07 بهمن 1392
....اکنون دیگر دردستگاه دولتی امریکا به جز برژینسکی کسی باقی نمانده بود که مایل به رفتن شاه به امریکا باشد. قبلا سایروس ونس موافق اعطای اجازه ورود به شاه بود و حتی درماه ژانویه از هنری کیسینجر خواسته بود اقامتگاهی برایش بیابد. اکنون وزارت خارجه استدلال میکرد که هم منافع امریکا در حفظ مناسبات حسنه با ایران و هم امنیت امریکاییان مقیم آن کشور ایجاب میکند که شاه به امریکا نرود. در اواسط مارس ونس کاری کرد که بعدها آن را «یکی از نفرت انگیزترین توصیههایی که در دوران خدمت خود به رئیس جمهوری کردم» نامید. این کار این بود که رسما به شاه گفته شود که دیگر مقتضی نیست به ایالات متحد بیاید. پرزیدنت کارتر نیز همینطور فکر میکرد. در خاطراتش مینویسد که در 15مارس اطلاع یافت که ملک حسن به واشنگتن فشار میآورد که به شاه اجازه ورود بدهند و میافزاید «به این نتیجه رسیدم که بهتر است شاه در جایی دیگر اقامت کند و از ونس خواستم که بگردد و جایی برای اقامت او بیابد» در واقع در این مرحله وزارت خارجه میدانست که تقریبا هیچ کشوری که حاضر به پذیرفتن شاه باشد وجود ندارد. مساله آنی و ناراحت کننده این بود که چه کسی این مطلب را به شاه بگوید؟ سایروس ونس به دو تن از شرکای امریکایی شاه متوسل شد: دیوید راکفلر رئیس بانک چیس مانهاتان و باز هم هنری کیسینجر. (میگفتند نلسون برادر ارشد دیوید راکفلر که اخیرا درگذشت دوست شاه است). آیا یکی از آن دو حاضر است به مراکش برود و به شاه بگوید که دولت ایالات متحد ترجیح میدهد فعلا او به امریکا نرود؟
هیچ کدام این ماموریت دشوار را نپذیرفتند و در حقیقت هر کدام با خشم آن را رد کردند. به خصوص کیسینجر که عقیده داشت اجازه ندادن به یک دوست و متحد قدیمی مثل شاه برای ورود به امریکا ظالمانه است. سرانجام به جز آلکساندر دو مرانش چند نفر دیگر به شاه گفتند که باید برود. یک مامور اطلاعاتی که قبلا در ماه فوریه با او دیدار کرده بود بازگشت و در کاخ رباط با شاه ملاقات کرد و کلیه خطراتی که رفتن به امریکا برای او در بر دارد- طرح دعوا در دادگاهها برای پس گرفتن پولهایش، استیضاح کنگره، تظاهرات- برایش شرح داد. شاه این اظهارات را با آرامش ظاهری همیشگیاش شنید. به منظور اطمینان از اینکه شاه موضوع را فهمیده است سایروس ونس ریچارد پارکر سفیر امریکا را نیز به دیدار او فرستاد. پارکر دیپلومات حرفهای وزارت خارجه، بلند قد است، با سری طاس و قیافه موقر دانشگاهی. او معتقد بود که به شاه باید اجازه ورود به امریکا داده شود و بنابراین از این ماموریت خوشوقت نشد. شاه در کتابخانه کاخ درالسلام او را به حضور پذیرفت. کت اسپرت پوشیده بود و سرحال مینمود. پارکر را دعوت به نشستن کرد. سفیر سخنان خود را با این کلمات شروع کرد«اعلیحضرتا شما همیشه در امریکا مهمانی عزیز هستید ولی در حال حاضررفتن شما به آن کشور بسیار نا به جا خواهد بود. ممکن است مسائل قانونی در انتظارتان باشد و نیز مسائل امنیتی». بعد ها پارکر نقل کرد «شاه این خبر را با آرامش و متانت شنید. هیچ شکایتی از اینکه به دوستیاش خیانت شده نکرد. فقط سرش را تکان داد و چند تفسیر بی ضرر کرد» پارکر ادامه داد« من اجازه دارم به اعلیحضرت بگویم که هم پاراگوئه و هم افریقای جنوبی از پذیرفتن شما خوشحال خواهند شد» در این مرحله وزارت خارجه امریکا توانسته بود تنها دو کشور را در
روی زمین بیابد که آماده پذیرفتن شاه بودند. شاه پاسخ داد که خاطرات غم انگیزی از افریقای جنوبی دارد زیرا پدرش در آنجا مرده است. و نیز مایل نیست به پاراگوئه برود. و افزود «من مکزیک را ترجیح میدهم». چون در آنجا به مادر بیمارش که در خانه خواهرش شمس در بورلی هیلز میزیست نزدیکتر بود. شاید او میتوانست در مکزیک به دیدارش بیاید. پارکر گفت که وزارت خارجه از دولت مکزیک این تقاضا را کرده ولی هنوز پاسخی دریافت ننموده است. دیگر چیزی برای گفتن وجود نداشت و بنابراین شاه به صحبت درباره ایران پرداخت. او نمیدانست چگونه «این اشخاص خواهند توانست کشور را اداره کنند». آنان نخواهند توانست ارتش را کنترل کنند تا چه رسد به عشایر گوناگون. هیچ کس مثل او به مسائل ارتش آشنا نیست. اکنون ایران دچار تجزیه خواهد شد. پارکر میگوید «وقتی اجازه مرخصی گرفتم احساس شرم میکردم. بر این عقیده بودم که کشور متبوعم با شاه بد رفتار میکند». فرستاده دیگر یک امریکایی بود که برای ملک حسن تبلیغ میکرد. او دان ئگر نام داشت و مردی بود بشاش و شیطان، با ریش باریک که در دوره ریاست جمهوری لیندون جانسون سمت معاونت وزارت حمل و نقل را عهده دار بود. از سال 1977 ئگر و شریکش چارلز گودل سناتور سابق نیویورک نمایندگی مغرب را در واشنگتن بر عهده داشتند. در اوائل مارس 1979 آن دو به رباط احضار شدند. ئگر بعدها نقل کرد «ما را بی درنگ به حضور ملک حسن بردند. معلوم بود او مسالهای دارد. شاه مردی بود که به ضیافت شام آمده بود و نمیرفت.... کنفرانس سران عرب به زودی تشکیل میشد و او چگونه میتوانست به برادر مسلمانش بگوید که گورش را گم کند؟ او قادر به چنین کاری نبود و دنبال کسی میگشت که این کار را برایش انجام بدهد». ئگر دریافت که دستگاه حکومتی کارتر دیگر حاضر به پذیرفتن شاه نیست. میگوید «ما دل و جرات این کار را نداشتیم». لذا به اتفاق شریکش گودل چند بار با شاه ملاقات کرد تا درباره مقصدهای احتمالی دیگر گفتگو کنند. او از مشاهده سگهای شاه تکان خورد. به خصوص بنو سگ دانمارکی که حیوان عظیم الجثهای بود و عادت داشت پوزهاش را به شلوار مردم بمالد. یکبار ئگر با خودش اندیشید که پهلویها ثروت خود را صرف این چیزها میکنند. بدترین ملاقات که این دو نفر با شاه داشتند آخرین ملاقات بود. هیچ کشوری در معرض دید نبود، دست کم هیچ کشوری که شاه موافق به رفتن به آن باشد. هیچ کشوری در اروپا حاضر به پذیرفتن او نبود. حتی ملک حسین پادشاه اردن که شاه دائما از او پشتیبانی میکرد. ملک خالد پادشاه عربستان سعودی نیز پاسخ منفی داده بود. کاسه صبر ملک حسن داشت لبریز میشد. او به ئگر گفت باید به شاه اطلاع بدهد که ضیافت شاه به پایان رسیده است. هواپیمای اختصاصیاش در اختیار اوست و باید هر چه زودتر از آن استفاده کند. بدین سان در روز شنبه 24 مارس، دان ئگر و چارلی گودل یکبار دیگر به کتابخانه کاخ دارالسلام رفتند تا استفاده از هواپیمای اختصاصی حسن را به شاه پیشنهاد کنند. گودل سناتور سابق کوشید شاه را از افسردگی خارج سازد. اظهار داشت او نیز در انتخابات شکست خورده و وقتی اهالی نیویورک به او رای ندادند احساس ناراحتی شدید کرده بود و بنابراین میتواند احساسات فعلی شاه را درک کند. شاه سرش را تکان داد. ئگر معتقد بود اینگونه سخنان مفید است ولی به زحمت میتواند قرص تلخ مزهای را که میخواهند شاه را وادار به فرو دادن آن بکنند شیرین سازد. سرانجام خودش دست به کار شد و قرص را بدون هیچ گونه شیرینی عرضه کرد و گفت « اعلیحضرتا هواپیما برای روز جمعه آماده پرواز شده است. بنابراین به ما بگویید کجا میخواهید بروید. ما در اختیارتان هستیم». شاه با سرسختی پاسخ داد« اطمینان دارم اگر از برادر مسلمانم ده روز مهلت بیشتر بخواهم موافقت خواهد کرد». ئگر به آرامی و با لحن رسمی گفت « اعلیحضرتا من فقط اجازه دارم بگویم که هواپیما برای روز جمعه آماده شده است». شاه از جا برخاست و بدون ادای کلمهای اتاق را ترک کرد.....
منبع: آخرین سفر شاه ، ویلیام شوکراس ، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی ، نشر البرز ، چاپ هفتم ، 1370 ، ص 163 تا 167
منبع بازنشر: ماهنامه الکترونیکی دوران – شماره 99
تعداد بازدید: 777