27 بهمن 1392
فداییان اسلام؛ آینهای از زمانهی خویش
مقالهی حاضر به بررسی زمینهها و فعالیتهای جمعیت فداییان اسلام میپردازد. از منظر نویسندهی مقالهی حاضر، فرآیند مدرنیزاسیون در ایران موجب تجهیز سنت و مذهب گردید. در واقع نوع رویکردی که حکومت و روشنفکران وقت، نسبت به اسلام داشتند، باعث تجلی شکل جدیدی از اسلام سیاسی گشت.
گروه تاریخ برهان/ حسین نادریان؛سالهای دههی 1320 و 1330 شمسی در ایران دورانی حساس، تعیینکننده و عجیب بودند. عجیب از این حیث که شاهد غلبهی نوعی فضای آنومیک بر صحنهی سیاسی کشور هستیم که این فضا در ارتباطی مستقیم با فضای اجتماعی و فرهنگی کشور قرار داشت. وقوع جنگ جهانی دوم، اشغال خاک ایران توسط نیروهای متفقین و برکناری رضاشاه پهلوی، روی کار آمدن محمدرضا پهلوی جوان و بیتجربه، گشایش نسبی فضای سیاسی و فرهنگی و رشد اعجابآور گروهها، احزاب و انجمنهای سیاسی در سایهی فعال شدن دوبارهی نخبگان سیاسی، تنها بخشی از تحولاتی است که در نخستین سالهای سلطنت پهلوی دوم شکل گرفت. در چنین فضایی بود که «جمعیت فداییان اسلام» پا به عرصهی پُرخطر و لغزان سیاست در ایران گذاشت، رشد کرد و تا مدتها تأثیر گفتمانی خود را بر فضای اندیشه و عمل سیاسی فعالان سیاسی و انقلابی در ایران گسترش داد. این نوشتار در پی بررسی مؤلفهها و عوامل زمینهساز این فرآیند است.
وضعیت سیاسی و فکری جامعهی ایران در آستانهی تشکیل فداییان اسلام
تجربهی مدرنیزاسیون در جوامع مختلف نشان میدهد که تحول و تغییر در جامعه با واکنشهایی روبهرو خواهد شد. دایرهی نفوذ این واکنشها بسته به گستره، سرعت و عمق این تغییرات متفاوت است. تغییرات ناشی از روند نوسازی در ایران، از مشروطه بدین سو، همواره با چالشها و مقاومتهایی روبهرو بوده است. به ویژه اینکه این فرآیند روندی از بالا داشته و کمتر بر پایهی تحولات بطئی و دموکراتیک استوار بوده است. اقدامات رضاشاه، که در قالب برنامهی مدرنیزاسیون پهلوی اجرا گردید نیز از این قاعده مستثنی نبود. به دلیل نبود احزاب قدرتمند در ساختار سیاسی و ضعف سنت نقد و سیاستگذاری بر مبنای بازخورد سیاستهای پیشین، فضا برای به چالش کشیدن این برنامهها در قالب مسالمتآمیز بسته شده بود. دورهی رضاشاه را میتوان دورهی مبارزه با مذهب و از میان بردن سنتها و نهادهای مدنی دینی مانند حوزههای علمیه و مرجعیت شیعه دانست؛ دورانی که با فشار و استبداد رضاشاه، تمام حوزههای علمیه تعطیل شد و تنها عدهی معدودی اجازه یافتند تا در کسوت روحانیت باقی بمانند.
این فشارها در قالبهای تبلیغی و اجرایی به طور عمده از سوی دستگاه فرهنگی رضاشاه اعمال گردید. مبنای این اقدامات، نوعی نگرش روشنفکری مستبدانه بود و اکثر مشروطهخواهان متجدد و نوگرا نیز با آن همراهی داشتند. روشنفکری دورهی رضاخانی به طور دربست در اختیار حاکمیت بود و میکوشید نقش عقل مستقل را برای رضاخان بازی کند. روند تحولات فرهنگی و سیاسی پس از مشروطه، قدم به قدم به ضرر مذهب و در جهت کاستن از نفوذ آن به پیش میرفت. در این دوره، وقتی متجددین غربگرا و مارکسیستها، سخن از عوامل انحطاط و عقبماندگی به میان میآورند، مذهب را به عنوان عامل اصلی این عقبافتادگی میشناختند و دستکم، به ویژه از نگاه متجددان غربگرا، لازم بود تا مذهب راه خود را از متن اجتماع و سیاست دور کند.
شهریور 1320 آغاز دوران جدیدی بود. رضاشاه ایران را ترک کرده بود و جامعه در تبوتاب انتقامگیری قرار داشت. دولت در جبههی ایدئولوژیک شکست خورده و بحران معنایی حاکم، زمینه را برای رقابت سنتهای فکری فراهم کرده بود. در واقع دههی 1320 دورهی گذار سیاسی و فکری بود. دورههای گذار نیز در هر جامعهای با سرگشتگی، کدر شدن افقهای اندیشیدن، تزلزل هویتهای شکلگرفته و ظهور و زوال زودهنگام نحلهها و ایدئولوژیهای مختلف همراه است.
پدیدهی ازجاکندگی مختص این برههی زمانی است که انسانها را دچار اضطراب و سرگشتگی میکند. در چنین وضعیتی، همه در جستوجوی راههای جدید و تفسیرهای نو از سنت فکری خویش هستند. در این دهه، جهان ایرانی عوض شده و به تبع مدرنیزاسیون، ساختارهای جدید پا به عرصه وجود گذاشته و ساختارهای قدیمی و الگوهای سنتی آن هم از هم پاشیده بود. مناسبات تغییر کرده و ایرانی رهاشده از جمع باستانگرایی، دیگر نمیتوانست خود را در افق گذشته تعریف کند. یک جامعه ذرهذره و تودهای حاکم بود. بنابراین سنتهای فکری مختلف، سعی در پاسخ به این تحولات داشتند.
فضای باز سیاسی مزبور در اوایل دههی 1320 فرصتی برای اجتماعات مختلف، از جمله فعالین مذهبی فراهم آورد تا به برخی فعالیتهای دینی سازمانیافته دست بزنند. نیروهای مذهبی متأثر از فضای نسبتاً باز سیاسی در این دهه، فعال شدند. از یک طرف حوزهی علمیهی قم به بازسازی خود پرداخت و از طرف دیگر، تشکلها و گروههای مذهبی نیز فعالیتهای علمی، آموزشی و فرهنگی خود را آغاز کردند. مبارزه با کسروی، بیحجابی و کمونیستها و بهاییان چهار رکن مبارزه با بیدینی تلقی میشد که در دههی 1320 و پس از آن مطرح بود.[1] با این حال، به رغم حضور گستردهی نیروهای مذهبی در این دوره، جمعیت فداییان اسلام متفاوت از دیگر گروهها بودند و ویژگیهای خاص خود را داشتند.
آنها میوهی بوستان پربار این دورهی زمانی بودند که در ابتدا برای مقابله با جریان اصلاحگری دینی کسروی فعالیت میکردند و در ادامهی روند اقدامات خود، به اندیشهی حکومت اسلامی رسیدند. از این رو، مداخلهی آنها در سیاست امری اجتنابناپذیر شد. یک دهه حضور فداییان در حوزهی سیاست (34-1324) بر مبنایی دینی استوار بود. حرکت آنها، که ماهیتی طلبگیـسیاسی داشت، در عین وابستگی به حوزه، به سمت نوعی استقلال از مرجعیت و بازخوانی آزادانهی نصوص اسلامی پیش رفت. میتوان فداییان را لقبی مناسب برای آنها دانست که پس از قتل کسروی به وجود آمدند و با تأکید هر چه تمامتر میگفتند که ستیزهی آشکار بین حق و باطل وجود دارد.
روند تحولات فرهنگی و سیاسی پس از مشروطه، قدم به قدم به ضرر مذهب و در جهت کاستن از نفوذ آن به پیش میرفت. در این دوره، وقتی متجددین غربگرا و مارکسیستها سخن از عوامل انحطاط و عقبماندگی به میان میآورند، مذهب را به عنوان عامل اصلی این عقبافتادگی میشناختند و دستکم، به ویژه از نگاه متجددان غربگرا، لازم بود تا مذهب راه خود را از متن اجتماع و سیاست دور کند.
فداییان حتی اسم خود را نه سازمان، انجمن و حزب که متأثر از فرهنگ غرب بود، بلکه جمعیت برگزیدند. نوع پوشش، رفتار و گفتار آنها نیز از همسنخان روحانی و غیرروحانیشان متفاوت بود. آرمانی که در پی آن بودند، بر اساس اصالت فرهنگی و اخلاقی بود و در بومیگرایی خود، بیشتر بر شکل اسلامی آن تأکید داشتند. در واقع آنها زاییدهی اوضاع سیاسی و اجتماعی معاصر ایران بودند که دغدغهی اصلیشان افول ارزشهای اسلامی در برابر ارزشهای غربی بود.
در همین فضا که پس از یک دورهی انقباضی ایجاد شده بود، ولع خاصی نیز برای انتشار نشریه و مطالعه پدید آمده بود. در این دوره، نسلی از تحصیلکردگان دورهی قبل، پیگیر انتشار آثار ضددینی مذهبی بودند. از این جمله آثار کسانی چون کسروی مورد توجه بود. در چنین شرایطی، این گروهها در واکنش به برخی فعالیتها، که حول سکولاریسم و در نقد یا مخالفت با مذهب بود، واکنشهای متعددی را برگزیدند. مرحوم آیتالله سید نورالدین شیرازی و حاج سراج انصاری به مقابلهی فکری و ردیهنویسی مشغول شدند. همچنین بیانیههایی نیز به صورت مستند و با ارجاع به کتابهای وی و نقل مطالب توهینآمیزش به اسلام و تشیع نوشته شد و با امضای دهها، بلکه صدها نفر نیز انتشار یافت.[2]
امام خمینی (ره) نیز با پاسخ به شبهههای فرافکنانهی آنها، در دفاع از مذهب برآمد. کتاب «کشف الاسرار» امام مولود همین امر بود. اما نواب صفوی در قالب عملگرایی به اتخاذ موضع پرداخت و تأکید بر تئوری را کنار گذاشت. بدین ترتیب، جمعیت فداییان اسلام یکی از نمودهای تجهیز مذهب در فرآیند مدرنیزاسیون رضاشاهی بود. این جمعیت با توجه به فضای باز سیاسی، فضای فرهنگی حاکم بر کشور و گسترش کمونیسم، با بهرهگیری از نمودهای عملی دین، به واکنش در مقابل جریانهای ضددین پرداخت.
ویژگیهای سیاسی و شخصیتی و کنشهای نواب صفوی
جمعیت فداییان اسلام با صدور اعلامیهی «دین و انتقام» در 10 اسفند 1324، حضور خود را در جامعهی به شدت سیاسیشدهی ایران اعلام داشت. انتخاب واژگان عنوان این اعلامیه، محتوا و زمان انتشار آن نشاندهندهی حضور اجتماعی متفاوت و ابداعی جدید در جامعهی ایران بود که در میان نیروهای مذهبی سابقه نداشت. این اعلامیه به وضوح بیانگر روش و منش سیاسی این گروه بود و در پایین آن، عبارت «از طرف فداییان اسلام. نواب صفوی» به چشم میخورد که بنیانگذار آن، طلبهای 21ساله به نام نواب صفوی را معرفی میکرد.
سید مجتبی میرلوحی، معروف به نواب صفوی، طلبهی علوم دینی و فردی ناآشنا برای محیط سیاسی و حتی مذهبی زمان خود بود. سید مجتبی چندی بعد، با آگاهی تاریخی، نام مستعار نواب صفوی را برمیگزیند؛ چرا که این نام یادآور سلسلهی صفویه و قداست آن حکومت در اذهان ایرانیان بود.[3] آنچه در توصیف وی نقل شده، عمامه ژولیده، قیافه قبراق، پُرتحرکی،[4] ژستهای غیرمعارف و نامأنوس[5] و نترس بودن[6] است. نواب مشهور به داشتن غیریت دینی شدید و روحیهی برخورد با منکر، به خصوص در مسائل حجاب و مشروبخواری بود.[7] نواب تحصیلات حوزوی پراکندهای داشت. وی پس از مدتی کار در شرکت نفت آبادان و درگیری با انگلیسیها به علت تبعیض بین ایرانیان و انگلیسیها، ایران را ترک کرد و راهی نجف شد.
انتشار اخبار کسروی موجی از نگرانی را در ایران و نجف ایجاد کرد. نواب با دست یافتن به کتاب «شیعیگری» احمد کسروی، توهینهای وی به امام صادق (ع) و امام زمان (عج) را تاب نیاورد و چنان که در برخی خاطرات آمده است، به دریافت حکم ارتداد کسروی از افرادی نظیر آیتالله قمی[8] و شیخ عبدالحسین امینی[9] نیز پرداخت.
با این حال، سنت حاکم بر حوزههای عراق محافظهکاری بود که نواب در آن نمیگنجید. پس نجف را به قصد ایران ترک کرد. در آبادان به ایراد سخنرانی در تقابل با کسروی پرداخت. در تهران پس از مناظرهای با کسروی در اردیبهشت 1324، با وی درگیر میشود که موجب دستگیری هر دو طرف میگردد.[10] این اقدام با حمایت مذهبیون به آزادی وی منجر میگردد. افزون بر حمایت مذهبیون، نیاز دولت به نیروهای مذهبی در مقابل نفوذ گستردهی اندیشههای کمونیستی، باعث شد تا دولت نیز به توقیف روزنامهی «پرچم و پیمان» کسروی بپردازد و حتی نخستوزیر وقت به وزارت دادگستری نیز اعلام نماید تا کتب و نشریات کسروی به دلیل ضاله بودن و مخالفت با مبانی شرع انور، جمعآوری و خود وی نیز به دادگاه فراخوانده شود.[11]
آزادی وی از زندان آغازی برای نهادینگی تقابل وی با حرکتهای مذهبستیز بود؛ چرا که با همراهی مهدی شریعتمداری و حاج شیخ قاسم اسلامی، جمعیت مبارزه با بیدینی را تشکیل دادند.[12] این جمیعت اما نمیتوانست اهداف عملگرایانهی نواب را عملی سازد؛ چرا که فقط به انتشار اعلامیه میپرداخت. بنابراین با همراهی برخی از اعضای جوان این جمعیت و جمعیت «هواداران تشیع»، جمعیت فداییان اسلام را تأسیس کرد.[13]
درست ده روز قبل از ترور کسروی، با انتشار اعلامیهی «دین و انتقام» با امضای فداییان اسلام، این گروه هویت یافت. خود نواب معتقد بود فداییان اسلام به مثابهی صفت، نه اسم، پای این اعلامیه آمده است و آن را متفاوت از تشکیلات امروزی و برآمده از هیئتها دانست. همچنین وی زمان تشکیل آن را عالم ذر و مؤسسان آن را فداکاران راه خدا نامید.[14]
نخستین اقدام این جمعیت، ترور کسروی بود. پس از ترور کسروی و دستگیری برخی از ترورکنندگان، نواب به مشهد و سپس به نجف رفت تا به جلب حمایت علما برای آزاد کردن دستگیرشدگان بپردازد. در این بین، تنها تلگراف حاج حسین قمی موجود است که درخواست آزادی متهمین را کرده است. در تهران نیز هیئتهای مذهبی، جمعیت مبارزه با بیدینی و برخی از بازاریان، با انتشار نامه و بیانیه، خواستار آزادی آنها شدند. بالأخره فشارهای داخلی موجب شد تا اعضای فداییان اسلام آزاد شوند.
اقدامات فداییان اسلام
ترور کسروی موجب شهرت فداییان اسلام شد. همین امر موجب گسترش فعالیتهای مطبوعاتی، فرهنگی و سیاسی آنها گردید. نواب در رأس این حرکت قرار داشت و با مسافرتهای متعددش به شهرهای مختلف، به وسیلهی ایراد خطابه، تماس با علما و تحریک مردم، به تبلیغ میپرداخت. وی حتی برای بازپسگیری حوزهی علمیهای در ساری، که در زمان رضاشاه به مدرسهی دخترانه بدل شده بود، به زور وارد مدرسه شد؛ اما راه به جایی نبرد و پس از دستگیری، به دو سال زندان محکوم گردید و در زمان مصدق نیز به همین اتهام، نزدیک بیست ماه را در زندان به سر برد.[15]
از دیگر اقدامات این جمیعت در قبال بازگرداندن جنازهی رضاشاه به ایران در اواخر سال 1325 بود که فداییان اسلام همراه با سایر مذهبیون، بر سر آن غوغای بسیار به پا کردند.[16] این جمیعت سید مرتضی برقعی را، که قصد سخنرانی در مراسم رضاشاه را داشت، تهدید به مرگ کردند.[17] علاوه بر این، مبارزه با قوانین اجباری کشف حجاب نیز از دیگر اقدامات این جمعیت بود. از جمله در سال 1326، این جمعیت مانع از ورود زنان بیحجاب به مسجد سلطانی تهران شدند.[18]
بنابراین مطالعهی اقدامات این جمعیت در سالهای 1325 تا 1327 نشان میدهد این جمعیت در این دوره، بیشتر ماهیتی مذهبی داشت و بنیانگذاران آن سعی در گسترش پایگاه اجتماعی و استفاده از فضای ترور کسروی به منظور شناختن خود به جامعه داشتند. عراقی ایدهی نواب را در این دوران، گسترش پایگاه جمعیت در روستا و میان عشایر و حرکت از روستا به شهر میدانست تا چریک روستایی بسازد و سپس عملیات خود را برای گرفتن دولت آغاز نماید.[19]
آرمانی که جمعیت فداییان اسلام در پی آن میگشت، بر اساس اصالت فرهنگی و اخلاقی بود و در بومیگرایی خود، بیشتر بر شکل اسلامی آن تأکید داشتند. در واقع آنها زاییدهی اوضاع سیاسی و اجتماعی معاصر ایران بودند که دغدغهی اصلیشان افول ارزشهای اسلامی در برابر ارزشهای غربی بود.
اما از سال 1328 این جمعیت ماهیتی سیاسی نیز یافت. آغاز این امر با موضعگیری نواب در مقابل تأسیس دولت اسرائیل بود. مسئلهی فلسطین، شاید نقطهی آغازی برای سیاسی شدن این جمعیت بود. پس از اعلان تأسیس دولت اسرائیل، نواب در مدرسهی فیضیهی قم سخنرانی کرد. پیش از آن هم قطعنامهای در حمایت از مردم فلسطین صادر و محلهایی را برای ثبتنام داوطلبان اعزامی به سرزمینهای اشغالی دایر کرد.[20]
در داخل نیز با ترور هژیر، کار سیاسی خود را آغاز کرد. پس از برگزاری انتخابات شانزدهمین دورهی مجلس و وقوع تقلب گسترده در آن، نارضایتی بر فضای کشور حاکم شد. از سویی نیز به دلیل ترور شاه در بهمن 1327، استبداد میهمان دوبارهی فضای سیاسی کشور شده بود. هژیر به دلیل اتهام وابستگی به انگلیس و همچنین عضویت در فرقهی بهاییت، به مثابهی گزینهی ترور از سوی فداییان برگزیده شد تا فضا را به نفع مردم تغییر دهد. بنابراین در روز 13 آبان 1328، در حالی که هژیر در حال خلعت دادن به رؤسای هیئتهای عزاداری بود، از سوی حسین امامی مضروب و کشته شد. امامی دستگیر و اعدام شد. اما انتخابات تهران نیز باطل اعلام گردید و انتخابات مجدد با پیروزی جبههی ملی، سرانجام گرفت.
این رویداد از جریانهای مؤثر بر به حاشیه رفتن حزب توده بود. در واقع روی کار آمدن هژیر در سال 1327 و پدید آمدن مخالفتها با وی به رهبری کاشانی و نواب، موجب انفعال حزب توده گردید. بر مبنای گزارشهای شهربانی، مشخص میگردد که تا پیش از خرداد 1327، تمام اخبار حول فعالیت حزب توده میگردد، اما پس از آن، این نیروهای مذهبی هستند که فعال میشوند.
بار دیگر در جریان ملی شدن صنعت نفت، رزمآرا از سوی فداییان به عنوان مانع ملی شدن صنعت نفت محکوم به ترور شد. آنها در این باره به مشورت با سران جبههی ملی نیز پرداختند. آنان از جبههی ملی پرسیدند که آیا از میان برداشتن رزمآرا موجب اجرای احکام اسلام خواهد شد یا خیر. تأیید این مسئله از سوی جبههی ملی، به منزلهی موافقت ضمنی آنان با ترور رزمآرا تلقی شد. در نهایت در روز 16 بهمن 1329، رزمآرا به دست خلیل طهماسبی ترور شد.[21]
سرانجام مصدق به نخستوزیری رسید، اما فداییان اسلام به دلیل جنس خواستههایش، خیلی زود به انزوای سیاسی در داخل تن در داد. این جمعیت که زمانی در کنار آیتالله کاشانی، مصدق و جبههی ملی قرار داشت، پس از روی کار آمدن دولت موقت، به دشمن جدی مصدق بدل شد. فداییان همزمان با مصدق روابط صمیمانهی خود را با آیتالله کاشانی نیز به هم زدند و بر ضد وی موضعگیری کردند.[22]
این امر به تفاوت عمدهی فداییان اسلام با دولت ملی و حتی آیتالله کاشانی بازمیگشت؛ چرا که فداییان در پی اجرای احکام اسلامی بودند، اما مصدق خود را مرد مدعی حکومت اسلامی نمیدانست. عباس شیبانی در این باره معتقد است توقع نواب از مصدق زیاد بود، در حالی که مصدق در چنین فضایی قرار نداشت. در چنین شرایطی، فداییان همراهی خود را با جبههی ملی اشتباه ارزیابی کرد و همین امر موضع منفی وی نسبت به مصدق و کاشانی را شکل داد.
در همین انزوای سیاسی و پس از ترور ناموفق حسین علاء، اعضای جمعیت فداییان اسلام، از جمله نواب، سید محمد واحدی، مظفر ذوالقدر و شمار دیگری از آنان، دستگیر و بدون هر مقدمهای، در صبح روز 27 دی 1334 اعدام شدند. اعدام آنان، پایان فعالیت رسمی این جمعیت بود. هرچند در سالهای بعد نیز فعالیتهای هواداران آن کماکان ادامه داشت، اما این برنامهها محدود بودند و بیشتر ماهیتی مذهبی داشتند و مانند سابق حضور قدرتمندی نبودند.
فرجام سخن
فداییان اسلام برآیند شرایط زمانی و مکانی خویش بودند. فرآیند مدرنیزاسیون در ایران موجب تجهیز سنت و مذهب گردید. فداییان اسلام را باید نمود این فرآیند دانست. این جمعیت بر مبنایی مذهبی عمل میکرد و خاصیتی عملگرایانه داشت. فضای اشغال ایران و واشدگی حکومت پهلوی، به همراه نفوذ کمونیستها، موجب شده بود تا دولت نیز از گروههای مذهبی حمایت کند یا در کمترین حالت، اقداماتشان را نادیده انگارد.
در این وضعیت، فداییان اسلام جان گرفت. مذهب مرز تمایز درست و نادرست و خیر و شر را برای این جمعیت تعریف میکرد و بنابراین این جمعیت نمیتوانست حد وسطی برای مواضع خویش اختیار نماید. این اصل فکری، مواضع آنان را در برابر رویدادهای سیاسی و شخصیتها شکل میداد. انتظار آنان از اجرا و تحقق اصول و احکام دینی در شرایط ناهمساز حکومت مصدق، موجب انزوای این جمعیت در فضای سیاسی کشور گردید؛ اما عملگرایی و تزریق اندیشهی انقلابیشان، موجب تحکیم جبههی اسلام انقلابی در میان مذهبیون شد.(*)
پینوشتها :
[1] رسول جعفریان، جریانها و سازمانهای مذهبی و سیاسی ایران، تهران: خانهی کتاب، 1387، ص 27.
[2]سید هادی خسروشاهی، فداییان اسلام، تاریخ عملکرد اندیشه، تهران: اطلاعات، 1379، ص 149 تا 155.
[3]فداییان اسلام به روایت اسناد، 1382، سند شمارهی 396، آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 678.
[4] محمد عبدخدایی، خاطرات، به کوشش سید مهدی حسینی، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1379، ص 130.
[5] محمدجواد حجتی کرمانی، آموزگار من نواب، تهران: اطلاعات، 1385، ص 23.
[6]مهدی عراقی، ناگفتهها:خاطرات عراقی، به کوشش محمود مقدسی و دیگران، تهران: رساء، 1370، ص 127 و 128.
[7]علیاصغر مروارید، خاطرات مشترک، یاد، 1366، ش 6، ص 49.
[8]مهدی عراقی، پیشین، ص 21.
[9] سید حسین خوشنیت، سید مجتبی نواب صفوی: اندیشهها، مبارزات و شهادت او، تهران: منشور برادری،1360، ص 14.
[10]آرشیو اسناد ملی ایران، اسناد فداییان، کد 1-116004-923.
[11]همان.
[12]فداییان اسلام به روایت اسناد، 1382، سند شمارهی 362، ص 613.
[13] محمد واحدی، خاطرات شهید محمد واحدی، تدوین مهناز میزبانی، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381، ص43 و 44.
[14]فداییان اسلام به روایت اسناد، 1382، سند شمارهی 1-395، ص 586 و 587.
[15]خسروشاهی، پیشین، ص 64 تا 68.
[16] صادق خلخالی، ایام انزوا، تهران: سایه، 1380، ص 80.
[17]مصاحبهی دوانی پیرامون آوردن جنازهی رضاشاه به قم و مجلس ختم وی، یالثارات، ش 211، ص 8.
[18] رسول جعفریان، مناظرهی دهقان پیر و دانشجوی جوان، رسائل حجابیه، ج 2، قم: دلیل ما، 1380، ص 1047.
[19]خاطرات عراقی، پیشین، ص 28.
[20]خاطرات و مبارزات، فضلالله محلاتی، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1376، ص 25.
[21]مصاحبه با دکتر عباس شیبانی، روزنامهی جامجم، 21 بهمن 1381، ص 9.
[22]نامه نواب به آیت الله مرعشی، خسروشاهی، پیشین، ص172
*حسین نادریان؛ پژوهشگر تاریخ معاصر/ انتهای متن/
منبع: سایت برهان
تعداد بازدید: 824