08 دی 1392
پزشکان میگویند بسیاری از سکته های قلبی ناشی از فشارهای عصبی است . این سخن بی موردی نیست و لااقل حادثه ای که منجر به سکته قلبی عباس مسعودی بنیانگذار روزنامه اطلاعات در سال 1353 شد گواه این مدعاست . روزنامه اطلاعات وقتی در 29 خرداد سال 1353 خبر مرگ مسعودی را منتشر کرد ، اشاره ای به علت سکته او نکرد ولی مطالعه حادثه ای که چند روز قبل از آن بین عباس مسعودی و اسدالله علم وزیر دربار گذشته بود شاید بتواند در روشن شدن علت سکته منجر به فوت بنیانگذار روزنامه اطلاعات موثر باشد .
عباس مسعودی بنیانگذار روزنامه اطلاعات که از سال 1314 به بعد شش دوره نماینده مجلس شورای ملی، چهار دوره سناتور انتخابی و دو دوره سناتور انتصابی تهران بود یکی از همین اشخاص بود که در اواخر عمر مورد بی مهری قرار گرفت و یکی از دلایل آن هم ظاهراً سعایت هویدا بود. امیراسدالله علم در یادداشت روزهای 15 و 16 خرداد 1353 خود به این بیمهری اشاره کرده و از آن جمله در یادداشت روز 15 خرداد 1353 مینویسد:
سر میز شام رفتم. شاهنشاه خیلی عصبانی بودند: این مسعودی (مدیر روزنامه اطلاعات) را از دور میبینم و شاخ و شانه میکشد که بیاید با من حرف بزند (در کاخ علیاحضرت ملکه پهلوی، شاهنشاه و خاندان سلطنت جدا شام میخورند. میهمانها در سالن دیگر، من هم در حضور شاهنشاه شام میخورم) شاهنشاه فرمودند:
... روزنامه اطلاعات ارگان مصدقی ها و تودهایها شده؛ مثلاً امروز از قول تاکسیرانها نوشته است که ما مثل سگ زحمت میکشیم و این شرکت تعاونی تمام عایدات ما را میخورد، مگر شرکت تعاونی مال کیست؟ آن هم که مال خودشان (یعنی تاکسیرانها) است...
چون عدهای مثل دامادها و علیاحضرت شهبانو سر میز شام بودند، من جرأت نکردم یک و دو بکنم و عرض کردم خوب روزنامه باید مطلب را بگوید و جواب هم داده شود و آن را هم منعکس بکند. به هر صورت برخاستم و به بدبخت مسعودی گفتم که حق ندارد شرفیاب بشود و بعد از این هم در کاخ علیاحضرت ملکه پهلوی دعوت نخواهد شد. چیزی نمانده بود که سکته کند، ولی چون آدم مجربی است گفت: پریشب در همین جا مطلبی را شاهنشاه به من فرمودند که برخلاف میل هویدا بود و اصرار فرمودند که به وزیر اطلاعات هم بگویم. من هرگز از این غلطها نمیکردم، ولی چون امر بود اطاعت کردم. گویا مطلب به هویدا نخستوزیر گران آمده و مطلبی به شاهنشاه عرض کرده و به هر حال من چوب این کار را میخورم .... والله اعلم به حقایق الامور...
صبح روز بعد مسعودی نامهای به عنوان علم مینویسد که علم عین آن را ضمیمه یادداشتهای خود کرده است. مسعودی در این نامه مینویسد :
«جناب آقای علم وزیر محترم دربار شاهنشاهی اوامر مطاع ملوکانه که دیشب به بنده ابلاغ فرمودید تازیانه سهمگینی بود که بر چاکر و خانمم وارد آمد و باور بفرمایید تمام شب خواب به چشم ما نرفت، چون من و زنم خودمان را خاکسار درگاه سلطنت میدانیم و از جان دل شیفته عنایات شاهنشاه محبوب خود و خاندان سلطنت هستیم و اگر نقایصی در کار انتشار اخبار و مطالب روزنامه پدید میآید حمل به اهمال و تعلل چاکر نفرمایید چون پیوسته سعی داشته و دارم که خدمتگزاری صدیق در طول عمر خود بوده و پیرو افکار و نیت مبارک شاهانه هستم. در چنین پیشامدهایی گناهکار نیستم چون به واسطه کهولت و ضعف، توانائی آن را ندارم که تمام مطالب روزنامه را شخصاً کنترل کنم و به همین سبب فرزندم فرهاد مسعودی را به کمک طلبیدم که او هم در کمال خلوص نیت و عقیده وظایف خود را انجام میدهد. متأسفانه در دو هفته اخیر که به اروپا سفر کرده بود خطاهایی از جمله خطاهای اخیر به وقوع پیوست که چاکر خود پس از طبع و نشر به آن واقف شدم. نویسنده ستون بازار سیاست، جوانی است تحصیل کرده و با ذوق که از گذشتهها خبر ندارد و مارهای خوش خطوخالی را که از هر فرصتی میخواهند استفاده کنند نمیشناسد، چنان که بعد از توجه دادن تازه درک مطلب کرد و در ضمن گفت این مطلب یا همین اسامی قبلاً در آیندگان هم چاپ شده بود. اما درباره نویسده رپرتاژ تاکسی او هم مورد سرزنش قرار گرفت و شدیداً مؤاخذه شد.... بدیهی است مطالب زنندهای که نوشته شده جبران خواهد شد. تکدر خاطر ملوکانه بیش از هر چیز مرا رنج میدهد و نمیدانم چه باید کرد، چون به خوبی میدانم که اگر ذرهای از عنایات شاهنشاه نسبت به این خدمتگزار کاسته شود و سایه پر عطوفت مبارک بر سر این بنده نباشد با وجود دشمنیها که نسبت به چاکر اعمال میشود نابود خواهم شد.
آقای علم، شما را به سر مبارک شاهنشاه قسم میدهم عرایض چاکر را به سمع ملوکانه برسانید و چارهای بیندیشید که از این پریشانی و تأثر خلاص شوم. هر امری از پیشگاه ملوکانه شرف صدور یابد مطاع است. عباس مسعودی».
عَلَم در یادداشت روز 16 خرداد 1353 خود به واکنش شاه در برابر این نامه اشاره کرده و مینویسد: «نامه بدبخت مسعودی را دادم خواندند. فرمودند مسئله عفو شما بسته به رفتار آینده شما خواهد بود.»
عباس مسعودی11 روز پس از این ماجرا در پشت میزش سکته کرد و ناراحتی و اضطراب او از عواقب خشم شاهانه در مرگ نابهنگام وی (27 خرداد 1353) بیتأثیر نبود. علم در یادداشتهای خود مینویسد وقتی خبر مرگ مسعودی را به شاه اطلاع دادم، با یادآوری بیمرحمتی که در حق او شده بود از شاه اجازه گرفتم در مجلس ختم وی شرکت کنم و مراتب تفقد اعلیحضرت را به خانواده مسعودی ابلاغ نمایم!
***
در ذیل گزارش اسدالله علم راجع به وضعیت شرکت تعاونی تاکسیرانی که باعث گلایه تاکسیرانان در روزنامه اطلاعات شده بود چنین آمده است :
شرکت تعاونی تاکسیرانی با نیت کمک به دارندگان تاکسی برای تهیه لوازم یدکی و دیگر نیازمندی های آنان برپا شد ولی مانند دیگر کارهایی که دولت بر مردم تحمیل می کرد بسیار بد از آب در آمد . رئیس شرکت به جای اینکه انتخابی باشد از سوی مقامهای دولتی گماشته شده و برادران رشیدیان که بانک تعاونی تهیه و توزیع را در اختیار داشتند ، به وسیله مسئولان امر در نخست وزیری ، شهرداری تهران و خود شرکت تعاونی بر آن دست انداختند . تصور شاه در باره این شرکت بر پایه گزارش هایی که دریافت میکرد ، با واقعیت امر به کلی تفاوت داشت .
منبع:یادداشتهای علم، انتشارات مازیار و معین، ج 4، صص 135 ـ 131
منبع بازنشر: ماهنامه الکترونیکی تاریخ معاصر ایران (دوران)
تعداد بازدید: 753