07 بهمن 1392
در خرداد 1296 شمسی کنسول انگلیس در شیراز در نامهای محرمانه به «سر چالرز مارلینگ» وزیرمختار بریتانیا در تهران، ضمن تشریح وضعیت «پلیس جنوب» و وفاداری «عبدالحسین میرزا فرمانفرما» به انگلیسیها مینویسد:
«وقت آن رسیده است به وعده خود وفا کنیم و به فارس استقلال داخلی داده شود و امارت آن به فرمانفرما و پسران واگذارگردد.»
این نامه بعداً توسط سفارت آلمان در تهران کشف و منتشر شد و موج تازهای از بدبینی و نفرت مردم ایران را نسبت به سیاستهای انگلستان دامن زد.
میرزا ابوالقاسم خان کحالزاده منشی سفارت آلمان در تهران که در کشف این نامه و انتشار آن نقش بسزایی داشت، در خاطرات خود چنین مینویسد:
از اواسط ماه شعبان 1336 قمری، مطابق خردادماه 1297 شمسی و ماه مه 1918 میلادی، هر چند شب یک بار که من از سفارت آلمان به مقصد منزل خارج میشدم، در کوچه برلن به یکی از مستخدمان سفارت انگلیس برمیخوردم که با من در کمال ادب و نزاکت سلام و تعارف و گفتگو میکرد و یکی دو بار از اخبار جنگ سئوالاتی کرد و از شارژدافر(3) آلمان احوال پرسید.
شبی به من گفت: آقای منشی باشی، من یک ایرانی وطنپرستم و بیست سال است در سفارت انگلیس خدمت میکنم و در جریان مشروطه و تحصن مشروطهطلبان در آنجا خدمتگزار ایرانیان بودم و انگلیس را حامی مشروطهطلبان میدانستم، اکنون که انگلیسیها با روسها متفق شده و این مظالم را نسبت به ایرانیان روا داشتهاند، آرزو دارم به سهم خود از این بدرفتاری آنان انتقام بگیرم و تصمیم دارم قسمتی از اسرار سفارت انگلیس را به شما (آلمانها) بدهم و قطع و یقین دارم که شما هم سرّ مرا فاش نخواهید کرد. من به حرفهای او به دقت گوش میدادم ولی میترسیدم با او سخنی بگویم. مبادا دامی برای گرفتاری و آلودگی من گسترده باشند. سپس آن شخص گفت: فردا شب در همین ساعت (8 بعد از ظهر) شما در کوچه بایستید تا من بیایم و نحوه کار خود را به شما نشان بدهم.
روز بعد من تمام جریان را به آقای زمر(4) شارژدافر آلمان گفتم. چون ایشان خیلی محتاط بودند به من سپردند به اطراف و جوانب خود متوجه باشم، مبادا چشم بسته در تاریکی شب به چاه یا دامی بیفتم. ضمناً وقتی نشانیهای آن مستخدم را شرح دادم گفت: چندی قبل من هم چنین شخصی را نزدیک سفارت انگلیس دیدم که به من مؤدبانه سلام و تعارف کرده است.
در شب معهود ساعت هشت با کمال احتیاط از سفارت آلمان خارج و به کوچه وارد شدم. اواسط کوچه آن شخص رسید و دستمال بستهای به من داد و گفت: خیلی مراقب باشید و رفت. من فوراً به سفارت برگشتم و در داخل اطاق «زمر»، دور از چشم پیشخدمت، بسته را باز کردم. مقداری زیاد خرده کاغذ بود. به زحمت چند تا از آنها را پهلوی هم چسبانده و به «زمر» ارائه دادم. گفت کاغذها از اطاق اسکات مستشار سفارت انگلیس است. یک قسمت کاغذها اخبار دست اول رویتر بود، قبل از اینکه از طرف اولیای سفارت سانسور شود. در آن موقع رسم چنین بود که سفارت انگلیس اخبار رویتر را با ماشین تحریر تهیه می کرد و برای سفارتخانههای طرفدار خود و وزارتخانهها میفرستاد. آلمانها چون در حال جنگ بودند، اخبار رویتر برای آنان فرستاده نمیشد و ما مجبور بودیم همه روزه یا به داروخانه شورین و یا به مغازه هلندی مراجعه کنیم و از آقایان پوناتی(5) و پرینس(6) اخبار رویتر را به دست بیاوریم و مطالعه نمائیم. اوراقی که از اطاق «اسکات» به وسیله آن شخص برای ما میرسید روی کاغذ بسیار نازک و به خط بسیار درشت و با مداد بود و نشان میداد همان اوراقی است که تلگرافچی هند و اروپا، پای دستگاه تلگراف، به زبان انگلیسی، میگرفته و فوراً برای سفارت انگلیس میفرستاده است و در واقع مسوده(7) شده و پاکنویس نشده بود که بعداً در سفارت سانسور و پاکنویس میشد. گاهی که متضمن خبر جالبی به نفع آلمانها بود من چند نسخه با خط خود نوشته و برای رجال طرفدار آلمانها مثل حکیمالملک – ممتازالدوله – مستشارالدوله و حاجی محتشمالسلطنه و غیره میبردم و شخصاً به دستشان میدادم.
این مستخدم سفارت انگلیس یکی دو هفته مرتباً هر شب دستمال بستهای از این کاغذها به ما میداد تا اینکه یک شب به من گفت امروز در اطاقهای سفارت از فارس و شیراز خیلی گفتگو بود. هر چند من از مطالب چیزی نمیفهمیدم ولی قطع دارم که خبر مهمی از شیراز رسیده است.
من مثل همیشه کاغذ بسته را به سفارت آلمان آوردم و آنچه گفته بود به آقای «زمر» گفتم و تأکید کردم که باید در بین کاغذپارههای امشب چیز مهمی باشد.
آن شب، شب چهارشنبه 9 رمضان 1336 قمری مطابق 29 جوزا (خرداد) 1297 شمسی و مطابق 19 ژوئن 1918 میلادی بود.
من با دقت کامل خرده کاغذها را پهلوی هم میچسباندم و آقای «زمر» هم فوراً میخواند، در قسمت عمده چیزی به نظر نرسید تا اینکه یک قطعه کاغذ به رنگ آبی آسمانی، پیدا کردیم که روی آن اسمی از فرمانفرما نوشته بود و چون رنگش از سایر کاغذها متمایز بود کلید کاغذ بزرگتری به اندازه 15 سانتیمتر در 20 سانتیمتر شد که آقای «اسکات» به خط خود تلگراف رمزی را کشف و مسوده آن را پاره کرده در سبد ریخته بود. آقای «زمر» با خواندن این کاغذ به من گفت: انگلیسیها بزرگترین خیانت را نسبت به استقلال و تمامیت ارضی ایران مرتکب میشوند. این رمز تلگراف ژنرال قنسول انگلیس در شیراز به وزیرمختار انگلیس و به این شرح بود:
«وقت آن رسیده است به وعده خود وفا کنیم و به فارس استقلال داخلی داده شود و امارت آن به فرمانفرما و پسران واگذار گردد.»
به محض اطلاع از این امر، من و «زمر» بسیار تعجب کردیم و او به من گفت: من این ورقه را پاکنویس میکنم و شما باید آن را همین امشب به نظر اقای معینالوزاره(7) برسانید و کسب تکلیف کنید. من بیدرنگ به منزل آقای علاءالسلطنه پدر آقای «معینالوزاره» عزیمت نمودم و ایشان مرا در اطاق دفترشان پذیرفتند. بعد از تعارفات و احوالپرسی، سئوال کردند خبر تازه چیست؟ بدون مقدمه کاغذ را به ایشان دادم. ایشان دو سه بار کاغذ را با حیرت فراوان خواندند و در حالیکه اشک در چشمانش جمع شده بود گفت: انگلیسیها میخواهند فارس را هم مثل بحرین کنند. بعد از من پرسید این کاغذ چگونه به دست شما افتاد؟ من هم چون به ایشان کمال اطمینان را داشتم گفتم از میان کاغذپارههای اطاق آقای «اسکات» مستشار سفارت انگلیس به دست ما افتاده است. دیگر سئوالی نکرد و گفت: خدا خواست که این کاغذ قبل از اقدام و شروع کار به دست ما افتاد و ما را بیدار کرد که بدانیم چه نقشه شوم و خائنانهای کشیده شده است. حالا من به شما مطلبی را دیکته میکنم. باید آن را به نام ابلاغیه سفارت آلمان فردا منتشر نمائید، آقای «معینالوزاره» به من سفارش کرد که باید این ابلاغیه بر کاغذ مارکدار سفارت امپراتوری آلمان نوشته و مهر و امضاء شود و همین امشب به آقای سیدحسین اردبیلی مدیر روزنامه ایران برسد. از قول من به ایشان سلام برسانید و بگوئید: بیهیچ تأمل در روزنامه فردا چاپ و منتشر کند. ضمناً چند صد نسخه از روزنامهایران را هم خودتان بگیرید و نگاهدارید تا بعد از توقیف احتمالی روزنامه، به دربار و سایر مقامات صلاحیتدار و دوستان و آشنایان داده شود.
در آن موقع، ساعت نزدیک به نصف شب بود و من با درشکه شماره 14 که سورچی آن غلامحسین خان نام داشت و در تمام رفت و آمدهای محرمانه ما در شبها وسیلهای مطمئن به شمار میرفت به سفارت آلمان آمدم. آقای «زمر» تا آن وقت شب منتظر من بود. جریان را برای ایشان حکایت کردم و بیدرنگ شرح زیر به نام ابلاغیه سفارت آلمان تهیه شد:
ابلاغیه سفارت امپراتوری آلمان
«در این موقع که دولت امپراتوری آلمان طبق مواد قرارداد (برست لی توفسک)(9) استقلال و تمامیت ایران را تضمین نموده، ژنرال قنسول انگلیس از شیراز پیشنهاد کرده است که موقع آن رسیده تحت ریاست یا نیابت سلطنت «فرمانفرما و پسران» استقلال داخلی به فارس داده شود، به تاریخ بیستم ژوئن 1917- کفیل سفارت امپراتوری آلمان زمر».
من در کمال احتیاط، پاکت محتوی ابلاغیه و پاکت دیگری حاوی مقداری پول برداشته به طرف خیابان سعدی جنوبی رفتم. محل اداره روزنامه ایران نزدیک به انتهای خیابان، سرکوچه غفاری در بالاخانهای بود وقتی به اطاق آقای «سیدحسین اردبیلی» وارد شدم تعجب کرد که در آن ساعت شب برای چه منظوری نزد ایشان رفتهام؟ من تا آن موقع آقای «سیدحسین اردبیلی» را ندیده بودم. بعد از معرفی خود و ابلاغ سلام و تعارفات آقای «معینالوزاره» و آقای «زمر» شارژدافر آلمان، ابلاغیه را به ایشان دادم. به حدی متأثر شد که به گریه افتاد و گفت همین الآن اقدام میکنم. بعد به اتفاق ایشان به چاپخانهای که در کوچه بین خیابان علاءالدوله(10) و لالهزار واقع بود رفتیم و قرار شد در سر ستون صفحه اول جای مناسبی باز کنند و ابلاغیه را با خط درشت چاپ کنند من و آقای «سیدحسین اردبیلی» تا صبح در چاپخانه ماندیم و نگذاشتیم احدی از اعضای چاپخانه از آنجا خارج شود و وقتی روزنامه چاپ شد نزدیک طلوع آفتاب یک هزار نسخه روزنامه را شخصاً روی شانه گذاردم و به خانه خود که نزدیک آنجا بود (خیابان پستخانه) بردم و از روی پشت بام به آقای «میرزا احمدخان دیوسالار» که یکی از آزادیخواهان و در آن موقع معاون کل نظمیه بود (برادر آقای سالار فاتح مشروطهخواه) دادم که در منزل خود یا محل دیگری پنهان کند پس از انجام این کار در همان ساعات اول روز به سفارت آلمان آمدم و جریان را به آقای «زمر» اطلاع دادم. ساعت 7 یک باره فریاد روزنامهفروشان در شهر بلند شد که فریاد میزدند:
«ابلاغیه سفارت آلمان استقلال... ایالت فارس» مردم در خرید روزنامه از یکدیگر سبقت میجستند. یک ساعت بعد پلیس سوار و پیاده و مأموران تأمینات (آگاهی) روزنامههای ایران را از گوشه و کنار جمع و توقیف کردند. بیدرنگ تلفنها به کار افتاد و پیوسته به سفارت آلمان تلفن میکردند و از آقای «زمر» و من چگونگی امر را جویا میشدند. من آن روز تا آخر شب در سفارت بودم. بعد از ظهر عدهای از دوستان و طرفداران ما نیز به سفارت آمدند و به ما تبریک گفتند که چنین رازی را فاش و چنین خیانت بزرگی را برملا کردیم. وقتی آخر شب به منزل آمدم، گماشتهام گفت آقای حکیمالملک(11) چند بار فرستاده و شما را خواسته است. خانه من با منزل آقای «حکیمالملک» چند قدم بیشتر فاصله نداشت. فوراً نزد ایشان رفتم. گفتند: فلانی این ابلاغیه چه بود؟ زیرا انگلیسیها بیاندازه خشمگین شدهاند و جداً درصدد تکذیب آن هستند. گفتم آنچه مسلم است اینکه سندی به دست آقای «زمر» رسید که به من داد و طبق آن ابلاغیهای تنظیم شد و شما به خوبی میدانید که آقای «زمر» دیپلمات بسیار محتاطی است و اگر صحت سند برایشان محرز نشده بود هرگز آن ابلاغیه را صادر نمیکرد. آقای «حکیمالملک» گفتند این ابلاغیه تمام اعضای هیأت دولت را به خیانت بزرگی متوجه کرده است و همگی بر این عقیدهاند که اگر این خبر منتشر نمیشد مسلماً نقشه اجرا میگشت و برای مملکت ایران مشکلات بزرگ به وجود میآمد.
(ابلاغیه نماینده جمهوری فدرالی شوروی انقلابی روسیه)
روز بعد یعنی پنجشنبه دهم رمضان 1336 مطابق 30 جوزا (خرداد) 1297 شمسی و 20 ژوئن 1918 میلادی مسیو براوین(12) به نام اگنت دیپلماتیک جمهوری روسیه در ایران، اعلامیهای به مضمون زیر انتشار داد:
«راجع به ابلاغیه سفارت امپراتوری آلمان در خصوص اینکه مطابق نقشهجات انگلستان جنوب ایران در تحت ریاست و نیابت سلطنت «فرمانفرما و پسران» صورت استقلال داخلی به خود بگیرد، دوستدار به نام جمهوری فدرالی شورای انقلابی روسیه لامحاله توجه عامه ایرانیان را در این موقع جلب و خاطر اهالی مملکت را به این مسئله احاطه میدهد. ملت انقلابی روسیه منتظر است که برادر عزیز او ملت همجوارش ایران حاضر شود که استقلال و تمامیت وطن خود را از فشار و تعدیات کاپیتالیزم و امپریالیزم خارجه دفاع نماید.»
این اطلاعیه در روزنامه ایران چاپ شد ولی البته این بار روزنامه مزبور دیگر توقیف نشد. ما آن شمارههای روزنامه ایران را که ابلاغیه سفارت آلمان در آن منتشر شده بود و قبلاً برای خود نگاهداشته بودیم برای تمام دوستان و آشنایان خود فرستادیم و شمارههایی هم که در اداره روزنامه ایران باقی مانده و پنهان کرده بودند به مبلغ گزافی فروش رفت. بعد که آقای «سیدحسین اردبیلی» را ملاقات کردم گفت همان روز صبح، بعد از رفتن شما از اداره روزنامه چند صد شماره به خارج برده، پنهان کردیم و هر شماره به چهار تا پنج تومان فروش رفت.
ابلاغیه سفارت انگلیس
در تاریخ جمعه یازدهم رمضان 1336 قمری، مطابق 31 جوزا (خرداد) 1297 شمسی و 21 ژوئن 1918 میلادی ابلاغیه سفارت انگلیس به شرح زیر منتشر شد:
«در خصوص خبر مندرج در جریده ایران در طی ابلاغیه سفارت آلمان، مبنی بر اینکه در خصوص استقلال داخلی فارس و جنوب ایران پیشنهادی به عمل آمده است، سفارت انگلیس خبر مزبور را تکذیب میکند و اظهار میدارد که از طرف قنسول انگلیس در شیراز ابداً چنین پیشنهادی نشده است – سفارت انگلیس 20 ژوئن 1918».
اتفاقاً شبی که ابلاغیه سفارت انگلیس منتشر شده بود، به رسم معمول از سفارت آلمان بیرون آمده به کوچه برلن وارد شدم و به انتظار شخص معهود بودم. چون سه روز بود که دیگر به ما سر نزده شاید ترسیده بود کسی دنبال او باشد. آن شب مهتاب بود، از دور دیدم میآید ولی پیوسته به عقب خود مینگرد. وقتی به من رسید گفت: آقای منشی باشی ما خیلی در زحمت و سختی تحت کنترل قرار گرفتهایم. امروز باز توانستم یک دستمال از کاغذها را برای شما بیاورم ولی بهتر است چند روز تعطیل کنیم مبادا مچ مرا بگیرند. من تشکر کردم و دستمال بسته را گرفتم و سخت دو طرفش را گره زدم و از دیوار سفارت به درون باغ انداختم و خود به سفارت برگشتم و بسته را از روی شاخههای درخت برداشتم و به دفتر رئیس خود آقای «زمر» وارد و به چسباندن ریزههای کاغذ مشغول شدم. پس از آنکه چند ورق تهیه کردم و به ایشان دادم با خوشحالی فراوان گفت سند دیگری مکمل ابلاغیه پیدا کردم و راستی باید به حمایت اولیای سفارت انگلیس بسیار خندید. «زمر» گفت: فلانی، به خاطر داری وقتی کلنل نیدرمایر در تهران و در منزل تو پنهان بود، چرچیل مترجم سفارت انگلیس گفته بود اگر سیب از درخت سفارت آلمان بیفتد ما در سفارت انگلیس مطلع میشویم، ما چقدر مراقبت کردیم که در تمام این مدت سه سال از عملیات من و شم و ملاقاتهای محرمانه ما از اعزام قاصدها به جبهه عثمانی و آلمان و حتی از کوچکترین کارهای ما سرسوزنی مطلع نشدند و نتوانستند مزاحم بشوند. اکنون کار خودشان به جایی رسیده که مهمترین و محرمانهترین اسنادشان، بعد از ده تا دوازده ساعت روی میز تحریر ماست. در نوشته جدید آقای «اسکات» مستشار سفارت انگلیس که آن شب به دست ما رسید، ابلاغیه جدیدی در رد تکذیب سفارت انگلیس تهیه شد و فوراً شبانه با آقای «معینالوزاره» ملاقات کردم و به نظر ایشان رساندم. به عکس شب اول، از شدت خوشحالی قاه قاه خندید و گفت مرحبا بر شما و آقای «زمر» زیرا نقشه چیده شده از ناحیه انگلیسیها را پاره پاره کرده به آب رودخانه کارون ریختید و داغ امارت را بدل «فرمانفرما» و دولت انگلستان گذاردید. وی سپس از وطنپرستی و بیباکی آقای «سیدحسین اردبیلی» مدیر روزنامه ایران خیلی تعریف و تحسین کرد.
از آنجا فوراً به اداره روزنامه ایران رفتم و به آقای «سیدحسین اردبیلی» از طرف شارژدافر آلمان تبریک گفتم و از محبتهای ایشان تشکر کردم و ابلاغیه جدید را به ایشان دادم. سید از فرط خوشحالی در پوست نمیگنجید و گفت الحمدلله روی ما سفید شد زیرا من نمیدانستم با تکذیب به این قرصی و محکمی که سفارت انگلیس کرده است ما چه خواهیم کرد. ابلاغیه سفارت آلمان را که به شرح زیر بود گرفت و روز یکشنبه 13 رمضان 1336 قمری مطابق 2 سرطان (تیر) 1297 و 23 ژوئن 1918 انتشار داد.
ابلاغیه دوم سفارت امپراتوری آلمان
سفارت انگلیس تکذیب موضوعی را که سفارت امپراطوری آلمان این چند روزه راجع به نیت و تصمیم دولت اعلیحضرت بریتانیا در اعلان استقلال داخلی جنوب ایران نشر و اشاعت داد حتم و واجب پنداشت. علیهذا سفارت امپراتوری آلمان با نهایت اجبار خود را ملزم دید ذخیرهای را که در این قضیه تاکنون در نهانی محفوظ داشته بود بالمآل ابراز نموده برای ثبوت مطلب، ترجمه یادداشتی که از آقای «اسکات» مستشار سفارت انگلیس به عنوان «سر والتر بارتلو» آتاشه(13) همین سفارتخانه رسیده برای استحضار خاطر عامه منتشر سازد:
وزیرمختار از شما متمنی است که در دفترخانه خودتان به آقایان اهمیت عدم اظهار و اختفای پیشنهاد تلگراف صبح (کاف) را، اگر دیدهاند، در خصوص «فرمانفرما» و اعلام استقلال جنوب ایران، بفهمانید. اگر دشمنان ما از این مسئله چیزی بشنوند اهمیت وجهه را بدان استناد داده اظهار خواهند نمود که زمینه تقسیم و تجزیه ایران را تهیه میکنند.»
یادداشت مزبور که خود ناطق قضیه است هرگونه شبهه را از اطراف حقیقت مندرجات ابلاغیه اخیر سفارت امپراتورری آلمان برطرف میسازد و شک و تردیدی نیز در نیات و تصمیمات دولت اعلیحضرت بریتانیا نسبت به ایران باقی نمیگذارد.
تهران 21 ژوئن 1918 کفیل سفارت امپراتوری آلمان – زمر
این ابلاغیه دوم سفارت امپراتوری مثل بمب در تهران ترکید و تمام دستگاه سفارت انگلیس به جنب و جوش افتادند و به وزارت امور خارجه شکایت کردند که جاسوسان سفارت امپراتوری آلمان اطاقهای دفتر سفارت انگلیس را در اختیار خود گرفتهاند و چندین نفر از پیشخدمتهای خود را چه در سفارت و چه در دستگاههای نظامی به استنطاق کشیدند و به زحمت انداختند.
همان روزی که ابلاغیه اول صادر شد مستر کوپر رئیس تلگراف هند و اروپا را که ژنرال قنسول افتخاری سوئد و مرد بسیار متدین و خوش اخلاقی بود دستگیر کردند و به بغداد فرستادند و تصور میکردند که ایشان تلگراف رمز قنسول انگلیس مقیم شیراز را به ما داده و ما به مدد کلید و مفتاح رمز قنسول انگلیس که (واسموس)(14) در شیراز محرمانه به دست آورده و قبلاً برای ما فرستاده بود توانستهایم رمز را به این آسانی کشف کنیم. ولی ابلاغیه دوم را که منتشر کردیم به اعضای سفارت خودشان مظنون شدند و چند نفر را دستگیر و تحت تعقیب قرار دادند.
روز دوشنبه 14 رمضان ساعت 9 بعد از ظهر، درب منزل مرا خیلی آهسته کوبیدند. نوکرم رفت و آمد و گفت مرد محترمی شما را میخواهد ولی از طرز حرف زدنش مثل این است که ایرانی نیست من فوراً رفتم دیدم که مستر هاوارد قنسول انگلیس است که کراراً در راهروهای وزارت خارجه او را دیده بودم و میشناختم. بدون معطلی تقاضای ورود به خانه کرد. از ترس اینکه مبادا دامی گسترده باشند رد کرد و عذر خواستم. گفت پس همین جا چند کلمه با شما سخن دارم. من از طرف دولت انگلیس، نه از جانب خودم یا وزیرمختارانگلیس، از شما خواهش میکنم ما را راهنمایی کنید بدانیم مسیو «زمر» این اطلاعات را از کجا به دست آورده است؟ دولت انگلیس هر چه شما بخواهید در ازاء این محبت به شما خواهد داد حتی همین الساعه ممکن است هدیه کوچکی از طرف ما قبول کنید و کیسهای چرمی ارائه داد. گفتم اولاً من فقط در ترجمه ابلاغیه دخیل بودهام و هیچ اطلاعی ندارم شارژ دافر آلمان این خبر را چگونه به دست آورده. ثانیاً قبول چیزی از ناحیه شما و یا قول و وعده دولت انگلیس برای من که یک ایرانی طرفدار استقلال و تمامیت وطن عزیز خود میباشم بزرگترین خیانت است و روسیاهی بزرگی برای من و خانوادهام خواهد بود. سپس آقای «هاوارد» دست مرا در دست خود گرفت و گفت: پس قول شرف شرف بدهید که این مراجعه من به خانه شما نزد خودتان محفوظ خواهد ماند و به کسی بازگو نخواهید کرد و سپس با گرمی دست مرا فشرد و رفت. من هم از این مطلب به آقای «زمر» اطلاعی ندادم و تا این تاریخ که این یادداشت را مینویسم جز من و آقای «هاوارد» احدی از این ماجرا خبر نداشت.
سه شب بعد از این واقعه، باز ساعت 9 بعد از ظهر درب منزل را به شدت کوبیدند. نوکرم به من اطلاع داد آقای محترمی است میگوید از دربار آمده است. وقتی به درب خانه رفتم دیدم آقای حشمتالدوله پیشخدمت احمدشاه است. پس از ورود به خانه با محبت فوقالعاده به من اظهار داشت فردا شب اول غروب با درشکه میآیم تا به اتفاق به دیدن وزیر دربار برویم. وزیر دربار شاهزاده موثقالدوله (مغرور میرزا) بود که من تا به حال با ایشان روبرو نشده بودم. فقط میدانستم که منزل ایشان در کوچه پشت مسجد سپهسالار شماره 12 است. دو سه دفعه به اتفاق آقای «زمر» شارژدافر آلمان به درب این خانه رفته و کارت گذارده بودیم ولی صورتاً ایشان را میشناختم که از یک چشم قدری علیل بود. آقای «حشمتالسلطنه» به من سفارش کرد که این مطلب باید کاملاً محرمانه باشد و شما نباید به کسی بازگوئید، حتی به آقای «زمر» هم خبر ندهید. ولی پس از ملاقات اگر سفارشی یا پیغامی برای ایشان داده شد البته حسب الوظیفه باید بگوئید.
«حشمتالسلطنه» بسیار خوش صورت و نیک سیرت بود و در این سه سال که من منشی سفارت امپراتوری آلمان بودم کراراً چه در دربار و چه در خارج ایشان را ملاقات میکردم. اغلب اوقات اطلاعاتی بسیار مفید به من میداد. به وسیله من با آقای «زمر» شارژدافر آلمان ارتباط داشت. زبان خارجه نمیدانست و در ملاقات اول که به اتفاق من با آقای «زمر» به عمل آورد گفت با شارژدافر سابق آلمان نیز ارتباط داشت و یکی از دوستان بسیار نزدیک ایشان بوده است. بنابراین ارتباط و آشنائی من با آقای «حشمتالسلطنه» سابقه قبلی داشت.
شب بعد یعنی شنبه 19 رمضان 1336 مطابق 8 سرطان (تیر) 1297 و 29 ژوئن 1918 قدری زودتر از هر شب از سفارت به خانه آمدم آقای «حشمتالسلطنه» با گماشته و درشکه شخصی به منزل من آمد و به اتفاق او به قصر فرحآباد رفتیم. من لباس رسمی یعنی کت و شلوار مشکی و کفش برقی داشتم و به محض ورود به فرحآباد به خدمت «شاهزاده شهابالدوله» رسیدم و پس از قدری تعارفات معموله به طرف درب بزرگی حرکت کردیم من تصور کردم به حضور وزیر دربار میرویم ولی «شاهزاده شهابالدوله» به من گفت شما افتخار شرفیابی به حضور شاه را دارید و مراقب باشید هر چه بیشتر تعظیم و تکریم نمائید. طولی نکشید که مرا به حضور احمدشاه بردند اولین بار بود که قصر مخصوص سلطنتی را که بسیار مجلل و جالب و تماشائی و خیرهکننده بود از نزدیک میدیدم. «شاهزاده شهابالدوله» جلو و من پشت سر ایشان و آقای «حشمتالدوله» پشت سر من بود هر چند بار که «شاهزاده شهابالدوله» تعظیم کرد من هم تعظیم کردم تا چند قدمی به جلو شاه رسیدم. عرض کردم ابوالقاسم خان منشی سفارت امپراتوری آلمان حاضر برای اصغای اوامر شاهانه است. من بار دیگر تعظیم کردم و بیحرکت ایستادم. شاه در صندلی راحتی بسیار بزرگ زیبایی از مخمل قرمز جلوس کرده بود. بسیار بسیار چاق بود. با چشمانی بزرگ و زیبا و چهرهای گشاده و متبسم و لباس سرداری از پارچه سفید. در اطراف قصر چندین صندلی راحتی و میزهای کوچک بود که روی هر میز یک چراغ گردسوز و چند لاله بلور قرار داشت. روی میز شاه چند روزنامه خارجی دیده میشد. آقایان پس از معرفی من به حضور شاه مراجعت کردند. شاه بدون تأمل پرسید چند وقت است در سفارت آلمان مترجم هستید؟ عرض کردم از همان ایام مهاجرت که «پرنس رویس» از تهران رفت من به سمت ترجمان آقای «زمر» شارژدافر آلمان منصوب شده و تمام این مدت در سفارت امپراتوری آلمان مشغول خدمت میباشم. بعد پرسیدند از چه خانوادهای هستید؟ عرض کردم پدر و جد من از چندین سال قبل افتخار خدمتگزاری به دولت را داشتهاند. پدرم دکتر حسین خان کحال رئیس کل اوقاف و جدم میرپنج اسماعیل خان آجودان حضرت اقدس والا شاهزاده کامران میرزا نایبالسلطنه و پدر ایشان آقای محمد کریم پیشخدمت محمدشاه غازی و پدر ایشان آقای اسماعیل جواهرخان جواهردار خاقان مغفور بوده است. بعد سئوال کردند موضوع ابلاغیه سفارت امپراتوری آلمان در موضوع تجزیه فارس چه بوده است؟ گفتم یکی از محارم سفارت امپراتوری انگلستان سندی به آقای «زمر» شارژدافر آلمان داد و او هم شبانه ابلاغیه را تهیه کرد و برای ترجمه به من داد من هم فوراً ترجمه کرده نیمه شب به روزنامه ایران بردم و به اتفاق «سیدحسین اردبیلی» شبانه به چاپخانه رفتیم و ابلاغیه را در روزنامه چاپ کردیم. چندین صد شماره را من به منزل بردم و مخفی کردم زیرا قطع و یقین داشتم سفارت انگلیس ساکت نمینشیند و به توقیف روزنامه اقدام خواهد کرد. همانطور که پیش بینی کرده بودیم روز بعد، روزنامه ایران یک ساعت پس از انتشار در تمام پایتخت توقیف و جمعآوری شد و همان شمارههایی که من پنهان کرده بودم، به وسیله پست و پیشخدمتهای سفارت آلمان برای دربار و تمام مراجع رسمی و خصوصی فرستاده شد. به عقیده آقای «زمر»، کشف این سند و انتشار آن در این موقع که آلمانها با روسها طبق معاهده (برست لی توفسک) تمامیت ارضی و استقلال ایران را تضمین کردهاند، بزرگترین خدمت به سلطنت و استقلال و تمامیت ایران بوده و نقشهای خائنانه را نقش بر آب کرده است. شاه پرسیدند این سند به فارسی بود؟ گفتم خیر عین سند انگلیسی بود و چون آقای «زمر» انگلیسی خوب میداند آن را خوانده به آلمانی ترجمه کرد و به من داد و طبق آن سند ابلاغیه صادر شد. سپس پرسیدند شما شخصاً آورنده سند را دیدید؟ گفتم نه آن شخص با خود آقای «زمر» مربوط بود. بعد سئوال فرمودند کس دیگر هم از این امر مطلع شد؟ گفتم خیر تمام امور محرمانه سفارت را شخص آقای «زمر» و بنده انجام و اداره مینمائیم. گفتند شما فرانسه هم میدانید؟ عرض کردم به خوبی آلمانی نمیدانم زیرا تمام تحصیلات من به زبان آلمانی بوده است.
پس از این گفتگوها آقای «شهابالدوله» را به صدای بلند احضار و به ایشان فرمودند برای این شخص فرمان نشانی صادر شود و سری به علامت خداحافظی تکان دادند. من تعظیم کرده از قصر خارج شدم. «شاهزاده شهابالدوله» چند دقیقه حضور شاه ماند من و «حشمتالسلطنه» به اتاق رئیس کل تشریفات رفتیم و «شهابالدوله» هم به آنجا آمدند. آقایان دیگر از من ابداً پرسشی نکردند ولی از حرف آخر شاه فهمیدند که از سخنان من راضی بودهاند.
«شهابالدوله» سئوال کردند شما چه نشانی دارید؟ گفتم نشان درجه 4 وزارت خارجه. گفتند اقدام می شود به شما نشان درجه 3 بدهند. سپس آقای «حشمتالسلطنه» مرا با درشکه دربار به شهر آوردند و به خانه رساندند.
آقای «حشمتالسلطنه» در راه به من گفتند اظهارات شما مورد پسند خاطر شاه شده بود که امر فرمودند به شما نشان داده شود و گفت ما اطلاع داشتیم که علت احضار شما چه بوده است. از چند روز به این طرف که مشت «فرمانفرما» باز و ابلاغیه سفارت امپراتوری آلمان راجع به تجزیه فارس منتشر شده پیوسته شاه میگوید از این جانب نگران است و اظهار تنفر و انزجار میکنند و خیلی میل داشتند بدانند ابلاغیه شما روی اطلاعات محرمانه بوده است که به دست آورده اید یا اینکه سندی هم در دست داشتهاید. گفتم هر دو ابلاغیه مبتنی بر سند کتبی بود که در دست ما وجود داشت و به آنها اشاره شد به خصوص اگر سند دوم را ما فاش نکرده بودیم انگلیسیها میتوانستند بگویند که این عمل سفارت یک نوع بازی سیاسی است و منبع موثقی ندارد ولی سند دوم به خوبی فاش کرد که سفارت امپراتوری آلمان اسناد مهمی در دست دارد. بعد آقای «حشمتالسلطنه» گفت دو شب قبل شخص مطلعی را که تصور میرفت در این موضوع اطلاع دقیق داشته باشد به حضور شاه آوردیم ولی ایشان نتوانستند اطلاعاتی که شاه میخواست بدهد و به کلی اظهار بیاطلاعی کرد. بعد ما به حضور شاه عرض کردیم که مدتی است «ابوالقاسم خان» منشی آقای «زمر» میباشد و در تمام مجالس و محافل به اتفاق او رفت و آمد میکند. ایشان میتوانند اطلاعاتی به عرض برسانند و به همین جهت دستور احضار دادند و خوشبختانه شما مطلب را روشن کردید.
دو هفته گذشت تا اینکه سفارت انگلیس در تاریخ یکشنبه 27 رمضان 36 مطابق 16 سرطان (مرداد) 1297 برابر 8 ژوئیه 1918 ابلاغیه زیر را که در واقع تأیید صحت ابلاغیه سفارت امپراتوری آلمان بود منتشر کرد و بر همه ثابت شد که موضوع تلگراف قنسول انگلیس از شیراز دائر به تجزیه جنوب ایران صحت داشته است. اینک مضمون ابلاغیه سفارت انگلیس:
«در شماره 260 جریده ایران مورخ 21 ژوئن 1918 ترجمه ابلاغیه سفارت انگلیس مندرج بود چون ترجمه مزبور که از طرف اداره روزنامه شده کاملاً صحیح نبود لهذا در سفارت انگلیس ترجمه شده و از این قرار است: چون سفارت آلمان مأخذ اظهاراتی را که به سفارت اعلیحضرت پادشاه انگلستان نسبت داده شده بود که میخواهند در جنوب ایران حکومت مستقلی برپا نمایند مکشوف داشتهاند لهذا سفارت اعلیحضرت پادشاه انگلستان لازم میداند که به وسیله اظهار مختصری از چگونگی واقعه رفع این جعلیات بیهوده را بنماید. چنین پیشنهادی در شیراز به قنسول اعلیحضرت پادشاه انگلستان شده بود و در پیشنهاد مزبور «فرمانفرما» را برای حکومت آتیه موهومی شخص مناسبی دیده بودند و قنسول مشارالیه معمولاً این مطلب را به سفارت اطلاع داده بود چون این مسئله مستقیماً با سیاست دولت اعلیحضرت پادشاه انگلستان که کراراً اظهار داشتهاند استقلال و مصونیت مملکت ایران را محترم میشمارند مخالف بود بر حسب لزوم فوراً رد شد.»
با این اعلامیه سفارت انگلیس، موضوع تجزیه ایران نقش بر آب شد و دیگر ابداً از آن سخن به میان نیامد و موقعیتی بسیار بزرگ برای سفارت آلمان و شخص اینجانب فراهم شد و دو ماه بعد مستر مارلینگ سفیر انگلیس(15) رفت و سر پرسی کاکس(16) به جای ایشان آمد.
پینویسها:
1- نیروی مسلحی که انگلیسیها با استفاده از اتباع هندی و انگلیسی برای حفاظت از منافع خود در جنوب ایران به وجود آوردند.
2- والی فارس که با انگلیسیها در تشکیل «پلیس جنوب» همکاری نمود. او مدتی در دوران احمدشاه نخستوزیر بود و در اواخر حکومت رضاشاه در آبان 1318 در سن 82 سالگی درگذشت.
3- کسی که بیشترین نقش را در هر سفارتخانه در ارتباط با مردم برعهده دارد، کاردار
4- مسیو رودلف زمر از سال 1912 قبل از جنگ بینالملل اول دفتردار و در 1915 (موقع مهاجرت) کفیل سفارت و در سال 1918 شارژدافر سفارت امپراتوری آلمان بود و به مناسبت کارهایی فوقالعاده مهم که در ایران کرد ترقی شایان کرد و تا ژنرال قنسول پطروگراد ارتقاء مقام یافت.
5- مسیو پوناتی رئیس داروخانه شوربن در خیابان ناصرخسرو جنب مدرسه دارالفنون بود.
6- مسیو برینس رئیس مغازه بسیار بزرگ هلندی که با مسیو دهوک قنسول هلند در ارتباط بود و این هر دو با زمر شارژدافر آلمان ارتباط سیاسی داشتند.
7- چرکنویس.
8- نام دیگر حسین علاء.
9- برست لی توفسک نام محلی در سرحد شوروی و لهستان است که به مناسبت قرارداد متارکه جنگ بین روسیه و عثمانی در تاریخ 1917 معروفیت بسیار پیدا کرد. طبق ماده 10 همین قرارداد بنا شد کلیه قوای خارجه از خاک ایران خارج شوند.
10- خیابان فردوسی.
11- آقای حکیمالملک در کابینه دوم صمصام السلطنه پست وزارت مالیه را عهدهدار بود.
12- مسیو براوین اولین نماینده دولت انقلابی روسیه بود که به ایران آمد و با آقای زمر شارژدافر آلمان ارتباط بسیار نزدیک داشت.
13- کاردار
14- واسموس قنسول آلمان در شیراز بود که در مدت جنگ بینالملل اول انگلیسیها را در جنوب به ستوه آورد و به حدی شیرازیها او را دوست داشتند و از او حمایت میکردند که تمام نقشههای انگلیسیها را در جنوب خنثی کرده بود.
15- «سر چارلز مارلینگ» از 18 اسفند 1294 به سمت وزیرمختار بریتانیا در ایران منصوب شد.
16- «سر پرسی کاکس» از 26 شهریور 1297 به سمت وزیرمختار بریتانیا در ایران منصوب شد.
منبع: دیدهها و شنیدهها خاطرات میرزا ابوالقاسم کحال زاده منشی سفارت امپراتوری آلمان در ایران، نشر فرهنگ
منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
تعداد بازدید: 845