیام را برایت خلاصه کنم: ما در این منطقه زندگی میکنیم و این منطقه امروزه مهمترین منطقۀ جهان است. یک جایی خواندهام که آن را مرکز ثقل همۀ رویاروییهای جهانی خواندهای. با تو موافقم.
در این منطقه من ثروتی دارم که میخواهم آن را حفظ کنم و نقشی دارم که میخواهم اجرا کنم و سیاستی که میخواهم عملی کنم و هیچ ثروت و نقش و سیاستی بیضمانت نیروی نظامی معنا ندارد. قدرت نظامیای که میسازم در برابر هر تهدیدی خواهد بود که در برابرم قرار گیرد. تهدیدی که ضعیفتر از قدرتم باشد هرگز شکل نمیگیرد؛ تهدیدی را که در حد قدرتم باشد جواب خواهم داد؛ دربارۀ تهدیدی که قویتر از قدرتم باشد هم نظریهای دارم. من میگویم که نیروی مسلح مثل چفت در است. دیگران را دستکم تا چند وقت پشت در نگه میدارد. معطلشان میکند و به ما فرصت میدهد. به دوستانمان و هر کس که بخواهد کمکمان کند فرصت میدهد. این سیاست من است.»
با خواندن این بخش از صحبتهای شاه میبینیم که او تصوراتی بسیار فراتر از مرزهای کشورش داشته است. او خود را کسی میدیده که در سرتاسر منطقه نقش دارد و برای همین است که قدرت نظامیای برای خود میسازد که حتی ارتشش توانایی هضم آن را ندارد. ارتش ایران نمیتوانست در یک ربع قرن حجمی بالغ بر هشتاد تا صد میلیارد دلار را در خود هضم کند.
گفت: «بله، ما سلاح میخریم» و چند بار آن را تکرار کرد. «این روند تا سالهای بسیار ادامه خواهد داشت.» گویی میخواهد به مخاطبش بگوید که سلاح برایش موضوعی حیاتی است بیآنکه مهم باشد که این سلاح به چه کار میآید. اندوختن سلاح برای او به خودی خود مایۀ اطمینان خاطر در برابر خطرهایی بود که در اعماق وجودش احساس میکرد اما بر زبان نمیآورد.
او میخواست دیگران نیرو و قدرت او را احساس کنند. بدانند که وقتی عصبانی شود چه نیرویی دارد و اگر هم دوست است چه قدرتی دارد. وقتی از بحرین صحبت میکرد این در او کاملا آشکار بود. او بحرین را ایرانی میدانسته اما نخواست به زور آن را بگیرد با این همه جهان عرب موضع او را قدر نشناختهاند.
او نمیخواهد با اعراب بجنگد و به خلیج [فارس] چشم ندوخته چون در آن چیزی نیست که به جنگ بیرزد. از فحوای سخنش میشود فهمید خطری که خود را برای آن آماده میکند شوروی است. وقتی هم که به او یادآور شوند که تعادل بین او و شوروی اساسا بیمعناست چون هرگونه دستدرازی شوروی به ایران معادل جنگ جهانی است، پاسخش آن است که میخواهد چفت در را ببندد.
اینجا که رسید گفتم: «اما ۶۰ میلیارد دلار بابت چفت در زیاد نیست؟ تازه، کشورهای منطقه از جانب شوروی در معرض هیچ تهدیدی نیستند» و جواب داد: «به ارتش سلطنتی(!) دستور دادهام خودش را برای همۀ جبههها آماده کند.»
از متن منتشرشده: پادشاه ادامه داد: «لابد میپرسی امنیت ایران یعنی چه؟ جواب میدهم. من میخواهم روابط خوبی با جهان عرب داشته باشم چون در مرزهای غربیام هستند. تحولی که در سیاست مصر پیش آمد مرا به این هدف بسیار نزدیک کرد. ما مشکلاتمان را با عراقیها حل کردیم. مشکلاتی که از زمان عبدالکریم قاسم در ۱۹۵۸[۱۳۳۷ش] شروع شد و تا همین امسال ادامه داشت. ترکیه در شمال غربی ماست و مشکلی با آن نداریم و شریک ما در پیمان سنتو است. در خلیج فارس هم به دنبال یک امنیت مشترکم. در شرق هم سیاست خاصی داریم. من آشکارا مخالف دوپارگی جدید در پاکستان هستم و در برابر آن خواهم ایستاد.
در اقیانوس هند خلأ قدرت هست و من مدعی نیستم که میتوانم به تنهایی این خلأ را پر کنم، اما فکر میکنم بسیار ضروری است که کشورهای منطقه در این اقیانوس حضور دریایی داشته باشند. به خصوص در ورودیهای خلیج فارس، که این راه دستیابیشان به قلب ایران است.
لابد الان میخواهی دربارۀ قدرت هستهای بپرسی. جوابم این است که من نمیخواهم ایران به بمب هستهای برسد به دو علت بسیار روشن: نخست اینکه هزینههای آن بسیار گزاف است. دوم آنکه ابزارهای لازم، از جمله موشک برای حمل آن در جنگ را ندارم. اما باید به وضوح بگویم اگر قرار باشد کسی در منطقه بمب هستهای داشته باشد ایران هم باید بمب هستهای خودش را داشته باشد.
در حال حاضر، روی سلاح هوایی متمرکز شدهام و میخواهم کاری کنم که هرگونه نفوذ هوایی به ایران ناممکن باشد. باید بتوانم هر هواپیمای دشمن یا جنگی را در فاصلۀ ۲۰۰ یا ۳۰۰ کیلومتری خاک ایران سرنگون کنم. خلاصه، میخواهم در منطقهای که در آن هستم و ثروت و مصالح و امنیت من وابسته به آن است قوی باشم. به نظرت این اشتباه است؟»
اگر کمی بر این بخش چهارم سخنان شاه درنگ کنیم میبینیم که توهم قدرت در او به بالاترین حد رسیده است. «او» اجازه نمیدهد پاکستان چند پاره بشود و از یکپارچگی آن از داخل و خارج پشتیبانی میکند. اقیانوس هند خلأ دارد و نیروی نظامی او باید آن را نه فقط در دریا که در آسمان هم پر کند.
دستیابی به بمب هستهای هم چندان از نظرش دور نیست. او میداند چنین کاری چه هزینههایی دارد اما اگر قرار باشد هر کسی در منطقه به بمب هستهای دست پیدا کند ایران هم باید بمب هستهای خودش را داشته باشد. در آن جلسه، اذعان کرد که برنامۀ تولید انرژی هستهای در هفت سال، ۳۰ میلیارد دلار برای او هزینه دارد.
به نقل از متن منتشرشده: پادشاه ادامه داد: میدانی؟ عراق بیشتر از ایران تانک داشت. الان با هم از این نظر برابریم. حق ندارم همیشه خودم را از قدرتم خاطرجمع نگه دارم؟ میخواهم یک سوال از تو بکنم: خلیج فارس را چطور میبینی؟
نظرم را مفصلا توضیح دادم و در آن زمان در ضمن این مصاحبه منتشر شد.
منبع: سایت تاریخ ایرانی
تعداد بازدید: 807