23 بهمن 1392
دکتر علیمحمد طرفداری – عضو هیئت علمی گروه تاریخ دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات تهران
مقدمه
ناسیونالیسم از جمله ایدئولوژیها و اندیشههایی است که از زمان تولد و ظهور آن در اروپا طی سدههای اخیر تاکنون، تأثیر بسیار قابل ملاحظهای بر چهره سیاسی و فرهنگی غالب کشورهای جهان بر جای گذاشته است. ظهور این اندیشه به تحولات سیاسی برآمده از دوره رنسانس در اروپا و پیدایش نظام بورژوازی و رشد شهرنشینی و تحولات فکری و فرهنگی آن عصر باز میگردد. در طول قرون هفدهم تا نوزدهم میلادی ناسیونالیسم مراحل مختلف رشد و تکامل را در اروپا طی کرد و به تدریج به یکی از اصلیترین و تأثیرگذارترین ایدئولوژیهای کشورهای اروپایی تبدیل شد. ظهور و قوام بسیاری از مفاهیم و پارادایمهای جهان مدرن در اروپا نظیر ملت، ملیت، هویت ملی، دولت ملی، کشور و … به میزان قابل توجهی با تکوین و تکامل اندیشه ناسیونالیسم مرتبط بوده و به طور مستقیم تحت تأثیر آن قرار داشته است. طی سده نوزدهم میلادی ناسیونالیسم در اروپا به دوران اوج شکوفایی خود رسید و از آن زمان به مرور وارد سایر کشورهای جهان و به خصوص کشورهای شرق و خاورمیانه شده و در سطوح سیاسی و فرهنگی این سرزمینها به اشکال گوناگون رواج یافت. طی این دوران ناسیونالیسم جلوهها و اشکال گوناگونی پیدا کرده و در حوزههای سیاست، اقتصاد و فرهنگ انواع متعددی از این اندیشه پدید آمده است. امپریالسم، فاشیسم و نازیسم در اروپا و نهضتهای آزادیبخش و جنبشهای خواهان استقلال در کشورهای تحت استعمار و نهضتهای قومگرایانه یا نژادمحور نظیر پانعربیسم، پانترکیسم، پانایرانیسم و … از جمله نمودهای جریانساز ایدئولوژی ناسیونالیسم طی سده گذشته بودهاند. بدین لحاظ تعابیر واژه ناسیونالیسم بعضاً بسیار گسترده است و انواع گوناگونی را شامل میشود که بر حسب ادوار تاریخی و کشورهای مختلف، تفاوتهای عمدهای دارند.
ورود اندیشه ناسیونالیسم و مظاهر مختلف آن عمدتاً از طریق کشورهای اروپایی، عثمانی و کشورهای عربی همسایه ایران، و از دوره اول حکومت قاجار صورت گرفت. این ایدئولوژی و مظاهر و اشکال مختلف آن طی دوره ناصری و سپس و به خصوص دوره مشروطه بیش از پیش توسعه و استحکام پیدا کرد و میراث آن در وجوهی مشخص و قوام یافته به دوره پهلوی اول رسید. البته در کنار اندیشه ناسیونالیسم، بسیاری از مظاهر فکری و دیگر ایدئولوژیهای جهان مدرن نیز از اروپا وارد فضای فکری ایران عهد قاجار شدند که طبعاً تأثیر و تأثراتی هم نسبت به ناسیونالیسم داشتهاند.
در ورود اندیشه ناسیونالیسم به ایران و برجسته شدن آن در فضای فرهنگی و سیاسی ایران طی سدههای نوزدهم و بیستم میلادی، دو مسئله عمده بیش از سایر عوامل سهم و نقش دارند؛ عامل نخست رویه و رویکرد استعماری کشورها اروپایی نسبت به ایران، و تلاشهای آنان برای سلطه فرهنگی بر مجموعه کشورهای خاورمیانه است و عامل دوم عقبماندگی ایران و سایر کشوهای منطقه، حاکمیت نظامهای سیاسی استبدادی و ناکارآمد و وجود مشکلات عدیده سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در گستره جامعه و در نگاه روشنفکران و رجال سیاسی و فرهنگی ایران است، که به همین دلیل بخش عمدهای از روشنفکران ایرانی و همچنین رجال سیاسی آن دوران، برای غلبه بر مشکلات عصر و حل بحرانهای گوناگون زمان خود، وسیعاً به سوی جریان تجدد و مدرنیته- به طور عام و ایدئولوژیهای مطرح اروپایی آن عصر و از جمله ناسیونالیسم- به طور خاص روی میآورند.
البته گونهای از اندیشه ناسیونالیسم و میهندوستی همواره در جامعه ایران و در اندیشه صاحبنظران فرهنگی ایران زمین وجود داشته است و توجه به مظاهر ملیت و ملیگرایی را به اشکال مختلف میتوان در مکتوبات تاریخی و ادبی این سرزمین دید، اما آن چه که محور اساسی این گفتار را شکل میدهد، ارزیابی اندیشه ناسیونالیسم در قالب اندیشهای مدرن و به عنوان یک ایدئولوژی است که از اروپا وارد ایران شده و به تدریج در تمامی سطوح فرهنگی و سیاسی ایران عهد مشروطه و سپس دوره رضا شاه رسوخ میکند و مظاهر گوناگون آن را به صور مختلف میتوان در سراسر وجوه فرهنگی و سیاسی آن دوران مشاهده کرد.
در بررسی سیر تحول و ابعاد و شکلبندی ناسیونالیسم دوره رضا شاه، مقطع مشروطهخواهی و به دنبال آن دوره استقرار نظام مشروطه در ایران جایگاه در خور توجهی دارد، زیرا با پیروزی نهضت مشروطیت دوره جدیدی از تثبیت جریان تجددخواهی و مظاهر اندیشه ناسیونالیسم در نظام سیاسی ایران آغاز میشود که یکی از نمودهای اصلی آن را میتوان در همان عنوان «مجلس شورای ملی» دید.
طی سالهای بعد از پیروزی انقلاب مشروطه و به دنبال تحولاتی که در نهایت به قدرتگیری رضاخان و تأسیس سلطنت پهلوی انجامید، ضرورت ایجاد ثبات و اقتدار و امنیت ملی از یک سو، و تلاش رضا خان برای تثبیت پایه های سلطنتی خودکامه تحت لوای ایجاد دولت مدرن و کسب وحدت ملی از سوی دیگر، موجب توجه هر چه بیشتر و وسیعتر به ایدئولوژی ناسیونالیسم و به خصوص ناسیونالیسم احیاءگر شد. در این روند، به دلایل متعدد و از جمله به دلیل جهتگیری فکری غالب روشنفکران آن عهد و خود رضا خان، جهتگیریهای تازه سیاست کشورهای اروپایی و خصوصاً انگلستان نسبت به ایران و نیز تحولات سیاسی نوین کشورهای همسایه ایران، شخص پهلوی اول در رأس کانون توجهات سراسری به مسائل ملی قرار گرفت و از این رو تأثیر اندیشه ناسیونالیسم در جای جای مسائل سیاسی، اقتصادی و به ویژه فرهنگی دوران سلطنت رضا شاه به اشکال گوناگون قابل مشاهده است.
ناسیونالیسم در ایران: زمینه های تاریخی ورود و گرایش به ملی گرایی در شرق و ایران
سده نوزدهم میلادی دوران اوج ارتباط امپراتوریها و کشورهای شرق با قدرتهای استعماری غرب است؛ از یک سو کشورهای قدرتمند غربی نظیر پرتغال، اسپانیا، هلند، فرانسه و انگلستان به دنبال تحولات عصر رنسانس و اکتشافات دریایی و در جریان استعمار مناطق دیگر جهان خصوصاً ممالک شرق، به اشکال گوناگون سیاسی، نظامی و فرهنگی وارد خاورمیانه و ایران میشوند و از سوی دیگر افول قدرت حکومتها و امپراتوریهای شرقی همچون عثمانی و ایران، به همراه آشنایی رجال و روشنفکران این سرزمینها با توسعه و پیشرفت و مدرنیته کشورهای اروپایی باعث میشود که طی جریانهای تجددخواهی، انجام اصلاحات، مشروطهخواهی، جمهوریخواهی و … مفاهیم و اندیشههای نوین جهان غرب و از جمله ناسیونالیسم نیز به صورت تدریجی ولی فراگیر وارد کشورهای خاورمیانه شده و تحولات اساسی و تازهای را در سطوح سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی این مناطق پدید آورند.
به تعبیر حمید عنایت «از پایان قرن نوزدهم دلتنگی مسلمانان از واماندگی و ناتوانی خویش همراه با فشار سیاسی و مادی غرب، به تدریج محیطی مساعد برای پرورش اندیشههای غیردینی پدید آورد. از این محیط، نویسندگان و روشنفکرانی بهره بردند که راه رستگاری را در تقلید از فرهنگ و تمدن غرب میجستند و دین یا بهتر بگوییم اسلام را یکی از عوامل واماندگی مسلمانان فرا مینمودند. در همین حال، آرزوی پیشرفت مادی یا هماهنگی با «روح زمان» و «پسند روز» بیشتر دولتهای ملل مسلمان را بر آن داشت تا از اسلام به عنوان تنها آئین اندیشه و رفتار رو برتابند و به مسلکهای گوناگونی خواه به نام قومیت (ناسیونالیسم) یا سوسیالیسم پناه ببرند و بسیاری از قوانین و سازمانهای اجتماعی را بر پایه آنها استوار کنند.» (عنایت، شش گفتار درباره دین و جامعه، ۱۳۵۲، ص پنج تا شش)
به این ترتیب، دوران حکومت قاجاریه دوره فراهم شدن زمینههای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی مناسب برای رشد و گسترش اندیشههای تجددخواهانه و تفکر ناسیونالیسم بود و از این زاویه در بررسی سیر تحول اندیشه ناسیونالیسم در تاریخ معاصر ایران از اهمیت و جایگاه به سزایی برخوردار است. در این مقطع تاریخی ایران هم با تجاوز نظامی و سلطه سیاسی- اقتصادی دو قدرت روس و انگلیس مواجه شده و این تجاوزات و به ویژه جنگهای ایران و روسیه موجب بیداری نوعی حس ملی و وطندوستی میشود، و هم به طرق گوناگون تحت تأثیر جریان توسعه و پیشرفت صنعتی و فکری غرب قرار میگیرد و از این زمان به بعد است که نوعی دوگانگی فکری نسبت به غرب در ذهن اندیشمندان و روشنفکران جامعه ایران شکل مییابد، بدین صورت که روشنفکران ایرانی از یک طرف از غرب به دلیل توسعهطلبی ارضی و تجاوزات سیاسی و اقتصادی به سرزمینهای دیگر و از جمله ایران نفرت پیدا میکنند، و از طرف دیگر کشورهای اروپایی را به واسطه پیشرفتهای همه جانبه آنها در حوزههای علمی و صنعتی ستایش میکنند و علاوه بر آن که عمیقاً تأثیر جاذبه توسعه آنها قرار دارند، در عین حال جهان غرب را (همچون مورد مشهور سیدحسن تقیزاده) الگوی تام و تمام برای رسیدن به مراحل متعالی رشد تمدنی میدانند. تاکنون محققان بسیاری این دو حالت فکری اندیشمندان ایرانی نسبت به غرب را از زوایای مختلف مورد نقد و بررسی قرار دادند که یکی از کاملترین آنها اثر اندیشمند بنام عبدالهادی حائری با عنوان نخستین رویاروییهای اندیشهگران ایرانی با دو رویه تمدن بورژوازی غرب (حائری، ۱۳۷۸) است که مؤلف آن به طور وسیع و تحلیلی سیر تاریخی این دوگانگی فکری متفکران ایرانی را تشریح کرده است.
همچنین آن لمتون در بحث پیرامون زمینههای دگرگونیهای اجتماعی در ایران عهد قاجار مینویسد که «ایرانیان خواستار قیمومت هیچ یک از دو قدرت روسیه و انگلستان نبودند و نیروی زیادی به کار میبستند تا آنها را علیه یکدیگر بازی دهند. در عین حال تحقیری که حاصل شکست در جنگهای روسیه در آغاز قرن و جنگهای ایران و انگلیس در سال ۵۷-۱۸۵۶ بود، سبب شد که ایرانیان بخواهند از ترقی و پیشرفتهای فنی اروپای غربی تقلید کنند تا در مقابل تجاوز تدریجی قدرتهای خارجی بایستند. در عین حال این احساس که ایران به عنوان جامعهای اسلامی با جامعههای غیراسلامی دارای تمایز و تفاوت است، تشدید شد. این احساس در میان همه طبقات اجتماعی نسبت به تمدن بیگانه اروپایی خصومت به بار آورد و به ویژه طبقات مذهبی آشکارتر از همه مخالفت خود را نمایان ساختند. سرانجام، این احساس به ناسیونالیسم نیز میدان داد و به تدریح این خصومت مذهبی و ناسیونالیستی نسبت به دخالت خارجی طی نیمه دوم قرن با نفوذ تجاری اروپا و اعطای امتیازات مختلف به شرکتهای خارجی بالا گرفت. نه فقط احساس شده بود که روش زندگی سنتی کشور مورد تهدید قرار گرفته است، بلکه از این گذشته منابع مادی کشور نیز در اختیار خارجیان گذاشته میشود. مخالفت با امتیاز رویتر تا اندازهای توسط علما رهبری شد و امتیاز تنباکو سرانجام بر اثر فعالیتهای آنان لغو شد. این امر نه تنها در تجهیز خصومت مذهبی و ملی نسبت به دخالت خارجی، بلکه به علاوه در اثبات مجدد قدرت علما تعیین کننده بود. علما در مخالفت خود با امتیاز تنباکو برای نخستین بار در سطح وسیع ملی همکاری و قدرت خود را کشف کردند و در سالهای بعد به نسبتی که قدرت آنان افزایش یافت، مخالفتهایشان شدیدتر شد.» (لمتون، ۱۳۷۹، ص ۱۲۲ و ۱۸۰)
در هر حال، توجه وسیع و سراسری طیف روشنفکران ایران در دوره قاجار به ابعاد گوناگون تمدن توسعهیافته غرب و جریان مدرنیته، همراه با رشد و گسترش اندیشهها نوین اروپایی به مناطق دیگر جهان و از جمله ایران، در زمره مهمترین عوامل و زمینههای ورود ایدئولوژی ناسیونالیسم به ایران و فراگیر شدن آن هستند. زیرا همان طور که اشارت رفت- در نگاه متفکران آن زمان ناسیونالیسم نیز همچون بسیاری از ایدئولوژیهای جدید اروپایی، از جمله راههای مؤثر حل بحرانهای سیاسی و اجتماعی آن دوران محسوب میشد و برای رسیدن به مراتب مختلف رشد سیاسی و مدنی ضروری به نظر میآمد.
بر همین اساس، در تکوین و فراهم کرن زمینههای ضروری برای توسعه اندیشه ناسیونالیسم در ابعاد گوناگون آن در دوره سلطنت رضا شاه، تحولات فکری و سیاسی ایران عهد قاجار و خصوصاً مقطع روی کار آمدن نظام مشروطیت نقش مؤثری دارند. فریدون آدمیت درباره تحولات فکری این مقطع از تاریخ ایران مینویسد «قرن سیزدهم هجری (نوزدهم میلادی) دوران تحول فکری جدید مشرق زمین بود. در ایران چون جامعههای دیگر خاورزمین دانایانی نواندیش برخاستند که هر چند (مانند نوآوران همه آن کشورها) شخصیتهای فکری مختلف و نظرگاههای گوناگون داشتند، جملگی نماینده روح نوجویی زمان بودند؛ و مجموع عقاید و افکار ایشان پیکره تحول عقلایی جامعه ایرانی را در سده گذشته میسازد [...] تحول افق فکری ایران در سده سیزدهم که جنبش مشروطهخواهی تنها یکی از تجلیات مدنی آن میباشد، فصلی است از تاریخ برخورد جامعههای کهن مشرق با مدنیت نو مغرب زمین؛ و همین برخورد تاریخی است که جوهر تاریخ اخیر ملل مشرق را میسازد.» (آدمیت، اندیشه های میرزا آقا خان کرمانی، ۱۳۵۷، ص ۲-۱)
همچنین آدمیت که بخش عمدهای از آثار تحقیقی خود را به بررسی سیراندیشهورزی متفکران دوره قاجار و نقد و ارزیابی افکار و اندیشههای آنان اختصاص داده است، به درستی برگرایش غالب روشنفکران این عهد به اندیشه ناسیونالیسم و مظاهر آن نظیر وطن، میهندوستی و ملت تأکید دارد و نمودهای فکر ناسیونالیسم را در بررسی اندیشه این متفکران همچون میرزا فتحعلی آخوندزاده، جلالالدین میرزای قاجار، میرزا آقاخان کرمانی و میرزا عبدالرحیم طالبوف تبریزی باز مینمایاند، چنان که میرزا فتحعلی آخوندزاده را «اندیشهساز ناسیونالیسم ایرانی» و اندیشهساز «فلسفه ناسیونالیسم جدید» معرفی میکند و او را در کنار جلالالدین میرزای قاجاری در زمره «نمایندگان ناسیونالیسم جدید» میشناسد و افزون بر آنها در مورد وی مینویسد: «برجستهترین مظاهر اصالت شخصیت میرزا فتحعلی در ناسیونالیسم او جلوهگر است.» (آدمیت، اندیشه های میرزا فتحعلی آخوندزاده، ۱۳۴۹، ص ۱۰۹-۱۰۸ و ۱۱۵) همچنین آدمیت در مورد جایگاه ناسیونالیسم در افکار طالبوف تأکید میکند که «در منظومه تفکر سیاسی طالبوف، ناسیونالیسم عنصری بسیار نیرومند است. او از روشناندیشان دوره بلافصل حرکت مشروطهخواهی است که در نشر و گسترش اندیشه ملی سهم به سزایی دارد. علاوه بر پایههای سیاسی فلسفه ناسیونالیسم، شاید روزگار هجرت و غربت خاصه زندگی اندوهبار مهاجران ایرانی (که بارها به آن اشاره دارد) عامل عاطفی در وجهه نظر کلی او باشد, یا دست کم تأثیری در ذهن او بخشیده است. در عین حال … جهانبینی او فراسوی افکار ملی صرف است؛ به جهان آسیا میاندیشد و به کل جهان انسانیت. این نشانه فراخ اندیشی و سعه ذهن و منش اوست که خصلت هر نویسنده اجتماعی شایستهای میباشد. طالبوف همه جا «وطن» و «ملت» را در ربط اصول ناسیونالیسم به کار میبرد. الفاظ ملیت، ملتخواهی، ترقی ملی، منافع ملی، جسم ملی، تنسیبج ملیه، حب وطن از اصطلاحات متعارف، بلکه ورد زبان او میباشند. شعر سیاسی ملی هم سروده است.» (آدمیت، اندیشههای طالبوف تبریزی، بی تا، ص ۹۱-۹۰)
به همین ترتیب آدمیت در بررسی اندیشه میرزا آقاخان کرمانی نیز، جایگاه ملی گرایی را در تفکر او مورد توجه قرار میدهد و مینویسد «[میرزا آقاخان کرمانی] هاتف آزادی و حکومت ملی است و معتقد به اصول سوسیالیسم، متفکر انقلابی پیش از نهضت مشروطیت است؛ اندیشهگر بزرگ فلسفه ناسیونالیسم است. اما برخلاف آن چه پنداشتهاند وطنپرستی او شور ملی خشک و خالی نیست، بلکه ذهنی وسیع و جهانبین دارد با هدفی اجتماعی و روشن و مترقی، و نیز از هواخواهان مذهب انساندوستی است. مجموع عناصر مزبور پیکر ایدئولوژی سیاسی و ملی او [را] میسازند و همه آن عناصر زاده تفکر ملی او میباشند.» (آدمیت، اندیشههای میرزا آقا خان کرمانی، ص ۲۴۱) و در جای دیگر او را «بزرگترین اندیشهگر ناسیونالیسم» مینامد که «مجموع افکارش بر محور ناسیونالیسم میگشت.» (همان، ص ۲ و ۲۴۴)
در کنار منورالفکرهای دوره قاجار، ناسیونالیسم و مفاهیم مرتبط با آن در اندیشه رجال و دولتمردان این عهد نیز نمود برجستهای دارد که در صدر این افراد باید از میرزا تقیخان امیرکبیر نام برد که غالب محققان او را نیز در زمره نخستین کسانی به شمار آورده¬اند که نه تنها خود در اندیشه منافع کشور و مردم بود، بل کسی بود که برای اولین بار مفاهیمی نظیر ملت را به ادبیات سیاسی ایران وارد کرد، چنان که آدمیت در این رابطه مینویسد «در نامههای رسمی امیر، تعبیرهایی چون «غیرت ملت و خاک»و «عزت ملتی» آمده که انعکاسی است از اندیشهناسیونالیسم غربی.» و نیز در سنجش مقام تاریخی میرزا تقیخان، او را از جمله «نماینده ناسیونالیسم ایران در برخورد با استعمار سیاسی و اقتصادی اروپایی» میشناساند که «وجهه نظر ملی او بر هیئت مجموع اعمال و افکارش سایه افکنده» است و به خصوص به این نکته اشاره میکند که «درکتاب سیاست خارجی امیر، ناسیونالیسم عنصری است قوی، و در هر ورقی به چشم میخورد.» (آدمیت، امیر کبیر و ایران، ۱۳۶۲، ص ۲۰۳ و ۲۱۶-۲۱۵)
همچنین، فرهنگ رجایی در بحثی پیرامون نخبگان دوران جدید ایران و ضمن پرداختن به اندیشه و عمل امیرکبیر، او را دولتمردی بومی محسوب میکند و در تأیید این مطلب به وجود اندیشه ناسیونالیسم در تفکر امیر اشاره دارد و مینویسد «در بومی بودن امیر همین بس که او از اولین مبشرین و طرفداران اندیشه ملی (ناسیونالیسم) ایرانی خوانده شده است. این علاقه ملی به ویژه در سیاست خارجی امیر متجلی است.» (رجایی، ۱۳۷۳، ص ۱۷۷)
نهضت مشروطیت و تقویت و تثبیت ملی گرایی در شرق و ایران
در این میان، بیتردید نهضت مشروطیت نقش مؤثر و دورانسازی در عملی کردن ایدئولوژی ناسیونالیسم و مظاهر و ضرورتهای آن نظیر لیبرالیسم داشته است؛ با پیدایش فکر مشروطیت در ایران و به خصوص به دنبال پیروزی انقلاب مشروطه و برقراری نظام پارلمانی در ایران، زمینه برای نهادینه شدن مظاهر فکری جهان جدید مهیا شد و سپس به تدریج بسترهای عملی برای اجرای امور سیاسی از منظر ایدئولوژیهای بر آمده از نهضت مشروطه فراهم آمد. در این میان ناسیونالیسم، در حقیقت، یکی از بنیادیترین ارکان جریان مشروطهخواهی به شمار میرفت و برقراری نظام مشروطیت فرصتی مناسب برای غالب روشنفکران و رجال سیاسی وقت ایران فراهم آورد تا در لوای ساختار تازه، نظم سیاسی نوینی ایجاد کنند که در آن حاکمیت ملی و حقوق ملت در جای نظام استبدادی و حقوق سلطنت پیشین بنشیند. از این رو با برآمدن اندیشه ناسیونالیسم طی بر پایی حکومت مشروطه، از یک سو حکومت سلطنتی حاکم منافع و حقوق سنتی و به خصوص مشروعیت خویش را در خطر دید و با آن از در مخالفت در آمد و از سوی دیگر حامیان نظام سنتی جامعه (عمدتاً از میان علما) که حقوق افراد جامعه را به عنوان اعضای یک «امت» و بر اساس معیارهای دینی تبیین و اجرا میکردند، با مظاهر ایدئولوژی مشروطه به مخالفت برخاستند. در واقع بیشترین چالشها و مخالفتها – چه از سوی دستگاه سلطنت قاجاریه و چه از سوی علما- هم به لحاظ نظری و هم به لحاظ عملی با نظام مشروطیت، به مظاهر ایدئولوژی ناسیونالیسم باز میگشت که تمامی افراد جامعه را صرفنظر از تعلقات دینیشان به عنوان افراد یک ملت، و سرزمینشان را به عنوان یک کشور و نه مملکت سلطان ظلالله محسوب میکرد و خواهان حاکمیت ملت تحت عنوان «حاکمیت ملی» بود. همین مسئله باعث شده بود تا در نقطه مقابل مخالفتعلمای سنتی با این مظاهر نظام مشروطیت، تقریباً غالب اقلیتهای مذهبی هوادار و خواهان مشروطیت و مبارزان فکری و عملی برای استقرار نظام مشروطه و حفظ آن باشند و به همین دلیل بخش عمدهای از مشروطهخواهان در همان دوران به اعضای فرقهها و اقلیتهای مذهبی و خصوصاً بابیت و بهائیت منتسب میشدند، زیرا که به طور طبیعی پیروان مذاهب و ادیان مختلف و به ویژه پیروان فرق بابیه و بهائیه که وسیعاً درگیر مبارزات سیاسی- مذهبی بودند، بیش از هر گروهی خواهان آزادی مذهبی و حاکمیت یک نظام سیاسی (تا حد امکان) غیرمذهبی بودند. ناپیر مالکوم، یک مسیونر انگلیسی که همزمان با انقلاب مشروطیت در ایران و شهر یزد به سر میبرده است، به صراحت به این نکته اشاره دارد و مینویسد که در حال حاضر بهائیان بیش از هر کس دیگری خواهان آزادی مذهبی هستند. (مالکوم، ۱۹۰۷، ص ۵۲)
هما ناطق نیز در مورد مشارکت اقلیتهای دینی در انقلاب مشروطه و مبارزه برای آن در یک جمعبندی نسبتاً کامل و البته موضعگیرانه میآورد «مقدمهوار اشاره میکنیم که آزادی خواهان انقلاب مشروطیت گرچه جملگی همرأی و همرنگ نبودند، اما اتحادشان بر سر شعار «عدالت حریت مساوات» آنان [را] با یکدیگر متجانس و از دیگران متمایز میکرد. یعنی آنان برخلاف اصلاحطلبان، تنها خواستار عدالتخانه و یا مجلس شورای صرف نبودند. آزادی اندیشه و بیان را برای همه شهروندان یکجا میطلبیدند. وانگهی در لفظ مساوات اختلاف حقوق میان اقلیتهای مذهبی را نادیده میانگاشتند. پس جای تعجب نبود اگر ارامنه، زرتشتیان، ازلیان و شیخیان به صفوف آزادی خواهان پیوستند و گاه تا سردمداری جنبش پیش راندند. فیالمثل از ارامنه چلنکریان را در سرکردگی سوسیال دموکراتهای ایران مییابیم. از زرتشتیان فریدون جهانیان را در کنار مجاهدان میبینیم. از شیخیان ستارخان و ثقهالاسلام را سراغ داریم. از ازلیان ملک المتکلمین و سیدجمال واعظ را در رهبری انقلاب و رأس فرقه اجتماعیون- عامیون تهران میشناسیم [...] زرتشتیان از مشروطه حمایت سرسختانه کردند. در انجمن ایالتی کرمان عضو شدند. در مجلس هم طالب برابری حقوق با مسلمانان بودند. فریدون جهانیان «کمکهای مهمی از لحاظ اسلحه» به مجاهدان داد، سرانجام نیز به راه مشروطهخواهی کشته شد. اما این همه یاری مؤثر نیفتاد. بابیان پس از ۶۰ سال اختفا، انجمنی به پا داشتند. در اطلاعیه آن انجمن و خطاب به دولت تصریح کردند که باید مسلمانان دست از آزار این فرقه بردارند. باید مذهب بابی به رسمیت شناخته شود، «ورنه همان خواهند کرد که میرزا رضای بابی با ناصرالدین شاه» و «عباس آقای بابی با اتابک» کرد.» (ناطق، انجمنهای شورایی در انقلاب مشروطیت در:http://www.javaan.net/nashr.htm )
علاوه بر این، انقلاب مشروطه از نظر حضور مردم ایران در آن در مقام یک ملت هم، لااقل در نگاه برخی از بیگانگان همزمان با این رویداد، فی نفسه به عنوان یک حرکت ناسیونالیستی و مهینپرستانه و به خصوص نهضتی علیه دخالتهای کشورهای بیگانه تصویر شده است؛ از جمله ادوارد براون، مستشرق معروف، در پیشگفتار کتاب انقلاب مشروطه ایران خود چنین میآورد «[... ایرانیان] آن گاه درخواست مشارکت در حکومت کشور را آغازیدند که متقاعد شدند سرزمینشان مورد تحقیر بیگانه قرار گرفته، منافع آن به ثمنبخس فروخته شده و مذهب و موجودیشان به عنوان یک ملت در معرض خطر نابودی واقع گشته است. بسیاری از روزنامهنگاران و سایر نویسندگان اروپایی اندیشه یک «مجلس ایرانی» را به سخره گرفته و همچون بسیاری طوطیصفتان عبارت «اپرای مضحک» را تقریباً در هر یک از صفحات آثار خود تکرار کردهاند. با این وجود، به جرأت میگویم که به زعم من در مبارزه مردم ایران نسبت به سیاستهای انگلیسی خود ما، با آن فقدان اصول راهنمایش، کنفرانسها، ائتلافها و برخوردهای ساختگیاش، عزم راسخ و واقعیت بیشتری وجود داشت. در سراسر مبارزه، ایرانیان آگاهانه برای موجودیت خود به عنوان یک «ملت» جنگیدهاند و بدین لحاظ حزب مشروطه یا مردمی را به درستی میتوان «ملیگرا» (ناسیونالیست) نامید. معهذا، با توجه به تعصبات موجود در انگلستان، خاصه در زمان حاضر، این واژه روی هم رفته واژهای خوشایند نیست و بیتردید تأثیر زیادی در خلق تعصب در بخش اعظم عقیده مردم انگلیس علیه موارد اطلاق این واژه داشته است. اکثر مردم تحت تأثیر اسامی هستند تا عقاید، و تردید ندارم که اکثر طرفداران اتحادیهها و بسیاری از مقامات انگلیسی- مصری یا انگلیسی – هندی تمامی تعصباتی را که این واژه در اذهان ایشان برمیانگیزد، به ایرانیان به اصطلاح «ملیگرا» نسبت دادهاند. با این وجود، نکته اصلی که میخواهم بر آن تأکید کنم این است که در ایران آن حزبی که با واژگان گوناگون «ملیگرا» «مشروطهخواه» و «مردمی» نامیده میشود، اساساً حزبی میهنپرست و خواستار پیشرفت، آزادی، تساهل و برتر از همه استقلال ملی و «ایران برای ایرانی» است و وجود آن [...] معلول سیاست کوتهبینانه، خودخواهانه و غیروطنپرستانهایست که ناصرالدین شاه، تحت نفوذ زیانبار امینالسلطان پیشه کرد و کماکان توسط نوهاش، محمد علی شاه، دنبال گردید.» (براون، ۱۳۷۶، ص ۱۹-۱۸)
به این ترتیب، میتوان گفت که انقلاب مشروطیت ایران نه تنها سهم و نقشی مؤثر و دورانساز در تثبیت مفاهیم ایدئولوژی ناسیونالیسم در ساختار و ادبیات سیاسی و فکری ایران داشته، بلکه خود نیز از زاویه اندیشههای ملیگرا از جهات متعدد به عنوان یک جنبش ملی برای تأمین مصالح ملت ایران و منافع ملی کشور و مقابله با تسلط سیاسی و اقتصادی بیگانگان محسوب شده است. البته در مورد میزان بومی شدن یا نحوه برداشت مفاهیم اصیل از واژگان و تعابیر نظام مشروطه و اندیشه ناسیونالیسم از سوی منور الفکرهای عهد قاجار تاکنون بحثهای متعددی از سوی محققان مطرح شده است و بسیاری از محققان همواره بر این نکته تأکید کردند که مفاهیم غربی و اصیل مستتر در واژگان ایدئولوژی ناسیونالیسم نظیر ملت، دولت، وطن و …. در ذهن اندیشمندان ایرانی با مفاهیم نه چندان معادل آنها خلط شدند و این موضوع یکی از زمینهها و دلایل عمده ناکامی انقلاب مشروطیت ایران به شمار میرود، زیرا مفاهیم غربی مربوط به نظام مشروطه و ایدئولوژیهای همراه آن هرگز در زبان و واقعیت تاریخ ایران پیشینهای نداشته است و کاملاً در بستر تجربیات تاریخ و فرهنگ جوامع غربی شکل گرفته و برآمده از تحولات فکری آن جوامع بوده است. (ن.ک به آجودانی، ۱۳۸۳)
در عین حال، بیشترین نمود و حضور مفاهیم، واژگان و شعارهای ایدئولوژی ناسیونالیسم در ادبیات سیاسی عصر مشروطیت نیز به چشم میخورد؛ در واقع انقلاب مشروطیت و تحولات فکری آن، انقلابی نیز در حوزه ادبیات پدید آورد و ضمن به وجود آوردن یک ادبیات سیاسی و انقلابی آرمانخواهانه، موجب خلق یک ادبیات ملی و میهنی نیز شد و شاعران و نویسندگان بسیاری در عهد مشروطه از طریق مجلات و روزنامهها و شبنامهها و … اشعار و نوشتههای ملی و وطنپرستانه خود را در میان مردم پراکنده و موجب گسترش و ترویج این مفاهیم و افکار در سطح مردم عادی جامعه شدند. بدین لحاظ، ادبیات عصر مشروطه و مفاهیم ناسیونالیستی و به خصوص میهنپرستانه آن که بعضاً چکامههای حماسی آن توسط واعظان بر بالای منابر خوانده میشد، سهم زیادی در توسعه ایدئولوژی ناسیونالیسم در جامعه آن روزگار ایران داشت. (ن.ک به تکمیل همایون، ۱۳۵۹؛ حاکمی، ۱۳۷۵؛ ذاکرحسین، ج اول، ۱۳۷۷)
در عین حال مهمترین مشخصه اوضاع سیاسی- اقتصادی ایران در سالهای بعد از استقرار نظام مشروطه، بیثباتی کل کشور و نا به سامانی مسائل اقتصادی و اجتماعی بود. این بیثباتی و فقدان امنیت نسبی که به تدریج افزایش مییافت، فضا را برای ایجاد حکومت مقتدر آماده میکرد و توسعه اندیشههای جدید، ایجاد دولت مدرن را در ذهن متفکران و روشنفکران آن عهد بیش از پیش ضروری میساخت. چنان که بعد از وقوع کودتای سال ۱۲۹۹ رضا خان، بسیاری از فعالان سیاسی جوان، از جمله شمار زیادی از شاعران و مقالهنویسانی که به گرایشی انقلابی در ناسیونالیسم ایران تعلق داشتند، با شور و شعف فراوان و حتی سرمستانه، به استقبال آن شتافتند. (ن.ک به کاتوزیان، ۱۳۸۱، ص ۱۲۳)
سلطنت پهلوی اول و اوج گیری ملی گرایی در فضای سیاسی، فرهنگی و فکری ایران
بر تخت نشستن رضا شاه پهلوی، از نظر تثبیت اندیشه ناسیونالیسم بر فضای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران و شکلگیری دولت به ظاهر مدرن مبتنی بر گفتمان ناسیونالیسم و نیز تأسیس سازمانها و نهادها و اتخاذ نگرشهای برآمده از این ایدئولوژی، نقطه عطفی در تاریخ معاصر ایران به شمار میرود. سلطنت رضا شاه تا به امروز مورد قضاوتهای متضاد بسیاری واقع شده است و نگرشهای ستایشآمیز و نکوهشکننده نسبت به دوره حکومت رضا شاه هنوز در ارزیابیهای گوناگون محققان مسائل این دوران با قوت تمام به چشم میخورد. اما به رغم این داوریها و ارزیابیهای بعضاً متضاد و کاملاً مغایر، در یک چیز تردیدی نمیتوان داشت و آن آغاز دوره تازهای از حکومت و کسب مشروعیت سیاسی در تاریخ ایران همراه با حضور سراسری اندیشه ناسیونالیسم و مظاهر آن در کلیه سیاستگذاریهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی حکومتی است.
تحولات و اصلاحات رضا شاه در حوزههای اجتماعی و فرهنگی ایران آن عهد نیز کاملاً تحت تأثیر گفتمان ناسیونالیسم قرار داشته است. عمده اصلاحات و عملکرد رضا شاه در نوسازی ساختارهای اجتماعی و فرهنگی ایران، با پشتوانه و مشروعیت ملیگرایانه، در دوران بعد از برتخت نشستن وی آغاز شدند، زیرا به طور طبیعی دست زدن به اصلاحات همه جانبه مستلزم در اختیار داشتن قدرت فائقه بود و لذا پهلوی اول پس از کسب قدرت تدریجی و رسیدن به مقام سلطنت، در ادامه و به قصد تکمیل تغییرات سیاسی و اقتصادی ایجاد شده در ایران به اصلاحاتی در حوزههای آموزشی، قضایی، فرهنگی، اجتماعی و دینی دست زد تا ضمن بر چیدن نظامهای سنتی نادرست به زعم او و همفکرانش، جامعه ایران را به صورت یک ملت مدرن و یکدست در آورد. به تعبیر مهرزاد بروجردی، رضا شاه «با الهام از نیازهای اجتنابناپذیر اجتماعی و انگیزههای سیاسی آن روزگار، یک برنامه دولتسازی میهنپرستانه (ناسیونالیستی) را با هدف پاره کردن پیوندهای ابتدایی قومی و ایمانی و خویشاوندی، تضعیف دشمنان سیاسی خود و ایجاد شکلهای نوینی از آگاهی مدنی به اجرا گذاشت.» (بروجردی در: رضا شاه و شکلگیری ایران نوین، ۱۳۸۳، ص ۲۲۱-۲۲۰) البته حضور ناسیونالیسم آن عهد در حوزه فرهنگی به معنای اعم، گستره بسیار وسیعی دارد که بحث تفصیلی در باب آن¬ها از محدوده جستار حاضر خارج است.
ناسیونالیسم رضا شاهی تبعات و نتایج گستردهای چه در عهد او و چه در ادوار بعد و به طور کلی عصر پهلوی داشته است. در دوره سلطنت رضا شاه، ناسیونالیسم به عنوان یک ایدئولوژی از غرب وارد شده و برآمده از تحولات سیاسی و فکری عهد قاجار و به خصوص دوران مشروطیت، همراه با اندیشههای وطنپرستانه و تجددخواهانه به صورت اصلیترین ایدئولوژی مشروعیتبخش برای قدرت و سپس سلطنت رضا شاه درآمد و به صور مختلف بر سراسر فضای سیاسی و فرهنگی حکومت پهلوی اول حاکم شد. رضا شاه در طول دوران گام برداری سریع برای رسیدن به قدرت و سپس بعد از نشستن بر تخت سلطنت ایران، همواره در هر صحبت و سخنرانی خود بیش از هر چیز بر اندیشههای ملیگرایانه و وطنپرستانه تأکید و خود را یک شخصیت وطندوست معرفی میکرد که خواهان احیاء دوران مجد و عظمت قدرت ایران است. بدین لحاظ، ناسیونالیسم رضا شاهی تلفیقی از اندیشههای ملیگرایانه و وطنپرستانه و تجددخواهانه و ناسیونالیسم احیاگر و سپس باستانگراست و در واقع ناسیونالیسم احیاگر که خواهان احیای دوران قدرت و عظمت ایران باستانی است، یکی از اصلیترین مبانی ناسیونالیستی مشروعیت بخش حکومت رضا شاه به شمار میرود. از این رو، جریان شرقشناسی و ایرانشناسی سهم به سزایی در شکلدهی به یکی از مهمترین ابعاد ناسیونالیسم دوران قاجار، مشروطه و سپس دوره حکومت رضا شاه داشته است و در حقیقت، جریان شرقشناسی و ایرانشناسی اصلیترین محور ایجاد آگاهیها و تصورات تازه در مورد پیشینه تاریخی ایران در ذهن روشنفکران عهد رضا شاه است که به تدریج جریانهای ناسیونالیسم احیاگر و باستانگرا را به وجود میآورد.
در مورد علل و انگیزههای شرقشناسی تاکنون دیدگاهها و تحلیلهای مثبت و منفی بسیاری از سوی محققان ایرانی و غیر ایرانی و حتی از سوی ایرانشناسان ابراز شده است. گروهی از پژوهشگران، شرقشناسان و ایرانشناسان را وسیعاً مورد ستایش قرار داده و آنها را افرادی معرفی میکنند که صرفاً بر اساس اهداف علمی و با بهرهگیری از روشهای آکادمیک قدم در راه شناخت گذشته مدنی سرزمینهای دیگر گذاشته و از این نظر سهم مهمی در روشن ساختن قدمت و ابعاد تاریخ و فرهنگ و تمدن ایران داشتهاند. در نقطه مقابل، گروه دیگری از اندیشمندان با لحاظ کردن نقش حکومتهای استعمارگر و تشکیلات دینی غرب در به راه انداختن جریان شرقشناسی و برکشیدن آن، و تربیت و حمایت از ایرانشناسان وابسته به اهداف خود، بنیانهای جریان شرقشناسی را به زیر سئوال برده و نتایج تحقیقات ایرانشناسان در بعد کلان را، ضمن برخورداری از روشهای علمی، گامهایی در جهت تأمین اهداف قدرتهای سیاسی و دینی جهان غرب ارزیابی میکنند. در نگاه این گروه از محققین، ناسیونالیسم رضا شاهی نیز، دست کم در شکل باستانگرایی، یکی از اهداف عمده جریان شرقشناسی برای ایجاد شکاف در میان جوامع مسلمان خاورمیانه و نیز ایجاد اختلافات قومی و قومگرایی سیاسی و جداییخواهانه بوده که عمدتاً از طریق طیف روشنفکران و رجال سیاسی به شخص رضا شاه القا شده است. لذا از این زاویه، بررسی ذهنیت، دیدگاهها و احیاناً وابستگیهای مذهبی و سیاسی رجال و نخبگان سیاسی و فرهنگی اطراف رضا شاه از اهمیت زیادی برخوردار است و میتواند ریشه بسیاری از گرایشهای فکری و تصمیمات عمده رضا شاه، یا وابستگی و عدم وابستگی وی را مشخص کند.
افزون بر آن، اقلیتهای مذهبی و به ویژه زرتشتیان که به طور طبیعی و از میانه عهد قاجار خواهان آزادیهای مذهبی و در همین راستا از حامیان سرسخت نهضت مشروطیت و آزادیهای مرتبط با نظام و اندیشه مشروطهخواهی بودند، نقش مؤثری در رشد ناسیونالیسم و حمایت از سلطنت رضا شاه پهلوی ایفا کردند و به خصوص بخش عمدهای از جریان ناسیونالیسم باستانگرا و توجه به تاریخ ایران باستان و آیین زرتشت را رقم زدند. در عین حال و گذشته از نکات مربوط به ریشههای ناسیونالیسم رضا شاهی، حکومت رضا شاه پهلوی و ناسیونالیسم عهد وی نقش بسیار مؤثری در شکل دهی به هویت سیاسی ایران و هویت ملی ایرانیان کنونی ایفا کرده است، چنان که ریشه تقریباً تمامی جریانات هویتگرای سیاسی در قالب فعالیتهای سیاسی اقوام ایرانی و فعالیتهای رسمی کشوری در حال حاضر، به سیاستهای فرهنگی و ناسیونالیسم عهد رضا شاه باز میگردد و از این نظر، ناسیونالیسم رضا شاهی و دوران حکومت او مقطعی دورانساز و نقطه عطفی در پیدایش دیدگاههای مربوط به هویت ملی ایران به شمار میروند.
همچنین، در دوران حاکمیت رضا شاه و ناسیونالیسم مورد نظر او، توجه گستردهای به مسائل ایران از بعد ملی در حوزههای سیاسی و فرهنگی به معنای اعم آنها صورت گرفت. در این دوره، علاوه بر پیدایش تشکیلاتی که حاصل مستقیم جریان ملیگرایی (به شکل سره نویسی) بودند (نظیر فرهنگستان) و سازمانهایی که ایدئولوژی ناسیونالیسم را (به شکل شاهپرستی و میهندوستی) در جهت مشروعیت بخشی به سلطنت رضا شاه به کار میبردند (نظیر سازمان پرورش افکار)، سازمانها و نهادهای دولتی دیگری نیز همچون انجمن آثار ملی و کتابخانه ملی با همان عناوین برآمده از ناسیونالیسم عصر پدید آمدند که در این میان انجمن آثار ملی و آغاز دوره جدیدی از فعالیتهای باستانشناسی و تاریخنویسیهای ملیگرایانه و ضددینی در ایران، نقطه اوج آنها به شمار میروند. در عهد رضا شاه، توجه او و دولتمردان و روشنفکران همفکر و همراه وی به تاریخ ایران باستان، شرایط بس مطلوبی را برای توسعه فعالیتهای جریان شرقشناسی و ایرانشناسان و باستانشناسان خارجی در ایران فراهم آورد که نمود عینی و برجسته آن، آغاز حفاریهای باستانشناسان غربی در تخت جمشید، ایراد سخنرانیهای متعدد در باب آثار باستانی ایران و عظمت تمدن ایران باستانی از سوی ایرانشناسان بیگانه در انجمن آثار ملی و احداث موزه ملی ایران باستان است.
از نظر معماری شهری نیز ناسیونالیسم رضا شاهی به ویژه با محوریت باستانگرایی، تأثیر آشکاری در شکل ظاهری بناهای جدید دولتی و تا حدی خصوصی به ویژه در مورد بناهای مربوط به زرتشتیان بر جای گذاشت. در آن عهد، بناهای متعددی از سوی دستگاه دولت و زرتشتیان با الگو برداری از طرحهای بازسازی شده تخت جمشید و آثار منسوب به ساسانیان احداث شدند و کتابها و رمانهای تاریخی بسیاری در باب تاریخ ایران باستان و ستایش آن دوران به رشته تحریر درآمدند. مورخینی چون احمد کسروی بیشترین بهره را برای عرضه آرا و اندیشههای خود از دوران حاکمیت رضا شاه بردند و به تناوب در ستایش عملکرد و فضای ناسیونالیستی رضا شاهی قلم زدند. به علاوه، افزون بر جریان سرهنویسی، در حوزه شعر و شاعری نیز ناسیونالیسم رضا شاهی و باستانگرایی تأثیر عمیق خود را بر جای گذاشت که نتیجه عمده آن شکستن قواعد کهن شعر فارسی که اساس آن بر قواعد شعری زبان و ادبیات عربی قرار داشت، و تولد شعر نو بود. این روند با ظهور نیما یوشیج و سرایش شعر نو از سوی او آغاز شد و به دنبال نیما از سوی شاعران کوچک و بزرگی تا به امروز ادامه یافت، هرچند که بررسی بنیانشناسانه تولد شعر نو بر مبنای توجه به جریان ناسیونالیستی و باستانگرایی آن عهد هنوز از سوی محققان آغاز نشده است. ضمناً، شعر نو یا به تعبیر دهههای اخیر شعر سپید، از همان زمان تا کنون، همواره و به کرات مورد نقد و مخالفت بعضاً شدید شاعران پیرو سبک سنتی قرار داشته است.
کتاب نامه
۱٫ آجودانی، ماشاء الله، مشروطه ایرانی، تهران، اختران، ۱۳۸۳
۲٫ آدمیت، فریدون، اندیشههای طالبوف تبریزی، تهران، دماوند، بیتا.
۳٫ ________، اندیشههای میرزا فتحعلی آخوندزاده، تهران، خوارزمی، ۱۳۴۹
۴٫ ________، اندیشههای میرزا آقا خان کرمانی، تهران، پیام، ۱۳۵۷
۵٫ ________، اندیشه ترقی و حکومت قانون عصر سپهسالار، تهران، خوارزمی، ۲۵۳۶
۶٫ ________، ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران، تهران، پیام، ۲۵۳۵
۷٫ ________، فکر دمکراسی اجتماعی در نهضت مشروطیت ایران، تهران، پیام، ۱۳۵۴
۸٫ _______، امیرکبیر وایران، تهران، خوارزمی، ۱۳۶۲
۹٫ الطائی، نجاح عطاء، سیر اندیشه ملی گرایی از دیدگاه اسلام و تاریخ، ترجمه عقیقی بخشایشی، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، ۱۳۶۹٫
۱۰٫ براون، ادوارد، انقلاب مشروطیت ایران، ترجمه مهری قزوینی، تهران، کویر، ۱۳۷۶
۱۱٫ بروجردی، مهرزاد، روشنفکران ایرانی و غرب، ترجمه جمشید شیرازی، تهران، فرزان روز، ۱۳۷۸
۱۲٫ تکمیل همایون، ناصر، میهن دوستی در ایران، تهران: استقلال، ۱۳۵۹٫
۱۳٫ حائری، عبدالهادی، نخستین رویاروییهای اندیشهگران ایرانی با دو رویه تمدن بورژوازی غرب، تهران، امیرکبیر، ۱۳۷۲
۱۴٫ حاکمی، اسماعیل، ادبیات معاصر ایران، تهران، اساطیر، ۱۳۷۵
۱۵٫ حسینی، محمد علی (گردآورنده)، برخی از دیدگاهها درباره مسائل ملی، برلین، بینا، بیتا
۱۶٫ دربیکی، بابک، سازمان پرورش افکار، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۲
۱۷٫ ذاکرحسین، عبدالرحیم، ادبیات سیاسی ایران در عصر مشروطیت، جلد اول، تهران، علم، ۱۳۷۷
۱۸٫ رجایی، فرهنگ، معرکه جهان بینیها، تهران، احیاء کتاب، ۱۳۷۳
۱۹٫ عنایت، حمید، سیری در اندیشه سیاسی عرب، تهران، امیرکبیر، ۱۳۷۶
۲۰٫ _______، شش گفتار درباره دین و جامعه، تهران، کتاب موج، ۱۳۵۲
۲۱٫ _______، اندیشه سیاسی در اسلام معاصر، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، تهران، خوارزمی، ۱۳۷۲
۲۲٫ کاتوزیان، محمد علی همایون، اقتصاد سیاسی ایران، ترجمه محمد رضا نفیسی و کامبیز عزیزی، تهران، مرکز، ۱۳۸۱
۲۳٫ لمتون، آن کی. اس.، نظریه دولت در ایران، ترجمه چنگیز پهلوان، تهران، گیو، ۱۳۷۹
۲۴٫ ناطق، هما، انجمنهای شورایی در انقلاب مشروطیت در:http://www.javaan.net/ nashr.htm
۲۵٫ Malcolm, Napier, Five Years in a Persian Town, London, 1907
منبع: سایت پیشینه
تعداد بازدید: 750