10 آذر 1392
چشمداشت هميشگي شاه اين بود كه بزرگترين مرد تاريخ ايران و بالاتر از همه شاهان پيشين شناخته شود. همه پيروزي هاي ملي زمان او به او نسبت داده شوند و درخشش زودگذر هيچ كس چيزي مگر بازتاب بي رونقي از شخصيت پرتو افشان او نباشد. باور شاه اين بود كه پدرش او را مرد با كفايتي گمان نمي كرد. از اين گذشته سالهاي آغازين سلطنت و بي اعتنايي چند تن از نخست وزيرانش را پيوسته به ياد داشت. در نخستين سفر به انگلستان نيز در تابستان 1327(1948) كه مقارن با بازي هاي المپيك در آن كشور بود به گونه اي سرد و حتي زننده با او رفتار شد: در مراسم گشايش اين بازي ها پادشاه و خانواده سلطنتي و سپس نخست وزير و چند تن از وزيران انگلستان در جلو و شاه ايران و همراهانش به دنبال آنان به ورزشگاه رفتند و به همان ترتيب در جاي خود قرار گرفتند. در زمان نخست وزيري دكتر مصدق نيز يك بار در مراسمي كه به مناسبت زادروز او طبق معمول هر سال در ورزشگاه امجديه برپا شد به مجرد ورود شاه ناگهان جمعيت اطراف جايگاه كه از هواخواهان حزب توده بودند دست به ناسزاگويي و توهين زدند و او را به ترك ورزشگاه واداشتند. اينگونه زخم هاي رواني ناپيدا هميشه او را رنج مي داد و همواره آرزو داشت از ايرانيان گرفته تا بيگانگان از مردم معمولي گرفته تا سياست پيشگان و رهبران قوم به همه و همه نشان دهد كه از همه برتر است. پس از 28 مرداد 1332 و واژگون شدن دولت دكتر مصدق و به ويژه به دنبال بركناري سپهبد زاهدي شاه نيروي تازه اي يافت و مداخله اش در امور بيشتر شد و به استثناي دوره صدارت دكتر اميني نخست وزيراني را برگزيد كه هيچ يك ادعايي نداشتند و رهبري او را پذيرا بودند. از 1342به بعد ديگر شاه با هيچ هماوردي روياروي نبود و به تدريج خود را به راستي قهرماني بي همتا مي پنداشت و توقع داشت اطرافيان او نيز به همين گونه به او بنگرند و دستگاه تبليغاتي كشور نيز كاري مگر ستايش از او وپيشرفت هاي كشور- كه تنها در سايه وجود او ميسر شده است- نداشته باشد. فضاي حاكم بر دربار نيز براي چاپلوسي مناسب بود و هركس به گونه اي مدح شاه را مي گفت. علم در نامه هاي خود او را «پيشواي بزرگ من» خطاب مي كرد و هويدا كه به ورزش يوگا علاقه داشت او را «گورو» خود مي خواند. چندي نيز در ميان ارتشيان باب شد كه او را خدايگان بخوانند ولي اين نوآوري- كه در ذهن مردم ناآگاه به نادرست تعبير مي شد- ديگر آنچنان شور بود كه پس از چندي به بوته فراموشي سپرده شد. براي شاه كه آمادگي هيچ گونه مشاركتي را از سوي مردم در امور كشور نداشت به تدريج تفاوتي ميان شاهدوستي و ميهن پرستي نبود يا شايد هم در آن شرايط وظيفه مردم را صرفا شاه دوستي مي دانست. همه كساني كه با شاه سرو كار داشتند ناچار بودند با اين وضع بسازند و دربرابر شاه چنان رفتار كنند و چيزهايي را بر زبان آورند كه براي او خوشايند باشد. بسياري در اين شرايط دچار دوگانگي شخصيت شده بودند يكي آنچه به راستي بودند و در ته دل مي انديشيدند و ديگر آن چه مي بايست وانمود كنند كه هستند.
... شاه بيش از پيش مي پنداشت كه رفتار اطرافيان او پاكدلانه و نشانه باور راستين آنان است. يك بار شاه در نشستي اعلام مي دارد كه صاحبان صنايع بايد 30% از سهام شركت هاي خود را به كارگران واگذارند. پس از پايان جلسه از علم مي پرسد آيا به نظر او همه صاحبان صنايع اين توصيه را خواهند پذيرفت؟ «عرض كردم ترديد ندارم زيرا مردم حس مي كنند كه نيات شما در راه رفاه آن هاست. همان مالكيتي كه خيال مي كردند چون املاك آن ها را گرفتيد دنيا خراب شده حالا مي فهمند كه اگر اعليحضرت اين كار را نكرده بوديد حالا نه از تاك نشان بود و نه از تاك نشان. باري يك ساعتي شرفياب بودم و صحبت از اين مقوله بود. فرمودند چيز عجيبي است كه وزرا هم مي گويند آن چه مي گويي ما فورا به آن عقيده قلبي پيدا مي كنيم. من ديگر آنجا حرامزادگي و بدجنسي نكردم كه پته آنان را به روي آب بيندازم »(يادداشت 25ارديبهشت 1351). زماني علم مهماني شب پيش به مناسبت ديدار رييس ستاد ارتش اسراييل را گزارش مي داد «عرض كردم ديشب كه با رئيس ستاد ارتش اسرائيل صحبت از پيشرفت هاي كشور بود ارتشبد ازهاري رئيس ستاد ارتش ايران كه سر ميز من بود گاف عجيبي كرد و گفت ما اگر كاري مي كنيم علتش آن است كه بي نهايت از شاهنشاه مي ترسيم و اگر كارها سر موقع انجام نشود شديدا مواخذه مي شويم. فرمودند كجاي اين حرف گاف است؟ عرض كردم آخر بايد كارها را از روي حس وطن پرستي و علاقه بكنند نه از ترس. فرمودند خير هيچ گاف هم نكرده است يعني تو هم تكليف خود را بدان و از اين فضولي ها نكن»(يادداشت 26مرداد 1351). شاه آرزو داشت همگان او را مردي بي مانند در سراسر تاريخ ايران بدانند. شگرف اين كه نسبت به پدرش كه بي گمان مردي استثنايي و سازنده بود حساسيت غريبي داشت ودر هر فرصتي به گونه اي يادآور مي شد كه كارنامه خود او درخشانتر از پدرش است. يك بار كه سخن از پادشاهان گذشته به ميان آمد شاه گفت « پادشاهان ما بيچاره ها تمام عمر خود را به جنگ و ستيز گذراندند و وقت عمران و آبادي نداشتند. حتي پدر من بيچاره فرصتي براي كار مثبت پيدا نكرد. گرچه ارتش ايران را ساخت، گرچه راه آهن ساخت، گرچه ايران را از پراكندگي نجات داد، گرچه بانك ملي را بنياد نهاد، گرچه راه ها را ساخت و رفع حجاب كرد و غيره و غيره. ولي نه فرصت پيدا كرد و نه وسايل و پول داشت كه بتواند كار ما را بكند»(يادداشت31ارديبهشت1352). زماني نيزعلم به كتابي كه علي دشتي درباره رضاشاه در دست نوشتن داشت اشاره كرده و يادآور شد كه نكته هايي نيز درباره شاه در آن نگاشته شده است شاه مي گويد « آخر اين كتاب مربوط به پدر من است. چطور ممكن است نسبت به من هم در آنجا مطلبي بنويسد؟» و علم با طنز هميشگي خود مي افزايد « مسلما شاهنشاه به حق خيال مي كنند كه از پدرشان بزرگتر هستند و نبايد تحت الشعاع پدر قرار گيرند»(يادداشت 8بهمن 1354). از زندگان نيز هيچ كس نبايد بيش از حد متعارف اظهار وجودي بكند و محبوبيتي به دست آورد. هنگامي كه نخست وزير يا دولتي هاي ديگر در نشستي حضور مي يافتند يا به شهرستان هاي ديگري سفر مي كردند ابراز احساسات مردم از راه فرياد زنده باد شاه به گوش مي رسيد در حالي كه شاه در ميان آنان نبود. اگر هم تازه واردي ناآشنا مقام هاي حاضر را مخاطب شعار زنده باد خود مي كرد آن بيچاره ها واطرافيانشان بي درنگ خطاي او را يادآور مي شدند. كسان بسيار نزديك به شاه هشيار بودند كه در اين زمينه خود را دچار دردسر نكنند. يكي از دوستان علم به او مي گويد كه در برنامه فارسي بي بي سي از خانواده علم به خوبي ياد شده است. علم سخت ناراحت مي شود كه «با سوء ظن فوق العاده شاه چه بگويم و چه جور تعبير كنم؟»(يادداشت 14آبان1352). سرانجام تصميم مي گيرد موضوع را فوري به شاه گزارش كند تا ديگران براي او مايه نيايند. از ديد شاه حتي همسر او نيز نمي توانست از اين قاعده مستثني باشد . روزي علم به عنوان ناظري زيرك داستان مشاجره اي ميان اين دو را سر شام نقل ميكرد « معلوم مي شود شاهنشاه دلخوري شديد دارند. نمي دانم ريشه آن چيست. شايد روي اين اصل باشد كه به هر صورت به قول سعدي دو پادشاه در اقليمي نگنجند. از موقعي كه عليا حضرت شهبانو سمت نايب السلطنه پيدا كرده اند اين بريدگي احساس مي شود در صورتي كه خود اين كار به امر شاهنشاه شده است»(يادداشت 7دي 1349). در اين سال ها شهبانو فرح گاهي به تنهايي سفري به استان ها ميكرد و رفتار ساده و پاكدلانه او سخت بر دل ها مي نشست و علم آورده است كه « غفلتا شاهنشاه به من فرمودند كه پس از مراجعت از امريكا به آذربايجان مي رويم. براي من باعث تعجب شد. بعد كه استقبال مردم كرمانشاه از عليا حضرت را در جرايد ديدم احساس كردم كه تصميم شاهنشاه عكس العمل آن است»(يادداشت 28فروردين 1354). در چنين جو آكنده از خودستايي و چاپلوسي شاه انتظار داشت كه رسانه هاي گروهي كشور مردم را ارشاد كنند. در خبرهاي راديويي روش جاافتاده و مورد پسند اين بود كه رويدادها بر حسب تقدم تشريفاتي كسان ذكر شده در خبر و نه بر پايه اهميت ذاتي خبر آورده شود. در نتيجه فارغ از اين كه در ايران و جهان چه مي گذشت نخست خبرهاي مربوط به شاه و سپس به ترتيب تقدم بقيه افراد خاندان سلطنتي و به دنبال آن ديگر رويدادها نقل مي شد. اگر به عنوان مثال شاه سخني هرچند پيش پاافتاده گفته يا شب پيش سر ميز شام به افتخار رئيس كشوري نطقي تشريفاتي ايراد كرده بود سراسر آن نقل مي شد. برنامه خبري كه در ساعت هاي اصلي مي بايست نيم ساعت باشد بيش از يك ساعت به درازا مي كشيد و خبرهاي مهم هنگامي نقل مي شد كه شنونده پاك فرسوده شده و احتمالا راديو را بسته بود. از اين گذشته محتواي خبري راديو نيز بسيار خسته كننده و پر از ستايش كارهاي شاه بود. گويي در هيچ كاري كوتاهي نمي شد و به وارونه همه كشورهاي ديگر در ايران هيچ كس شكايتي نمي داشت و از سياست دولت ناخرسند نمي بود. در اين ميان چه بسا سراسر مقاله هايي كه به هزينه وزارت اطلاعات در روزنامه هاي بيگانه درج شده بود خوانده مي شد و اين را نيز شاهدي درباره پيشرفت بي چون و چراي كشور مي شماردند. در نتيجه آنان كه مايل بودند به راستي بدانند در درون و بيرون كشور چه گذشته است بهتر مي ديدند برنامه هاي راديوهاي بيگانه را دنبال كنند. وضع روزنامه هاي داخلي نيز به همين منوال بود و انتشاركوچك ترين نكته اي كه به مذاق شاه خوش نمي آمد موجب توبيخ مسئول روزنامه مي شد. فرض بر اين بود كه اينان بايد خود بدانند براي شاه چه رويدادهايي دلپذير است و بايد درباره آن خبري درج كنند و از چه خبر يا كساني خوشش نمي آيد و نبايد درباره آنان چيزي بنويسند يا اگر هم مي نويسند نبايد ستايش كنند و به نيكي نام برند. ..... روي هم رفته و به رغم بودجه عظيمي كه صرف تبليغات مي شد مردم نسبت به خبرهاي رسانه هاي گروهي داخلي بي اعتنا بودند و علت اين امر گذشته از عدم امكان مشاركت آنان در فرآيند تصميم گيري سياسي شيوه ناشيانه تبليغاتي بود. در نتيجه در بيشتر موردهايي كه به رهبري شاه موفقيت هايي نصيب كشور شد هيجان چنداني در افكار عمومي پديدار نگشت و گاهي شاه نيز ازاين امر آگاه بود. به عنوان مثال خود او اذعان داشت كه «اگر مردم از موفقيت هاي نفتي كشور خوشحال نيستند حق دارند چون نه از جريان خبر دارند و نه به بازي گرفته شده اند» علم مي افزايد « من نمي دانم اين نكته اين قدر اساسي و بزرگ را چه طور تا اين اندازه شاهنشاه با فراست و بزرگ ما در بوته فراموشي مي گذراند؟»(يادداشت 2خرداد1352). يك بار نيز شاه ايراد ميگيرد كه چرا مردم مي گويند« قيمت ها بالا رفته است» و تعجب مي كند كه چرا پيشرفت كشور را نمي بينند. علم يادآور مي شود كه وقتي موفقيتي نيز به دست مي آيد دستگاه تبليغاتي آنچنان گزاف مي گويد و از شاه چاپلوسي مي كند كه مردم بيزار مي شوند . مثلا در قضيه نفت كه واقعا فتح بزرگي بود آن قدر مبالغه شد كه حتي من هم كه به عظمت كار واقف بودم سرخوردم و بيزار شدم»(يادداشت 30 فروردين 1351). شاه توقع داشت كه رسانه هاي بيگانه نيز مانند رسانه هاي دست و زبان بسته داخلي رفتار كنند و همه كارهاي او را يكسره بستايند و به هيچ رو شكيبايي اين را نداشت كه در مقاله يا تفسيري به گونه اي واقع بينانه و متعادل درباره او داوري گردد و كاستي هاي كار نيز در كنار جنبه هاي مثبت آن آورده شود. وسواس شاه در اين زمينه به حدي بود كه خود مقاله روزنامه نويسان خارجي را مي خواند و اگر به مذاقش خوشايند بود اجازه مي داد در مطبوعات داخلي نيز نقل شوند و اگر نبود از علم و همچنين از مسئولان دولتي انتظار داشت بي درنگ از نمايندگان سياسي كشورهاي مربوط توضيح بخواهند. يكي از وظايف اصلي سفيران ايران به ويژه در كشورهاي بزرگ غربي نيز اين بود كه مراقب مطالبي كه رسانه هاي گروهي محل ماموريت آنان نقل مي كنند باشند و به حدي در اين زمينه گزاف و به نمايندگان سياسي كشور فشار وارد مي شد كه گويي اينان كارشناس روابط عمومي اند و همه وقت خود را مي بايست صرف تماس با رسانه ها كنند. شاه هرگز آزادي اين رسانه ها را باور نداشت و هرگونه تفسير ناخوشايندي را از چشم دولت هاي متبوع آن ها مي ديد. يك بار از اين تعجب كرده و به علم مي گويد «شايد چون من گفتم كه روس ها حالا خطري براي ما ندارند مقامات امنيتي امريكا از اين جهت نخواسته اند منتشر شود»(يادداشت12آبان1348). با آنكه علم با توضيح خود نگراني او را از ميان مي برد ولي اين بدگماني به ويژه در مورد انگلستان همچنان باقي است. شاه روزنامه هاي معتبر اين كشور را سخنگوي دولت مي دانست و هنگامي كه روزنامه هاي تايمز و گاردين رژيم ايران را خفقان آور مي نامند به علم دستور مي دهد سفير انگلستان را احضار و به او بگويد « اگر روزنامه ها و راديو و مجلس شما اين طور عقيده درباره ما دارند ما چطور مي توانيم از شما اسلحه بخريم؟ به خصوص وقتي تايمز و گاردين مطلبي بنويسند نظر حزب حاكمه امروزي انگليس است»(يادداشت 11خرداد 1355). روز بعد علم جريان را به سفير انگلستان مي گويد و وي كه ديگر از اين شكايت پيوسته ايران از بي بي سي و مطبوعات انگليس به سطوح آمده بود يادآور مي شود « حزب كارگر سخنگو ندارد. سخنگوي حزب دولت است» وسپس مي افزايد كه به دولت خود توصيه خواهد كرد اكنون كه خيال صرفه جويي دارد «بخش فارسي راديو لندن را تعطيل كند زيرا در ايران آن قدر انگليسي دان هست كه اگر بخواهد همان خبر انگليسي بي بي سي را گوش كند»(يادداشت 12خرداد1355). چند ماه بعد شاه به علم مي گويد «اين پدر سوخته هاوزگو (Housego) خبرنگار اكونوميست و اريك پيس (Eric Pace) نيويورك تايمز يا با ما دشمني مخصوص يا دستور دارند. مثلا اريك پيس هر وقت درباره ايران چيزي مي نويسد كلمه ديكتاتوري يا سلطنت مطلقه را استعمال مي كند»(يادداشت10شهريورد1355). كوتاه سخن آنكه شاه توقع داشت رسانه هاي غربي همانند همتاي ايراني خود رفتار نمايد و تنها به ستايش بي چون و چراي او و كارهايش بسنده كنند. شاه مي پنداشت كه رسانه هاي غربي گذشته از فرمانبرداري از دولت هاي خود در دست يهودي ها و در نتيجه دولت اسرائيل است. هر چه نماينده سياسي اين كشور در ايران مي كوشيد به مقامات ايراني بفهماند كه مساله به اين سادگي نيست و موفقيت تبليغاتي دولت متبوع خود او نيز حاصل تلاش پيگير وجان كندن مسئولان امر است و روزنامه نگار يهودي يا اروپايي دربست در اختيار اسرائيل نيست گوش شنوايي نبود. .... بااين همه از آنجا كه اسرائيلي ها از ناخرسندي شاه كه مي توانست روابط بسيار نزديك دو كشور را به خطر اندازد نگران بودند آمادگي خود را براي همكاري با ايران در زمينه تنظيم برنامه تبليغاتي در غرب و به ويژه در امريكا اعلام داشتند. به دنبال آن هيئتي از كارشناسان تبليغاتي اسرائيلي به ايران آمدند و در يك رشته پرسش خواستار شدند مقامات ايراني روشن كنند كه مي خواهند چه تصويري از خود در جهان عرضه دارند و از چه راهي :كتاب، روزنامه، راديو و تلويزيون و دانشگاه ها...- دست به كار شوند. چنين برداشت منظم و منطقي براي دولت ايران تازگي داشت و علم از شاه كسب تكليف مي كند. شاه پاسخ مي دهد « آنچه هست در خلال هفده ماده انقلاب ما روشن است» علم مي افزايد« عرض كردم بازهم مي پرسند ما مي خواهيم خود را دموكراتيك معرفي كنيم يا طريق ديگر؟ فرمودند در سوال و جواب اول نهفته است. ما يك سيستم مخصوص به خود داريم و به ايسم ها و سيستم هاي غربي معتقد نيستيم . عرض كردم چرا سيستم هاي غربي را تخطئه كنيم؟ اگر اجازه فرماييد بگوييم ما فكر مي كنيم رسيدن به دموكراسي حقيقي از راه مشاركت حقيقي افراد در زندگي روزمره و اقتصادي آنان بهتر تامين مي شود تا اينكه اقليتي به نام سنديكاي كارگري، به نام دموكراسي نظر خود را بر جامعه و اكثريت تحميل كند. فرمودند بسيار خوب خيلي خوب است همين طور جواب بده»(يادداشت 28دي1354). سرانجام با كمك اسرائيلي ها با يك شركت سرشناس روابط عمومي امريكاييYankelovich, skelly& white Inc. قراردادي بسته شد و گام هاي آغازين اين شركت كه به وارونه دستگاه تبليغاتي دولت ايران به كار خود وارد بود مورد توجه قرار گرفت. ولي هنگامي كه اين شركت طي پرسش نامه اي جوياي نظر امريكاييان درباره ايران شد شاه برآشفت كه چرا به بهانه نظرخواهي از مردم پرسش هاي منفي مي كنند.« فرمودند اين هم شد سوال كه ايران به صلح منطقه كمك مي كند يا نه؟ در ايران آزادي هست يا خير؟ در ايران زندانيان سياسي زجر مي بينند يا خير؟ به تو مردكه پدرسوخته چه ربطي دارد؟ اين پدرسوخته ها هم بر اثر تحريك نفتي ها مي خواهند دل ما را خالي بكنند»(يادداشت 7آذر 1355).
منبع: يادداشت هاي امير اسدالله علم ؛ متن كامل، جلد اول، انتشارات مازيار و انتشارات معين ، تهران ، چاپ ششم ، 1385 صفحات 109 تا 118
منبع بازنشر: مجله الکترونیکی دوران - شماره 97 آذرماه 1392
تعداد بازدید: 761