22 تیر 1392
کامیار عابدی
در صبح روز 29 بهمن 1352 عبدالحسین مشهور به خسرو گلسرخی (متولّد 1322، رشت؛ بزرگ شده قم) و کرامتالله دانشیان (متولّد 1325، شیراز؛ بزرگ شده تبریز)، پس از دو بار محاکمه علنی، به اتّهامِ «توطئه برای آسیب رساندن به خانواده سلطنتی1»، در تهران تیرباران شدند. این دو همراه با ده تن دیگر در نیمه نخست همان سال دستگیر شده بودند. آیا وجود چنین اتّهام و گروهی واقعی بود یا خیالی؟ به خوبی نمیتوان دانست.
1. تهران، 29 بهمن 1352
الف) در صبح روز 29 بهمن 1352 عبدالحسین مشهور به خسرو گلسرخی (متولّد 1322، رشت؛ بزرگ شده قم) و کرامتالله دانشیان (متولّد 1325، شیراز؛ بزرگ شده تبریز)، پس از دو بار محاکمه علنی، به اتّهامِ «توطئه برای آسیب رساندن به خانواده سلطنتی1»، در تهران تیرباران شدند. این دو همراه با ده تن دیگر در نیمه نخست همان سال دستگیر شده بودند. آیا وجود چنین اتّهام و گروهی واقعی بود یا خیالی؟ به خوبی نمیتوان دانست.2 هر دو نظر برای خود هواخواهانی دارد. هرچند، به نظر میآید که کفّه خیالی بودن این اتّهام و گروه قدری سنگینتر باشد. از نظر یکی از تاریخنگاران جنبش چپگرای ایران در سده بیستم میلادی، این دوازده تن، «پیش از محاکمه، نه با یک دیگر در تماسّ بودند و نه حتّی یک دیگر را میشناختند». در واقع، «این محاکمه تلاشی بود از جانب ساواک که خطر مخالفان را بزرگ جلوه دهد و با تبلیغات خود علیه جنبش چریکی به یک موفقیت روانی دست یابد»3.
ب) در این میان، نوع دفاع یکی از دو تیرباران شده این گروه واقعی یا خیالی، یعنی خسرو گلسرخی، به صورت شگفتآوری، به برجستهشدن وی انجامید. این نکته به گونهای بود که وی را تا حدِّ یکی از پُرشهرتترین اسطورههای سیاسی ایران در سده بیستم میلادی بالا برد4. گلسرخی در دفاع خود تأکید میورزید که «مارکسیست ـ لنینیست» است، به «مولی علی و مولی حسین» احترام میگذارد، «فرهنگ سوغاتی امپریالیسم آمریکا» را محکوم میداند، «اصلاحات ارضی» را درخور نقد میپندارد، و در اصل، از «خلق خود» دفاع میکند نه از خودش. وی از شکنجههایی که بر او روا داشته شده بود، نیز پرده بر میداشت (شعرها، صص 248 – 241). البتّه، باید اشاره کرد که همه شهرت گلسرخی منحصر به این اتّهام، محاکمه و مرگ نبود. چه، میدانیم که او در حدود نیمه دوم دهه 1340 تا اوایل دهه بعد به روزنامهنگاریِ فرهنگی و ادبی مشغول بود. آثاری که به دو صورت شعر و نثر از گلسرخی بر جا مانده، با توجّه به عمر بس کوتاهش، اندک نیست.5
2. چند نکته در شناخت شعر و نثر گلسرخی
پ) تجربههای شعری گلسرخی از حدود اوایل دهه 1340 آغاز میشود. امّا به نظر میآید که کوشش او در تحلیل و بررسی ادبی و هنری، اغلب، همراه است با کار وی به عنوان روزنامهنگار در نیمه دوم این دهه و آغاز دهه بعد. آثارش در این زمینه در روزنامههای اطّلاعات، کیهان، آیندگان و چند نشریه و جُنگ ادبی و فرهنگیِ این دوره نشر یافته است. 6 گلسرخی، گاه، به تحلیل و بررسی داستان، نمایش، کاریکاتور و دیگر گرایشهای ادبی و هنری میپرداخت. امّا با توجه به تجربهها و علایق شعری، بخش عمدهتری از تحلیلها و بررسیهایش مربوط است به شعر و شاعران نوگرای همعصرش. از او ترجمه شعرها و مقالههایی مفصّل یا مختصر از چند شاعر، نویسنده و قلمزن بیگانه هم برجای مانده است: گلسرخی شماری از این آثار را به تنهایی و شماری دیگر را با یاری داییاش، علی وحید، و نیز منوچهر صارمپور و شهرآشوب امیرشاهی (وی تکاپوهایی در روزنامهنگاری و ترجمه داشت و در سال 1381 درگذشت) به فارسی برگردانده است (نثرها 1، ص 252؛ نثرها 2، ص 9).
ت) راوی شعرهای گلسرخی، همچون شماری درخور توجّه از راویان آرمانخواه، تمایل به «شکافتن سقف فلک» و «درانداختن طرحی نو» دارد: علاقهمند است که «ماههای دیگری در آسمان» بنشاند (شعرها، ص 47). میخواهد «به دنیا نوری دیگر» بخشد (شعرها، ص 53). دلبسته آزادی (شعرها، صص 189، 170) و برابری (شعرها، ص 127) است. به مبارزه با فقر میاندیشد (شعرها، صص 128، 52). امّا تأکید، بیشتر بر خود عصیان یا حتّی انفجار است (شعرها، صص 114 – 113، 108، 84). دعوت به مبارزه مسلّحانه است (شعرها، ص 193). توجه راوی به نمونههایی از این مبارزه در روزگار بسیار کهن، مانند قیام بابک (شعرها، ص 120) یا زمانه نزدیکتر، مانند قیام میرزاکوچکخان (شعرها، صص 168 – 136، 182، 236) به همین سبب است. از قیام اخیر، به صورتی گسترده یاد کرده است. یکی به این دلیل که خاستگاه خانوادگی و جغرافیایی شاعر به این قیام پیوستگی داشته است. دوم از آن رو که فاصله زمانی وی با آن اندک و در نتیجه، آگاهیاش از آن بسیار بوده است. سوم به آن سبب که امکان پیوند زدن آن با واقعه سیاهکل (19 بهمن 1349) وجود دارد (به عنوان مثال، شعرها، صص 142 – 141). بدین ترتیب، بدیهیست که راوی شعرها از درِ مخالفت با «استعمار» درآید (شعرها، صص 211) و به ستایش مردم ویتنام بپردازد (شعرها، ص 217).
ث) حضور درونمایهها و عناصر بالا از نوعیست که میتوان به آسانی سرودههای گلسرخی را در مجموعه شعر سیاسی ـ اجتماعی با گرایش چریکی قرار داد. امّا علاوه بر این درونمایهها و عناصر، چند نکته خاصّتر را هم میتوان در کنار گرایش اخیر درخور دقّت دانست. یکی از این نکتهها آن است که راوی شعر گلسرخی یک راوی بومیست. او میکوشد که میان «غرب» و «خلق» دو قطبِ به کلّی متفاوت بیافریند (شعرها، ص 92). دو قطبِ به کلّی متفاوت دیگر در شعرهای او، یکی «شهر» است و دیگری «روستا». (شعرها، صص 137 – 136، 109 – 108). راوی مُدافعِ «خلق» است و «روستا»، و مخالف «غرب» و «شهر». البتّه، «ترانه سیّال سبز پیوستن» یا «ترانه سیّال جنگل»، برای مردم روستا نیست، «برای مردم شهر»ست (شعرها، صص 137، 62). به عبارت دیگر، وظیفه قیام، که قرار است در جنگل اتّفاق بیافتد، فراخواندن مردم شهر به سوی خود است.
ج) راوی شعرها از تأثیر فرهنگ مذهبی ایران نیز بیرون نمانده است: «ایمان سبز»، «شال سبز»، «بقعههای ساکت»، «زیارتگاه چشمانت» (شعرها، صص 79، 66، 60) و مانند آنها. البتّه، این ویژگی به آشکارترین صورت، در دفاع گلسرخی بازتاب یافته است. به سه دلیل در تأثیر این فرهنگ بر آثار و آرای وی میتوان اشاره کرد: ریشههای خانوادگی مذهبی، بالیدن در شهر مذهبی قم، همزمانی توجّه به مذهب در رسالهها یا خطابههای کسانی مانند جلال آل احمد (1348 – 1302) و علی شریعتی (1356 – 1312).
چ) همچنان که میدانیم، چپگرایی بیشتر به آرمانهای جهانی نظر دارد تا آرمانهای بومی. با این همه، پس از جنگ جهانی دوم، گاه، زمزمهها و نمونههای از این یک، در این سو و آن سوی جهان شنیده و دیده میشود. کشور خود ما هم، شمار کسانی مانند خلیل ملکی (1348 – 1280) که در جستوجوی تعریفی ایرانی و ملّی از سوسیالیسم بودند، اندک است. به نظر میآید که گلسرخی نیز با تأکیدهای گسترده زیر، کمابیش، راهِ خود را از چپ سنّتی جدا میکند: «ای سرزمین من»، «میهن من»، «سرود میهنی»، «رود بزرگ میهن»، «من ایرانیام» و مانند آنها (شعرها، صص 210، 186، 119، 115، 106، 63 – 61). البته، میهندویتان با تأکیدهایی از این دست، فصل مشترکی با گلسرخی خواهند یافت. در همان حال، این نکته، نشانه دیگری از بومیگرا بودن گوینده آن نیز در اختیار خواننده قرار میدهد.
ح) بیشکّ، سرودههای گلسرخی در نوع نیمایی شعر، اغلب، فاقد استحکام به لحاظ شکل است. بیشتر آنها گرتههاییست رها شده به قلم جوانی که بسیار بیش از «چهگونه» گفتن متوجّه «چه» گفتن است. چیرگی او بر موسیقی شعر جدید محدود است و بر وزن شعر کهن، محدودتر (شعرها، ص 116). رومانتیسیسم گوینده بیش از آن سیاسی و مرامی / ایدئولوژیک است که بتوان از آن، «شعر» در معنای دقیق و خاصّ کلمه توقّع داشت. به عبارت دیگر، این سرودهها در جهان ادبیّات، که در تعریف نهایی، یکی از پُراهمیّتترین معیارهایش فرازمانی بودنِ آن است، نمیتواند امتیاز چندانی به دست آورد.
خ) با این همه، شعرهای گلسرخی یک ویژگی عمده دارد و آن، بازنماییِ شور و هیجانِ راه افتاده در میان شماری درخور توجّه از جوانانِ ایرانیِ خشمگینست از وضعیت موجود، در نیمه دوم دهه 1340 تا اوایل دهه بعد. این شور و هیجان، دم به دم، رو به افزایش بود و از جمله سرریزهایش، 19 بهمن 1349 یا 29 بهمن 1352. سطرهای زیر، که بند پنجم از یک شعر بلند اوست، و شاید بتوان آن را از متشکّلترین و ظریفترین تصویرپردازیهای او دانست، به خوبی، پیوستگیِ کلام و کردار این جوانان را نشان میدهد:
«این کاجهای بلندست
که در میانه جنگل
عاشقانه میخواند
ترانه سیّال سبز پیوستن
برای مردم شهر
نه چشمهای تو ای خوبتر ز جنگل کاج
اینک برهنه تبرست
با سبزی درخت هیاهویت...»
(شعرها، ص 62)
د) گلسرخی در تحلیلها و بررسیهای ادبی پراکندهاش نیز، به صورتی صریح، آرای سیاسی ـ اجتماعی خود را در دسترس دیگران قرار داده است. او از «فرهنگ به مفهوم پوستهای بیبنیاد برای حفظ نظم موجود» (نثرها 1، ص 17) دلِ خوشی ندارد. به «فرهنگ پویا» میاندیشد که «مدام در حال تغییر و تکامل و دوبارهزاییست و باعث تسلّط و آگاهی بیشتر انسان به جهان پیرامون و نیز مهار بیشتر نیروهای طبیعت به نفع انسان میشود» (نثرها 1، ص 70). البتّه، «هیچ نیرویی جلودار قوّه محرّکه تاریخ و سیر و تکامل آن نمیتواند باشد» (نثرها 1، ص 79). تلقّی او از تاریخ، بیشکّ، مارکسیستیست. علاوه بر این، «انتشار ساختمان [= ساختار] ادبیّات انقلابی» و نیز در افتادن با «نمادهای فرهنگ استعماری» (نثرها 1، ص 52) برایش کمال اهمیّت دارد. امّا علاقه عمیق نسبت به «حقیقت تاریخی» (نثرها 1، ص 31) در او با علاقهای درخور توجّه به «فرهنگ بومی» (نثرها 1، ص 52)، یا «شرایط اقلیمی و تولیدی خاص» (نثرها 1، ص 50) یا «انسجام سرزمینی» (نثرها 2 ، ص 110) همراه شده است.
ذ) این شاعر و منتقد ادبی انقلابی «نوگرایی» را «ناشی از برخورد طبقات» (نثرها 1، ص 81) میداند. در بحثهای اختصاصیتر در شعر، از منتقدانِ تقلیلِ شعر «تا حدّ مسائل اجتماعی» ناخوشنود است (نثرها 1، ص 61). میگوید «شعر مجرّد و جدامانده از انسان خونی در خود ندارد [...] تا رابطه ایجاد کند» (نثرها 1، ص 29). از اینرو، «این محتواست که باید دگرگون شود» (نثرها 1، ص 64) و نه «فُرم». تأکید میورزد که نمیتوان شعر را از «حقیقت خاکی»اش (نثرها 1، ص 28) جدا کرد. به «نقش تاریخی شاعر و حقیقت شعر» (نثرها 1، صص 111) توجّه دارد. بدین ترتیب، منتقد ادبی، از نظر او، باید «منتقد اجتماعی» (نثرها 1، ص 265) هم باشد تا از جمله «بتواند حقیقت را از واقعیت روزمرّه جدا کند. چون هر واقعیتی در بنبستهای اجتماعی، حقیقت نیست» (نثرها 1، ص 272). با گرایش به علایق بومی، به فرهنگ عامّه نیز توجّه نشان میدهد (نثرها 1، ص 104). حتّی اشاره میکند که منتقدان ادبی و هنری باید، «نخست، وابسته به قوم خود و ملّت خود» باشند (نثرها 1، ص 269).
ر) گلسرخی سخن گفتن از «فُرم» را «انحطاطی» میپندارد که «گریبانگیر مُشتی از شاعران و روشنفکران شده است» (نثرها 1، ص 65). از دید او شاعران ایران در اواخر دهه 1340 و اوایل دهه بعد در «شبه جزیره روشنفکران اسیر آمدهاند. شاعر میسراید برای شاعر، و بیگاه برای همین شبهجزیره» (نثرها 1، ص 112). امّا شعر «جایش در کتابخانهها نیست، در زبان و ذهن است» (نثرها 1، ص 67). البتّه، او بخشی از گناه را به گردنِ «پیامبران واخورده ادبیّات غرب و نومیدانِ حقیر دنیای سرمایهداری» (نثرها 1، ص 49) میاندازد. از جمله این پیامبران، که وی به هیچ وجه با آنان میانهای ندارد، یکی تی. اس. الیوت (1965 – 1888) است (نثرها 1، صص 271، 28 – 27).
ز) به نظر میآید که این روزنامهنگار انقلابی به ادبیّات و به ویژه، شعر به مثابه نوعی شورش آشکار علیه وضعیت محافظهکارانه موجود در دوره مورد بحث مینگریست. در اینجا نکتهایست که نباید از آن غفلت کرد: کلام گلسرخی با معیارهای سده بیستمی، اغلب تأکیدی عمیق بر مبارزه (وجه مثبت) و با معیارهای سده بیست و یکمی، اغلب، دعوتی صریح به خشونت (وجه منفی) تلقی میشود: «بنیاد شعر [سادات] اشکِوَری بنیادی نوازشگونه است. از حرکت، خشونت و بیتابی در آن سراغ نیست» (نثرها 2، صص 18 – 13). «به طور کلّی، شعر سپانلو شعری نیست که زخم بزند» (نثرها 2، ص 34). «شاهرودی [...] از نظر اندیشه و تپشهای کلام، آن پرخاشگری ویژه خویش را مصون نگاه میدارد» (نثرها 2، ص 37). «سیاوش مطهّری در شعرهایش شاعریست خشماگین» (نثرها 2، ص 45). «این شعر [از سیروس مُشفقی] چهره شاعر را یک رضاداده عامی و یک تسلیمپذیر محض نشان میدهد» (نثرها 2، ص 54). «شعر کوشآبادی در آدمی خشم برمیانگیزد» (نثرها 2، صص 69 – 63). در شعر محمود کیانوش «انتظار انفجاری، گلولهای یا حتّی ترقّهای نیست» (نثرها 2، ص 72).
ژ) با این تلقّی از ادبیّات، شگفتآور نیست که به نقد، تعریض و حمله نسبت به آثار و حتّی زندگی برخی معاصران بپردازد. چند مثال میآورم. محمّد علی جمالزاده (1376 – 1270) از نظر وی «نویسنده فربه»ی است که به سبب «سالها دوری از خاکش مثل مومیایی شدهها حرف میزند و دیگر نوشتههایش برایمان به پشیزی نمیارزد» (نثرها 1، ص 31). از این رو میپرسد: «آیا او مردهای نیست که خود نمیداند؟» (نثرها 1، ص 32). گلچین گیلانی (1351 – 1288) نیز مانند جمالزاده، «نمونه صادق بریدن از خاک» است و نشر دفتری از شعرهایش نشان میدهد که وی «پنجاه سال قبل درگذشته است»! (نثرها 1، ص 32). به مترجمی نامور میتازد که چرا از چپگرایی دوره جوانی خود پشیمان است و «با حقوق چند هزار تومانی[دهه 1340] با یک مؤسّسه استعماری در ایران همکاری میکند» (نثرها 1، ص 37). سپس، به طرح این پرسش میپردازد: «روشنفکران «جاده راست» به چه انحطاط و دریوزگی برای حفظ وضعیت مرفّه خود کشانده شدهاند. روشنفکران جوان و مترقّی ما در کجا هستند و اینان، که با لبخند حقّ به جانب سر تکان میدهند، در کجا»؟ (نثرها 1، ص 39).
س) گلسرخی، نیما یوشیج (1338 – 1276) را در «بیشتر سرودههایش مادّهگراترین شاعر» مینامد (نثرها 1، ص 96). البتّه، شعرهای دوره نخست نیما، که «زیر نفوذ ادبیّات تخیّلی» و «شیوه سنّتی» ست، «از هر نظر فاقد ارزش است» (نثرها 1، صص 91 – 90). امّا «نوگرایی در نحوه تفکّر و شیوه برداشت از زندگی در شعر» (نثرها 1، ص 85) های دوره دوم او درخور اهمّیت فراوان است. منتقد ادبی انقلابی، توانایی ادبی فروغ فرّخزاد (1345 – 1313) را «در نیروی عظیم جریان زندگی در شعرش جستوجو» میکند؛ «آن زندگیِ گشن و بیامان که در به زانو در آوردن ما عجله دارد» (نثرها 1، ص 220)، صمد بهرنگی (1347 – 1318) از نظر او «مردمیترین چهره ادبیات معاصر» (نثرها 1، ص 214) است. بهرام صادقی (1363 – 1315) نیز در قلم وی «پدیدهای والا» در ادب معاصر محسوب میشود (نثرها 1، ص 167). گلسرخی از منظر خاصّ خود آثار متعددّی از همعصرانش (در مَثَل، دفترهایی از ا. بامداد، محمّد زُهَری، مفتون امینی، م. امید، منوچهر آتشی، رضا براهنی، منصور اوجی، م. سرشک و شماری دیگر) را تحلیل و بررسی کرده است.
ش) در مجموع، گلسرخیِ جوان (بهراستی جوان، چرا که در این دوره در حال گذراندن حدود 25 تا 30 سالگیاش بود) در نثرنویسی بسیار قابلتر و شکیباتر از شعرگوییاش است. توانایی دیدن و تحلیل موضوعهای مورد علاقهاش را در آثار ادبی همعصرش دارد. در حدِّ خود منسجم و ورزیده جلوه میکند. البتّه، در جستوجوی پیوندها و بازنمایی گرایش سیاسی ـ اجتماعی و مرامی/ایدئولوژیک خود، گاه، به تندی میگراید. امّا هرگاه که تندیِ فکر و کِلکش رو به تعدیل مینهد، آرای ادبی وی خواندنیتر یا درخور تأمّلتر جلوه میکند. مثالی میآورم:
«منوچهر آتشی بعد از انتشار اوّلین دفتر شعر خود، «آهنگ دیگر»، به یک دوراهی رسید و در انتخاب راه مردّد ماند. امّا تردیدش چندان نپایید. زیرا او از هر دو راه رفت. این دو راه که «دریافت حماسی از اشیاء» و «برخورد شهری» بود، بعدها به دو قطب مبدّل شد که تدریجأ از هم فاصله گرفتند و در نتیجه، شکافی در عنصر تشکّلبخش شعری آتشی پدید آمد. و چون این شکاف از یک مبدأ سرچشمه میگرفت و از طرفی باید این خلاء پُر میشد، نوعی اغتشاش و درهم ریختگیِ شعری در آتشی به وجود آمد» (نثرها 2، ص 57).
3. خشم گَوَزن و غرور شیر
ص) پس از صبح روز 29 بهمن 1352 چ شاعرانی چند، سیاسی دلیری گلسرخی را ستودند. از جمله آنان، سیاوش کسرایی (1374 – 1305) در «دیداری یک سویه» به توصیف دفاع این «بیآشتی پلنگ» که از تلویزیون ایران پخش شد، پرداخت.7 احمد شاملو (1379 – 1304) نیز در پایان شعر رثاییاش، یکی از کلمه/جملههای قصار تأثیرگذار خود را سکّه زد:
«ما بیچرا زندگانیم
آنان به چرا مرگِ خود آگاهاناند»8
به طبع، شعرهای کسرایی و شاملو براساس گفتمان مبارزه میان راستی و ناراستی شکل گرفته بود. همچنین شاعری غیرسیاسی، محمود کیانوش، به تعبیر خود، با تأثیر از «تصمیم اگزیستانسیالیستی انقلابی» و صداقتِ «قلبی، ذهنی و زبانیِ»9 گلسرخی شعری سرود. کیانوش در این شعر، که مورد تحسین نادر نادرپور (1378 – 1308) نیز قرار گرفته است10، براساس تمثیلگونه «خشم گوزن و غرور شیر» به تحلیل و تجلیل از دفاع و مرگ گلسرخی پرداخته است. متن کامل این شعر زیبا را پایانبخش نوشته حاضر قرار میدهم:
«دیدی که گوزن از سر صَخره
یا از سر سُخره، خود ندانم من
تن را چو کبوتری به زیر افکند!
او راهِ گریز داشت تا مأمن
امّا همه خشم شد، درنگی کرد
خود را، چو نداشت حربه، سنگی کرد
و آنگاه به سوی شرزه شیر افکند
اکنون چه بخوانمش که آن باشد
زیرا که گوزن عاقلی میگفت:
«او هول حیات از ضمیر افکند»
این معنی اگر بر او روان باشد،
من باز شکسته سر به خود گویم:
«افکند، ولی چه دلپذیر افکند»
اینَش شب غفلت مرا آشفت
زیرا که غرور شیر را در زیر
بر لاشه هول خود حقیر افکند!» 11
15 فروردین 1392، اوساکای ژاپن
یادداشتها و مراجع:
1. شورشیان آرمانخواه (ناکامی چپ ایران، مازیار بهروز، ترجمه مهدی پرتوی، ققنوس، چ 6، 1382، ص 131؛ چ 1، 1380).
2. در مثل، میتوان از روایتهای چهارتن از اعضای این گروه واقعی یا خیالی یاد کرد: من یک شورشی هستم (عباس سماکار، شرکت کتاب: ایالات متّحده آمریکا، 1380)؛ چریکی که شوالیه شد (گفتوگو با ایرج جمشیدی، به کوشش بیژن مومیوند، مهرنامه، س 3، ش 28، بهمن 1391، صص 229 – 226)؛ دستی در هنر، چشمی بر سیاست (کتاب زندان، رضا علّامهزاده، شرکت کتاب: ایالات متّحده آمریکا، 2012) و دو نقد بر این کتاب از عبّاس سماکار و طیفور بطحایی (تارنمای «پیک ایران»، 22 فروردین 1391). همچنین زندگینامه یکی دیگر از اعضای این گروه درخور توجّه جلوه میکند: راوی بهاران (زندگی و مبارزات کرامتالله دانشیان، انوش صالحی، قطره، 1382).
3. شورشیان آرمان خواه (بهروز، همان، صص 132 – 131).
مؤلّف این کتاب، مقاله دانشنامهایِ Encyclopaedia Iranica) Golsorki) نسخه تارنما، انتشار در 15 دسامبر 2002، آخرین به روز رسانی در 14 فوریه 2012) را با همین دید تألیف کرده است.
4. به سبب کوشش گسترده برخی گروههای چپگرا برای انتساب گلسرخی به خود (همسرش، عاطفه گرگین، به کلّی، منکر وابستگی وی به این گروههاست: اهل ساختن بود از هیچ، گفتوگو با او، به کوشش مسعود رفیعی طالقانی، مهرنامه، س 3، ش 28، بهمن 1391، صص 231 – 229)، شهرت گلسرخی از بازتابهای پژوهشیِ کافی کم بهره مانده است. البتّه، در نیمه دوم سال 1357 تا حدود سال 1359 نوشتههای تبلیغی و سیاسی متعدّدی درباره او نشر یافته است. نیز نشریه دریچه گفتوگو (ش 5، 1370) با دیدی دور از این گروهها، و نشریه مهرنامه (س 3، ش 28، بهمن 1391) با نگاهی متنوّع و متفاوت به آراء و شخصیّت گلسرخی نگریستهاند.
5. در نیمه دوم سال 1357 و سال بعد، بخشهایی از شعر و نثر گلسرخی به کوشش حیدر مهرگان (نام مستعار رحمان هاتفی: 1362-1320 )، بزرگ خضرایی، مجید روشنگر و عاطفه گرگین نشر یافت. از نیمه نخست دهه 1370 به بعد، کاوه گوهرین به نشر مجموعههای بسیار کاملتری از آثار وی پرداخت. سه مجموعه از ویرایشهای او مأخذ این مقاله قرار گرفته است:
ــ دستی میان دشنه و دل (مجموعه نوشتههای پراکنده، گلسرخی، به کوشش گوهرین، فرهنگ کاوش، 1375، 288 ص؛ در مقاله حاضر با کوتهنوشتِ «نثرها 1»).
ــ من در کجای جهان ایستادهام (مجموعه نوشتههای پراکنده، گلسرخی، به کوشش گوهرین، فرهنگ کاوش، 1376، 356 ص؛ در مقاله حاضر با کوته نوشتِ «نثرها 2»).
ــ مجموعه اشعار (گلسرخی، به کوشش گوهرین، نگاه، 1391، 272 ص؛ در مقاله حاضر با کوته نوشت «شعرها»).
6. ن. ک: نگاهی به نشریّات گهگاهی (کاظم سادات اشکوری، تیراژه + علمی، 1374)؛ تاریخ تحلیلی شعر نو (شمس لنگرودی، ج 3 و 4ج، مرکز، 1377).
7. مجموعه اشعار (سیاوش کسرایی، نگاه + کتاب نادر، چ 3، 1387، صص 458 – 456).
8. مجموعه آثار (شعرها، احمد شاملو، نگاه، چ 6، 1384، صص 788 – 787).
9. آقا بردار اینها را بنویس (خاطرات، محمود کیانوش، تارنمای «شعر جهانی» ، 2 دی 1390، ص 141).
10. همان، ص 143.
11. همان، صص 142 – 141. نیز: شکوفه حیرت (محمود کیانوش، آگاه، 1371، صص 473 – 472).
منبع: سایت انسانشناسی و فرهنگ
تعداد بازدید: 1283