13 اسفند 1392
در تاریخ دهم فوریه 1937، علیاکبر داور، وزیر مالیه، دار فانی را وداع گفت. او سالیان دراز در مقام وزارت مالیه و وزارت عدلیه خدمت کرده و از باکفایتترین مدیران ایران تلقی میشد. اگرچه در اعلان رسمی، علت مرگ او را سکته مغزی عنوان کرده بودند، داور خودکشی کرده بود تا به سرنوشت دوستانش تیمورتاش و سردار اسعد گرفتار نشود. از همان سال 1934 روشن بود که سرنوشت هولناکی در انتظار داور است. هورنیبروک، وزیرمختار آمریکا، در گزارش مرگ سردار اسعد نابودی داور را نیز پیشبینی کرده بود. او در گزارشش نوشته بود که در شرفیابی نوروز:
شاه در حضور وزرای دیگر از عملکرد داور، وزیر مالیه، شدیداً ابراز ناخشنودی کرد؛ بدین ترتیب که از او تعداد مدیران اجرایی وزارت مالیه را پرسید. وقتی گفتند که در وزارت مالیه یک معاون و دو مدیر کل زیر دست وزیر کار میکنند، شاه ابراز داشت با اینکه تعداد آنها به نسبت مدیران اجرایی وزارتخانههای دیگر بیشتر است نمیفهمد چرا با چنین وضعی وزیر مالیه کارش را خوب انجام نمیدهد. چنین اظهار نظری را فقط میتوان نشانه بوالهوسی شاه، و با توجه به کفایت داور که شایستهترین عضو کابینه دولت تلقی میشود، دلچرکینی روزافزون او از دستیاران توانمندش دانست. شاید همین شایستگی داور، همچون دوستش تیمورتاش، بود که نهایتاً قاتل جانش شد.
در سال 1934، برای هورنیبروک تردیدی باقی نمانده بود که داور نیز به سرنوشت تیمورتاش گرفتار خواهد شد و اینکه «به دلیل کفایت و قابلیتش هدف قرار گرفته بود.» گزارش هورنیبروک اینگونه ادامه مییابد:
از منابع موثق خبر رسیده است که تازهترین تحول در روابط داور و شاه چند روز پیش از عزیمت شاه به ترکیه رخ داد. میگویند شاه به دلیل کاهش عواید گمرکی داور را ملامت کرده و از او خواسته است که دلیل این کاهش را توضیح بدهد. وزیر مالیه هم در پاسخ شاه توضیح میدهد که کاهش عواید گمرکی به سبب بحران اقتصاد جهانی است که ایران را نیز به اندازه کشورهای دیگر گرفتار ساخته است. شاه که بر اثر تملق و چاپلوسی اطرافیانش که ایران به سبب نبوغ ملوکانه همایونی از تأثیرات بحران جهانی جسته است، گوشش به این حرفها بدهکار نبود، فریاد میکشد که در ایران بحران اقتصادی نداریم. چنانکه به من گفتهاند، پایین انداختن دشمن از پنجره طبقه دومِ یک ساختمان برای فرونشاندن خشم یک ایرانی کافی نیست، بلکه باید او را به بلندترین نقطه ممکن ببرند و از آنجا به زیر پرتش کنند. هورنیبروک در گزارش خود احتمالات پیش روی داور را بررسی میکند. دو احتمال اول، یعنی باقی ماندن در مقام وزارت مالیه و یا انتصاب به سفارت کبری در مسکو، غیر واقعی به نظر میرسید:
سومین احتمالی که میتواند سرنوشت داور را تعیین کند، حبس در زندان قصر قاجار به همان شیوه آشنای حبس مقامات پیشین نظیر تیمورتاش، وزیر دربار، و سردار اسعد، وزیر جنگ است. چنین احتمالی کاملاً در راستای سیاستی است که شاه تاکنون برای حذف همه مقامات باکفایت و توانمندی به اجرا گذاشته است که از نظر اعلیحضرت ممکن است حمایت مردم را به خود جلب کنند و جانشینی پسرش را به خطر بیندازند.
پاراگراف پایانی گزارش پیشگویانه از آب درآمد:
علاوه بر این، با توجه به ارتباط و دوستی صمیمی داور با تیمورتاش و فیروز، و چنانکه وزارت امور خارجه استحضار دارد این امر که این سه نفر زمانی مثلث زندگی سیاسی ایران را تشکیل میدادند، نگرش شاه را نسبت به آخرین ضلع مثلث، یعنی داور که هنوز نفس میکشد و نفوذی دارد، خیلی راحتتر میشود درک کرد. ذکاوت فوقالعاده داور و فروتنیاش در برابر شاه که حتی همزمان با تصدی پُست وزارت عدلیه در مجازات دوستان قدیمیاش شاهد آن بودیم، عواملی است که تا بحال او را در مقامش حفظ کرده است؛ ولی باید منتظر ماند ودید که این وضع تا چه وقت ادامه مییابد.
دوام آوردن داور برای دو سال و نیم دیگر را باید به قابلیتهایش نسبت داد. علاوه بر این، بعد از داور نوبت فیروز بود.
«گوردن پی. مریام» کاردار موقت آمریکا، خودکشی داور در روز 10 فوریه 1937 را در گزارشش شرح داده است. معلوم است که داور چند هفته پیش از مرگش در فکر خودکشی بوده است:
چند هفته قبل، داور مقداری مرفین را که وزارتخانهاش از قاچاقچیان ضبط کرده بود پیش خود نگاه داشته بود. چند روز پیش از مرگش هم قدری از تریاکی را که وزارتخانه برای فروش تهیه کرده بود برداشت و از مقامات مسئول درباره خلوص آن پرسید تا خیالش راحت شود. او هر دو پاکت را به اتاق کارش در خانه برد؛ ولی زنش متوجه پاکتها شد و از او پرسید که در پاکتها چیست و اینکه آیا برای بچهها خطری ندارد، و داور پاسخ داد «هیچ چیز» و آنها را درون کشوی میزش انداخت. روزهای قبل از دهم فوریه، همکاران و دوستانش هیچ چیز مشکوکی در رفتار داور ندیدند؛ در واقع همه میگویند که تصمیمات داور در طول این مدت از همیشه منطقیتر و روشنتر بوده است. او شب نهم فوریه به منزل آمد و گفت که رختخوابش را در اتاق کارش بیندازند چون میخواهد تا دیر وقت کار کند، و گفت که فردا صبح ساعت هفت بیدارش کنند. دفترش در خانه پر از پروندههای مختلف بود؛ چون داور عملاً هیچوقت دست از کار نمیکشید. تا ساعت 2 یا 3 صبح صدایش میآمد که در دفترش این طرف و آن طرف میرود، و بعد از آن که احتمالاً تریاک و مُرفین را مصرف کرده بود رفت تا بخوابد؛ البته نه در دفترش، بلکه در هال مجاور که گفته بود یک رختخواب هم آنجا برایش بیندازند؛ زیرا میدانست که به محض اینکه جسد بیجانش را پیدا کنند فوراً عده زیادی به خانهاش میریزند و در چنین شرایطی هال جای بهتر و آبرومندتری است.
در ساعتِ مقرر خدمتکار برای بیدار کردن اربابش پشت در اتاق رفت؛ بعد از اینکه چند بار محکم به در اتاق کوبید و جوابی نشنید خانم داور را خبر کرد. او هم سراسیمه از تختخواب بیرون پرید و وارد اتاق کار شوهرش شد، و وقتی نتوانست او را از خواب بیدار کند، با همان لباس خواب به در خانه دکتر سمیعی، برادر وزیر خارجه که همسایهشان بود رفت، و خیلی زود عده زیادی دکتر و اشخاص دیگر در خانهشان جمع شدند. یکی از مدیر کلهای وزارت مالیه به نام آقای اللهیار صالح که قبلاً مترجم سفارت بود و در همان محله زندگی میکند با شنیدن این خبر فوراً برادرش دکتر جهانشاه صالح را که فارغالتحصیل دانشگاه سیراکوس است، برداشت و به خانه داور رفت. آنها به محض ورود به اتاق مشاهده کردند که داور با صورتی کبود در احاطه دکترها و دوستانش است و فهمیدند که دکترها وضعیت او را ناشی از نوعی مسمومیت تشخیص دادهاند، ولی کسی نمیدانست چه نوع مسمومیتی است و باید چه کار کرد. ظاهراً دکتر صالح با دیدن او فوراً مسمومیت را ناشی از مصرف تریاک تشخیص داده بود؛ ولی بقیه سرهایشان را به علامت نفی تکان داده بودند، زیرا ایرانیها این نوع خودکشی را چندان آبرومند نمیدانند (شاید هم داور از این راه میخواسته که خانوادهاش شاهد صحنه هولناک تیرخوردگی نباشند.) دهانش را باز کردند و بوی تریاک که از آن بیرون میآمد کاملاً قابل تشخیص بود. ترتیبات مقتضی اتخاذ شد، ولی دیگر خیلی دیر شده بود. داور که بیهوش در آغوش آقای اللهیار صالح آرمیده بود، و او طبق دستور برادرش داشت شقیقههای داور را میمالید تا جریان خون به مغزش قطع نشود، ناگهان چشمانش را باز کرد، رعشهای بر اندامش افتاد و در حدود ساعت 9 صبح از دنیا رفت. به دستور شاه، علت مرگ [برغم اینکه در ابتدا سکته مغزی گزارش شده بود] سکته قلبی اعلام شد. علاوه بر این، هیچ دیپلمات یا شخصیت دیپلماتیک، از هر درجه و رتبه، در تهران نیست که حقیقت را نداند؛ تا جایی که به هنگام صحبت درباره این مسئله حتی نمیگویند طبق شایعات اینطور بوده زیرا این حرف را توهین به شعور و آگاهیشان میدانند، و صحبتها فوراً به این سو میرود که چرا داور خودکشی کرده است.
البته هیچکس بجز شاه دلایل اصلی خودکشی او را نمیداند و امیدی هم به باز شدن دهان شاه نیست. فرضیات و شایعاتی که در بین مردم شایع شده به قرار زیر است:
1- چندی پیش یک درگیری لفظی بین شاه و داور پیش میآید که در حین آن شاه یقه داور را میگیرد و سخت تکانش میدهد. اعلیحضرت شاکی بود که طبق عرایض و اخبار واصله از تجار، برنامه اقتصادی داور تمام کسب و کار آنها را از دستشان درآورده و در دست دولت قرار داده است؛ به تجار غرامتی پرداخت نشده و آنها نیز قادر به امرار معاش نیستند. داور فهمید که برنامه اقتصادیاش متزلزل شده است و پیش از آنکه برنامهاش شکست بخورد و موجب بیآبرویی و حتی مرگش شود، خودش به زندگیاش خاتمه داد. اقدام اخیر داور در لغو انحصار تجارتِ برخی کالاهای نه چندان مهم این فرضیه را قوت بخشیده است.
2- طبق یک فرضیه دیگر که باز هم صحنه درگیری بالا در آن نقش دارد، علت عصبانیت شاه کمبود گندم در خراسان بوده است. ولی در واقع این داور بود که توانست با اقدامات فوقالعاده و مؤثری که انجام داد مردم خراسان را از بروز قحطی نجات بدهد. داور بهترین مقامات زیردستش را به اقصی نقاط مملکت فرستاد تا با گشودن راههای کشور صدها کامیون حامل گندم را که مدتها در برف گیر کرده بودند به راه اندازد و حمل گندم به خراسان را ممکن کند. او همچنین کامیونهای شرکت نفت انگلیس و ایران را کرایه کرده و گاراژداران عاجز را مجبور ساخته بود که گندم را با قیمتی کمتر از قیمت کرایه بازار حمل کنند. حالا اگرچه بحران را از سر گذرانده بودند، خیلی طبیعی بود که شاه بپرسد: «این چه سیاستی است که میگوید گندم را از خراسان به روسیه صادر کنید (که اتفاقاً آنقدر در بندر شاه میماند تا بپوسد) و آنوقت در خراسان قحطی گندم میآید؟»
3- میگویند داور برای دادن امتیاز نفت و احداث خط لوله به شرکتهای بزرگ آمریکایی از آنها 50 هزار تومان رشوه گرفته بود.
4- میگویند شاه از داور میترسید، البته نه به خاطر خودش بلکه به خاطر ولیعهد. ارتش نشان داده بود که برای قدرت و اختیارات آیندهاش به وزیر مالیه چشم دارد. اگر این مرد که زندگی اقتصادی کشور را در کف دستش داشت به هنگام مرگ شاه میتوانست ارتش را با خود همراه کند، آنوقت جانشینی ولیعهد واقعاً به خطر میافتاد. بنابراین، طبق این استدلال، شاه تصمیم گرفت که داور را از قدرت خلع کند؛ داور هم که سرنوشت خود را محتوم میدید ترجیح داد در اوج قدرت به زندگیاش خاتمه بدهد تا اینکه منتظر بیآبرویی و مرگ تقریباً مسلم بنشیند. دستگیری و حبس [ابوالقاسم] فروهر، وزیرمختار ایران در پاریس و دوست صمیمی داور، که اخیراً از پاریس احضار شده بود به این فرضیه قوت میبخشد. فروهر دقیقاً صبح همان روزی دستگیر شد که داور وفات یافته بود، و هر چند داور نمیتوانست از این دستگیری خبر داشته باشد ولی احتمالاً اوضاع را بو کشیده و یا کسی محرمانه به او خبر داده بود.
هر چه میگذرد روشنتر میشود که فرضیه چهارم درباره انگیزههای خودکشی داور از همه به حقیقت نزدیکتر است. گمان میرود که شاه واقعاً با وزیر مالیهاش درگیر شده باشد ، ولی موضوع صحبتهایشان به هنگام درگیری چندان مهم نیست. این درگیری برای داور کافی بود تا بفهمد که شاه خدمتش خواهد رسید. ولی داور خودش درباره این مسئله چه گفت؟ داور شب قبل از فوتش سه نامه نوشت: یکی به شاه، یکی به همسرش، و یکی هم به مادرش. دو نامه آخر در واقع نامههای شخصی بودند، ولی نامهای که خطاب به اعلیحضرت نوشته بود برای هیأت وزرا قرائت شد. در این نامه، داور صرفاً گفته بود که به علت خستگی این کار را کرده است.
شاید کلیه ماجراهای فوق را بتوان با این اظهار نظر بدبینانه برخی از دیپلماتها خلاصه کرد: «خُب، به هر حال، او بیشتر از دیگران دوام آورد.» لازم به ذکر است که بعد از آن که مقدمات بزرگداشت او به نحو احسن چیده شد، وقتی شاه به عمق احساسات عمومی پی برد، ناگهان همه مراسم لغو گردید. از یک منبع موثق و به طور کاملاً محرمانه شنیدهام که روزنامهها مطالب مبسوطی درباره داور تهیه کرده بودند که قصد داشتند کل صفحه اولشان را به آن اختصاص بدهند، ولی به دستور پلیس شاهنشاهی این کار صورت نگرفت. مطالبی که از روز وفات داور در روزنامهها منتشر شده سرسری و کوتاه بوده است. حتی لقب «حضرت اشرف» را هم از جلوی نام او برداشتهاند، و فقط با عبارت «مرحوم داور» به او اشاره میکنند. مرگ وزیر مالیه و نحوه آن همه مقامات عالیرتبه دولت را مشوش ساخته است. حتی یک نفر هم پیدا نمیشود که ادعای داشتن قابلیت و جسارت داور را داشته باشد. آنها شاهد بودند که یک انسان فوقالعاده و فداکار، قابلیتها و توان خود را بیدریغ در خدمت منویات شاه قرار داد. او اصلاً شبیه تیمورتاش نبود که از کشیدن قدرتش به رخ ایرانی و خارجی جماعت فخر بفروشد. داور ساکت و آرام، بیوقفه، با انرژی، و بدون فراغت کارش را میکرد. از هر نوع محفلی دوری میجست، علیالخصوص محفل خارجیان؛ وانگهی، اصلاً وقت این کارها را نداشت. ولی پاداش داور چه بود؟ در وضعیتی قرار گرفت که نابودیاش را به صلاح و مصلحت خودش دید. شاه با دادن چنین پاداشی نمیتواند انتظار داشته باشد که زیردستانش بهترین قابلیتهایشان را به معرض نمایش بگذارند. شکی نیست که شیوه مرگ داور قدری از عزت و احترام او کاست. البته مردم نمیتوانند قبول کنند که خودکشی داور به این دلیل بوده که واقعاً کم آورده بود، مگر اینکه دیگر توانی برای مبارزه برایش باقی نمانده بود. احساس مردم این است که او باید مقاومت میکرد. فرض بگیریم که او هم مثل تیمورتاش و دیگران به زندان میافتاد. بعید نبود که یک جنبش مردمی برمیخاست و شاه را از تخت پایین میکشید. در همین ارتباط، میگویند که اگر ایرانیها میتوانستند دست به یک اقدام مشترک بزنند و به قدر کافی به یکدیگر اعتماد داشتند تا ایران را از این زندان مخوف آزاد کنند، خیلی وقت پیش این کار را کرده بودند.
شاید تاریخ قضاوت بیرحمانهای درباره داور داشته باشد. او که خود آلت فعل اصلی بیرحمیها وفساد رضا شاه بود در نهایت سادهترین راه را برای خلاص کردن خود انتخاب کرد.
منبع:دکتر محمدقلی مجد ، رضاشاه و بریتانیا ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، بهار 1389 ، ص 193 تا 201
منبع بازنشر: سایت دوران
تعداد بازدید: 779