انقلاب اسلامی :: ۵- همکاری ایران با کُردها و اسرائیل چگونه بود؟ - شاه سالانه یک میلیارد دلار از شرکت نفت می‌گرفت

۵- همکاری ایران با کُردها و اسرائیل چگونه بود؟ - شاه سالانه یک میلیارد دلار از شرکت نفت می‌گرفت

22 تیر 1392


ترجمه: احسان موسوی خلخالی

آنچه در پی می‌آید شرح دیدارهای محمد حسنین هیکل، روزنامه‌نگار مشهور مصری با محمدرضا شاه پهلوی است. این بخش که «تاریخ ایرانی» برای اولین بار منتشر می‌کند، برگرفته از کتاب «دیداری دوباره با تاریخ» است که در آن هیکل شرح دیدارهای خود با هفت تن از مطرح‌ترین شخصیت‌های قرن بیستم را آورده است و یکی از آن‌ها محمدرضا شاه پهلوی است. هیکل یک بار در سال ۱۳۳۰ شمسی، در بحبوحهٔ جنبش ملی شدن صنعت نفت، و بار دیگر در سال ۱۳۵۴، به دعوت شخص شاه به تهران سفر کرده و با او و تنی چند از مقامات حکومت ایران دیدار کرد. دیدار دوم او در قالب مصاحبه‌ای در روزنامه‌های رسمی وقت ایران منتشر شده که هیکل در لابه‌لای نقل مستقیم آن مصاحبه برخی جزئیات این دیدار را به یاد می‌آورد.



***



بعد شاه ادامه داد: «نوبت به سوال دومت می‌رسد: کمک من به سلطان قابوس علیه انقلاب ظفار. جز واقعیت نمی‌توانم چیزی بگویم. واقعیت آن است که من نیروهایی دارم که در کنار نیروهای سلطان قابوس مشغول جنگیدند. انقلاب ظفار کمونیستی است و من مخالف گسترش کمونیسم در منطقه‌ام. فقط موضوع باور‌ها در میان نیست بلکه موضوع امنیت مطرح است. بگذار نقشه را جلویمان بگذاریم و حرف بزنیم. این خلیج فارس است. گذرگاه من به اقیانوس... به جهان... و گذرگاه همۀ نفت ایران. می‌دانی روزانه چقدر نفت از تنگۀ هرمز رد می‌شود؟ صد میلیون دلار.»

شاه سکوت کرد. از دهان نفسی کشید و گفت: «چه می‌گویم؟ نه. خیلی بیشتر از این حرف‌هاست. ۱۸۰ میلیون دلار. روزی ۱۸۰ میلیون دلار نفت از تنگه رد می‌شود. تنگه تقریبا خفه شده است. فاصلۀ گذرگاه کشتی‌ها از ساحل آن به اندازۀ یک سنگ انداختن است. فکر می‌کنی اجازه می‌دهم یک حکومت مخالف من بر سواحل عربی خلیج [فارس] حکومت کند؟ اجازه می‌دهم یک حکومت کمونیستی آنجا پا گیرد؟ بگذار صریح بگویم: تا آنجا که به من مربوط می‌شود اجازه نمی‌دهم. حتی احتمالش را هم اجازه نمی‌دهم. تنگه شاهراه حیاتی نفت ایران است و در حال حاضر نفت ایران زندگی ماست، پس اجازه نخواهم داد.

وقتی سلطان کمکم را خواست کمکش کردم. نمی‌خواهم نیرو‌هایم تا ابد آنجا بماند. در اسرع وقت همین‌جا لازمشان دارم. انقلاب ظفار چیز بزرگی نیست اما یک جرقه است. می‌خواهم جرقه را خاموش کنم قبل از آنکه آتشی به پا کند. گزارش‌هایی که به من رسیده نشان می‌دهد که انقلابی‌ها ۶۰۰ -۵۰۰ تا بیشتر نیستند.»

و ادامه داد: «با وجود این، این مشکل من است. تنگۀ هرمز برای من یک شاهراه حیاتی است. اجازه نمی‌دهم تهدید شود و اجازه نمی‌دهم یک حکومت کمونیستی در آن پا بگیرد. با این همه، به بعضی دوستانمان در جهان عرب گفتم بیایید امتحان کنید ببینید می‌شود مشکل را در چارچوب جهان عرب حل کرد. آن‌ها هم سعی‌شان را کردند اما نشد. امیدوارم به نتیجه برسند. اما تا وقتی که برسند من مسوول حفاظت از شاهراه حیاتی ایرانم. چیزی را که از تو پنهان نکرده‌ام؟»

مهم‌ترین چیزی که در این بخش مهم به نظر می‌آید، اعتراف اوست به نقش ژاندارم منطقه. هر جا احساس کند چیزی تهدیدش می‌کند دخالت می‌کند و اگر دیگران نتوانند مشکلشان را حل کنند او خودش به تنهایی دخالت می‌کند تا آن مشکل را برایشان و به جایشان حل کند.

ژاندارمی که اول کار، در دهۀ ۱۹۷۰ [۱۳۴۹ش]، بسیار فروتن بود و به مرزهای خودش بسنده می‌کرد امروز مسوول امنیت و نظم و ترتیب نه فقط در خلیج فارس که حتی آفریقا و زئیر و شاخ آفریقا شده بود. همین بلندپروازی‌ها او را به تأسیس آنچه بعد‌تر «باشگاه سافاری» نام گرفت، واداشت. مجموعه کشورهایی از جمله ایران و عربستان سعودی و مغرب و مصر، نیرویی نظامی برای دخالت سریع تشکیل دادند (برخی از آن نقش مالی داشت، برخی تسلیحاتی، برخی هم خون و جان شهروندانشان را وسط گذاشته بودند) که هر گاه از آنان خواسته می‌شد وارد عمل می‌شدند. وحشتناک‌تر آنکه ایدۀ اصلی این نیرو در خود منطقه شکل نگرفته بود بلکه مجموعه‌ای از بانک‌ها و شرکت‌های بزرگ آمریکایی احساس کردند که مصالحشان در خطر است و قدرتشان محدود شده چون ایده‌پرداز اصلی‌شان در وزارت خارجۀ آمریکا، هنری کیسینجر، به سبب مسالۀ ویتنام در کنگرۀ آمریکا با مشکلات جدی مواجه بود. کنگره نمی‌خواست برای پرداخت هزینۀ دخالت نظامی در کشورهای دیگر اعتباری تعیین کند. آن روز‌ها مسالۀ آنگولا جدی شده بود چون در آن حکومتی به قدرت رسیده بود که صاحبان مصالح بزرگ آن را «دارای گرایش‌های مارکسیستی» تشخیص داده و خواستار سرنگونی آن شده بودند و کیسینجر نتوانست این خواسته را برآورده کند.

پس از آن ناگهان شورشی به رهبری ژنرال بومبا علیه ژنرال موبوتو، از فاسد‌ترین و بد‌ترین حاکمان آفریقا بپا خاست که سریعا نیروهای «مداخله سریع» با هدایت شاه ایران پیدا شدند و ذیل عنوان «باشگاه سافاری» به سود ژنرال موبوتو وارد معرکه شدند: سربازانی از مصر و مغرب و پول و سلاح از ایران و عربستان سعودی.

این باشگاه سافاری ــ کلمۀ سافاری برای سفرهای شکار حیوانات وحشی در جنگل‌ها به کار می‌رود ــ یکی از عجیب‌ترین ماجراجویی‌های سیاسی در تاریخ عصر جدید منطقه است. کسانی برای دخالت مسلحانه در مناطق و اموری داوطلب می‌شوند که هیچ ربط مستقیم یا غیرمستقیمی به آن‌ها ندارند و به عللی دیگر این کار را می‌کنند؛ به سود قدرت‌های دیگری که نمی‌خواهند هزینه‌های مصالحشان را بپردازند و برخی دیگر داوطلب پرداخت آن هزینه‌ها می‌شوند.

هواری بومدین، رئیس‌جمهور الجزایر به من گفت که نقش مغرب در این باشگاه پیش‌تر به او پیشنهاد شده بود و انور سادات در سفری به الجزایر گفته بود که «تشکیلاتی منطقه‌ای شکل خواهد گرفت تا وضعیت مناطق حساس اطراف خاورمیانه را سامان دهد و برخی خواسته‌اند الجزایر را به آن وارد نکنند» اما او ــ یعنی انور سادات ــ به آنان گفته که به بیرون نگه داشتن الجزایر رضایت نخواهد داد و خودش شخصا این نقش را به دوستش بومدین عرضه خواهد کرد. بومدین به من گفت که وقتی از سادات توضیح بیشتری دربارۀ این تشکیلات و نقش و هدف آن خواسته و جزئیات را از انور سادات شنیده جواب داده که «تا آنجا که به من مربوط است بیرون ماندن از این تشکیلات را ترجیح خواهم داد.»

به نقل از متن منتشر شده: پادشاه گفت: «حالا نوبت بخش سوم سوالت است: داستان ما و جنبش کُرد. باز هم صریحا باید بگویم که بله ما انقلاب کرد‌ها را پشتیبانی کردیم. در دورۀ اخیر عملا نیروی پشت سر آن ما بودیم و وقتی حمایتمان را قطع کردیم آن اتفاقات افتاد. می‌خواهم بگویم که جنبش کرد را من راه نینداختم اما دیدم که یک واقعیت است. نظام‌های حاکم بر عراق سال‌ها با ما دشمنی می‌کردند. من هم انقلاب کرد را فرصت مناسبی دیدم. با خودم گفتم چرا برای مصالحمان از آن استفاده نکنم؟ و همین کار را کردم. چرا نکنم؟

بله من به جنبش کرد ضد حکومت بغداد کمک کردم. این جواب آن کارهایی بود که ضد ایران کردند. چرا باید کاری را که می‌دانم درست بوده انکار کنم؟ به نظرت، سوالت را دور زدم؟ صریح‌تر از این چه می‌خواهی؟»

گفتم: «واقعا دور نزدید و این مرا به یک سوال دیگر تشویق می‌کند. رابطۀ شما با اسرائیل. یک زمانی اطلاعات بسیاری دربارۀ روابط سازمان امنیت ایران با سازمان امنیت اسرائیل در اختیار بود.»

پادشاه گفت: «رابطۀ من با اسرائیل منحصر به رابطۀ امنیتی و اطلاعاتی نبود، همکاری ما تسلیحاتی هم بود. من از هر سلاحی کمی برایشان فرستادم. اما الان نوبت من است که از تو چیزی بپرسم: تو دوست جمال عبدالناصر بودی. می‌دانی چرا برخوردی که با من کرد با آنچه با ترکیه نشان داد متفاوت بود؟ ترکیه از اول روابط جدی‌ای با اسرائیل داشت، در حد سفیر. اما ما از اول روابط محدود برقرار کردیم. اما واکنش عبدالناصر بسیار خشن بود و همۀ روابطش را با ما قطع کرد. چرا این کار را با ترکیه نکرد؟»

گفتم: «آنچه را خودم دیده‌ام برایتان می‌گویم. روابط ترکیه و اسرائیل قبل از عبدالناصر برقرار شده بود. وقتی عبدالناصر به قدرت رسید سیاستش ثابت نگه داشتن حلقۀ محاصرۀ پایگاه‌های به جا مانده برای اسرائیل بود. برای همین در برابر هر کشوری که روابط جدیدی با اسرائیل برقرار می‌کرد موضع جدی و شدید می‌گرفت. وضع ایران با ترکیه متفاوت بود. ترکیه مدت‌ها بود که به جهان عرب پشت کرده بود. آرزوی آتاتورک این بود که ترکیه را، صرف‌نظر از تاریخ و سنتش، بخشی از اروپا کند. ترکیه تا سال‌های نه چندان دور کشوری بود که با کشورهای عربی می‌جنگید و روابطشان پر از پیچیدگی بود. اما ایران داستان دیگری داشت. روابط ما با ایران مستحکم بود. عبدالناصر می‌ترسید وقتی روابط محدود به ایران و اسرائیل شروع شود این مقدمه‌ای شود برای اینکه کشورهای دیگر هم همین کار را بکنند و این معنایی نداشت جز فروریختن حلقۀ محاصره‌ای که عبدالناصر به آن فکر می‌کرد. این نگرانی وجود داشت که کشورهای اسلامی‌ای مثل اندونزی، مالزی و پاکستان هم روش ایران را پیش بگیرند و نیز اینکه کشورهای اروپایی مثل یونان و اسپانیا هم اسرائیل را به رسمیت بشناسند. برای همین بود که عبدالناصر به موضع ایران واکنش شدید نشان داد. لازم بود این کار را بکند. نمونۀ دیگری که شبیه آن بود ــ البته با تفاوت‌هایی در اوضاع و احوال سیاست ــ اصل هالشتاین در آلمان غربی بود که بر اساس آن با هر کشوری که آلمان شرقی را به رسمیت می‌شناخت روابطش را قطع می‌کرد. این آن چیزی بود که دیدم.»

پادشاه گفت: «وقتی عبدالناصر با من دشمنی کرد بر اساس حکمتی که می‌گوید: «دشمن دشمن من دوست من است» رفتار کردم و روابطمان با اسرائیل گسترده‌تر شد. برخی از شما خیال کردید و چه بسا همچنان خیال می‌کنید من بازیچۀ دست آمریکا هستم. چرا باید قبول کنم که بازیچه باشم؟ یک علت بیاور که توجیه کند چرا من باید بازیچۀ آمریکا باشم؟ ما آن‌قدر عوامل قدرت داریم که برای قدرتمند بودنمان کافی باشد، چرا باید نقش پنجۀ گربه‌های دیگران را بازی کنیم؟»



***



با خواندن این عبارات می‌بینیم که بخشی از آن‌ها هیچ توضیحی لازم ندارد و بخشی دیگر به کار تحلیل روانی می‌آید. در آنچه به کُرد‌ها مربوط می‌شود هیچ مجالی برای تفسیر و تأویل نیست. او صریحا گفت که به کرد‌ها کمک کرده و نیروی عملی پشت سر آن‌ها بوده است و وقتی حمایتش را قطع کرده آن اتفاقات افتاده است.

حرف‌هایش دربارۀ روابط با اسرائیل نشان‌دهندۀ عقده‌های عمیق درونی است. من از او دربارۀ روابط امنیتی و اطلاعاتی با اسرائیل پرسیدم و او خود لطف کرد و گفت روابطش به این حد منحصر نبوده و به همۀ عرصه‌ها به خصوص عرصۀ نظامی رسیده است.

برای توجیه این اقدام هم استدلال آورد که بر اساس حکمتی که می‌گوید: «دشمن دشمن تو دوست توست» عمل کرده است. اما فراموش کرده بود که عبدالناصر به علت روابطش با اسرائیل با او از در دشمنی درآمد و علت برقراری روابطش با اسرائیل دشمنی عبدالناصر با او نمی‌توانسته باشد.

به ‌هر حال، او می‌توانست دشمنی متقابلش با عبدالناصر را به دوستی صمیمی‌اش با اسرائیل ربط دهد اما بی‌اساس بودن استدلال او در این‌باره با روابط گرم و صمیمی‌اش با انور سادات روشن شد. در این باره کافی است مواضع او را در اثنای جنگ اکتبر یاد آوریم:

۱. رد درخواست اتحاد جماهیر شوروی که پل امداد هوایی شوروی به مصر و سوریه از آسمان ایران بگذرد در حالی که پیش از آن پل امدادی بین آمریکا و اسرائیل برقرار شده بود.

۲. دربارۀ کمک‌ها و امدادهای سریع و فعالانۀ آمریکا به اسرائیل هیچ واکنشی نشان نداد (این را کیسینجر در صفحۀ ۶۷۳ کتاب خاطراتش تأیید می‌کند).

۳. خودداری از مشارکت در تحریم صادرات نفت به ایالات متحده و ادامۀ فروش نفت همزمان با بالا رفتن بی‌سابقۀ قیمت نفت در بازار جهانی.

۴. تأمین همۀ نیازهای نفتی اسرائیل طی جنگ اکتبر (همین اتفاق در جنگ‌های پیشین اسرائیل با اعراب در سال‌های ۱۹۵۶ [۱۳۳۵ش] و ۱۹۶۷ [۱۳۴۶ش] افتاد؛ در آن جنگ‌ها هم سوخت همۀ ادوات جنگی اسرائیل، ایرانی بود).

۵. تأمین سوخت هواپیماهای آمریکایی‌ای که در مرحلۀ اول درگیری‌ها به نفع اسرائیل مانور نظامی دادند.

۶. ادامه فشار نظامی به عراق تا نتواند وزنۀ نظامی خود را برای تأثیرگذاری در جنگ اعراب و اسرائیل به کار گیرد.

۷. او به نقش بازدارندۀ اسرائیل در برابر اعراب اعتقاد داشت. (این را کیسینجر نیز در صفحۀ ۶۷۵‌‌ همان کتاب تأیید می‌کند و سخنی از شاه نقل می‌کند که گفته بود: «اسرائیل تعادل قدرت را در منطقه حفظ می‌کند و استقلال و وجود برخی کشورهای کوچک در آن را تضمین می‌کند.»)

طرفه آنکه سال‌ها بعد انور سادات تلاش کرد به ملت مصر بقبولاند که در تلافی «نقش فعال او [شاه] در جنگ اکتبر» از او میزبانی کنند و چه جوهر‌ها که برای اثبات این نقش بر کاغذ حرام شد تا از «وفاداری به مردی که در جنگ اکتبر و روزگار سخت کنار ما ایستاد» دفاع کند.

و ناگهان، از سر تداعی و چه بسا ناخواسته، شاه به یاد این نکته می‌افتد که برخی در جهان عرب او را بازیچۀ دست آمریکا می‌دانند و استدلال می‌کند که چرا باید چنین باشد. مسیر استدلال یکی است: من در عمان دخالت کرده‌ام؛ من در هر جا در خلیج فارس دخالت می‌کنم، من نیروی محرک جنبش کرد هستم، من با اسرائیل همکاری کردم، نه فقط همکاری امنیتی بلکه در همۀ عرصه‌ها، اما بازیچۀ دست آمریکا نیستم. من هیچ اشارۀ مستقیم یا غیرمستقیمی به چنین چیزی نکرده بودم.



***



به نقل از متن منتشرشده: سپس صحبت را به موضوع نفت کشاند و با شور فراوان گفت: «ما الان ثروت فراوان داریم، فرصت هم داریم، هرچند فرصتمان محدود است. الان ما با این مساله مواجهیم که آیا با این ثروت عظیم و با این فرصت محدود می‌توانیم قدرت پایدار برای خودمان بسازیم؟ آن‌ها بسیار با ما دشمنی می‌کنند. آن‌ها به دروغ تورمی را که خودشان گرفتار آنند به ما نسبت می‌دهند اما علت آن تورم افزایش قیمت نفت نیست. تورم جهان در سال ۱۹۷۴ [۱۳۵۳ش] حدود ۳۰ درصد بوده است و سهم افزایش قیمت‌های نفت در آن کمتر از ۲ درصد است. واقعیت آن است که نفت هنوز ارزان است.»

گفتم: «یک سوال دارم که نمی‌توانم صبر کنم و بعدا مطرح کنم. آیا شما این قیمت جدید نفت را مدیون ما نیستید؟ ما که در اکتبر ۱۹۷۳ [۱۳۵۲ش] جنگیدیم؟» شاه گفت: «درست است. نمی‌توانم این را انکار کنم. شما با جنگ اکتبر ۱۹۷۳ [۱۳۵۲ش] اوضاع و احوال تاریخی‌ای ساختید که باعث شد ما قیمت نفت را تعدیل کنیم و آن را به حدود قیمت واقعی‌اش برسانیم. با این همه، همان‌طور که گفتم، قیمت نفت هنوز ارزان است. لابد الان می‌خواهی بپرسی با درآمد نفت چه می‌خواهم بکنم؟ همۀ ایران را دیدی؟ ما الان تلاش می‌کنیم ایران جدیدی بسازیم؛ ساختن کشوری بهتر برای ملتم و برای پسرم که بعد از من به سلطنت خواهد رسید. وقتی در سن و سال الان او بودم رویاپردازی می‌کردم و آیندۀ ایران برایم دست‌نیافتنی بود. من می‌خواهم آن رویا‌ها را محقق شده به او تحویل دهم؛ حقیقتی که با چشم دیدنی و با دست لمس کردنی باشد.»



***



با تأمل در این بخش از سخنان شاه که در آن زمان منتشر شده، یک عبارت برایم بسیار جالب توجه می‌نماید؛ اینکه وقتی به سن و سال الان پسرش بوده رویاپردازی می‌کرده و آیندۀ ایران برایش دست‌نیافتنی می‌نموده است. باید اعتراف کنم که وقتی «یکی از آنان» از رویا‌ها و خیال‌پردازی‌هایش در کودکی و نوجوانی‌اش سخن می‌گوید و به تاریخ چنان نگاه می‌کند که گویی رسالتی بر دوش او نهاده شده، بسیار نگران می‌شوم.

حقیقت این است که شاه وقتی به سن امروز پسرش بود، پسر یک افسر جزء در مناطق اطراف دریای مازندران بود. [البته وقتی محمدرضا در آن سن و سال بود، پدرش شاه ایران بود نه افسری جزء. م] پدرش، رضاخان، هنوز خواندن و نوشتن نمی‌دانست که افسر ارتش یا فرمانده یک لشکر قزاق شد و آیرونساید، ژنرال انگلیسی، او را تشویق کرد که لشکرش را به تهران بکشاند و تهران را اشغال کند و پس از فراز و فرودهایی سلسلۀ قاجار را که یک قرن و نیم حکومت کرده بود، سرنگون کرده و خود تاجگذاری کند و سلسلۀ تازه‌ای تأسیس کند که پهلوی نام گرفت. کودکی او در اوضاع و احوالی نبود که اجازه پیدا کند دربارۀ آیندۀ ایران رویاپردازی کند.

نکتۀ دیگری که دربارۀ این بخش از گفت‌وگویمان باید بگویم اشاره‌ای گذرا به موضوع درآمد نفت است. از مهم‌ترین عوامل آن لرزۀ عظیم، درآمدهای سرگردان نفتی بود که فسادی در پی داشت که به مغز استخوان نفوذ کرده بود. این فساد از خود او هم دور نبود. خانواده و دوستان و شخصیت‌های مهم حکومتش همگی در آن غرق شده بودند. او خود از شرکت ملی نفت خواسته بود که سالانه یک میلیارد دلار از درآمد نفت را در اختیار او بگذارد تا این مبلغ زیر نظر شخص او در راه «اعتلا و عظمت ایران» صرف شود!





منبع: سایت تاریخ ایرانی



 
تعداد بازدید: 770


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: