13 اسفند 1392
انگلستان در «توجیه» اشغال ایران و برکنار کردن رضا شاه مدعی بود وی حامی آلمان و یک دیکتاتور است. این ادعا که رضاشاه حامی آلمان است، بیاساس بود. انگلیس او را به قدرت رساند، و با حمایت و مساعدت انگلیسیها بود که وی به فرمانروایی خود ادامه داد و حداقل 150 میلیون دلار از پولهای خود را در بانک لندن پسانداز کرد. به یقین میتوان گفت رضاشاه حامی آلمان نبود. علاوه بر این رضاشاه پس از کنارهگیری، تحت حمایت انگلستان به سرعت از ایران خارج شد و از خشم و غضب مردم کشورش در امان ماند. پسر ارشد او، محمدرضا، بر تخت پادشاهی تکیه زد. رضاشاه تا فرا رسیدن مرگش در جولای 1944 به همراه خانواده خود در جنوب آفریقا، یک زندگی اشرافی و بیدغدغهای را سپری کرد. وی همچنین به حساب بانکی خود در لندن و نیویورک دسترسی کامل داشت. چنین رفتاری، شایسته شاهی نیست که «حامی آلمان» بوده است. همچنین، همان طور که این پژوهش روشن خواهد ساخت، این ادعا که رضا شاه به دلیل دیکتاتور بودن از قدرت برکنار شد نیز پوچ است. انگلیسیها [که خود] به رضا کمک کردند ارتشی سرکوبگر تأسیس کند، اکنون از مستبد بودن او شکایت داشتند! چرا ایران مورد تهاجم قرار گرفت؟ همان طور که حوادث سال 1925 نشان داده است، انگلستان میتوانست با توسل به شیوههای دیگری تغییراتی را در نظام شاهنشاهی به وجود آورد. همانگونه که در پژوهشی دیگر که بر اساس اسناد وزارت امور خارجه ایالات متحده انجام دادهام آمده است، با فرا رسیدن سالهای پایانی دهه 1930 زوال استبداد رضا شاه آشکار شد و بروز انقلاب و سرنگونی رژیم پهلوی امری محتمل بود. در حمله نیروهای انگلیسی و روسی به ایران پوسیدگی این رژیم به وضوح دیده میشود. با آغاز حمله، بنیاد ارتش و پلیس ایران فرو ریخت و ارکان حکومتی از هم پاشید. هدف از این حمله که به رهبری انگلستان صورت گرفت، نجات رژیم پهلوی و ابقای تسلط بر ایران بود. انگلستان در این کار به موفقیتی شگفت دست یافت.
سرگذشت رضا شاه به خوبی روشن کننده حوادث 62 سال بعد است؛ زمانی که دیکتاتور عراقی، صدام حسین، در حملهای که به رهبری آمریکا صورت گرفت، از حکومت ساقط شد. در هر دو نمونه، ارتشی که مردم کشور را مرعوب خود ساخته بود، در برابر مهاجمین هیچ مقاومتی نکرد. همان طور که در سال 1941 اثری از ارتش رضا شاه دیده نشد، [با آغاز حمله آمریکا] گارد ریاست جمهوری صدام نیز مضمحل شد. در هر یک از این موارد، سقوط دیکتاتور با هلهله و شادمانی همراه بود. شباهتهای این دو دیکتاتور، چیزی بیش از سرنگونی آنها است. هر دوی آنها با کمک و حمایت خارجی به قدرت رسیده و به حکمرانی خود ادامه دادند؛ هر دو دیکتاتور با مردم خود وحشیانه رفتار میکردند؛ هر دوی آنها با چپاول منابع نفتی کشور خود زندگی مرفهی فراهم آورده و اموال فراوانی در بانکهای خارجی انباشته بودند؛ و زمانی که ادامه حکومت آنها نامطلوب ارزیابی شد، از جایگاه حکمرانی به زیر کشیده شدند. اندکی پیش از آغاز حمله به ایران، سخنان بسیاری در مورد چپاول اموال [مملکت] به گوش می رسید، اما بلافاصله پس از سرنگونی دیکتاتور، این موضوع به دست فراموشی سپرده شد و کسی در مورد آن حرفی به میان نیاورد. در هر دو مورد، کذب بودن دلایلی که برای تهاجم و «تغییر رژیم» اقامه میشود، آشکار است. اظهار نگرانی در مورد سلاحهای کشتار جمعی عراق واقعیت نداشت، چرا که این نسل از سلاحها با موافقت دولت ریگان در اختیار عراق قرار گرفت. در خلال جنگ ایران و عراق، طی سالهای 88-1980، زمانی که همین سلاح علیه نیروهای ایرانی و کردهای عراقی به کار گرفته شد، هیچ اعتراضی شنیده نشد و کسی عراق را محکوم نکرد. علاوه بر این، بسیار بعید بود که صدام از این سلاحها علیه نیروهای آمریکایی و متحدانش استفاده کند، زیرا در جنگ خلیج فارس در سال 1991 نیز این سلاحها را علیه نیروهای تحت رهبری آمریکا به کار نبرد. دلایلی که بعدها در حمله به عراق اعلام شد، پایه محکمتری نداشت. ابراز نگرانی در مورد استبداد و بیرحمی صدام نسبت به مردم عراق نیز، بی اساس بود. در دهه 1970 صدام را به قدرت رساندند و به مدت سه دهه، به ویژه در دهه 1980، از او حمایت کرده و به یاریش شتافتند. بنابراین اظهار «دلسوزی»های بعدی برای مردم عراق به خاطر بدبختیهایشان باورکردنی نبود. در ماه مارس سال 1991، ایالات متحده پس از آنکه شیعیان و کردهای عراق را به قیام علیه صدام تشویق کرد، با خیال راحت چشمهای خود را بر قتل عام شیعیان و کردها به دست صدام بست. یک فرد بدبین ممکن است ادعا کند که همه این کارها برای آن بود که صدام بتواند دشمنانش را درهم بشکند و برای دوازده سال دیگر بر مسند قدرت تکیه کند. از آنجا که در سال 2003 صدام جز برای مردم کشور خود، برای هیچ کشور دیگری تهدید قلمداد نمیشد و از آنجا که وی هیچگونه دخالتی در حادثه تروریستی 11 سپتامبر 2001 نداشت، چرا ایالات متحده تصمیم گرفت به عراق یورش ببرد و او را از مسند قدرت به زیر کشد؟ سرنگونی رضا شاه در سال 1941 بینش خوبی در این باره به ما میدهد. در سال 2000 کاملاً آشکار بود که صدام حسین و سنیها بیش از این توانایی اداره قدرت را ندارند؛ و انقلابی اسلامی، نظیر انقلاب ایران در راه است. رژیم صدام نیز همچون رژیم شاه پوسیده بود. این پوسیدگی به حدی بود که بلافاصله پس از حمله نیروهای تحت رهبری آمریکا رژیم صدام از هم پاشید. حمله آمریکا به عراق در سال 2003، همچون حمله انگلستان به ایران در سال 1941، با هدف جلوگیری از وقوع یک انقلاب؛ و حفظ کنترل آن کشور از طریق به قدرت رساندن شیعیان و کردها در عراق انجام گرفت. آمریکا به تقلید از تجربه موفق انگلستان در اشغال ایران در سال 1320؛ و با اطمینان به پیروزی ماجراجویی نابخردانهای را در عراق آغاز کرد. اما ماجرای عراق بسیار سختتر بود؛ زیرا در آنجا کل نظام باید تغییر میکرد. در ایران سال 1320، فقط آنکه در رأس قدرت بود کنار زده شد؛ و در روزهای 25 تا 30 اوت با اینکه عملاً هیچ دولتی بر سر کار نبود، هیچ غارت و هرج و مرجی در تهران رخ نداد. اما بغداد، برخلاف تهران، به هنگام اشغال به دست نیروهای آمریکایی، همچون زمان ورود نیروهای انگلستان در 11 مارس 1917، دستخوش غارت و هرج و مرج گستردهای شد .
منبع:دکتر محمد قلی مجد ، از قاجار به پهلوی ،موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، بخش مقدمه
منبع بازنشر: سایت دوران
تعداد بازدید: 756