27 آذر 1392
عباس اقبال آشتیانی
این موضوع که علم طب در عالم از کجا آمده و مبدأ آن چه بوده از مسائلی است که تاریخ نویسان طب در ایران به آن توجه شایان داشته اند . طب ایران مانند ادبیات و نقاشی ایران در خارج از کشور اهمیت فراوانی داشته ، حتی نفوذ طب ایرانی در سایر ممالک از تاثیر ادبیات و نقاشی بیشتر و جلیل تر بوده است .
تا پیش از ظهور علائم طب نوین در ایران ، جمعی عقیده داشتند که تاریخ طب همزاد خلقت آدم بوده است. جمع دیگری به تبعیت از بقراط و جالینوس بر این باور بودند که این فن موهبتی الهی بوده ، و سرانجام جمعی آن را اکتسابی و زاده علم و تجربه در زندگی روزمره خویش میدانستهاند .
در داستانهای ایران قدیم ، وضع شدن طب را به «جمشید» چهارمین پادشاه خاندان پیشدادی (اولین خاندانی که بر ایران حکومت راندهاند) منسوب کردهاند و فردوسی نیز در شاهنامه خود به این نکته اشاره دارد . اما آثار طب جدید برای اولین بار در میان مردم بابل و آشور پدیدار شد و اهالی بابل در مقایسه با مصریان معاصر خود از لحاظ طب پیشرفت بیشتری داشته اند . زیرا به مبانی علم و تحقیق توجه داشته و از ورود سحر و جادو به کار طبابت جلوگیری می کردند . این دو قوم که در اوایل ادوار تاریخی خود بر قلمرو مادها و پارسیان ایران دست یافته بودند دانش خود را به این مناطق اشاعه دادند . با این حال آشوریها که از سال 1270 تا 538 قبل از میلاد در دو جلگه دجله و فرات می زیستهاند ، خود علم طب را از بابلی ها دریافت کرده اند و آن را بر معارف خود افزودهاند . پیشرفت بابلی ها در طب مقارن است با حدود شش هزار سال قبل ، یعنی چهار هزار سال پیش از آنکه یونانیان در این فن سرآمد شوند . بابلیها عقیده داشتند که تندرستی و ناخوشی هر دو از جانب خدایان می رسد و دعا کردن راه درمان بوده است . سکنه اولیه ایران و عراق به همین وضع در طلب مغفرت و شفا از درگاه خدایان دست به دامان روحانیون می شده و آنان را در این راه وسیله قرار میدادهاند . البته این اعتقاد عمومیت نداشت و سحر و جادو تقریباً با کاربرد وسایل طبی میان برخی بابلیها همزمان شده بود . آشوریها اینگونه شیوههای طبابت را از بابلیها فراگرفتند و در علاج بیماران نیز فقط به دعا و سحر و جادو اکتفا نمیکردند . سنگ نبشتههایی که بر الواح حمورابی نقش بسته گواه این مدعاست . قانون حمورابی حاوی بخشهایی متضمن احکام اخلاقی است که بر عالی بودن مقام طبیب دلالت داشته است . بخشی از احکام حمورابی مجازاتهایی را علیه پزشکان خاطی مقرر کرده است . به موجب این احکام ، اطبایی که از خود جهل و غفلت نشان میدادند و یا علیرغم آشنا نبودن به فن طب اقدام به طبابت میکردند مجازات می شدند و گاه از طبابت محروم می گشتند . اطباء ایران هم پیوسته از این دستورات عالی پیروی میکردند و هیچگاه از این مقام جلیل تنزل نمی نمودند .
از مطالعه دستورات طبی آشوریان قدیم چنین بر میآید که اطبای ایشان غالباً داروهایی را به کار میبردهاند که کمیاب بوده و تحصیل آنها به سهولت میسر نمی شده است . بر اساس خواص طب آشوری ، مردم دقت زیادی در حفظ صحت عمومی به کار میبسته و در این راه احکام و تشریفات دینی نیز داشتهاند . نظافت را واجب میدانستند و دست زدن به مردگان را نوعی پلیدی می شمردند . بر اساس آنچه که در اوستا کتاب مقدس زرتشتیان آمده ، هرنوع بیماری زاده اراده اهریمن است و «خالق» برای هر یک از آنها درمانی قرار داده است . امراض و مرگ نشانگر فعال بودن اهریمن بوده و باران از ابتدا رحمت بوده که از آسمان نازل میشده و موجب رویش گیاه و درخت بوده و از برکت محصول آن بیمار شفا مییافت و امراض از بین میرفت و مرگ از او رخت برمی بست. به همین دلیل ایرانیان قدیم از اهورامزدا به عنوان پروردگار، احیاگر، شفابخش و سرچشمه حیات یاد می کردند . اعتقاد به «ارواح خبیثه» سبب ناخوشی و بیماری بوده و ادعیه و باورهای مذهبی و مدد گرفتن از عالم غیب باعث شفا بود . به همین دلیل موبدان در کار اطباء دخالتهای مراقبتی داشتهاند . «چشم بد» ، سحر و جادو، حسادت دیگران ، مریضی با خود به همراه میآورد و در این صورت دست به سوی آسمان دراز کردن ، نفرین کردن بر اهریمن و عوامل روحانی ، سبب التیام و درمان بوده است . با این حال در همان ادوار اولیه نیز دلایل ملموس دیگر را نیز در پیدایش بیماری موثر میدانستند . چنانکه سرما و گرما ، عفونت ، گرسنگی و تشنگی ، هم و غم پیری از دیگر علل بیماری و ناخوشی بود . شرب مسکرات و افراط در عادات ذمیمه نیز بیماریزا تلقی شده بود . در عهد ساسانیان این باور وجود داشت که خون در دفع امراض موثر است و یکی از تلاشها این بوده که در پاکی و تقویت خون بکوشند . حتی این اعتقاد را داشتند که خون سالم همچنان که به حسن جمال کمک میکند مایه جلای باطن نیز هست . باور به سرایت بعضی امراض به دیگری نیز سبب می شد اطبا بدون احتیاط از بالین مریضی به بالین مریض دیگر نروند و وسیله انتشار امراض ساریه نگردند .
بخشی از اعتقاد ایرانیان قدیم که در اوستا نیز بدان اشاره شده مربوط به وظایف عامه در قبال تولد و مرگ آدمی و احکام دینی و علمی در باب منع سقط جنین است . ایرانیان قدیم عقیده داشتند که قتل نفس در حکم تخریب شاهکار خلقت اهورامزداست . به همین دلیل سقط جنین را در حکم قتل عمد به شمار میآوردند و هم روحانیون و هم اطباء از آن جلوگیری میکردند . اگر چنین خطایی از زنی سر می زد او را نجس میشماردند.
اینکه چرا در اعصار قبل از اسلام به طب ایرانی کمتر در جهان توجه می شده ، قابل فهم است. زیرا خواندن زبان پهلوی یا سایر زبانهای معمول در ایران قدیم برای کمتر کسی میسر میشده است. از کتب علمی آن ایام نیز نسخه کمی بر جای مانده و کسانی که قادر به خواندن آن کتابها بودهاند معلومات طبی نداشتهاند تا قادر به ترجمه صحیح آنها باشند . با استیلای اعراب بر ایران نیز زبان عربی زبان عموم اهل علم شد و فارسی فقط مقارن اواخر دوره خلفای عباسی یعنی در حدود قرن 12 میلادی (نیمه قرن ششم هجری) توسط دانشمندان ایرانی به عنوان زبان علم به کار میرفت . بعد از تصرف بغداد توسط مغول ها در نیمه قرن 13 میلادی (نیمه قرن هفتم هجری) طب اسلامی بیش از پیش صبغه ایرانی به خود گرفت و مأخذ آن به کلی فارسی شد .
در ایران طب اسلامی همواره روبه تکامل پیش می رفته اما همین که ایران به کسب تمدن جدید پرداخت و به اصطلاح اروپایی شد معارف غربی در این مملکت بنیان این علم قدیمی را ویران ساخت و تیشه به ریشه آن زد . این در حالی است که آثاری که راجع به طب توسط مستشرقین ، ترجمه شده و به کار گرفته شده است عمدتاً مربوط به بزرگترین و شاخص ترین اطباء ایرانی است .
منبع :مجله یغما سال چهارم ، شماره اول و دوم ، فروردین و اردیبهشت 1340
منبع بازنشر: ماهنامه الکترونیکی تاریخ معاصر ایران (دوران)
تعداد بازدید: 800