05 مرداد 1392
قاسم تبریزی
یکی از چهرههای مبارز، خستگیناپذیر و شکستناپذیر در دوران مبارزات ضد استبدادی و ضداستعماری «شهید محمدعلی رجایی» بود که در میان مبارزان دهههای (1330-1350) شهرت خاصی داشته تا آنجا که استقامت، پایداری، متانت، مناعت طبع، سعه صدر و صداقت وی برای دیگران «الگو» و «سرمشق» بود. خصوصاً در جایگاه یک معلم، در عرصه اندیشه و عمل درخشید.
پیرامون شخصیت وی افزون بر 10 عنوان کتاب منتشر شده، اگرچه ناگفتهها و نانوشتهها بسیار و ضرورت تدوین و تحقیق و تحلیل ابعاد شخصیت و زندگی ایشان بیش از آن انتظار برود و دیگر ضرورت حضور و پرداخت «داستاننویسان» در نوشتن و خلق رمانهای کوتاه و بلند نیز دور از انتظار نمیباشد واین بر عهده ادیبان متعهد و مسئول و نسل انقلاب و نسلهای آینده است.
آنچه در این مقاله کوتاه اشاره میشود:
1- سیری در اسناد
2- خاطرات زندان، شکنجه، آزادی
کتاب «شهید محمدعلی رجایی به روایت اسناد ساواک» پرونده کلاسه ایشان در دوران مبارزه است که ساواک از طرق مختلف به بخشی از فعالیتش آگاهی و دستیافته اولین سند مربوط به ششم آذر 1340 میباشد.
ساواک وی را دبیر «منتظر» خدمت دبیرستانهای خوانسار دانسته که به قزوین منتقل میشود و دو برگ سابقه نامبرده تنظیم و به انضمام سه قطعه عکس وی به پیوست ارسال میگردد.1
آخرین سند از اداره زندانها به دادستان ارتش مربوط به تاریخ بیست و دوم خرداد 1357، موضوع: زندانی ضدامنیتی محمدعلی رجایی فرزند عبدالصمد2
در این سند به امضای سرلشکر زند کریمی رئیس اداره زندانها آمده است:
این شخص از زندانیان ناراحت و ماجراجوست که به اتفاق عدهای دیگر با انگیزه فراهم کردن زمینه تحریک و اختلال دائم برای به دست گرفتن زمام امور زندان و برپا نمودن خوراک تبلیغاتی علیه مصالح کشور مبادرت به اقامه نماز جماعت در داخل بند نمودهاند و به لحاظ اینکه امام جماعت از لحاظ شرعی باید شرایط معتبر و مهمی داشته باشد و زندانیان مزبور که مشتی خرابکار و خائن و هیچیک از شرایط امام جماعت را دارا نمیباشد3 و در ضمن در داخل بند محل مساعدی برای نماز جماعت وجود ندارد اینگونه اعمال نه تنها تبعیت از مذهب نبوده، بلکه تظاهر به دینداری برای وصول به اهداف معروض میباشد. لذا مامورین به آنان متذکر شدند که باید به صورت انفرادی مبادرت به گزاردن نماز بنمایند که با بیاعتنایی و بیتوجهی زندانیان روبهرو و لذا به منظور جلوگیری از اشاعه این عمل در زندان و هرگونه اتفاق سویی زندانیان مزبور به بازداشتگاه موقت منتقل گردیدهاند ضمناً آییننامه زندانیان مزبور به بازداشتگاه4 موقت منتقل گردیدهاند5. پیرامون ساواک، زندان، شکنجه و مدیریت آن که عمدتاً زیرنظر پرویز ثابتی «رئیس اداره اول» و «مدیرکل اداره سوم» بوده نیاز به تحلیل و بررسی مفصل دارد که خوشبختانه در این عرصه منابع و مآخذ مستند از ساواک، خاطرات رجال پهلوی، خاطرات مبارزان وجود دارد.
دستگیری سال 1353
در سال 1353 دستگیر شدم. شکنجه من نسبتاً طولانی بود و یک دوره 14 ماهه داشت، وجه آن این بود که من پا به سن گذاشته بودم و قبلاً هم مرا دستگیر کرده بودند، لذا انتظار داشتند که از من اطلاعات زیادی به دست آورند، به خصوص این که به دنبال ردپای «پوران بازرگان»(6) که فراری بود میگشتند و میخواستند از طریق من او را شناسایی و دستگیر کنند.
آن سالی را که من در کمیته(7) میگذراندم، واقعاً جهنمی را پیش رو میدیدم.
آیه شریفه «ثم لایموت فیها و لایحیی» که در وصف جهنم آمده است، در مورد کمیته صادق بود، افرادی که در آن جا زندانی بودند، به یک معنا مرده بودند و نه زنده برای این که زندانی را تا دم مرگ کتک میزدند، بعد مقداری دست نگه میداشتند و در بهداری به وضع او رسیدگی میکردند تا حالش بهبود بیابد. بعد دو مرتبه همان برنامه اجرا میشد.
در کمیته هرکس را با توجه به موقعیت و شرایطی که داشت، شکنجه روحی یا جسمی میکردند، فرضاً مرا که دارای زن و فرزند بودم تهدید میکردند که خانوادهات را دستگیر و اذیت میکنیم.
برخی دیگر را با تهدیدهای دیگر که چون گفتنی نیست و چندشآور است، از نقل آن خودداری میکنم. (8)
شکنجههای جیرهای
از جمله شکنجههایی که به من میدادند، شکنجههایی بود که خود ساواک به آن «جیرهای» اطلاق میکردند.
جیره من، بیست روزه بود. یعنی هر بار بیست روز تمام مرا میزدند و میگفتند:
حرف بزن!
یا هر روز چندین ساعت سرم را به حالت رکوع به پنجههایم میبستند و میگفتند:
درجا بزن!
مرا به صلیب میکشیدند و آویزان میکردند و میگفتند اعتراف کن!
تا این که یک روز، که رئیس کمیته را ترور کرده بودند، مأموران آمدند و مرا بردند و گفتند:
میخواهیم سه چهار نفر را بکشیم و تو هم جزء آنها هستی.
آن روز شکنجه بسیار شدیدی به من دادند که خوشبختانه به یاری خدا جان سالم به در بردم.
اواخر دوره چهارده ماهه زندان مصادف با اوایل انقلاب بود و من همچنان در کمیته به سر میبردم.
گاهی اوقات مرا به سلول انفرادی میانداختند و گاه یک نفر را با من همراه میکردند و در چنین مواقعی سعی داشتند که توسط آن فرد، از من حرف بکشند تا بعد علیه من استفاده کنند. من چون در بیرون زندان، خبر از نقشههای کمیته داشتم، مواظب صحبتهایم در سلول بودم. البته فردی که پهلوی من انداختند در بدو ورود، آهسته به من گفت: مواظب حرفهایت باش! چون من قول همکاری دادهام که حرفهای تو را به آنها منتقل کنم، بنابراین فقط حرفهایی را بزن که از لورفتن آن نمیترسی. (9)
پی نوشت:
1- راه رجا بسته نیست، خاطرات شهید محمد علی رجایی، تدوین سازمان تبلیغات اسلامی قزوین 1377. ص 43
2- همان / ص 421-422
3- ساواک برای امام جماعت دارای معیارهای شاهنشاهی بود!!
4- منظور کمیته مشترک ضدخرابکاری است.
5- شهید رجایی به روایت اسناد ساواک ص 422-421.
6- پوران بازرگان همسر محمد حنیف نژاد- معلم مدرسه رفاه
7- کمیته مشترک ضد خرابکاری- رجوع شود به کتاب «شکنجه» قاسم حسنپور/ موزه عبرت
8- راه رجا بسته نیست/ سازمان تبلیغات اسلامی/ 1377/ ص21
9- همان/ ص 22-21
منبع: روزنامه ایران - 1392/05/02
تعداد بازدید: 793