06 بهمن 1392
سید علیرضا سید کباری
طلوع ستاره
سال 1303 هجری شمسی است. آفتاب در پس ابرهای سیاه ستم، آخرین نفس های خود را میکشد. نور کم سویی به زمین میرسد. پاها در بند است. دست ها رهایی ندارند و فریادها در گلو خفه میشوند. ناگاه صدای کودکی در فضای خانه میپیچد. ستارهای به خانه کوچک آقا سید جواد قدم مینهد. نوای آسمانی دعا بر زبان پدر جاری میشود. آقا سید جواد میرلوحی نام فرزند را سید مجتبی میگذارد تا در لحظه لحظه زندگی به یاد خاندان پیامبر باشد.
سرود نور
سید مجتبی هنوز اندک سالی است که با دنیای خردسالی فاصله گرفته است. او سورههای قرآن را به تشویق پدر و مادر خویش حفظ میکند و با پدر روحانی خود در مجالس پرنور قرائت قرآن شرکت فعال دارد. قرآن مجید کتاب زندگی اوست و به آن عشق میورزد. هفت ساله است که راهی دبستان میشود و پس از اتمام دوره ابتدایی در «مدرسه حکیم نظامی» وارد مدرسه صنعتی آلمانی ها میگردد.
رضاخان که به تازگی از طرف دولت استعمارگر انگلیس به سلطنت رسیده است از مخالفان سرسخت اسلام و روحانیت است. از نخستین کارهای او منع بکارگیری تاریخ هجری قمری است. تاریخ هجری شمسی جایگزین تاریخ قمری میشود و او نام این تهاجم وسیع بر ضد فرهنگ اسلامی را طرد یک سنت عربی تحمیل شده مینامد. بعد از تغییر تاریخ، بر سر گذاشتن کلاه پهلوی شبیه کلاه سربازی، برای همه اجباری میگردد. چیزی نمیگذرد که او مدارس را مختلط اعلام میکند و دختر و پسر را در کنار هم قرار میدهد. پسرها باید هنگام مدرسه رفتن، شلوار کوتاه بپا کنند و دخترها باید حجاب اسلامی را به کناری نهند. در این حال روحانیان بیدارگر با تهاجم فرهنگی استعمار و اسلام زدایی رضاخان به مبارزه برمیخیزند و بر ضد وی قیام های اصلاحی مختلفی را برپا میدارند. در چنین زمانی است که آقا سید جواد میرلوحی، پدر سید مجتبی مجبور میگردد از پوشیدن لباس روحانیت صرف نظر کند. رضاخان دستور داده است تا مردم همه از لباس یک شکل استفاده کنند در این زمان آقا سید جواد از فرصت استفاده نموده، برای احقاق حقوق مظلومان، در دادگستری وکیل دعاوی میشود.(1)
چندی نمیگذرد که با داور وزیر دادگستری ـ سال 1315 یا 1314 ـ درگیر میشود و در پی گفتگوی اعتراض آمیز به نظام ستم شاهی پهلوی، گوش وزیر را با سیلی خود آشنا میسازد و خود روانه زندان میگردد. سه سال در زندان رضاخانی میماند و بعد از سه سال به دیدار خدا میشتابد. با رحلت پدر، سید محمد نواب صفوی، دایی سید مجتبی سرپرستی خانواده ایشان را بر عهده میگیرد. سید مجتبی عشق و علاقه زیادی به دروس اسلامی دارد و مایل است به دروس حوزه بپردازد. لیکن دایی وی که سرپرستی او را بر عهده گرفته و خود قاضی دادگستری است با سید مخالفت میکند.(2)
سید مجتبی از عقیده خود دست برنمیدارد و در مسجدی که در خانی آباد است، شروع به فراگیری درس های حوزه میکند و همزمان در مدرسه آلمانی ها به دروس جدید میپردازد. سید در عصری واقع شده است که نظام آموزشی غرب در کشور به صورت نوشدارویی برای پیشرفت به مردم عرضه میشود. وی در یکی از مدارس غربی تحصیل میکند. در مدرسه چیزهایی مطرح است که با آرمان های اسلامی وی سازگار نیست. او در فرصت های مناسب آن چه را فهمیده به همکلاسی های خویش میگوید و اوضاع سیاسی، فرهنگی و اقتصادی کشور را برای آنان شرح میدهد.
سید در 17 آذر 1321 ش. در یک سخنرانی پرشور از دانشآموزان میخواهد تا به سوی مجلس رفته، نسبت به هجوم اجانب و تهدید فرهنگ غرب اعتراض نمایند و درخواستشان را طرح کنند.(3)
با سخنرانی سید دانش آموزان مدرسه دست به تظاهرات میزنند. از مدرسه آلمانی ها به مدرسه ایرانشهر و از آن جا به دارالفنون رفته، مدارس را تعطیل میکنند و با هم به طرف مجلس حرکت میکنند. در بین راه از مردم هم افراد به آن ها میپیوندند. تظاهرات باشکوهی روی میدهد و با تیراندازی ماموران به سوی مردم دو نفر کشته میشوند و چیزی نمیگذرد که دولت قوام سقوط میکند.
سید در 1321 هجری تحصیلات خود را به پایان برده، در خرداد 1322 در شرکت نفت استخدام میگردد و بعد از مدت کوتاهی از تهران به آبادان انتقال مییابد. وضع نابسامان کارگران شرکت، وی را رنج میدهد و دیگران را در حقوق خویش شریک میکند. علاقهای بین کارگران شرکت نفت و سید به وجود میآید. وی شبها جلساتی برای آن ها دائر میکند و وظایف دینی و اجتماعیشان را گوشزد مینمایند.
وی در طی آموزش های خویش یادآور میشود که نفت از آن ملت ایران است و خارجیان آمدهاند تا برای ما کار کنند، نه این که ما را زیر سلطه خود درآورند و قسمت هایی از آبادان را در اختیار گرفته، اجازه ورود به ما ندهند! سید سیمای زشت استعمار را در کارها و فعالیت های آن ها نشان میدهد. میگوید: این چیست که در چند جای شهر نوشتهاند «ورود ایرانی و سگ ممنوع»!! آن ها ایرانیان را در ردیف سگ قرار دادهاند. در حالی که خود مستخدم ما هستند.
شش ماه از ورود سید مجتبی به شرکت نگذشته است که یکی از انگلیسیها به کارگری ایرانی حمله کرده، وی را زخمی میکند. همان شب جلسهای تشکیل میشود و قرار میگذراند که صبح قبل از شروع به کار در پالایشگاه جمع شوند. سید شروع به سخنرانی میکند و چنین میگوید: «چون ما مسلمان هستیم و قصاص یکی از احکام ضروری ماست یا باید آن انگلیسی این جا بیاید و در جلو جمع از این برادر ما پوزش بخواهد و یا اگر این کار را نکند، عین کتکی که به آن زده یا عین جراحتی که به او وارد کرده، ما به او وارد میکنیم». هنوز سخنان سید به پایان نرسیده بود که کارگران به خشم آمده، به سالن آن انگلیسی رفته، آن جا را خراب میکنند. پلیس دخالت میکند و فرد انگلیسی موفق به فرار میشود. چند نفر از کارگران دستگیر میگردند. سید به خانه یکی از دوستانش رفته، شبانه توسط یکی از لنج ها از آبادان راهی نجف میشود.(4)
مهاجر عاشق
سید مجتبی تجربههای زیادی از زندگی آموخته و زندگی مردمان بسیاری را دیده و با شیوه زندگی آن ها آشنا شده است. اکنون در نجف اشرف برای انجام کاری آمده است و آن آموزش صحیح اسلام است، آن گونه که بتواند مسیر حرکت او را در این دنیای رنگارنگ مشخص نماید. هدف از زندگی چیست؟ سید در ضمن آموزش میخواهد جواب این سؤال را آن سان که باید، دریابد. سعادت به استقبال سید آمده است. او میتواند در مدرسه قوام از مدارس حوزه علمیه نجف اقامت گزیند.
در همان روزها علامه امینی در یکی از حجرههای فوقانی مدرسه کتابخانهای دایر کرده و به تالیف «الغدیر» مشغول است. این امر سبب میشود که مهاجر عاشق که تازه از ایران رسیده است با حضرت علامه امینی آشنا گردد. سید که علوم مقدماتی را در تهران به انجام رسانیده، در نجف به دنبال اساتیدی است که سطوح عالی را از آن ها بیاموزد. از جمله اساتیدی که وی از آن ها فقه و اصول، تفسیر قرآن و اصول سیاسی و اعتقادی را آموخت، نامبردگان ذیلاند:
1 - حضرت علامه نستوه آیت الله امینی؛
2 - حضرت آیت الله العظمی حاج آقا حسین قمی؛
3 - حضرت آیت الله آقا شیخ محمد تهرانی.
سید بزرگوار نواب از این سه استاد گرانقدر علاوه بر علوم متداول حوزه، اصول فلسفه سیاسی اسلام را آموخت و با فقه سیاسی اسلام آشنا شد. در همین زمان که وی در نجف مشغول تحصیل است، یکی از کتاب های کسروی به دستش میرسد. نوشتهای که مؤلف در آن به حضرت امام صادق علیه السلام توهین نموده است. ایشان کتاب را به چند تن از اساتید و مراجع تقلید نجف اشرف عرضه میدارد و حضرت آیت الله العظمی حاج آقا حسین قمی با صراحت حکم ارتداد نویسنده کتاب را اعلام میدارد.
جناب نواب به حکم وظیفه دینی خویش با تصمیمی قاطع رو به وطن خویش میگذارد تا آن نابخرد را بر سر عقل آورد. پیش از حرکت او از نجف به ایران، مردم تبریز و مراغه و سران برخی روزنامهها به مقابله با احمد کسروی برخاستند و از دولت وقت درخواست نمودند تا وی را به جرم انتشار کتب گمراه کننده محاکمه کند. دولت قدرت چندانی ندارد و از طرفی برنامههای پهلوی با کارهای کسروی چندان رو در رو نیست و در حقیقت هر دو در جهت اسلام زدایی گام برمیدارند و کارهای کسروی، فعالیت های دولت را تحت الشعاع قرار داده است. از این رو به مقابله با وی برنیامد.
ایرادهای وی به اسلام بیشتر از کتب مبلغین آمریکایی و مستشرقین اخذ شده بود و اشکال هایی را که متوجه مذهب تشیع میساخت، غالب آن ها را از علمای متعصب سنی مانند ابن حجر و موسی جارالله عالم سنی معاصر برگرفته بود.(5)
نواب با قاطعیتی تمام وسائل زندگی را جمع کرده، به طرف ایران حرکت میکند. وی که در بین راه اطلاع یافته بود که کسروی در آبادان است به آبادان میرود. در یکی از مساجد بزرگ شهر سخنرانی میکند و او را به مناظره میخواند. ولی کسروی به تهران رفته بود. او نیز به تهران میآید و با تنی چند از آقایان تماس میگیرد و پس از مشورت به این نتیجه میرسد تا با وی به بحث بنشیند. آیت الله طالقانی ایشان را تشویق می کند و جناب وی به کلوپ کسوری میرود.
«باهماد آزادگان، نام باشگاه کسروی است. نواب چند روزی در مورد دین و مسائل اجتماعی با وی بحث مینماید. لیکن او قانع نمیشود. دودستگی در جمع حاکم میشود. حرف آخر سید به کسروی این است که: من به تو اعلام میکنم و تو را به عنوان یک مانع نسبت به مذهب، حتی نسبت به مملکتم میدانم».(6)
«موقعی که عضوی از پیکر انسانی چنان فاسد شود که نه تنها موجب فساد دیگر اعضای آن پیکر گردد، بلکه تباهی خود آن عضو با مجموع اعضای دیگرش را نتیجه دهد، نباید در ریشه کن کردن آن هیچ گونه مسامحهای رواداشت. زیرا این مسامحه چه ناشی از ترحم و مهر و محبت باشد و چه معلول بی توجهی به اهمیت حیاتی قضیه، موجب از ارزش افتادن و تباهی دیگر اعضای پیکر جامعه خواهد گشت».(7) نواب جوان در طی جلساتی دلایل و براهین لازم را برای کسروی عرضه میکند لیک دیگر گوش شنوایی برای وی باقی نمانده است. برای شاگرد مکتب توحید، مساله ارتداد وی مسلم میشود و به فکر مقابله با این عنصر فاسد میافتد. سید بزرگوار از حضرت آیت الله مدنی و آقا شیخ محمدحسن طالقانی برای تهیه اسلحه پول میگیرد و در ساعت 13 و 30 دقیقه روز بیست و سوم اردیبهشت سال 1324 کسروی در میدان حشمت الدوله هدف قرار میگیرد. اما به علت فرسودگی اسلحه موفقیت حاصل نمیشود. نواب به زندان میافتد و علمای ایران و نجف خواستار آزادی حضرت نواب میگردند و ایشان بعد از دو ماه با قید کفالت آزاد میگردد.
فدائیان اسلام
حضرت نواب با آزادی از زندان به فکر تشکیل «فدائیان اسلام» میافتد، تا به وسیله آن با عناصر فاسد در جامعه به مبارزه برخیزد و با انتشار اعلامیهای موجودیت فدائیان اسلام را اعلان میدارد. او در برپایی این سازمان اسلامی میگوید: در خواب جدم سیدالشهداء علیه السلام را دیدم که بازوبندی به بازویم بست و روی آن نوشته شده بود «فدائیان اسلام».
انتشار اعلامیه مسلمانان غیور را متوجه فدائیان اسلام مینماید و افرادی به گروه او میپیوندند. ساعت 10 صبح روز بیستم اسفند ماه 1324 آیات قهر الهی آشکار میشود و کسروی توسط چهار تن از فدائیان اسلام سید حسین و سید علی امامی، جواد مظفری و علی فدایی از میان برداشته میشود تا جامعه اسلامی به حرکت خود در مسیر الهی ادامه دهد.
فدائیان اسلام با بانگ تکبیر از محوطه دادگستری دور میشوند و در حین پانسمان زخم های خود در بیمارستان سینا دستگیر میگردند. رهبر فدائیان به مشهدالرضا علیه السلام میرود و از راه شمال به آذربایجان، همدان و کرمانشاه راهی میشود. در بین راه روحیه عشایر را مورد ارزیابی قرار میدهد و با علمای شهرستان ها تماس حاصل کرده، درخواست میکند تا برای آزادی فدائیان اسلام تلگراف هایی به دولت بفرستند و خود از همانجا به نجف اشرف میرود. در همین ایام حضرت آیت الله العظمی آقا سید ابوالحسن اصفهانی وفات مییابد. به همین مناسبت عدهای از دولتمردان ایران برای عرض تسلیت به مراجع نجف از طرف شاه راهی نجف میشوند.
در یکی از مجالس که فرستادگان شاه حضور دارند. جناب نواب منبر رفته، ضمن حمله شدید به دولت «قوام السلطنه» (نخست وزیر وقت) میگوید: چطور شما برای فوت یک نفر روحانی بزرگ به نجف آمده و به مقامات روحانی تسلیت میگویید در حالی که روحانی دیگری همچون آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی را در ایران به جرم دفاع از اسلام به زندان افکندهاید؟! ایشان آزادی حضرت آیت الله کاشانی و فدائیان اسلام را در جلسه مطرح مینماید و حوزه علمیه نجف اشرف آزادی زندانیان را از مقامات مسئول میخواهند و پس از چندی خواستهشان جامه عمل میپوشد.
بعد از آزادی آیت الله کاشانی دیدارهایی با ایشان صورت میگیرد. جناب نواب نظرات خود را به ایشان عرضه میدارد و اعلام میکند که در صدد ایجاد حکومت اسلامی در ایران است، حضرت آیت الله کاشانی که از مبارزان و مجاهدان بزرگ عصر خویش است و در گذشته در جنگ انگلیس با عراق شرکت فعال داشته و در اثر همین فعالیت ها به ایران تبعید شده است اینک با نواب میثاق میبندد تا در ایران حکومت اسلامی بنا نهند.
منشور حکومت اسلامی
جناب نواب صفوی با تالیف کتابی تحت عنوان «جامعه و حکومت اسلامی» و انتشار آن در آبان سال 1329 روش صحیح حاکمیت را بیان میدارد. او معتقد است جز با حرکت ریشهای و تقویت فرهنگ اصیل اسلامی در جامعه با استکبار جهانی نمیتوان مقابله کرد. این سید مجاهد به پیروی از نامه حضرت امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام به مالک اشتر، اصول سیاسی اسلام را به مردم بیان میکند و به شاه و غاصبان حکومت هشدار میدهد که در صورت اجرا نکردن دستورهای اسلامی به دست فرزندان مقتدر و فداکار اسلام از بین خواهند رفت.
نواب صفوی در جهت نیل به حکومت اسلامی و استقرار مدینه قرآنی غدیر گام برمیدارد و خود را به قالب های نظام مشروطه محدود نمیسازد. در این مسیر وی علاوه بر استادش در نجف اشرف (علامه امینی)، از حضرت امام خمینی در حوزه علمیه قم منشور حکومت اسلامی را فرامیگیرد و بی محابا به برپایی آن نظام مقدس اقدام مینماید.
نواب در زندان مصدق
تیر ماه سال 1330 وقتی نواب از خانه یکی از افراد فدائیان اسلام خارج میشود، از سوی ماموران آگاهی دستگیر و زندانی میگردد. سید به خاطر سخنرانی دو سال پیش در آمل و شکستن شیشه مشروب فروشی به زندان میافتد. این در حالی رخ میدهد که مصدق نخست وزیر این دوره است.(8)
حقیقت این است که نواب صفوی خواستار اجرای احکام اسلامی و در مراحل بعد، تاسیس نظام اسلامی است لیکن مصدق و جبهه ملی موافق او نیست. پس از دستگیری نواب (رهبر فدائیان اسلام) افرادی که پیش از وی دستگیر شده بودند، آزاد میشوند. سید محمد واحدی از آن جمله است. واحدی نامهای به مصدق نوشته، خواستار آزادی رهبر فدائیان اسلام میگردد و با جواب نامساعد وی، در اواخر مرداد 1330 فدائیان اسلام اعلام برگزاری مراسم سخنرانی داده، در پی آن 38 نفر از آن ها بازداشت و تبعید میشوند. نواب صفوی با شنیدن این خبر اعتصاب غذا میکند و آیت الله سید محمدتقی خوانساری و آیت الله صدر طی نامههای جداگانهای به آیت الله کاشانی و دادستان وقت آزادی رهبر فدائیان اسلام و تبعیدی ها را خواستار میشوند. پس از یکی دو روز تبعیدی ها بازمیگردند و نواب پس از سه ماه حبس در عصر مصدق آزاد میگردد.
کنگره اسلامی
شب معراج رسول اکرم صلی الله علیه و آله، 27 رجب 1350 ق. مطابق با 1931 م. است. از اندیشمندان اسلامی دورترین نقاط جهان دعوت به عمل آمده تا خشم امت اسلامی را در مورد انتقال اراضی مسلمانان به یهودی ها به معرض نمایش گذارند و نظرات خویش را برای آزادی قدس بیان دارند.
یازدهم شهریور 1332 مجاهد نستوه دست به این سفر مقدس میزند تا با حمایت از مردم مسلمان فلسطین، سیاست صهیونیستی انگلستان را محکوم سازد. مسیر حرکت نواب از ایران به بغداد و از آن جا به بیروت و بیت المقدس است. وی در اولین جلسه از جلسات شش روزه کنگره عظیم اسلامی با نطق های حماسی خویش به زبان عربی، فریاد بیدار باش سر میدهد و زمانی که برای تماشای بخش اشغالی قدس میروند با لحنی آمرانه همراهان را به نماز میخواند. نماز در مسجد مخروبهای که در یک کیلومتری شهر قدس قرار دارد. وی میگوید: هر کس آماده شهادت است، همراه ما شود.
تمامی اعضا به امامت آن سید مجاهد نماز میگزارند. سربازان اسرائیلی مسلح، دست روی ماشه مسلسل ها، از کار سید در حیرت میمانند. سید با این حرکت یادآور میشود که برای آزادی قدس باید با پرچم سرخ شهادت به میدان رفت.
تا بیکرانها
پس از پایان کنگره اسلامی، نماینده جمعیت اخوان المسلمین مصر با نواب صفوی آشنا میشود و شیفته وی میگردد و از او دعوت میکند تا به سفر خویش ادامه داده، از مصر هم دیدن نماید. نداشتن امکانات مالی این سفر را به تعویق می اندازد، تا حضرت علامه امینی زمینه سفر را آماده میسازد. دولت ژنرال نجیب بر سر کار است و در بین آن ها بر سر قدرت بین نجیب و عبدالناصر کشمکش وجود دارد. در این حال دو جوان از جمعیت اخوان المسلمین به شهادت رسیدهاند و از نواب دعوت میشود تا در دانشگاه الازهر قاهره سخنرانی کند.
ماموران نظامی با شلیک تیر نظم مجلس را بر هم میزنند و چند نفر پلیس نواب را تحت الحفظ به وزارت کشور میبرند و مورد بازجویی قرار میدهند. سید میگوید: در مصر باید احکام قرآن اجرا گردد. باید مصر وابستگی خود را قطع کند و کانال سوئز ملی شود.
دولت مصر جمعیت اخوان المسلمین را منحل اعلام میکند و اخراج فوری نواب را صادر مینماید. اما بعد دستور پذیرایی وی به حسن البائوری (وزیر اوقاف مصر) ابلاغ میشود. نواب طی ملاقات هایی با نجیب و جمال عبدالناصر، موقعیت اخوان المسلمین را برای تحکیم دولت انقلابی مصر یادآور میشود.
دام اهریمن
بعد از رخداد 28 مرداد 1333، سه پیشنهاد از طرف شاه، توسط امام جمعه به نواب داده شده. وی صد هزار تومان وجه نقد به همراه داشت تا با قبول پیشنهاد به نواب دهد. پیشنهادهای اهریمنی شاه که برای به دام انداختن نواب چیده شده بود، عبارتند از:
1 - در یکی از کشورهای اسلامی به عنوان سفیر اعزام گردد.
2 - منزلی برای وی در نظر گرفته شود و محل جلوس ایشان باشد و ماهی ده هزار تومان حق سفره پرداخت شود.
3 - با همکاری شما یک حزب بزرگ اسلامی تشکیل شود و مخارج آن را دربار تامین نماید.
نواب با کمال قاطعیت به امام جمعه میگوید: «خجالت نمیکشی مرا به درگاه معاویه دعوت میکنی؟»! امام جمعه وجه نقد را برداشته، به سرعت میرود. پیش از آن برای رهبر فدائیان اسلام تولیت آستان قدس رضوی پیشنهاد شده و ایشان رد کرده بود.
پیمان شیطانی
پیمان شیطانی سنتو مسالهای است که پس از آمدن نواب به ایران پیش آمده است. در این پیمان هشت مادهای تلاش بر آن است تا امنیت خاورمیانه به سود امپریالیزم آمریکا و انگلیس تضمین گردد و با خطر کمونیزم مقابله شود. در واقع با وارد شدن ایران به این پیمان، ایران پایگاه نظامی آمریکا در منطقه شناخته خواهد شد. رهبر فدائیان اسلام با انتشار اعلامیهای مخالفت خویش را ابلاغ کرد و گفت: «مصحلت مسلمین دنیا پیوستن و تمایل به هیچ یک از دو بلوک نظامی جهان و پیمان های دفاعی نبوده، باید برای حفظ تعادل نیروهای دنیا و استقرار صلح و امنیت یک اتحادیه دفاعی و نظامی مستقلی تشکیل دهند».
بدین وسیله نواب آشکارا در مقابل آمریکا و مهرههای دست نشانده آن قرار گرفت و به آن ها اعلان جنگ داد. این زمانی است که وی به همراه یارانش در این حرکت الهی یکه تاز میدان نبرد با استکبار جهانی هستند. اعدام انقلابی حسین علا، نخست وزیر و طرف ایرانی در انعقاد پیمان سنتو مورد نظر رهبر فدائیان اسلام بود. یاران بسیج میشوند تا وی را قبل از خروج از ایران اعدام کنند. ذوالقدر در مسجد شاه و سید عبدالحسین واحدی در آبادان این مهم را بر عهده گرفتند. در این نبرد رهبر فدائیان اسلام و یاران ایثارگرش میدانستند که با این اقدام مهر شهادت بر شناسنامه زندگی پربارشان خواهد خورد، از این رو مشتاقانه دست به این کار میزدند. آنان کسانی بودند که سال ها چوبه دار بر دوش خویش حمل مینمودند و خونریز طلب میکردند تا با شهادت، سعادت ابدی را در آغوش کشند و به لقای محبوب رسند.
روز پنجشنبه 25/8/34 مجلس ترحیمی به مناسبت فوت مصطفی کاشانی فرزند ارشد آیت الله کاشانی در مسجد شاه منعقد بود. ساعت 45/3 بعد از ظهر حسین علا در مسجد حاضر شد. مظفر علی ذوالقدر به وی حمله برد ولی بعد از شلیک تیری، فشنگ دوم در لوله گیر کرد. وی تنها توانست علا را مجروح نماید و خودش به دست مأموران دستگیر شد.
رهبر فدائیان اسلام به همراه یارانش در منزل آیت الله طالقانی و پس از آن در خانه حمید ذوالقدر بسر میبرند. مأموران عصر چهارشنبه 1/9/1334 به منزل ذوالقدر وارد میشوند و نواب صفوی و سید محمد واحدی را دستگیر میکنند. حسین علا با جراحتی که دارد، راهی بغداد است. سید عبدالحسین واحدی و اسدالله خطیبی برای اعدام وی لحظه شماری میکنند تا در صورت عدم موفقیت ذوالقدر، وی را به هلاکت رسانند، لیکن در 1/9/34 شناسایی و دستگیر میگردند. عبدالحسین واحدی در اتاق تیمور بختیار به دست وی به شهادت میرسد و اعدام مهره استعمار با عدم موفقیت روبرو میشود. همزمان با دستگیری فدائیان اسلام، آیت الله کاشانی نیز بازداشت میگردد.
شهادت در نماز عشق
به او ندایی میرسد که رفتنی است. وضوی عشق میسازد و به نماز میایستد. نماز عشق. او به خون وضو میسازد تا نماز عشق راست آید. 25 دی ماه 1334 بیدادگاه دژخیم به سید مجتبی نواب صفوی و سه یار فداکارش حکم اعدام میدهد.(9) آنان در 27 همان ماه مطابق با سالگرد شهادت صدیقه طاهره حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به خیل شهدا میپیوندند. وی به هنگام شهادت، در لحظههای آخر حیات با لحنی دلنواز آیاتی از قرآن کریم را تلاوت نموده، بانگ اذان سر میدهد و نزدیکی های طلوع فجر به آسمانیان میپیوندند. شهدا در مسگرآباد به خاک سپرده میشوند. وقتی تصمیم گرفته میشود تا آن جا پارک شهر شود شبانه از تهران به قم انتقال یافته و در «وادی الاسلام» جای میگیرند. شهید نواب صفوی که در دی ماه 1326 با نیره السادات احتسام رضوی ازدواج کرده بود طی 8 سال زندگی با هم دارای سه فرزند دختر میشوند، تولد فرزند سوم پس از شهادت اوست.
پی نوشت
(1). سید مجتبی نواب صفوی، اندیشهها، مبارزات و شهادت او، سید حسین خوش نیت، ص 14، انتشارات منشور برادری؛ همزمان با اسلام زدایی رضاخان، حضرت آیت الله حائری قدس سره، برخی از روحانیان شهرستان ها و شاگردان درس خود را فرمود تا با استخدام در وزارت دادگستری، مقام قضاوت را در دست روحانیت نگاه دارند، که پدر نواب صفوی یکی از آن هاست و شاید به اشاره آیت الله حائری به این مهم اقدام کرده باشد.
(2). ناگفتهها، خاطرات شهید حاج مهدی عراقی، موسسه خدمات فرهنگی رسا، ص 20.
(3). ر.ک: همان ص 18؛ شهدای روحانیت شیعه، علی ربانی خلخالی، ج 1، ص 207.
(4). ناگفتهها، ص 21.
(5). رجال آذربایجان، مهدی مجتهدی، چاپخانه نقش جهان، فروردین 1327، ص 126ـ131 همچنین جلال آل احمد در کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران به کسروی» 422 و 322 و بازی اشاره کرده است. (ج 2، ص 35، 36، 157، 158).
(6). ناگفتهها، ص 25.
(7). ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، استاد محمدتقی جعفری، ج 22، ص 56.
(8). در این دوره است که مصدق بر دست ثریا (زن دوم شاه) بوسه میزند و حتی مشروبات الکلی ممنوع نمیشود.
(9). آن سه تن عبارتند از: سید محمد واحدی، مظفر ذوالقدر و خلیل طهماسبی.
منبع: تلخیص از کتاب گلشن ابرار، جلد 2
منبع بازنشر: نشریه الکترونیکی گذرستان – شماره 20
تعداد بازدید: 770