13 اسفند 1392
جرج ناتانیل کرزن در ژانویه 1859 به دنیا آمد. او پس از آن که دوره تحصیلات دبیرستان را با درجه ممتاز به پایان رسانید، به رسم خانوادههای اشرافی به کالج «ایتن» رفت و تحصیلات خود را در آنجا ادامه داد. وی از همان دوران جوانی دچار غرور و خودبرتربینی بود و سودای ریاست داشت. درعین حال، همواره در کالج شاگرد اول بود و در طول دوران تحصیل، بیش از دیگر همسالانش موفق به کسب جوایز گوناگون شد. او در هجده سالگی سرپرستی چند گروه از دانشجویان را برعهده گرفت و در این کار از خود نبوغ قابل توجهی نشان داد. در سال 1878 به دانشگاه آکسفورد رفت و در همین دوران به هنگام اسبسواری، از اسب فرو افتاد و ستون فقراتش آسیب دید به نوعی که تا پایان عمر از اثرات آن در رنج بود. کرزن به دلیل تبحری که در نوشتن کسب کرده بود، عالیترین جایزه ادبی دانشگاه آکسفورد را به دلیل نگارش مقالهای در باب بیتالمقدس از آن خود ساخت. وی همچنین در سال 1884 جایزه دیگری را در مسابقه مقالات تاریخی در دانشگاه آکسفورد برد و این مسئله موجبات معروفیت او را فراهم آورد. کرزن در سال 1886 به عضویت مجلس مبعوثان انتخاب شد و پس از آن به مسافرت در اقصی نقاط جهان پرداخت. در همین زمان وی به آسیای مرکزی نیز سفر کرد و کتاب «روس در آسیای مرکزی» را به رشته تحریر درآورد. سپس در سال 1889 با عنوان خبرنگار روزنامه تایمز به ایران آمد و به مسافرتی 6 ماهه در این کشور پرداخت. او حاصل مشاهدات خود را در این سفر در کتاب «ایران و قضیه ایران» نگاشت که نخستین بار در سال 1892 انتشار یافت. کرزن در حالی که مشغول نگارش کتاب مزبور بود از سوی لرد سالزبوری - وزیر امور خارجه وقت- انگلیس در سال 1891 به معاونت دیوان هند منصوب شد و پس از مدتی معاونت او و مقام مهردار سلطنتی را احراز کرد، در حالی که پیش از او هیچکس در آن سن موفق به کسب چنین موقعیتی نشده بود. کتاب بعدی کرزن، «مرزهای هندوستان» است که همین ایام توسط وی نگاشته شد. در سال 1898 کرزن 39 ساله با کسب عنوان لرد از ملکه ویکتوریا به عنوان نایبالسلطنه هندوستان منصوب گردید. او چندی بعد به عنوان نایبالسلطنه هند سوار بر یک ناو جنگی بریتانیا وارد خلیجفارس شد و بازدیدی از این منطقه به عمل آورد. کرزن در 24 اکتبر 1919 پس از کنارهگیری لرد بلفور، به عنوان وزیر امور خارجه انگلیس برگزیده شد. از جمله مهمترین اقدامات وی در این مقام، تدوین و تنظیم قرارداد 1919بود که ایران را به تحتالحمایه انگلیس مبدل میساخت و البته علیرغم تلاش بسیار زیاد او، سرانجام قابلیت اجرایی پیدا نکرد. کرزن در سال 1925 چشم از جهان فرو بست.
نقد و نظر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران
«ایران و قضیه ایران»، آنگونه که «جرج ناتانیل کرزن» بیان میدارد حاصل مسافرتی است که وی در سال 1889 میلادی (مطابق با 1267 ه.ش و 1306 ه.ق) به ایران داشته و در طول اقامت خود در کشور ما، به گشت و گذار در اقصی نقاط آن پرداخته است. بعلاوه کرزن در بخش پایانی سفرش سیر و سیاحتی نیز در خلیجفارس داشته و دور تا دور آن را از نظر گذرانیده است. این سفر در زمانی صورت گرفته که ناصرالدین شاه، چهل و یکمین سال سلطنت خود را پشت سر میگذارده است و هنگامی که کرزن در خاک ایران روزهای پرکار و البته پردستاوردی را برای انگلستان پیشرو داشت، او در سومین مسافرت خویش به اروپا، که مقدمات و مؤخرات آن چیزی جز بدهکاری و پریشانی برای مردم ایران نداشت، اوقاتش را در فرنگ به بطالت میگذرانید. هدف کرزن از آمدن به ایران و گشتوگذار در شرق و غرب و شمال و جنوب آن چه بود؟ چه چیزی او را وامیداشت تا در آن روزگاران، به کشوری قدم گذارد که هزاران کیلومتر از سرزمین مادریاش دور و با توجه به سطح نازل امکانات، اعم از جادهها، وسایل حمل و نقل و اماکن، مسافرت در آن کاری پرمشقت و البته همراه با خطرات گوناگون بود؟ آنگونه که وی خود میگوید او در آن هنگام خبرنگار روزنامه تایمز و نیز عضو مجلس عوام انگلیس بوده و مسافرتش به ایران بر مبنای یک مأموریت ژورنالیستی برای تهیه گزارشهایی از ایران به منظور درج در روزنامه تایمز صورت گرفته است: «وقتی که در پاییز 1889 به عنوان خبرنگار روزنامه تایمز به ایران رفتم، منظور عاجلم این بوده است که طی نامههایی که لزوماً از لحاظ تعداد و تفصیل محدود باشد، شرح خلاصهای درباره وضع سیاسی قلمرو شاه برای روزنامه مزبور فراهم سازم.» (ص7)اما مسافرت 6 ماهه کرزن به ایران، به هیچ وجه محدود به نگارش «خلاصهای درباره وضع سیاسی قلمرو شاه» نمیماند. کرزن خود در این باره خاطرنشان میسازد که نگارش و تدوین کتابی جامع درباره ایران بدان لحاظ صورت گرفت که وی در ابتدای مسافرتش؛ پس از مطالعه انبوه کتابهایی که تا آن هنگام راجع به ایران توسط سیاحان، سفیران، نظامیان و دیگر اتباع اروپایی نگاشته شده بود، هیچیک را از آنچنان غنایی برخوردار ندید که بتوان تحت عنوان کتابی جامع درباره این سرزمین کهن، طبقهبندی کرد؛ لذا تصمیم گرفت تا بانی تدوین چنین کتابی گردد.پیش از هر سخن دیگری در این باره، باید اذعان داشت و اعتراف کرد که کرزن صرفنظر از هر انگیزه یا مأموریتی که برای تهیه چنین کتابی داشته، کاری بس سترگ و تا زمان خویش بینظیر را به انجام رسانیده است و گذشته از هر نسبتی که بین خود و او برقرار سازیم، نمیتوان لب به تحسین او نگشود و بر عزم و اراده و نیز دقت، هوشیاری و توانمندی وی در رسیدن به هدفی که برای خود برگزیده است، آفرین نگفت. «ایران و قضیه ایران» کتابی است که تا پیش از ورود به آن، نمیتوان تصویر و تصور روشنی از آن در ذهن داشت. در واقع کسانی که نامی از این کتاب شنیده باشند و همین مقدار بدانند که محتوای آن پیرامون اوضاع و احوال ایران در دوره ناصری به قلم یک انگلیسی است، حداکثر تصویری از یک کتاب با یک سری اطلاعات کلی و مقادیری توصیف و تشریح مناظر و امثالهم را در ذهن خود مجسم خواهند کرد، اما خوانندهای که با همین برداشت و تصور، پا به ساحل این کتاب میگذارد و گام به گام پیش میرود، هنوز از ساحل دور نشده است که ناگهان خود را در دریایی عمیق مییابد و البته طبیعی است که دچار بهت و حیرت گردد. حجم و گستره اطلاعاتی که کرزن در این کتاب درباره مسائل مختلف ایران اعم از صنعت، کشاورزی، اقوام و طوایف، شهرها و اماکن، ارتش و قوای مسلح، مناطق استراتژیک و سوقالجیشی، آداب و رسوم، افراد و شخصیتها، تاریخ، مسائل مرزی، سیاستها و اقدامات روس و انگلیس، جادهها و کوهها و جنگلها، رودها و رودخانهها، پلها و گذرگاهها، صادرات و واردات و دهها و صدها نکته دیگر بیان میدارد، براستی شگفتآور است. اما چرا چنین حجم عظیمی از اطلاعات راجع به ایران گردآوری شده است؟ آیا صرفاً برای اینکه تمامی خلأها و کاستیهای موجود در کتابها و مکتوبات پیشین مرتفع گردد؟ آیا این صرفاً حاصل پشتکار یک ژورنالیست بلندپرواز است که قصد دارد اثری جاودانه از خود به یادگار بگذارد؟ آیا این اقدامی برای تسهیل کار دیگر سیاحان و جهانگردان انگلیسی و اروپایی است تا قبل از ورود به ایران، با پهنهای که قصد مسافرت به آن را دارند، آشنایی ضمنی پیدا کنند؟ بیشک میتوان تعدادی از این دست سؤالات را مطرح ساخت و پاسخهایی نیز برای آنها در نظر گرفت، اما آیا برای پرهیز از گمانهزنیهای مختلف، بهتر نیست به سخن کرزن گوش فرا دهیم که منتهای آرزوی خویش را به صراحت از پدید آوردن این اثر بیان میدارد: «بیتعارف هم ترجیح میدهم پدید آورنده اثری سیاسی باشم که فراخور سلیقه طبقه مطلع باشد نه سفرنامهای که در نزد عموم مورد پسند واقع شود و به این موضوع نیز از این جهت اعتراف مینمایم که در صورت احراز این منظور خاص شاید نتیجه کارم پایدار بماند وگرنه وضع و صورتی گذران خواهد داشت، اما در مقام غور و تأمل راجع به کشورها و امارتهای مرکزی در نظر من هیچ قضیهای از لحاظ اهمیت با نقشی که ترکستان و افغانستان و منطقه ماوراء بحر خزر و ایران ممکن است و یا قادرند درباره سرنوشت آینده شرق ایفا نمایند، قابل مقایسه نیست. در نظر بسیاری از مردم، نام این کشورها فقط نشانههایی از نقاط دور دست و یا یادآور عجائب روزگار و هزاران داستان عشقی است ولی به نظر من آنها مهرههای شطرنج فرمانروایی برجهاناند. از این رو آینده بریتانیای کبیر در اروپا و حتی در دریاها و اقیانوسها که در زیر سایه پرچم اویند و یا در خود انگلستان که هستیش وابسته به وجود فرزندان اوست تعیین نخواهد گردید، بلکه در آن قارهای تعیین خواهد شد که نیاکان مهاجر ما اصلاً از آنجا فرا آمدهاند و فرزندان ایشان به صورت کشورگشایان به همانجا بازگشتهاند. انگلستان بدون هندوستان امکان زیست ندارد. در دست داشتن هند سند تعویض ناپذیری در فرمانروایی بر جهان شرق است. (ج1، ص21)بنابراین کرزن صرفاً قصد گزارشنویسی ژورنالیستی یا سفرنامهنویسی سیاحتی را ندارد. او، «بریتانیای کبیر» و آینده آن را مد نظر قرار داده و امیدوار است آنچه مینویسد بیش از آن که موردپسند عامه مردم قرار گیرد، از سوی «طبقه مطلع» مورد مطالعه و تدقیق واقع شود تا بتوانند از خلال آن راههای ثبات امپراتوری و نیز توسعه و گسترش آن را فراهم آورند.اینک اگر از زاویهای که کرزن خود در پیش روی ما باز میکند، بنگریم، یک جوان 30 ساله انگلیسی را میبینیم که بیتردید میتوانیم او را «فرزند راستین استعمار» به شمار آوریم؛ چرا که در ذهن او چیزی جز حفظ و توسعه امپراتوری استعماری بریتانیا وجود ندارد و پوست و گوشت و خون او نیز از استعمار است. او بخوبی بر این امر واقف است که سرنوشت انگلیس و انگلیسیها در تمامی زوایا و جوانب، در خارج از مرزهای این جزیره کوچک و در گسترهای به پهنای آسیا و آفریقا رقم میخورد. برای کرزن، وسعت امپراتوری قرن نوزدهمی بریتانیا و اقتدار استعماری لندن و دستگاه حاکمه انگلیس، بزرگترین و گرانمایهترین افتخارات به شمار میآید و حتی تصور آن که خلل و تزلزلی در این دستگاه پرطمطراق به وجود آید، او را بشدت آشفته و خشمناک میگرداند. از همین روست که هرگاه سخن از نفوذ روس به حوزه اقتدار انگلیس در جنوب ایران و بویژه منطقه خلیجفارس به میان میآید، کرزن بسان کسی که شرافت و عزتش در معرض تهدید و آسیب واقع شده، برمیآشوبد، عنان صبر و متانت از کف میدهد، میغرد و اعلان جنگ میدهد: «نظریاتی که اظهار کردهام، راجع به نقشههای روسیه درباره خلیجفارس دو چندان وارد است، در این مورد هر انگلیسی نه فقط از لحاظ مصالح ایران اعتراض خواهد کرد، بلکه هر حکومتی در انگلستان مکلف خواهد بود که از لحاظ منافع انگلیس نیز اعتراض کند و هیچگونه دلیل و برهان حتی قویترین فرد سفسطهپرداز قادر نیست که چنین پیشآمدی را موجه نماید... فقدان هرگونه منافع روس در امتداد هزاران میل سواحل خلیج و قابلیت کامل ایران به حفظ مصالح خود در این حدود دلایل مستحکمی علیه چنین قصد و خیال تعرض است که فقط علیرغم اخلاق و وجدان بینالمللی و برخلاف عقیده متمدنین و بروز تردید ناپذیر جنگ با کشورها که از یک قطب تا قطب دیگر را در برخواهد گرفت، چنین غرض و خیالی امکان وقوع دارد.» (ج2،ص718)اگر نیک در این عبارت و دهها عبارت مشابه آن که در آخرین فصل از کتاب دوجلدی «ایران و قضیه ایران» آمده است تأمل کنیم، از کرزنِ خبرنگار روزنامه تایمز یا حتی یک نماینده معمولی مجلس عوام، خبری نیست. بالاتر از آن، حتی از کرزنِ فرزند استعمار نیز نمیتوان سخن گفت. در سیامین فصل، گویی این روح و ذات استعمار است که در کالبد کرزن حلول کرده است و از زبان او سخن میگوید: «... روسیه در حرفه و کار فتوحات خود در آسیای مرکزی با آن که غالباً راه و رسم ناهنجار و ناصوابی به کار برده، باز فرجامی نیکو و قرین توفیق یافته است که سزاوار است او را در کار اشاعه تمدن و تبدیل هرج و مرج به امن و امان ستایش کنیم، هرچند که آن تمدن چندان هم پاکیزه و برجسته نباشد. من خواستار موفقیت او در حوزه ماوراء بحر خزر و ترکستان بودهام و در برانداختن فرمانروایی وی در آن حدود حرکت و اقدامی نخواهم نمود.» (ج2،ص718)براین اساس، دیگر جایی برای تحقیق و تفحص بیشتر به منظور یافتن هویت واقعی کرزن باقی نمیماند. به عبارتی، دیگر تفاوتی ندارد که این جوان انگلیسی را آنگونه که خودش معرفی میکند یک خبرنگار یا نماینده مجلس بدانیم یا با کنجکاوی بیشتر در اسناد و مدارک و در کنار هم قرار دادن شواهد و قرائن، وی را یک عنصر مرتبط با دستگاههای امنیتی و جاسوسی انگلیس به شمار آوریم. او هر که باشد، مهم این است که جز به منافع استعمار انگلیس فکر نمیکند و در قالب مجموعهای عظیم از عوامل استعمار، مشغول تلاش و فعالیت است. با دقت نظر در نحوه عملکرد این شبکه گسترده است که میتوان به پایههای قدرت بریتانیا در قرون هجده و نوزده و نیمه نخست قرن بیستم پی برد.اگر کرزن را به عنوان یک عضو شاخص و برجسته این شبکه در نظر بگیریم، یکی از مسائلی که در بدو امر توجه ما را در نوع عملکرد وی به خود جلب مینماید، دقت نظر و بصیرت وی است. او بدون شناخت و آگاهی، گام در مسیر خویش نمیگذارد. آنگونه که از خلال مطالب این کتاب برمیآید، کرزن پیش از عزیمت به ایران، مسافرتهای دیگری به مناطق مختلف اروپا و آسیا نیز داشته و بویژه آسیای میانه را در نوردیده است که حاصل آن در کتابی به قلم وی تحت عنوان «روس در آسیای مرکزی» منتشر شده است. اما علیرغم تمامی تجربیات گرانبهایی که در طول این مسافرتها برای این انگلیسی وفادار به استعمار به دست آمده است، او همچنان خود را ملزم به تحقیق و تفحص بیشتر درباره ایران میداند تا بتواند از انرژی، وقت و سرمایهای که در این سفر هزینه میکند، بیشترین بهره را ببرد. بدین منظور او مجموعهای شامل 300 عنوان کتاب درباره ایران فراهم میآورد که از لحاظ زمانی، نخستین آنها متعلق به «علیبن ابوالحسن مسعودی» در قرن دهم میلادی و آخرینشان به قلم «بانو بیشاب» در اواخر قرن نوزدهم است. فارغ از هر مسئله دیگر، گردآوری چنین مجموعهای در آن هنگام، کاری بس بزرگ به حساب میآید و صدالبته کرزن خود بر اهمیت این کار واقف است: «گمان میکنم جای تصدیق باشد که چنین فهرستی در نوع خود اولین مجموعهای است که درباره ایران تنظیم یافته، حاصل کار کمارجی نیست.» (ج1، ص38) اما کار پر ارجتر، مطالعه این مجموعه و یافتن نقاط ضعف و کاستیهای موجود در آن است تا در طول مسافرت بتواند به تکمیل اطلاعاتش اقدام کند. بدیهی است فردی با چنین پشتوانهای از اطلاعات و دانستنیها راجع به ایران، از همان بدو ورود، گویی با نگاه خود خاک این سرزمین را شخم میزند و به پیش میرود، زیرا هیچ چیزی از حوزه نگاه کسی که پیش از ورود به ایران، گویی 300 بار در آن به سیر و سیاحت پرداخته، پنهان نمیماند. این در حالی است که ما فرض و گمانی مبنی بر دسترسی کرزن به اسناد و مدارک موجود در وزارت امور خارجه یا دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی این کشور نداشته باشیم. او همانند سیاحی نیست که از سر تفنن به گشت و گذار در این سرزمین باستانی بپردازد و با دیدن هر محل و منظرهای غرق در سرور و شگفتی شود. کرزن میداند برای چه منظوری به ایران سفر کرده است، از کدام مسیر باید وارد شود، چه خط سیری را در ایران طی کند، با چه اشخاصی ملاقات کند و سرانجام از کدام نقطه مرزی و با چه کولهباری از ایران خارج شود. اگرچه ویژگیهای شخصیتی این انگلیسی مغرور و بلندپرواز در شکلدهی به این نوع نگاه و عملکرد دخیل است، اما بیش از هر عامل دیگری باید دقتنظرها، کند و کاوها و توش و تلاشهای کرزن را در ارتباط با موقعیت انگلستان به عنوان بزرگترین استعمارگر دوران، دانست. او بخوبی بر این امر آگاه است که مکتوبات پیشینیان او، حتی آنها که اتباع دیگر کشورهای اروپایی بودهاند، چه نقش بزرگی - مستقیم یا غیرمستقیم- در تحکیم پایههای سلطه انگلیس بر ایران و منطقه حساس خلیجفارس ایفا نموده است. همچنین بیراه نیست اگر تصور کنیم که مأموران یا سیاحان اروپایی از دیگر کشورهای آسیایی و آفریقایی نیز بازدید به عمل آورده و مجموعهای عظیم از اطلاعات مربوطه را در قالب کتاب و یا گزارشهای محرمانه تدارک دیدهاند و استعمارگران اروپایی، به حد کمال از این کالای گرانبها برای تأمین و تحقق اهداف خویش بهره گرفتهاند. بنابراین کرزن، با چنین تجربهای از گذشتگان، وظیفه و تکلیفی سنگین بردوش خود احساس میکند؛ لذا درصدد برمیآید به بهترین نحو ممکن به ادای تکلیف در قبال امپراتوری استعمارگر بریتانیا بپردازد. از همین روست که نقش روسیه در مکتوبات او در تمامی زمینهها پررنگ است. این فرزند استعمار، برنامهها، سیاستها و تحرکات روسها را از مناطق شمالی ایران در ماوراء بحر خزر تا نواحی جنوبی ایران در خلیجفارس در امور نظامی، سیاسی، صنعتی، حمل و نقل، اقتصاد و حتی میزان نفوذ و محبوبیت در هر حوزه و منطقه، مد نظر دارد و لحظهای چشم از آنها برنمیدارد. در این چارچوب، مسئلهای که بشدت ذهن کرزن را به خود مشغول داشته، تحرکات وسیع روسها در منطقه ماوراء بحر خزر با مدیریت و تلاش ژنرال انن کف است. در آن هنگام این ژنرال روسی دستاندرکار گسترش شبکه راهآهن روسیه در این مناطق بود که مدت زیادی از حاکمیت کرملین بر آن نمیگذشت. تحرکات توسعهطلبانه روسها در این مناطق که تا پیش از آن تابع ایران محسوب میشدند، از اواسط قرن نوزدهم به بعد شدت یافت و بدین لحاظ اختلاف میان دو دولت بالا گرفت تا سرانجام کمیسیونی مرکب از نمایندگان ایران و روس مسئول رسیدگی به این اختلاف گردید. حاصل کار این کمیسیون، امضای معاهده آخال و خراسان بین دو دولت در دسامبر 1881 م. (محرم 1299 ه.ق) بود که در واقع موجب واگذاری این سرزمینها به روسها گردید و با فاصله اندکی، کار توسعه خطوطآهن و نیز احداث پادگانها و دژها در این منطقه آغاز گردید تا زمینههای تحکیم حاکمیت تزار فراهم آید. کرزن اگرچه در مسافرت قبلی خود به این منطقه، مشاهداتش را پیرامون اقدامات گوناگون روسها و به ویژه توسعه راهآهن، که در آن زمان به عنوان هسته مرکزی مسائل اقتصادی و نظامی به شمار میآمد، به رشته تحریر درآورده بود، اما هرگز راضی به از دست دادن فرصت دوباره برای بازدید از پیشرفتهایی که در طول یکی- دو سال در این منطقه صورت گرفت، و میتوانست در معادلات استراتژیکی میان روس و انگلیس نقش تعیین کننده داشته باشد، نبود. به همین دلیل، وی مبدأ اصلی و متعارف ورود مسافران اروپایی به ایران، یعنی بندر انزلی را انتخاب نمیکند، بلکه عرض دریای خزر از بادکوبه تا اوزونآدا را میپیماید و با عزیمت به محل اقامت ژنرال اننکف و ملاقات با وی، آخرین اطلاعات را در مورد راهآهن ماوراء بحر خزر کسب میکند: «ژنرال اننکف این موقع در اوزون آدا اقامت داشت و بار دیگر مرا مشمول مهماننوازی معمولی خود ساخت و راجع به وضع فعلی و آتیه خطوط آهن خود با ابراز حرارت صحبت و خیالات خود را درباره راهآهن بین روس و هندوستان و اتحاد میان روس و فرانسه و انگلستان تبلیغ میکرد.» (ج1، ص113) اینکه چگونه یک فرد انگلیسی اجازه مییابد تا در اوج رقابتهای روس و انگلیس، وارد منطقه حساس ترکستان شود و حتی با یک ژنرال بلندپایه روسی به گفتگو درباره آخرین اقدامات آنها بپردازد، خود البته موضوعی در خور توجه است. البته در این زمینه، شغل و حرفه خبرنگاری یک روزنامه مهم و مشهور غربی مسلماً در باز شدن بسیاری از درها و راهها به روی کرزن نقش مهمی داشته و چنین است که کرزن با لحنی مغرورانه ادعا میکند تنها فرد انگلیسی است که دو بار از آن مناطق عبور کرده و در سفر دومش توانسته است اطلاعات سفر پیشین را تکمیل نماید. (ج1،ص116)به هر حال، کرزن علاوه بر گفتگو با مسئول توسعه خطوطآهن روسیه در این منطقه، به مشاهده و بررسی دقیق تمامی مسائل ریز و درشت در این حوزه استراتژیک میپردازد: «از قرار معلوم 120 تا 130 لوکومتیو در سراسر این خط هست و در حدود جمعاً دو هزار واگون و کامیون و ماشین از هر قبیل دارند و میگویند تعداد تانکر حمل آب 150 عدد است. این ارقام حاکی از پیشرفتهایی است که حاصل شده است هر چند که میزان کافی احتیاجات بازرگانی یا نظامی هنوز تأمین نشده است.» (ج1،ص123) وی پس از اینگونه بررسیها و همچنین با در نظر داشتن اقدامات انگلیسیها در افغانستان و مرزهای شمالی هندوستان، به ارزیابی این گونه تلاشهای دو جانبه در یک معادله نظامی میپردازد و چنین نتیجه میگیرد: «هر دو طرف سرگرم گردآوردن تدارکاتاند، اما این آمادگی برای جنگ، سبب دوام صلح میشود و تجربه نیک آموخته است که دو کشور آماده جنگ، به ندرت گلاویز میشوند تا دو دولت دیگری که خود را برای جنگ و ستیز درست آماده نکرده باشند.» (ج1،ص135)اگرچه در پشت این اظهارنظر کرزن، نوعی راحتی خیال و آسودگی خاطر مشاهده میشود، اما واقعیت امر چنین نیست؛ چرا که با رجوع به سفرنامه وی میتوان دریافت شناسایی موقعیتهای جغرافیایی سوقالجیشی، برآورد نیروهای نظامی و مسلح ایران در مناطق مختلف و ارزیابی توان دفاعی و تهاجمی این نیروها، ازمسائل مهم مورد توجه وی بوده است. این حساسیت را به ویژه در مورد منطقه کلات نادری به عنوان نخستین سد دفاعی ایران در قبال تهاجم احتمالی نیروهای روس میتوان به عینه دید. او گرچه به این نکته توجه دارد که رفتن به آن منطقه ممنوع است و به هیچ وجه نیز مقامات ایرانی اجازه بازدید خارجیان را از آنجا صادر نمیکنند ولی همچنان مصر به بازدید از این استحکامات طبیعی و نیز دژ به یادگار مانده از دوران نادرشاه است؛ لذا تصمیم میگیرد به بهانه عزیمت به مشهد، از قوچان خارج شود و بین راه به بهانه شکار، از مسیر اصلی بیرون رود و راه کلات نادری را در پیش گیرد. (ج1، ص170) این تصمیم کرزن در بادی امر حاکی از شناختی است که وی از مسیرها و جادهها و حتی دشتها و کوههای ایران دارد؛ به طوری که قادر است در میانه راه، مسیر خود را به سوی کلات نادری از میان کوره راهها پیدا کند. البته خواننده کتاب بتدریج به میزان شناخت و تسلط کرزن بر مناطق مختلف ایران پی میبرد و چه بسا وقتی این انگلیسی جسور را به مراتب آشناتر از بسیاری از خود ایرانیان به سرزمینشان مییابد، دچار شگفتی میشود. نکته جالب این که پس از رسیدن وی به منطقه کلات نادری و جلوگیری مأموران مستقر درمحل از ورود وی به آنجا، او تا رسیدن به مقصود خود و نقشهبرداری از این استحکامات تلاشش را ادامه میدهد: «قبل از بازگشت، به رأس بلندترین کوهی که در آن حدود بود و نامش را نمیدانم بالا رفتم... کلیه محیط سراسر دیواره را از مشرق تا مغرب خوب مشاهده کردم... از این محل توانستم تمام سنگرهای جنوبی را که راست در حدود بیست میل بود، بدون اشکال تماشا کنم و این قسمت بقدری منظم مینمود که مثل این بود که از روی نقشه ساخته باشند... در این نقطه من طرحی از نمای گرداگرد قلعه کشیدم» (ج1، ص194) البته گفتنی است جمعآوری اطلاعات به شیوههای آشکار و پنهان رویهای متداول میان اتباع انگلیسی و دیگر اروپاییان بوده است و کرزن خود به نمونههایی از آن در این کتاب اشاره دارد؛ ازجمله حضور سرهنگ استیوارت در سال 1880 در منطقه محمدآباد در «لباس دلال ارمنی اسب» به نحوی که هیچکس از اهالی محل؛ به هویت انگلیسی او پی نبرده بود. (ج1، ص263) ارزیابی نیرو و استعداد نظامی ایران در آن منطقه نیز از جمله اقدامات وی محسوب میشود: «اینک کلات را افراد نظامی دولت ایران که وابسته به لشکر خراساناند نگهبانی میکنند، در آنجا اسماً پانصد سرباز در جلگه هستند که دو توپخانه صحرائی دارند و بنابر مشاهداتم در دوازده ارغوان شاه، نمیتوان باور کرد که نیروی مؤثری باشند» (ج1،ص199) و در نهایت کرزن بسان یک ژنرال ارتش استعماری انگلیس به ارائه تحلیل نظامی خود از منطقه میپردازد: «ارزش واقعی کلات در این است که پایگاه مناسبی برای اقدامات و شروع حمله برضد ناحیه ماوراء بحر خزر است. اگر از دروازههای آن چنانکه باید و شاید دفاع شود و آنجا در دست نیروی نظامی کافی باشد، باز ممکن است خار مزاحمی در جناح دشمنی باشد که در دامنههای اتک مستقر است مثلاً نیروی متخاصمی که در آنجا استقرار یافته باشد میتواند با یورشی ناگهانی خطوط آهن ماوراء بحر خزر را غافلگیر و ارتباط روسیه را با نواحی خزر قطع کند...» (ج1،ص199) از خلال اینگونه اظهارات کرزن است که میتوان به دلایل اصرار و ابرام وی برای بازدید از کلات نادری و تهیه نقشه آن محل به هر قیمت ممکن پی برد. از طرفی کرزن به تکمیل اطلاعات «ناقص و محدود» دیگر انگلیسیهایی که پیش از او به آنجا رفته بودند، میپردازد و در واقع عملیات شناسایی منطقه را به انجام میرساند.آنچه کرزن در کلات نادری انجام میدهد، الگویی است که در تمام مسافرت وی در ایران کمابیش مورد عمل قرار گرفته است. او به هر نقطهای که قدم میگذارد، اعم از شهرهای بزرگ به اصطلاح «کرسی ایالت» و یا شهرها و شهرستانهای کوچک، درباره تعداد نیروی نظامی پیاده و سواره، نوع و تعداد اسلحه سازمانی، نوع و تعداد توپ و ادوات جنگی سنگین، میزان آموزش و مهارت، وضعیت فرماندهی نیروها، تعداد حاضران و غایبان، ارتفاع منطقه از سطح دریا، راههای ارتباطی و کیفیت آنها به لحاظ لجستیک نظامی، کوهها و رودها و عوارض طبیعی منطقه و...، انبوهی از اطلاعات متنوع را گردآوری و ثبت و ضبط مینماید. به عنوان نمونه وی «تعداد نیروی مؤثر لشکر خراسان» را شامل «پیاده نظام 6400، سواره نظام 4675، توپخانه 200، جمع کل 11275» طبق اطلاعات واصله برآورد میکند یا هنگامی که به شاهرود میرسد، موقعیت سوقالجیشی آن را چنین تشریح مینماید: «از فراز کوهها دو راه به شاهرود موجود است، مسافت این راه قاطررو 65 میل است. یکی از آن دو راه را با وجود سلسلههای جبال ممکن است به یک جاده عالی نظامی تبدیل کرد. هر لشکری که به وسیله یکی از این دو راه پیشروی کند و به شاهرود که مطلقاً بیدفاع است دست یابد، خود را در وضع ممتازی خواهد یافت.» (ج1، ص258) حتی توان نظامی ایلها و طوایف ایرانی در نقاط مختلف کشور نیز از دید کرزن دور نمانده است، کما این که هنگام عبور از مناطق استقرار ایل بختیاری مبادرت به چنین ارزیابیای میکند: «اسماً دولت اختیار دارد که یک سوار و دو پیاده از هر خانواده سربازگیری کند، اما در عمل فقط دو فوج سوار بختیاری است که هر کدام صد سوار مجهز و آماده دارد... راجع به افراد چریک به طوری که بنا بر دلالت محدود و خاص آن این کلمه است میتوان گفت که ایلخانی قادر است از 8000 تا 10000 نفر آماده جنگ فراهم سازد.» (ج2،ص368)اما کرزن تنها به این مقدار کفایت نمیکند و با بهرهگیری از کتابها و نوشتههای پیش از خود و نیز مشاهدات و بررسیهای دقیق در حین این مسافرت و البته آمار و اطلاعاتی که قادر است از منابع متنوع انگلیسی در ایران کسب نماید، فصلی مجزا را به تشریح «قشون» ایران اختصاص میدهد و ضمن بررسی تاریخ نظامی ایران، تقریباً هیچ نکتهای را راجع به وضعیت و توان نظامی ایران ناگفته باقی نمیگذارد تا جایی که حتی در این فصل میتوان میزان حقوق دریافتی کلیه درجات نظامی در رشتههای مختلف قزاق، پیاده نظام، سواره نظام و توپخانه را از«تابین» گرفته تا «سرتیپ درجه 1» به تفکیک «مواجب»، «جیره» و «خرج خانه»، در جداولی ملاحظه کرد. (ج1، فصل هفدهم) یا به عنوان نمونه تعداد کل توپهای ایران و میزان کارآیی آنها قید شده است: «سلاح سنگین قشون ایران آنقدر بیارزش است که قابل ذکر نیست. آنچه برای استعمال آنها آماده دارند، قبلاً بیان کردم مثلاً میگویند 164 توپ کم و بیش قابل استفاده هست. چهار توپ روسی با کالبیر 7 و 8 سانتیمتر از نوع توپهای کروپ دارند که از جمله بهترین توپهای آنهاست.» (ج1، ص763) در نهایت نیز او ضمن تأیید نظر سرهنری رالینسن راجع به آینده نظامی ایران، بهترین شرایط را برای انگلیس در دفاع از منافع خود در منطقه و بویژه محافظت از مرزهای هندوستان، چنین بیان میدارد: «از نظر ما وسیله دفاعی مفیدتری از لشکر ایران، که توسط افسران انگلیسی، یا فرماندهانی طالب مصالح ما ارشاد یافته باشد، متصور نیست.» (ج1،ص777) و این همان است که سرانجام نیز با یافتن رضاخان میرپنج و سپردن قدرت نظامی و سپس سیاسی به او، به تحقق میپیوندد. موضوع دیگری که در کتاب «ایران و قضیه ایران» کاملاً برجسته است، توجه ویژه کرزن به وضعیت اقتصادی ایران در زمینههای گوناگون و روابط تجاری آن با روس و انگلیس است. این میزان از توجه به این مسئله، طبعاً ناشی از موقعیت استعماری انگلیس در آن هنگام است. در حقیقت اگر یک بال استعمار را نیروی نظامی آن به حساب آوریم، بال دیگر آن، ماهیتی اقتصادی خواهد داشت. بر همین منوال، به همان حد که حساسیتهای دو قدرت رقیب در ایران در حوزه مسائل نظامی، بالا بود، در زمینه مسائل اقتصادی نیز رقابتی جدی و نفسگیر میان آنها جریان داشت؛ لذا کرزن در هرگامی که برمیدارد و به هر کوی و برزنی که سر میکشد، ارزیابی دقیقی از موقعیتهای اقتصادی منطقه به عمل میآورد و میزان حضور اقتصادی هر یک از دو رقیب را در آن منطقه برآورد مینماید. حتی کوهها و دشتهای ایران نیز از این قاعده مستثنی نیست؛ چرا که برای استعمار، معادن و ذخایر زیرزمینی یک کشور هم از اهمیت خاصی برخوردار است. معادن فیروزه نیشابور از جمله نخستین ذخایر معدنی ایران است که توجه کرزن را هنگام ورود به خراسان به خود جلب میکند و گذشته از آن که محل و موقعیت دقیق این معادن را بیان میدارد، تاریخچهای دقیق از کشف آنها و دستاندرکاران استخراج و میزان عایدات در دورههای مختلف و نیز میزان فروش داخلی و صادرات، به خوانندگان کتاب خویش ارائه میدهد. (ج1، صص 354 الی 358) اما شرح تفصیلی و دقیق راجع به معادن ایران از هر قسم را میتوان در فصل بیست و هشتم از این کتاب یافت، به طوری که بعید مینماید تا آن هنگام اطلاع دیگری راجع به معادن ایران وجود داشته که در این بخش نیامده باشد. هنگامی که راجع به لایههای پنهان در دل کوهها و دشتهای ایران، اینگونه دقیق و وسیع سخن گفته شده باشد میتوان وسعت و دقت اطلاعات ارائه شده توسط کرزن را راجع به وضعیت محصولات صنعتی و کشاورزی مناطق مختلف، حجم واردات و صادرات، جایگاه روس و انگلیس در تجارت هر منطقه و انبوهی از مسائل دیگر حدس زد. در واقع اقتصاد و تجارت ایران به حدی از نظر این فرزند استعمار دارای اهمیت است که علاوه بر تشریح کلیه جوانب اقتصادی هر منطقه به هنگام شرح مشاهدات خویش، دو فصل مجزا- فصل بیست و هشتم تحت عنوان درآمد، منابع و مصنوعات و فصل بیست و نهم تحت عنوان بازرگانی و تجارت- به بررسی مسائل اقتصادی ایران اختصاص یافته تا جایی که کوچکترین و شاید از نظر عدهای، بیاهمیتترین مسائل نیز از چشمان تیزبین او پنهان نمانده است.در میان انبوه اطلاعاتی که کرزن درباره اقتصاد ایران میدهد، آمار و ارقام ارائه شده درباره چند قلم کالا، کاملاً جلب توجه میکند که نخستین آنها «تریاک» است: «اکنون به ذکر جنسی میپردازم که سالیان دراز رقم عمده درآمد خزانه ایران بود و شاید رقم روزافزون عایدات باقی بماند و آن کاشت و صدور تریاک است.» (ج2،ص595) بر طبق توضیحاتی که وی میدهد، اگرچه کاشت تریاک در ایران از دیرباز وجود داشته، اما تنها از سال 1853 است که برای نخستین بار، نام این محصول در ردیف اقلام صادراتی از اصفهان قید گردیده و از آن پس نیز با رشد تولید در دیگر مناطق کشور، بتدریج جایگاهش در رأس اقلام صادراتی کشور تثبیت شده است. برمبنای آمار ارائه شده توسط کرزن، میزان کل صادرات تریاک ایران از طریق بندرهای بوشهر و بندرعباس در سال 1871 ،870 صندوق به ارزش 696000 روپیه بوده است که در طی یک دهه از رشد چشمگیری برخوردار گردیده و در سال 1-1880، به 7700 صندوق به ارزش 8470000 روپیه رسیده است. (همان) بدیهی است برای هر خوانندهای این سؤال پیش میآید که دلایل و عوامل این رشد غیرعادی چیست و اگر براستی توش و توان بخش کشاورزی ایران در آن هنگام به حدی بوده است که توانسته چنین رشدی را در محصول تریاک به وجود آورد، آیا در دیگر اقلام کشاورزی نیز شاهد چنین جهشی بودهایم؟ توضیحی که کرزن در این زمینه ارائه میدهد، برخلاف بسیاری از توضیحات وی درباره دیگر مسائل ایران که روشن و واضح است، به هیچ وجه از این خصیصه برخوردار نیست و بلکه بر ابهامات میافزاید. به گفته وی «دولت در بدو امر، کشت و کار خشخاش را ممانعت مینمود زیرا که به جای در نظر گرفتن عایدی کلان آن، نگران بودند که موجب کاهش اراضی غلهخیز میگردید و این موضوع نیز خطر گرانی نان و امکان بروز شورش و آشوب برعلیه حاکم محلی یا هر قدرت دیگری را فراهم میساخت.» (همان) اما برخلاف این حسابگریهای سنجیده اولیه، ملاحظه میشود پس از به خطر افتادن تجارت این کالا به دلیل اقدامات متقلبانه و مخلوط کردن مواد خارجی با آن، «خوشبختانه دولت در این کار دخالتی عاقلانه نمود و با نظارت رسمی، محصول آن ترقی بسیار کرد.» (همان) هیچ توضیح اضافهای نیز در این مورد از سوی کرزن ارائه نمیشود. در واقع این نویسنده پرگوی انگلیسی که توضیحات مطول او درباره بسیاری مسائل و ورود وی به جزئیترین نکات و بیان تاریخچه اماکن و موضوعات مختلف، گاهی حوصله خوانندگان را به سر می¬آورد، در این باره که چرا و چگونه دولت ایران از موضع مخالفت با کاشت تریاک به صرافت پشتیبانی همه جانبه از کاشت این محصول و حتی مبارزه با اقدامات متقلبانه در آن میافتد، کلمهای سخن نمیگوید. از طرفی، دو واژه در عبارت کرزن به کار رفته است که سؤال برانگیز است. نخستین واژه «خوشبختانه» است. چرا کرزن از رونق گرفتن کشت تریاک در ایران اظهار شادمانی و خوشبختی میکند؟ بعلاوه، چرا او از این اقدام دولت ایران تحت عنوان «دخالتی عاقلانه» نام میبرد؟ اگر به ادبیات و محتوای این کتاب نگریسته شود، عمدتاً کرزن را در حال تحقیر و سرکوفت ملت و دولت ایران به بهانههای گوناگون مییابیم، اما در این مورد خاص، نه تنها از آن نیش قلم خبری نیست بلکه لب به تحسین دولتمردان ایرانی گشوده شده و از تلاش صورت گرفته برای افزایش کشت تریاک و تبدیل آن به مهمترین کالای صادراتی ایران تقدیر به عمل آمده است. برای درک این قضیه باید حدود نیم قرن از زمان حضور کرزن در ایران به عقب بازگشت و نگاه خود را در مقطع زمانی 1840 به سواحل چین معطوف داشت، یعنی جایی که کشتیهای توپدار انگلیسی یکی از کثیفترین جنگهای تاریخ را به راه انداختند تا راه تجار و کمپانیهای خود را به درون این سرزمین پهناور و پرجمعیت به منظور واردات و فروش تریاک باز کنند و سرانجام نیز موفق به این کار می¬شوند. شکست چینیها در این جنگ، که در تاریخ به نام «جنگ تریاک» معروف شده است، تنها یک شکست نظامی نبود بلکه بیش از هر چیز یک فاجعه اجتماعی بود. برای انگلیسیها نیز پیروزی در این جنگ، فارغ از ابعاد نظامی آن، سرآغاز دستیابی به سودهای افسانهای از تجارت تریاک در این سرزمین و فنا کردن یک ملت بزرگ برای تضمین استمرار فوران و جوشش این سود به مدت یک قرن به شمار میآمد.حال اگر به سخن کرزن که سال 1853 را سرآغاز جای گرفتن تریاک در اقلام صادراتی ایران از ناحیه اصفهان می نامد توجه کنیم، ملاحظه میشود که تنها 13 سال پس از جنگ تریاک، جهتگیری کشاورزی ایران نیز به سمت تولید این محصول، سوق مییابد. اما برای این که تصویر روشنتری از این مسئله داشته باشیم، جا دارد نگاه خود را به وضعیت یک محصول و صنعت پردرآمد، سالم و مفید ایران در آن زمان، یعنی «ابریشم» بیندازیم. به نوشته کرزن آنچه «اولین بار ایران را از لحاظ اروپای جدید مشهور گردانید و سابقاً محصول ثروتخیزی بود» (ج2،ص593)، صنعت ابریشم» ایران بود. از همین اظهارنظر وی میتوان به پیشینه، کمیت و کیفیت این صنعت در ایران پی برد. در دیگر کتابها نیز راجع به صنعت ابریشم و همچنین پارچههای ابریشمی و زربفت ایرانی در قرون ماضی، بسیار سخن گفته شده و علیالخصوص سیاحانی که پس از جنگهای صلیبی راهی ایران شدهاند، همواره از این کالای خیره کننده ایرانی، تعریف و تمجید کردهاند. اما هنگامی که کرزن در ایران حضور دارد، به جای ابریشم، تریاک در صدر لیست منابع درآمدی ایران از صادرات قرار دارد و به تعبیر وی صنعت ابریشم «به راه کاهش و شکست افتاده است.»(همان) کرزن علت اصلی بروز این وضعیت را «آفت 1864» بیان میدارد. (همان) اما وی در جای دیگر هنگام تشریح وضعیت اقتصادی شهر یزد، به نکتهای اشاره دارد که شاه کلید حل این معما را باید در خلال این جملات یافت: «سابقاً ابریشمسازی اشتغال عمده تجارتی این شهر بود و نهال توت به حد وفور در آن حوالی میکاشتهاند و تا حدود 1800 کارخانهای که 9000 کارگر داشت در نیمه همین قرن در این کار تجارتی فعالیت مینمود، ولی این وضع درخشان به دلایلی که در همه جا دیده میشود دچار وقفه گردیده و به جای آن بخصوص از موقع جنگ انگلیس و چین و باز شدن هنگ کنگ زراعت خشخاش رواج یافته و هر سال 2000 صندوق محصول آن از یزد صادر میشود.» (ج2،ص295)اولاً اگر به تعداد کارخانهها و نیروی شاغل در صنعت ابریشم یزد توجه کنیم و تعداد کل جمعیت آن را- که کرزن در زمان حضور خود، حدود 70 تا 80 هزار نفر برآورد میکند- در نظر داشته باشیم، آنگاه میتوانیم به عمق و گستره این صنعت- که آمیخته با کشاورزی است، آن هم در شهر کویری یزد- پی ببریم و سپس برآوردی از وضعیت کلی این صنعت در سراسر کشور به دست آوریم. در این چارچوب، سطح مهارت، دانش فنی و سرمایهای که در این صنعت در کشورمان وجود داشته است قابل ارزیابی است. ثانیاً اگر به این مسئله توجه داشته باشیم که مبنا و پایه توسعه اقتصادی و صنعتی در انگلستان بر صنعت نساجی نهاده شده است، میتوان پنداشت صنعت ابریشم که طبعاً صنعت نساجی را در کنار خود داشته است قادر بود دستاوردهای بزرگی برای ایران در پی داشته باشد. ثالثاً کرزن در این مبحث، هیچ سخنی از «آفت» به عنوان عامل رکود و اضمحلال صنعت ابریشم یزد به میان نمیآورد، بلکه میگوید: «به دلایلی که در همه جا دیده میشود دچار وقفه گردیده» و اگر به فحوای کلی کتاب وی توجه داشته باشیم، براحتی میتوان فهمید که منظور وی از این جمله، بیکفایتی مسئولان و بیحالی و بیدانشی مردم است. رابعاً اگر چنین دلیلی را از کرزن بپذیریم، پس چگونه است که شاهد رشد چشمگیر کاشت خشخاش و برداشت تریاک دراین منطقه هستیم؟ در واقع این طور نیست که «به دلایلی که در همه جا دیده میشود» مردم دست از کار و تلاش کشیده و دچار فقر و فاقه و بیکاری شده باشند، بلکه از یک رشته تولیدی به رشتهای دیگر تغییر وضعیت دادهاند و نکته بسیار جالب آن که این تغییر جهت، نه تنها در یزد یا یک منطقه خاص، بلکه به صورت یک حرکت دستهجمعی و هماهنگ در کل کشور، به چشم میخورد. به عبارت دیگر، «از موقع جنگ انگلیس و چین و باز شدن هنگکنگ»، یک تحرک همگانی در سطح ایران به سمت کاشت خشخاش مشاهده میشود و در مدت زمانی اندک، تریاک به عمدهترین کالای صادراتی کشور تبدیل میگردد و برای سالیان دراز در همین وضعیت باقی میماند. لازم به گفتن نیست که به دنبال افزایش بیسابقه تولید تریاک، لاجرم بخش قابل توجهی از آن نیز در داخل مورد مصرف قرار میگرفته و بدین ترتیب جامعه ایرانی به آفتی خانمان برانداز مبتلا گردیده است. حال اگر به این نکته توجه کنیم که در آن هنگام تجار انگلیسی و عوامل کمپانی هند شرقی، سرنخ اصلی صادرات محصولات ایرانی را در دست داشتهاند، به لایههای دیگری از این قضیه نیز میتوان پی برد. به عنوان نمونه کرزن در بیان صادرات محصول تریاک اصفهان مینویسد: «تریاک که قسمت عمده آن از ناحیه اصفهان به دست میآید و از 45000 صندوق با قیمت متوسط 70 تا 90 لیره هر صندوق همه ساله از این شهر صادر و سه چهارم آن به چین و یک چهارم به لندن حمل میشود.» (ج2،ص52) و سپس خاطرنشان میسازد: «مقدار کلی تجارت را خود بازرگانان محلی برعهده دارند، اما معاملات کلی چنانکه باید اعتراف نمود بوسیله مؤسسات انگلیسی صورت میپذیرد که فعالیت خوش آیند آنها در این منطقه جبران وضع راکدی است که در آسیای مرکزی دیده میشود.» (ج2،ص53)از طرفی هنگامی که به مجموعه مسائل فوق این نکته را هم بیفزاییم که در آن دوران استعمار انگلیس برای حفظ منافع نامشروع خود در ایران، حاضر به انجام هر اقدامی بود، تا جایی که حتی در ماجرای هرات در سال 1857 اقدام به پیاده کردن نیروی نظامی در خاک ایران کرد، آنگاه به مسئله «آفت 1864» هم که به هر حال بخشهایی از مناطق کشورمان را آلوده ساخت و ضربه محکمی به صنعت ابریشم وارد آورد، با دقت نظر و تأمل بیشتری نگاه خواهیم کرد. در این حال، سکوت کرزن درباره علل و عوامل اصلی رشد تصاعدی تولید تریاک در ایران، معنای خاصی خواهد یافت. البته این سرباز استعمار، هرگز حاضر به پذیرش نوع نگاهی که یک ایرانی به حضور انگلیسیها در کشورش دارند و آنها را در پی کسب منافع نامشروع قلمداد میکند، نیست بلکه با صراحت اعلام میدارد که «انگلستان به واسطه سنتها و خدمات خویش حق راسخی توأم با منافع نافذ در تجارت ایران دارد و هدف مطلوبی را که من از جانب کشورم عنوان و پیروی از آن را تأکید میکنم ناشی از حرص و آز ملی و یا هوس و راز بسط نفوذ مادی نیست، بلکه میراث مشروع گذشته است که از هر جهت ما را دلیل سرافرازی است.» (ج2،ص660) میراث مشروعی که کرزن از آن نام میبرد و بدان سرافراز است، همان منافعی است که یا از طریق به کارگیری سیاست «کشتیهای توپدار» برای استعمار کسب شده - همانند آنچه در ماجرای گشودن دروازههای چین به آن اشاره شد – یا از طریق اعمال نفوذهای محسوس و نامحسوس، مانند آنچه در قضیه رشد تولید محصول تریاک در ایران به بهای از بین رفتن صنعت ابریشم مورد لحاظ قرار گرفت. اما در اینجا مناسب است به راه و روش دیگر استعمار در بر جا گذاردن چنین میراثی برای اخلافشان نیز اشاره شود که همانا کسب امتیازات سودآور برای خود و کمرشکن برای مردم ایران است. خوشبختانه در این زمینه نیز کرزن اشارات قابل توجهی به مسئله دارد، هرچند که «تمام حقیقت» را نمیگوید. در واقع هیچ تردیدی نیست که شاهان قاجار و کارگزاران آنها عموماً بیکفایت بودهاند و فساد و تباهی سرتاسر دستگاه دیوانی آن دوران را گرفته بود، اما این موضوع نباید مانعی شود که نقش استعمارگران و بویژه انگلیسیها را در شدت بخشیدن به ضعف دستگاه حکومتی و تعمیق فساد در آن نادیده بگیریم. به عنوان نمونه، سهم و نقشی که دستگاه دیپلماسی انگلیس و وابستگان به آن در دسیسهچینی برای برکناری و قتل شخصیتی همچون امیرکبیر داشتند، بیآن که بخواهیم سهم و نقش شخص ناصرالدین شاه و فساد درونی دستگاه قاجاری را نفی کنیم، به هیچ وجه قابل اغماض نیست. جالب این که کرزن اگرچه در چند نوبت از امیرکبیر به عنوان شخصیتی مثبت و سازنده یاد میکند- هر چند که در جایی مرتکب یک «خطای عمدی» میشود و تأسیس دارالفنون را به ناصرالدین شاه، نه صدراعظم اندیشمند او، نسبت میدهد.(ج1، ص638) - اما در اینجا نیز ترجیح میدهد در حد همین اشاره کوتاه و گذرا به او باقی بماند و به هیچوجه وارد جزئیات زندگی وی نشود و درباره چگونگی از میان رفتن این بزرگمرد تاریخ ایران، سخنی نگوید. این در حالی است که بیتردید کرزن از اتهاماتی که در این ماجرا متوجه دولت بریتانیا بوده، اطلاع کامل داشته و طبعاً انتظار خواننده از این مدافع سرسخت استعمار آن است که درصدد رفع این اتهام یا دستکم توجیه و تفسیر آن برآید، اما سکوتی سنگین و زجر آور در این زمینه بر کتاب «ایران و قضیه ایران» حاکم است و گویی قتل امیر کبیر از نظر نویسنده این کتاب در زمره قضایای ایران قرار ندارد.همان گونه که میدانیم اگر چه کشورهای اروپایی از زمان صفویان توانسته بودند امتیازاتی را کمابیش در ایران به دست آورند و این روال با شدت و ضعف تا زمان امیرکبیر ادامه داشت، اما هیچیک از این امتیازات در حد و اندازهای نبودند که موجبات بدبختی و فلاکت مردم را فراهم آورند و به استقلال مملکت خدشهای وارد کنند. پس از قتل میرزاتقی خان است که عصر امتیازات سیاه در ایران آغاز میشود و پنجه استعمار در اعماق وجود ملت ایران فرو میرود. ازجمله این امتیازات باید از «امتیاز رویتر» نام برد که در سال 1872 به هنگام نخستین سفر ناصرالدین شاه به اروپا، متن آن به امضا رسید. شخصیت اصلی ایرانی که در اعطای این امتیاز نقشآفرینی کرد میرزاحسینخان مشیرالدوله (سپهسالار) بود که سمت نخستوزیری را به عهده داشت و در این کار از همراهی و همفکری میرزا ملکمخان ناظمالدوله نیز بهره میبرد. حوزه این امتیاز به حدی وسیع بود که در واقع میتوان گفت تمامی امور مهم ایران به دست یک کمپانی انگلیسی سپرده میشد و ایران به صورت غیر رسمی، در جرگه مستعمرات انگلیس درمیآمد. سخن کرزن درباره این امتیازنامه کاملاً گویاست: «تاریخ امتیازنامه 25 ژوئیه 1872 است. وقتی که متن آن به نظر اهل جهان رسید دریافتند که مشتمل بر کاملترین مواد و واگذاری دربست کلیه منافع صنعتی یک کشور در دست خارجی است که مانند آن هرگز به وهم و گمان احدی درنیامده بود و در تاریخ سابقه نداشته است.»(ج1، ص622) آیا براستی این اقدام از سوی مشیرالدوله، یک حرکت عادی در جهت عقد قرارداد با یک طرف خارجی به شمار میآمد یا مسائل دیگری در پشت صحنه جریان داشت؟اعتمادالسلطنه در کتاب خلسه خویش به بیان این مسائل پرداخته است: «پنجاه هزار لیره میرزا حسین¬خان صدراعظم گرفته، همینطورها هم میرزا ملکمخان، بیست هزار لیره حاجی محسنخان معینالملک- بیست هزار لیره منیرالدوله-مبلغی هم اقبالالملک، مبلغی هم مردم دیگر که دستاندرکار بودهاند، مختصر قریب دویست هزار لیره تعارف داده است و صد هزار لیره هم خرج کرده.»(ابراهیم تیموری، عصر بیخبری یا 50 سال استبداد در ایران، تهران، انتشارات اقبال، چاپ سوم، 1357، ص107) بنابراین ملاحظه میشود که «پولهای کثیف» در شکلگیری «میراث مشروع» مورد نظر کرزن تا چه حد تأثیرگذار و نقش آن پر رنگ بوده است. مسلماً بحث درباره این پولهای کثیف که همزمان با ورود نمایندگان استعمارگران اروپایی به ایران، وارد دستگاه سیاسی کشور شد و حضورش تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی، استمرار داشت، بسیار طولانی خواهد بود، اما نکتهای که در اینجا باید بدان توجه شود نوع نگاه کرزن به عاقد قرارداد رویتر است: «...طرح رویتر عالیترین مرحله دورهای از احساسات جدی و صمیمانه انگلوفیلی در تهران و آن شاهکار سیاسی میرزا حسینخان صدراعظم مقتدر بود که در آن موقع مشیر و مشار پادشاه به شمار میرفت.»(ج1،ص621) در واقع کرزن آگاهانه چشم بر جریان پرخروش پولهای کثیف که از مبدأ لندن یا بمبئی به سرتاسر خاک ایران وارد میشد و به قضایای این سرزمین در جهت معکوس منافع ملی آن جهت میداد، فرو بسته است و در هیچ یک از صفحات کتاب دو جلدیاش، کلمهای درباره آن نمیتوان یافت. به این ترتیب وی عملکرد میرزا حسینخان مشیرالدوله و انبوهی از سیاستمدارن امثال او را صرفاً ناشی از «احساسات جدی و صمیمانه انگلوفیلی» به شمار میآورد و قصد دارد خوانندگان او باور کنند که این احساسات به صورت کاملاً طبیعی و عادی در جان و دل این رشوهگیران از بیگانه و وطنفروشان به استعمار، جوانه زده و رشد یافته است.اگر بیان شد که کرزن «آگاهانه» چشم بر این پولهای کثیف انگلیسی فروبسته است، بدان لحاظ است که چشمان وی بر درآمدهای نامشروع و غیرقانونیای که در چارچوب مسائل داخلی ایران توسط افراد مختلف - اعم از شاهزادگان، والیان و حاکمان، وزرا و درباریان و نیز صاحبمنصبان ارتشی - کسب میشود کاملاً باز است و به دقت آنها را ردیابی کرده و به تجزیه و تحلیل آثار و تبعات سوء آن مینشیند. این مسأله نشان میدهد که مسأله رشوه، مداخل و به طور کلی «پولهای کثیف» برای کرزن دارای موضوعیت بوده و اتفاقاً او حساسیت قابل توجهی بر آن داشته است: «در هیچ کشور دیگری که من دیدهام و یا راجع به آن مطالبی شنیدهام سیستم مداخل تا این درجه آشکار و بیپروا نیست و تا این اندازه هم رواج ندارد و نه فقط به حدود عقل معاش داخلی یا معاملات تجارتی محدود نمیباشد، بلکه در همه جا و هر رشته از امور زندگانی دیده میشود که با این ترتیب باید گفت که جوانمردی و یا خدمت و کار بیتوقع از آن سرزمین رخت بربسته و حرص و آز مال اندوزی رواج یافتهاست.»(ج1،ص575) یا در جای دیگری خاطر نشان میسازد:«رسم دست اندازی بر بیتالمال در نزد همه مأموران رسمی، بسیار متداول و گرامی است. از حضرت والا تا پایینترین نفر همه به جان و دل دنبال مداخلاند.»(ج2، ص 748) اما علیرغم این که تقریباً کلیه قراردادها و امتیازات مرتبط با انگلیس را تا سال 1890 مورد توجه قرار میدهد - که در تمامی آنها بدون استثنا انگلیسیها مبادرت به پرداخت رشوه کردهاند - نه تنها در هیچ جا ذکری از نقشآفرینی هموطنان خویش در ایجاد مداخل نامشروع برای طرفهای ایرانی به میان نمیآورد، بلکه از فردی مانند رویتر که اقدام به پرداخت رشوههایی کرده بود- و اگر در خود انگلیس چنین عملی از او سر میزد، بیتردید میبایست بقیه عمرش را در پشت میلههای زندان یا جزایر تبعیدیان به سر برد- با احترامی شایان توجه یاد میکند و از وی تحت عنوان «آن مردم محترم» که در لغو امتیازنامه رویتر مورد بد رفتاری واقع شده بود، نام میبرد.(ج1،ص615)به این ترتیب این انگلیسی نژادپرست در تناقضی آشکار گرفتار میآید؛ بدین صورت که اگر ایرانیها مبادرت به رشوهدهی و رشوهگیری در بین خود کنند، مستحق همهگونه سرزنش و بلکه تحقیر هستند، اما چنانچه اروپاییان و به ویژه هموطنان وی مرتکب بزرگترین مفسدههای اقتصادی در خاک ایران شوند، نه تنها ملامتی متوجه آنها نخواهد بود بلکه لایق آنند که از ایشان به عنوان انسانهایی محترم که میراثی مشروع برای فرزندان خویش به یادگار نهادهاند، یاد شود و مورد تجلیل قرار گیرند. این، البته تنها تناقضی نیست که کرزن در این زمینه گرفتار آن میشود بلکه تناقضی بس بزرگ، آن هم نه در حرف و سخن که در عرصه عمل، در انتظار وزیر امور خارجه بعدی انگلیس است.کرزن اگرچه از شخص رویتر به نیکی یاد میکند، اما با توجه به این که امتیاز رویتر به دلیل ابعاد دست نیافتنی آن، نوعی بلند پروازی به شمار میآمد و در نهایت باعث خدشهدار شدن وجهه دولت انگلیس در بین دیگر رقبای استعماری خویش و نیز مردم ایران شده بود، آن را مورد انتقاد قرار داده و سپس با یک چرخش حیرتآور، ناگهان نقاب دایهای مهربان و دلسوز برای ایران را بر چهره زده و نه تنها ملغی شدن امتیاز رویتر را که «خلاف مصالح عالیه ایران بود»، تهنیت میگوید (ج1،ص624) بلکه عقد قراردادهایی از این دست را بکلی تخطئه مینماید: «من طرفدار سیاست همراهی به ایران از طریق سرمایهگذاری خارجی هستم چون خود او قادر به این کار و اقدامات ثباتبخش نیست، ولی عقیدهام این است که از اعطای کورکورانه امتیازات اقتصادی، به جای نفع در واقع صدمه خواهد دید و لازم است که مشاوران او از ابراز شور و اشتیاق در این زمینه احتراز جویند».(ج1، صص626-625) و سپس اوج احساسات صمیمانه خود را نسبت به ایران اینگونه به نمایش میگذارد: «به نام دوست ایران، من از تکرار این عقیده راسخ خویش خودداری نتوانم کرد که اعطای امتیازات پیدرپی و تسلیم سرمایه اصلی مملکت در ازای درهم و دینار به آوارگان بیبند و بار جهان صنعت و تجارت که برای احراز مقاصد خود یعنی شکار ثروت و مال سراسیمه به تهران آمدهاند، سیاستی است که نه اساس استواری دارد و نه دال بر وطنپرستی است و نه وسیله درستی جهت جلب منافع واقعی ایران است.»(ج1،ص627)طنز تاریخ اینجاست که این انگلیسی مدعی دوستی با ایران، برخلاف آنچه میگوید، نزدیک به سه دهه بعد هنگامی که مسئولیت وزارت امور خارجه انگلیس را برعهده دارد، نقش «پدر فکری و نیروی پیشران» قرارداد موسوم به «1919» با ایران را ایفا می¬کند (سیروس غنی، ایران، برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها، ترجمه حسن کامشاد، تهران، انتشارات نیلوفر، چاپ سوم، 1380، ص47) که چه بسا ابعاد و گستره¬ای وسیعتر از قرارداد رویتر داشت و صدالبته که بوی تعفن پولهای کثیف انگلیسی با شدت بیشتری از آن متصاعد بود و مشام ایرانیان را میآزرد. جالب آن که در میان کارگزاران دستگاه استعماری بریتانیا، هیچکس دیگری به اندازه کرزن بر انعقاد و اجرای این قرارداد شوم پافشاری و اصرار نداشت و در برابر تمامی استدلالهای همکاران خویش و نیز مقاومت پارهای از مقامات ایرانی در برابر آن، به دفاعی سرسختانه و لجوجانه از آن دست زده بود. البته سرنوشت قرارداد 1919 نیز جز آنچه بر سر امتیاز رویتر آمد نبود، هرچند این بار استعمار از پنجره که بیرون رفت، از در وارد شد.موضوع دیگری که جا دارد در ارتباط با وضعیت اقتصاد و تجارت ایران مورد بحث قرار گیرد و کرزن نیز توجه شایانی به آن نموده، وضعیت جادهها و خطوط ارتباطی کشور است. به خاطر همین اهمیت ویژه، فصلی مجزا در همان ابتدای کتاب، به این موضوع اختصاص داده شده است و علاوه بر توضیحات دقیقی که در هر بخش از این سفر راجع به جادههای کشور داده می شود، در فصل دوم تقریباً کلیه خطوط ارتباطی موجود مورد بررسی قرار گرفتهاند و اطلاعات جامعی پیرامون آنها ارائه شده است. کرزن در ابتدای این فصل، هدف از این کار را زمینهسازی برای آشنایی کسانی که قصد مسافرت به ایران دارند عنوان میکند، اما بدیهی است که خواه ناخواه بهرههای گوناگونی میتوان از این اطلاعات برد، بویژه آن که وی خاطرنشان میسازد: «جدول راهها و مسافتها که ذکر خواهم کرد همه از منابع معتبر اقتباس گردیده است و کاملاً تازگی دارد و در هیچ مجموعه دیگر، آنها را یکجا نمیتوان یافت.»(ج1، ص60) در واقع این اطلاعات جامع و منحصر به فرد، میتواند به فراخور حال مورد استفاده مسافران، سیاحان، تاجران، نظامیان و دیگر صنوف و کارگزاران استعمار قرار گیرد. البته همانگونه که پیشتر اشاره شد، کرزن همانگونه که در تمامی امور و مسائل ایران، ابعاد نظامی و سوقالجیشی را مدنظر دارد، در مورد جادهها و خطوط ارتباطی میان شهرها و مناطق مختلف نیز این زاویه دید را حفظ میکند و در سرتاسر کتاب ارزیابیهای خود را در مورد قابلیتهای بالفعل و بالقوه جادههای کشور در حوزه مسائل نظامی و تقابلهای احتمالی میان انگلیس و روسیه بیان میدارد، اما آن چه در این میان بیش از همه ذهن کرزن را به خود مشغول میدارد، مسئله راهآهن در ایران است. هنگامی که وی در کشور ما حضور داشت، تنها خط فعال راهآهن از تهران به شاهعبدالعظیم بود؛ لذا اگرچه مطالعاتی بر روی تأسیس خط آهن در ایران به عمل آمده و حتی در امتیازهایی ازجمله امتیاز رویتر، احداث راهآهن نیز مورد لحاظ قرار گرفته بود، اما در مجموع میتوان گفت تا آن زمان اقدامات عملی چندانی در این زمینه صورت نگرفته بود؛ لذا با چشمپوشی از مسیر 20 کیلومتری تهران- ری، در واقع میتوان ایران را در آن برهه کشوری فاقد راهآهن به حساب آورد. در این حال برای انگلیس وجود راهآهن از دو جنبه نظامی و اقتصادی حائز اهمیت بسیار زیادی بود. بویژه آن که فعالیتهای روسها در سرزمینهای شمالی ایران با مدیریت ژنرال اننکف و گسترش سریع خطوط آهن آنها به مناطق تازه تسخیر شده ماوراء بحر خزر، این حساسیت را برای انگلیسیها دو چندان میساخت. به عنوان نمونه، تأثیر احداث این راهآهن بر افزایش مبادلات تجاری میان ایران و روسیه، بدقت مورد توجه این انگلیسی حسابگر قرار دارد: «برای نشان دادن افزایش سرشار در مقدار تجارت ایران و روس در اثر فعالیت راهآهن ماوراء بحر خزر بهتر است ارقام فوق را با آنچه در نه ماه اول سال 1886 بود مقایسه کنیم. این خط آهن ماوراء دریای خزر در دسامبر 1885 به عشقآباد رسید. از ژانویه تا اکتبر 1886 صادرات از ایران به عشقآباد 37000 لیره بود و جمع کل برای سال 1889 چنانکه فوقاً ذکر نمودم مترادفاً 111500 لیره و 110400 لیره بود، به عبارت دیگر صادرات در ظرف سه سال تقریباً دو برابر شد و حال آن که واردات هم درست سه برابر ترقی کرده است.»(ج1، ص291) مسلماً این وضعیت و استمرار آن به هیچ وجه برای استعمار انگلیس قابل تحمل نبود و ضرورت داشت به طور جدی برای آن چارهجویی شود. کرزن به این مسئله نیز نیک اندیشیده بود و پنج اقدام را در این زمینه ضروری میشمارد که پنجمین و مهمترین آنها «این است که خط آهن نیکو اثر و متقابلی، دولت بریتانیا در جنوب بسازد تا در مقابل راهآهن ماوراء بحر خزر در شمال وسیله تعادلی ایجاد گردد و ما را قادر سازد که در زمینه پهناوری با سلاح خود روسیه با او رقابت کنیم.»(ج1،ص293)به هر حال احداث راهآهن در ایران و کارکردهای مختلف آن برای انگلیس به آن حد از اهمیت است که کرزن یک فصل کامل از کتاب خویش را به این مسئله استراتژیک اختصاص دهد. وی در فصل هجدهم تاریخچهای از کلیه طرحها و امتیازات برای تأسیس خط آهن در ایران از سال 1872 به بعد را ارائه کرده و سپس به بررسی موانع و مشکلات مختلفی پرداخته که موجب به تأخیر افتادن این اقدام در ایران شده است. وی در ادامه مطلب، مسیرهای احتمالی و ممکن برای کشیدن خط آهن در ایران را مورد بحث قرار میدهد و نکات مثبت و منفی هر یک را برمیشمارد، اما آنچه بیش از همه در این بررسی جامع اهمیت دارد، نتیجهگیری نهایی کرزن درباره مسیر مطلوب برای خط آهن ایران است: «خط واقعی سراسری ایران راهآهنی است که مراکز فلاحتی و صنعتی و تجارتی ایران را به هم پیوند دهد و در این کار احتیاجات ایران و انگلستان هر دو ملحوظ افتد. چنین خطی به احتمال قوی از بغداد، کرمانشاه، بروجرد، اصفهان، یزد، کرمان خواهد گذشت و این به نظر من خطآهن نهائی ارتباطی آیندهای بعید خواهد شد که چنین پیشرفتی امکانپذیر باشد. با آنچه سابقاً راجع به خط آهن سیستان نوشتم ملاحظه خواهد شد که چگونه این طرح با راهآهن هندوستان قابل ارتباط خواهد بود و اگر روزی ساخته شود مزیت بیشتری خواهد داشت و جزو خطوط ارتباطی اروپا خواهد شد و با این ترتیب سرباز انگلیسی را دیگر در کراچی نخواهیم گذاشت بلکه در مرز خود افغانستان و شاید هم در میدان جنگ پیاده خواهیم کرد.»(ج1، ص807) همانگونه که پیداست کرزن هیچ ابایی ندارد که بصراحت بر منافع اقتصادی و نظامی انگلیس از تأسیس خط آهن ایران در مسیر شرقی- غربی تأکید ورزد، اما باید به این نکته توجه داشته باشیم که این انگلیسی ایرانگرد با توجه به شناخت عمیقش از جغرافیای اقتصادی ایران، خط سیر شرقی - غربی راهآهن را نافعترین مسیر برای کشور ما تشخیص داده و آن را تجویز میکند. به عبارت بهتر باید گفت در سال 1890 که کرزن مشغول نظریهپردازی درباره «خط آهن واقعی ارتباطی سراسری ایران» است، منافع ایران و انگلیس در این زمینه کاملاً بر یکدیگر منطبق بود و در امتداد مسیر شرقی - غربی قرار داشت، اما نزدیک به سه دهه پس از این، با توجه به تغییر و تحولاتی که در عرصه بینالمللی روی داده بود، دیگر چنین انطباقی به چشم نمیخورد. در واقع اگرچه عمدهترین مراکز «فلاحتی و صنعتی و تجارتی» ایران هچنان در مسیر شرقی - غربی بود و کشیده شدن خط آهنی که با اتصال به خطوط آهن بغداد در غرب و کراچی در شرق، راه حمل و نقل مسافر و کالا را به اقصی نقاط جهان برای مردم ایران باز میکرد به مثابه یک تحول جدی در کشور به حساب میآمد، اما معادلات ژئوپلتیک منطقه، خط سیر شمالی - جنوبی راهآهن در ایران را مطلوب قدرتهای اروپایی ساخته بود و هر یک از آنها به نوعی آن را در جهت تأمین منافع نظامی خویش ارزیابی میکردند. طبعاً دولت رضاخان نیز به دلیل ماهیت وابسته و مرعوب خویش، چارهای جز گام نهادن در مسیر دلخواه بیگانگان نداشت. از جمله نکات قابل توجه در این زمینه، دیدگاهی است که دکتر محمد مصدق پیرامون خط سیر راهآهن ایران بیان داشته است و با مقایسه آن با نظر کرزن میتوان به صحت نگاه کارشناسانه وی پی برد: «در جلسه 2 اسفند 1305 مجلس شورا گفتم برای ایجاد راه دو خط بیشتر نیست: آن که ترانزیت بینالمللی دارد ما را به بهشت میبرد و راهی که به منظور سوقالجیشی ساخته شود ما را به جهنم و علت بدبختیهای ما هم در جنگ بینالملل دوم همین راهی بود که اعلیحضرت شاه فقید ساخته بودند.»(دکتر محمد مصدق، خاطرات و تألمات دکتر محمد مصدق، تهران، انتشارات علمی، 1365، ص351) در حقیقت، از نگاه دکتر مصدق نیز چنانچه مسیر راهآهن ایران از مناطق عمده تولیدی و تجارتی کشور میگذشت- که همان مسیر شرقی غربی و مورد نظر کرزن است- میتوانست مواهب بسیاری را در پی داشته باشد، ولی آنچه در عمل به وقوع پیوست جز برمبنای محاسبات «سوقالجیشی» نبود. این واقعیتی است که حتی صاحبان تحلیل و نگاه مثبت به رضاشاه نیز قادر به کتمانش نیستند و لاجرم به نوعی ناچار از اعتراف به آنند: «خط آهن ایران، به هر حال، طرحی برای صرفاً حمل و نقل و ارتباط نبود تا فقط برمبنای اقتصادی توجیه شود. نوعی ابراز استقلال بود، وسیله اعاده اعتماد از دست رفته ملت بود. راهآهن سرتاسری ایران پایدارترین یادگار سیاست صنعتی رضاشاه است.»(سیروس غنی، همان، ص418) فارغ از توجیه نامقبولی که در این عبارت به کار رفته است، نویسنده محترم نیز اذعان دارد که احداث راهآهن سراسری ایران در مسیر شمالی - جنوبی، فاقد توجیه و منطق اقتصادی بوده است.در کتاب «ایران و قضیه ایران» همچنین اطلاعات جامعی راجع به ایلها و طوایف مختلف در اقصی نقاط ایران و بویژه در نیمه جنوبی کشور میتوان یافت، به صورتی که گاه حیرت خواننده را برمیانگیزد. کرزن از همان بدو ورود به ایران از مرز عشقآباد، ارتباط خود را با سران ایلها آغاز میکند که البته نه از سر اتفاق، بلکه از قبل برنامهریزی شده است. وی هنگامی که از عشقآباد وارد خاک ایران میشود و به سمت قوچان پیش میرود، در انتظار است تا مستقبلین اعزامی از سوی ایلخان به پیشوازش بیایند و او را طی مراسمی وارد قوچان و محل سکونت بزرگ منطقه نمایند: «تعجب بسیار داشتم که مرکب یا کسی از جانب خان پیشواز نیامده بود آن هم با وجود رسم استقبال که در مراکز اداری دولت ایران نسبت به خارجیها مرعی میدارند و مقدماتی که روز قبل فراهم شده بود.»(ج1،ص147) پر واضح است که دولت و مقامات محلی برای هر خارجی وارد شده به ایران، مراسم استقبال رسمی تدارک نمیدیدند و اگر برای کرزن چنین برنامهای پیشبینی شده است، طبعاً باید بپذیریم که او نه به عنوان یک خبرنگار، بلکه با وجهه و حیثیت دیگری وارد ایران شده است و بر همین مبنا نیز امکانات ویژهای از سوی نمایندگیهای سیاسی، اقتصادی و مراکز تلگراف انگلیس در اختیار او قرار داده میشود. بدیهی است پیشبینی مراسم استقبال از وی نیز برمبنای تمهیدات نمایندگی انگلیس در مشهد بوده است و جالب این که پس از ایجاد وقفه در مراسم استقبال، این انگلیسی بظاهر خبرنگار، از ابراز ناخشنودی نسبت به این مسئله خودداری نمیکند: «پس در خارج دیوار شهر توقف و تحت چنان شرایطی از ورود خودداری نمودم و سرپیشخدمت افغانی خود و یکی از سواران ترکمن را به منزل خان فرستادم که به او اطلاع دهند که من سر موقع مقرر وارد شدم و از بیاحترامی که شده است تعجب دارم.»(ج1، صص8-147) جالبتر آن که این ابراز ناراحتی، به فاصله بسیار کوتاهی تأثیرات خود را نمایان میسازد: «پس از ده دقیقه سروصدای سم ستوری برخاست و حدود هشت تا ده سوار که چهار نعل جلو میآمدند، درشکه فرسودهای را که دو یابوی ابرش میکشیدند و بر یکی از آنها محلی مشرف به در آماده کرده بودند همراه آوردند... چون احساسات جریحه دارم بدین نحو تسکین یافته بود بر آن ارابه سوار شدم... سواران خان پیشاپیش چهار نعل میراندند و در کوچه و بازار با سرعتی حیرتانگیز راه را برای عبور باز میکردند.»(ج1، ص148) مسلماً قائل شدن چنین شأنی برای کرزن صرفاً به سبب شخصیت فردی او- هرچه باشد- نیست، بلکه حاصل تلاش مستمر بریتانیای استعمارگر و عوامل و کارگزارانش در طول دهها سال حضور در اقصی نقاط ایران به منظور نفوذ در ارکان حکومتی و نیز قدرتهای محلی و سران ایلات و عشایر، به حساب میآید. البته باید اذعان داشت که عوامل انگلیس در جمعآوری اطلاعات مختلف نیز تبحر و پشتکار خیره کنندهای داشتهاند و به همین خاطر بر جوانب مختلف زندگی آنها اشراف یافتهاند. نمونهای از این مسئله را در خلال نوشتههای کرزن راجع به گفتگوی خود با امیرحسین خان میتوان ملاحظه کرد. وی با اشاره به سخنان این خان قوچانی در مورد مقاومت سرسختانه در برابر قوای روسها چنانچه قصد تصرف ایالت خراسان را داشته باشند، برای اثبات مزورانه بودن این اظهارات، به نامهای اشاره میکند که همین خان ده سال پیش به «گرود کف» روسی، نگاشته و در آن در مقام تعریف و تمجید روسها خاطرنشان ساخته بود: «مگر حضرت مسیح جدیدی ظاهر شود و ملتی به درستی و نیکی مردم روس پرورش دهد.»(ج1،ص161) البته کرزن نمیگوید وی چگونه توانسته به نامه شخصی ایلخان قوچان که ده سال پیش برای یک مقام روسی نگاشته شده است، دست پیدا کند، اما از همین نکته میتوان به میزان و نوع فعالیتهای عوامل انگلیس در ایران و دیگر مناطق حضور آنان در نیمکره شرقی پی برد. البته اطلاعاتی که کرزن راجع به ایلها و طوایف مستقر در بخشهای جنوبی کشور بیان میدارد به مراتب وسیعتر و دقیقتر است که طبعاً حکایت از اهمیت ویژه این مناطق برای استعمار بریتانیا دارد. او در بیست و چهارمین فصل از کتاب خویش که به بررسی وضعیت ولایات جنوبی اختصاص دارد، عمق دانستههای خویش را درباره اقوام ساکن در این نواحی- که طبعاً از منابع و اطلاعات به جا مانده از پیشینیان نیز بهره زیادی گرفته است- به رخ خوانندگان میکشد. تاریخچه زندگی هر ایل و طایفه، نام سران و بزرگان، محل سکونت، میزان قدرت نظامی، روابط با حکام محلی و حکومت مرکزی و انبوهی از نکات و مسائل دیگر، جملگی حاکی از آنند که انگلیسیها برای تثبیت و گسترش پایههای نفوذ و قدرت خود در ایران و بویژه مناطق جنوبی آن- که میراث مشروع خود میانگاشتند- تا چه حد به جمعآوری اطلاعات پرداخته و برای ایجاد ارتباطات مطلوب خویش با ساکنان این مناطق به چه میزان تلاش کردهاند. این اطلاعات و ارتباطات را که به انحای گوناگون مورد بهرهبرداری آنان قرار میگرفته است در مجموع میتوان به دو بخش کلی تقسیم کرد؛ نخست به منظور برقراری روابط دوستانه برای ایجاد نوعی وابستگی مالی، نظامی و فرهنگی به خود، به طوری که قادر باشند در هر زمان از این طیف وابستگان محلی خویش در جهت اعمال فشار بر دولت مرکزی و پیشبرد اهدافشان در منطقه بهره گیرند، اما بهرهبرداری دیگری که توسط انگلیسیها از اطلاعات گسترده خویش صورت میگرفت، تسهیل کار آنان در جهت سرکوب مقاومتهایی بود که در برابر نفوذ و حاکمیت اجنبیها، میان ساکنان این مناطق شکل میگرفت و حتی گاه به درگیریهای نظامی نیز کشیده میشد. استعمار انگلیس در طول زمان با جمعآوری اطلاعات راجع به تعداد نفرات هر ایل و طایفه، توان رزمی، نوع اسلحههای سبک و سنگین، ائتلافها و اختلافها میان طوایف مختلف، روحیات و خلقیات رؤسا و زعمای هر قوم، عوارض طبیعی هر منطقه و استحکامات دفاعی نظامی و انبوهی از مسائل دیگر، قادر بود طرحها و برنامههای سرکوبگرانه خود را با دقت نسبتاً بالایی طراحی کند و به مرحله اجرا گذارد.یکی از نمونههای جالب در این زمینه مربوط به «قبیله محسین» از اعراب ساکن نواحی خرمشهر است. کرزن ضمن تشریح و توصیف قبایل عرب مناطق جنوب غربی ایران، به ارائه توضیحاتی درباره این قبیله نیز میپردازد که در آن هنگام تحت ریاست «شیخ مزعل» برادر بزرگتر «شیخ خزعل» قرار داشته است. از آنچه کرزن راجع به روابط شیخ مزعل از یک سو با دولت مرکزی ایران و ازسوی دیگر با انگلیس بیان میدارد بخوبی پیداست که انگلیسیها در حال بهرهبرداری از شرایط به نفع خویش هستند تا بتوانند حاکمان قبیله محسین را به طور کامل در اختیار خود بگیرند. نخستین نکتهای که در این باره جلب توجه میکند ثروت انبوه شیخ مزعل و منشأ آن است که از تجارت با مستعمره انگلیس برای وی حاصل آمده است: «میگویند خیلی ثروتمند است و از راه تجارت اسب با بمبئی ثروتی سرشار اندوخته است.»(ج2،ص397) قاعدتاً این رئیس قبیله آگاه است که لازمه استمرار این تجارت و ثروتاندوزیهای بیشتر، حفظ روابط حسنه با دولت انگلیس است. از سوی دیگر وجود پارهای سوءظنها و بدبینیها میان او و حکومت مرکزی ایران علیرغم روابط ظاهراً عادی میان آنها، زمینه بسیار مهمی برای انحراف نگاه شیخ مزعل به سوی انگلیس به عنوان پشتیبان خود فراهم میکند که صدالبته انگلیس نیز از این فرصت طلایی کمال بهرهبرداری را به عمل میآورد: «در حال حاضر روابط شیخ مزعل خان و دولت ایران به وجه بارزی عادی و قرین همآهنگی است، اما این سرکرده عرب از دیرباز نسبت به آینده سخت نگران مینماید. در چندین سال اخیر وی مشاهده کرده است که سیاست دولت ایران از بین بردن تدریجی همه مناصب و مقامات نیمه مختار بیگانگان و تمرکز قدرت اجرائیه است... چنانکه طبیعی است و غرایز خود او هم حاکی است وی از دوستان انگلستان محسوب میشود و با این دولت و بخصوص آقای رابرتسن (کنسول بصره) روابط صمیمانه قدیمی داشته است...»(همان) اگرچه توضیحات کرزن راجع به شیخ مزعل و روابط او با انگلیس به همین مقدار خلاصه میشود، اما پیگیری حوادث در این منطقه از کشورمان حاکی از آن است که روند نفوذ استعمار و وابستهسازی جانشین شیخ مزعل، یعنی شیخ خزعل با جدیت دنبال گردید و هنگامی که کرزن خود بر تخت نایبالسلطنه هندوستان تکیه زده بود، خرمشهر و مناطق اطراف آن تحت حاکمیت یکی از وابستهترین افراد به انگلستان قرار داشت. این مسئله نشان میدهد که اگرچه دولت ایران سیاست «تمرکز قدرت اجرائیه» را از همان دوران ناصرالدین شاه در پیش گرفته بود و بدین منظور آنگونه که کرزن میگوید «سرکردههای با عنوان یکی بعد از دیگری» برکنار شده بودند، اما به دلایلی امکان عملی ساختن کامل این سیاست برای دولت مرکزی فراهم نیامده بود. بسهولت میتوان تصور کرد که یکی از موانع جدی عدم توفیق دولت در بسط و تحکیم حاکمیت خود در آن دوران، ناهمخوان بودن این سیاست با منافع دولت انگلیس بوده است. در واقع سر برآوردن شخصی مانند شیخ خزعل و پهن کردن بساط خودرأیی در جنوب غربی کشور، جز از طریق حمایتهای آشکار و پنهان انگلیس امکانپذیر نبوده است. هنگامی که میزان حضور انگلیس در خلیجفارس و رابطه میان آنها با شیوخ عرب در سرتاسر سواحل این خلیج را در نظر داشته باشیم، تحلیل چرایی و چگونگی ارتباط میان شیخ خزعل وکارگزاران استعمار کار چندان مشکلی نخواهد بود.اما نکته درخور توجه، چرخش سیاست انگلیس با ورود عامل جدیدش به عرصه سیاست ایران پس از کودتای 1299 است. هنگامی که دولت بریتانیا در جهت تأمین منافع خود، تصمیم به استقرار حکومتی دست نشانده، اما دارای تمرکز قدرت داخلی در ایران میگیرد، کلیه امکانات و اطلاعات خویش را بدین منظور در اختیار رضاخان قرار میدهد و راهها را برای او باز مینماید. در ماجرای خلع شیخ خزعل از اریکه قدرت وابسته به خود، این نقش آفرینی انگلیسیها به نحو بارزی مشهود است. اگرچه پس از کشف نفت در مسجدسلیمان، نقش شیخ خزعل برای انگلیسیها بسیار افزایش یافته بود تا جایی که در سال «1917، در مراسمی علنی به خزعل مدال همایونی (GCIE) بریتانیا اهدا شد و از آن پس او را سِر شیخ خزعل خواندند»(سیروس غنی، همان، ص356) اما هنگامی که دیگر نیازی به این مهره نداشتند و حرکت دیگری را در ایران سامان داده و آغاز کرده بودند، در پاسخ به پیامها و انتظارات شیخ خزعل برای برخورداری از حمایت حامی دیرینه خود، مکدونالد وزیر امور خارجه وقت انگلیس طی پیامی، مسئله را برای او کاملاً واضح و روشن ساخت: «باید به آن جناب هشدار دهم که کاسه صبر حکومت ایران به زودی لبریز خواهد شد و در صورت رویداد اسفبار مخاصمات، نباید انتظار هیچگونه همدردی از من داشته باشید.»(همان، ص 363)بیتردید نحوه عملکرد و برخورداری از قدرت مانور بالا، علاوه بر قدرت نظامی نیازمند اطلاعات وسیع و گستردهای بود که باید آن را حاصل تلاشهای کرزن و کسانی امثال او دانست، کما این که کرزن خود در تدوین کتابش بارها به مکتوبات دیگر مأموران سیاسی و نظامی انگلیس در ایران اشاره و استناد میکند. اما فارغ از این رده از مسئولان انگلیسی، اساساً کشیده شدن خطوط تلگراف در ایران از آنجا که مستلزم حضور تعداد زیادی مهندس و تلگرافچی انگلیسی در اقصی نقاط خاک کشور ما بود، امکان بسیار خوبی را در اختیار استعمارگران برای نفوذ میان اهالی مناطق مختلف و کسب اطلاعات فراوان از آنها کرد: «در حین مسافرت در ایران خوش آیندترین پیش آمد ورود به خانه این نفرات است که در فواصل شصت میل یا بیشتر در سراسر راه واقع شده است و مأمور انگلیسی در این مراکز بین راه نهایت مهماننوازی را مبذول میدارد و بر سبیل قاعده، اطلاعات فراوانی راجع به حوزه کار خود که دیرزمانی در آنجا زیسته است، داراست.»(ج2،ص730)از نظر این انگلیسی زیرک، این موقعیت مأموران تلگراف، به هیچ وجه نباید مورد غفلت قرار گیرد و ضرورت دارد تا بیشترین بهرهبرداری اطلاعاتی از آن به عمل آید: «جا دارد که بعضی از این مأموران اجازه مسافرت در داخله و جمع و جور کردن اطلاعات داشته باشند، همان کاری که در ابتدای امر مهندسان مکلف به انجام آن شده بودند. باید که مدیران این دستگاه با نمایندگان رسمی ما در ارتباط باشند و در پیشرفت کار ایران که مطمح نظر ماست سهم بیشتری را احراز کنند.»(ج2،ص735) البته کرزن لحن کلام خود را در این فراز به گونهای ترتیب داده است که گویی آنچه وی بیان میدارد صرفاً یک نظریه است و چندان به مرحله عمل نرسیده است کما این که چند سطر بعد وی هشداری به این مضمون نیز چاشنی کلامش مینماید: «اظهار این نکته نیز بسیار روا که اگر مأموران تلگراف اجازه مختصری هم یابند، بدهوا میشوند، از انجام تکالیف اصلی خویش باز میمانند و راه خبرچینی ناپسند پیش میگیرند که اگر با سفارت مربوط باشند برای دولت انگلیس مسئولیتهای بزرگ ایجاد خواهند کرد.»(ج2،ص736) البته اگر نیک به اظهارات کرزن بنگریم، مشاهده میشود که مهندسانی که برای مسیریابی خطوط تلگراف و کشیدن سیمها و دایر کردن دفاتر، به ایران اعزام شده بودند، «مکلف» به «جمع و جور کردن اطلاعات» در داخل ایران بودهاند و طبعاً خاطره و تجربه بسیار خوشایندی را برای دولت انگلیس برجای نهادهاند؛ لذا چه دلیلی میتواند داشته باشد که آن دولت، این کار را از طریق مأموران مستقر در ایران ادامه ندهد تا همواره بتواند آخرین اطلاعات را در زمینههای مختلف در اختیار داشته و به زنجیره حوادث در این سرزمین آنگونه که مطلوب خود اوست، شکل بدهد. از طرفی، با توجه به نوع نگاه کرزن میتوان تصور کرد هنگامی که وی مسند نایبالسلطنه هند را در اختیار گرفت، مأموران انگلیسی حاضر در ایران که عمدتاً تحت نظر حکومت هندوستان قرار داشتند، چه راه و رویهای را پیش گرفتهاند. برای آن که بتوان به نقش و نحوه دخالت استعمار از طریق مأمورانش در شکل دادن به مسائل ایران پی برد، اشاره به یک نمونه که بارها نیز در این کتاب از آن یاد شده است، میتواند روشنگر باشد: «اطلاعات بسیط ژنرال گلداسمید در کار مکران که آن را در حین سیمکشی تلگراف از کراچی به جاسک تحصیل کرده بود در سال 1871 در مورد اختلاف مرزی ایران و بلوچستان او را داور طرفین ساخت و سرانجام وی به تعیین حدود و علامتگذاری مرزی بین دو سامان پرداخت.»(ج2،ص734) همانگونه که میدانیم در این به اصطلاح «داوری»، بخش وسیعی از خاک ایران از سرزمین اصلی خود جدا گشت و بدین ترتیب یکی از طرحهای استعمار در این منطقه به مرحله عمل درآمد. جالب این که کرزن در یک موضعگیری توجیهگرانه، رأی ژنرال گلداسمید را حافظ منافع ایران به شمار میآورد: «هر ناظر مستقلی بدون شک میپندارد که رأی حکمیت او به نفع ایران تمام شده است، زیرا که ایرانیان تنها قسمت سودبخش واقعاً با ارزش آن سرزمین را که نسبت به آن هم ادعای مالکیت تاریخی و هم تصرف عملی داشتهاند، به دست آوردند.»(ج1،ص314) این در حالی بود که حاکمیت ایران بر کل ایالت سیستان محرز بود و در صورت عدم مداخله انگلیس، دولت مرکزی قدرت اعمال حاکمیت بر این بخش از کشور خود را داشت. در واقع این نحوه برخورد را باید ادامه همان عملکردی دانست که استعمارگران انگلیسی در ماجرای هرات از خود نشان دادند و در آن واقعه با دخالت نظامی، امکان اعمال حاکمیت ایران بر این بخش از سرزمین خود را برای همیشه از آن ستاندند. موضعگیری مغرورانه کرزن در قبال واقعه هرات نیز برای هر ایرانی بسیار آزار دهنده است و اوج آن هنگامی است که وی به تخطئه پیشنهاد «لرد بیکونسفیلد دیزرائیلی» نخستوزیر انگلیس مبنی بر استرداد هرات به ایران در سال 1878 میپردازد و آن را به مثابه خط بطلان کشیدن «بر یکی از چند اصل تغییرناپذیر» انگلیس در منطقه آسیای مرکزی طی قرن نوزدهم قلمداد میکند.(ج2، ص696)بررسیهای تاریخی و باستانشناسانه آثار و ابنیه به جا مانده از دوران پیش از اسلام، یکی دیگر از دلمشغولیهای کرزن به هنگام حضور در ایران است و باید گفت که وی در این زمینه نیز تلاش کرده است تا مبادا موردی از نگاه او مخفی بماند. البته آثار باستانی ایران در مناطق مختلف، پیش از کرزن مورد بررسی دیگر اروپاییانی که پیش از وی به ایرانگردی پرداخته بودند، واقع شده و مشاهدات و نظریات تمامی آنها توسط این انگلیسی پرخوان، مورد مطالعه قرار گرفته بود. بنابراین او در بازدیدهایی که از این آثار به عمل میآورد، همواره دیدگاههای دیگران را مد نظر دارد و به ارزیابی میزان صحت و سقم نظریات و برداشتهای آنها نیز میپردازد. به علاوه اینکه کرزن آثار باستانی موجود در اروپا، شمال آفریقا و بینالنهرین را هم از نظر گذرانیده و لذا از توان بررسیهای تطبیقی میان آثار باستانی موجود در ایران و نواحی مذکور برخوردار است.از آنجا که تختجمشید بزرگترین مجموعه آثار تاریخی در ایران است، طبعاً بیشترین توضیحات کرزن را نیز در مورد این دسته از آثار به خود اختصاص داده است که بعضاً نکات قابل تأملی در آن مشاهده میگردد. نخستین نکته، مکتوم بودن نام واقعی تختجمشید است: «معلوم نیست چه نام واقعی قدیمی ایرانی را داریوش و جانشینهای وی برای مقر و کاخهای خود که در جلگههای مدوس و آراکس ساخته بودند و فعلاً به استخر و پرسپولیس (تختجمشید) معروفاند به کار میبرند. نام نخستین راجع به شهر و مقر اهالی و عنوان ثانوی، خاص کاخها و عمارات پادشاهی بوده است. اما اسم استخر در هیچ کدام از کتابها و آثار یونانی دیده نمیشود و گمان میرود که از اصل پهلوی باشد، در صورتی که کلمه پرسپولیس که عنوان جهانی آنجا شده است تا ظهور اسکندر که دویست سال هم از برپا ساختن آن بناها گذشته بود شنیده نشده بوده است و بنا بر ارتباطی جناسی رفته رفته رواج یافته است.»(ج2، ص162)نکتهای که کرزن به دقت بر آن انگشت میگذارد، از نگاه تاریخی نکتهای بسیار مهم و درخور توجه است. چرا در حالی که گفته میشود در محل کاخهای تختجمشید هر ساله مراسم بسیار باشکوهی برگزار میگردیده و از ملل و اقوام مختلف امپراتوری ایران در آن گرد میآمدهاند، نباید نام این محل مهم در جایی ذکر گردد و حتی در کتیبههای نقر شده در همان محل، اگرچه اسامی کاخها آمده، نام کلی محل و موقعیتی که امروزه به عنوان تختجمشید میشناسیم، قید نشده باشد؟ جالب این که در متن «کتاب مقدس» یا تورات که باید آن را به عنوان کهنترین متنی به حساب آورد که نام پادشاهان هخامنشی ازجمله کوروش، کمبوجیه، داریوش، اَخشُورش پادشاه (خشایارشا) و اَرتَحشَستا (اردشیر) در آن به چشم میخورد نیز هیچ نام و یادی از تختجمشید و استخر نیست حال آن که از «دارالسلطنه شوشن»، «آراراط»، «اشکناز»، «بابل»، «اورشلیم» و بسیاری اماکن دیگر، در آن یاد شده است. به هر حال پاسخ واقعی این سؤال و ابهام هرچه باشد، در بخشی از نوشتار کرزن به نکتهای برمیخوریم که میتواند فرضیات و احتمالاتی را به ذهن متبادر سازد: «در موقع حفریات تپهای که در عقب کاخ داریوش است آقایان استولزه و اندریس چیزی جز خرده ریزههای بنائی نیافته بودند که حاکی از این بود که کار ساختمانی ناتمام مانده و شاید هم در اثر پیش آمد جنگ یا بلهوسی فرمانروا متوقف شده و خیلی هم محل احتمال است که با سقوط خود پادشاه کار تعطیل شده باشد. از این قبیل شواهد در قسمتهای دیگر ایوان نیز دیده میشود مثلاً جاهایی را برای نقش و کتیبه صاف و آماده کردند، بدون این که چیزی منقوش شده باشد و سنگهائی دیده میشود که تیشه¬کار فقط نیمی از آن را پرداخته و بقیه را ناتمام گذاشته است. استولزه حتی مبالغه و اظهارنظر میکند که شاید تمام ستونهای کاخ خشیارشا را نصب نکرده بودند وگرنه بایستی که خرابههای زیادتری باقی مانده باشد.»(ج2،ص224) این نظریه کرزن مبنی بر ناتمام ماندن کار احداث بناهای تختجمشید، بعدها مورد تأیید باستانشناسانی که کار حفاری در این محوطه را از سال 1310 آغاز کرده بودند، قرار میگیرد. اریش ف. اشمیت که از سال 1313، به دنبال استعفای ارنست هرتسفلد عهدهدار کاوشهای علمی در تختجمشید میشود، خاطرنشان میسازد: «تا آنجا که میدانیم آخرین الواح عیلامی از پرداخت مزد هزار و صد و چهل و نه کارگر ساختمانی تا پایان پنجمین سال سلطنت آن پادشاه [اردشیر اول فرزند خشایارشا] یعنی مارس یا آوریل سال 459 قبل از میلاد سخن میگوید. در اینجا اسناد پرداخت خزانه ناگهان متوقف میشود.» وی در ادامه میافزاید: «در مورد فقدان الواح خزانه بعد از 459 قبل از میلاد، اگر اینطور تصور رود که بعد از آن تاریخ اینگونه اسناد را روی اشیاء خراب شدنی ضبط مینمودهاند، چندان درست به نظر نمیآید. بلکه به نظر ما اداراتی که مسئول اسناد مزبور بودند باز هم به محل دیگری که شاید یکی از قسمتهای تالار تخت باشد انتقال یافته بودند. این تغییر محل ممکن است قبل از تکمیل ساختمان آن تالار و یا هم زمان با آن صورت گرفته باشد و این زمانی است که فعالیت ساختمانی در صفه تختجمشید برای مدت صد سال متوقف گردید.»(اریش ف. اشمیت، تختجمشید، مترجم دکتر عبدالله فریار، تهران، انتشارات امیرکبیر با همکاری مؤسسه انتشارات فرانکلین، 1342، ص42) به هر حال آنگونه که اشمیت میگوید برخی از بناهای موجود در این محوطه هیچگاه تکمیل نشدند: «از آثار موجود به خوبی هویدا است که ساختمان دروازه جانب شمال حیاط شمالی تالار تخت، هرگز پایان نیافته است.»(همان)آنگونه که از سخنان کرزن و نیز توضیحات اشمیت نیک پیداست، قطع فعالیتهای ساختمانی و عمرانی در محوطه تخت جمشید، کاملاً به صورت ناگهانی روی داده است. براستی چه عاملی میتواند موجب چنین اتفاقی شده باشد؟ آنگونه که در تاریخ آمده است، تهاجم سپاه اسکندر مقدونی به ایران بیش از یکصدسال پس از این اتفاق، یعنی در حوالی سال 334 ق.م اتفاق افتاد و شکست نهایی سپاه هخامنشیان در 333 ق.م رقم خورد. بنابراین باید در پی واقعهای دیگر بود که در همان حوالی رخ داده باشد. طرح مسائلی از قبیل بلهوسی فرمانروا توسط کرزن هم بیمبناتر از آن است که ارزش پرداختن داشته باشد. همچنین جنگ خاصی نیز در آن هنگام- به معنای نبرد دو کشور با یکدیگر - روی نداده است که اگر چنین بود یقیناً کرزن مطالبی راجع به آن میدانست و مورد اشاره قرار میداد. مرگ پادشاه را هم نمیتوان علت این قطع ناگهانی کار در تختجمشید به شمار آورد؛ چراکه پادشاه بعدی بلافاصله ادامه کار را میگرفت، کما این که پس از مرگ داریوش، خشایارشا چنین کرد. بنابراین باید به دنبال اتفاق خاصی بود که در همان محدوده زمانی روی داده باشد و اتفاقاً رد چنین واقعهای را در تورات میتوان یافت. در «کتاب استر» از «عهد عتیق» به شرح ماجرایی پرداخته شده است که یهودیان از آن به عنوان «پوریم» یا «فوریم» یاد میکنند. در این واقعه که در زمان «اخشورش پادشاه» یا خشایارشا در گسترهای به وسعت «127 ولایت که از هند تا حبش بود» و تحت حاکمیت او قرار داشت روی داده است، به نوشته تورات، یهودیان در یک روز هفتاد و هفت هزار نفر از اهالی ساکن در این ایالات را قتلعام مینمایند: «پس یهودیان جمیع دشمنان خود را بدم شمشیر زده کشتند و هلاک کردند و با ایشان هرچه خواستند به عمل آوردند، و یهودیان در دارالسلطنه شوشن پانصد نفر را به قتل رسانیده هلاک کردند... و سایر یهودیانی که در ولایتهای پادشاه بودند جمع شده برای جانهای خود مقاومت نمودند و چون هفتاد و هفت هزار نفر از مبغضان خویش را کشته بودند از دشمنان خود آرامی یافتند اما دست خود را به تاراج نگشادند.»(تورات، کتاب استر، باب نهم)این نزدیکترین واقعه تاریخی مکتوب و مستند به زمانی است که «ناگهان» کارها و فعالیتها در تختجمشید از حرکت باز میایستد؛ به طوری که به تعبیر کرزن، استاد تیشه¬کار فرصت تکمیل نقش نیمهکاره بر روی سنگ را نیافته و به تعبیر اشمیت، در حالی که تا پیش از آن اسناد پرداخت دستمزد بیش از هزار نفر کارگر موجود است، ناگهان این اسناد متوقف میشود؛ گویی روز پس از آن حتی یک کارگر نیز در آنجا کار نمیکرده است، و به عبارتی، گرد مرگ بر آن محیط پاشیده شده بود.اگر میزان خطاهای احتمالی درباره تخمین زمانی وقایع مربوط به 2500 سال پیش را در نظر بگیریم، آنگاه این دو واقعه- پوریم و ناتمام ماندن ناگهانی فعالیتهای ساختمانی در تختجمشید- به حدی در نزدیکی و مجاورت یکدیگر قرار میگیرند که دستکم میتوان فرضیهها و احتمالات جدی را درباره ارتباط آن دو با یکدیگر در نظر گرفت. اما جالب اینجاست که این انگلیسی تاریخ دان که در جای جای کتاب، وسعت اطلاعات تاریخی خود را به رخ خوانندگانش میکشد، درباره این موضوع، اقدام به دادن نشانیهای غلطی مانند بلهوسی پادشاه یا جنگهای خارجی و مرگ پادشاه میکند و حتی از اشارهای گذرا به واقعه پوریم که دستکم میتواند در حد یک احتمال و فرضیه مطرح باشد، اجتناب میورزد. این در حالی است که اندکی بعد، کرزن با بهرهگیری از قوه تخیل و گام نهادن در وادی احتمالات، اگرچه تأکید میکند که هیچگاه در تختجمشید « همه بناها تمام نشده بود و یا دست کم چندین عمارت به مرحله اتمام نرسیده و دلایلی اقامه کردهایم که لااقل یک بنا به دست اسکندر ویران شده بوده»(ج2، ص231) اما در پاسخ به این سؤال که «در چه دورهای حجاریها و ساختمانها به صورت مخروبه کنونی درآمدهاند» خاطر نشان میسازد: «به احتمال قوی از زمان هجوم تازیان آثار فنا و زوال عمدی و خرابکاری کلی آغاز شده است، هرجا که در دسترس آنان بود تصاویر پادشاهان را مخدوش کردند و هرگونه اسباب خرابی و آسیب به کار بستند.»(همان)البته مسئله مهمتر از احتمالات غیرمستند کرزن، یافتن پاسخ این سؤال است که چرا هرگز بنای تختجمشید به مرحله اتمام نرسید و همواره نیمه کاره باقی ماند؟ چرا پس از وقفهای یکصدساله در کارهای ساختمانی آن - به گفته اشمیت - هیچ کس درصدد برنیامد تا آن نقش نیمهکاره را تکمیل کند و یا بر سطوح صیقلی شده آماده، نقشی بیندازد یا به اتمام بناهای ایوان شمالی تالار تخت بپردازد؟ خلاصه آن که چرا انبوهی از کارها نیمه تمام تا عصر حاضر در آن بنا بر جای مانده است؟ از طرفی مسئله سقف کاخهای موجود در تختجمشید و نیز آتشسوزی در این محوطه، ازجمله معماهای حل نشده راجع به این محوطه باستانی است و توضیحات کرزن نیز گرهی از این معما نمیگشاید. وی ابتدا در پاسخ به این سؤال که آیا بناهای تختجمشید به وسیله اسکندر دچار حریق گردیده است یا خیر؟ خاطر نشان میسازد که هیچ یک از «جهانگردان قبلی به هیچ وجه اثر خرابی از حریق در هیچ کدام از بناهای ایوان نیافتهاند و حیران بودند که چگونه داستان حریق را که تقریباً همه مورخان یک ندا شرحش را باز گفتهاند، با این موضوع تطبیق دهند که اسکندر یک یا چند بنا را به آتش کشیده بود.»(ج2، ص222) آنگاه وی «کشفیات اخیر» را موجب حل شدن این معما به شمار میآورد. این کشفیات نیز صرفاً در «تالار صد ستون» بوده است: « در حفریات سیزده سال پیش به لایه رسوبی ضخیمی از خاکستر برخوردند که در اثر تجزیه میکروسکوپی معلوم شد که از سوختههای چوب سرو بوده است و این ماده در هیچ یک از عمارتهای دیگر به دست نیامد. از این رو محتمل است که خاکستر متعلق به چوب سقفی باشد که در اثر حریق فرو ریخته و سرستونها و استوانهها را که مظهر شکوه و عظمت قدیم بوده در همانجا فرو انداخته است.»(همان)نکته ابهامآمیز در اظهارات کرزن آن است که چگونه میتوان تصور کرد که یک سقف عظیم چوبی آتش بگیرد اما تنها اثر آن، لایهای از خاکستر بر کف تالار باشد بیآن که هیچ اثری از آتش سوزی بر دیوارها و دروازههای آن تالار به چشم بخورد؟ ابهامات عظیمتر هنگامی رخ می نماید که نخستین جلد از کتاب «تختجمشید» حاوی مشاهدات اشمیت به عنوان مسئول حفاریهای باستانشناسانه در این محوطه باستانی، در سال 1953 توسط انتشارات دانشگاه شیکاگو منتشر میشود. وی پس از اشاره به گزارش «اشتولزه» که کمی بعد از خاکبرداریهای فرمانفرمای فارس در سال 1877، خاکسترهای موجود در کف تالار را مورد بررسی قرار داده بود، خاطر نشان می-سازد: «پرفسور هرتسفلد اشاره میکند که این طبقه زغال و خاکستر به ضخامت یک تا سه پا بوده است و تأثیر حریق را در بقایای ستونها تشریح می نماید و عقیده دارد که این تالار پر از اشیاء قابل احتراق بوده است... از طرف دیگر حریق آنطور که از ظاهر ستونهای شکسته مستفاد میشود به آن شدتی که پرفسور هرتسفلد شرح میدهد نبوده در عین حال نیز تأثیر آن بر ستونها چندان ناچیز نبوده است که اشتولزه میگوید و اظهار میدارد.»(اشمیت، همان، ص131) همچنین اشمیت در جای دیگری مشاهدات خود را از تالار آپادانا این گونه بیان میکند: «ضمن خاکبرداری گوشه جنوب شرقی تالار اصلی آپادانا شواهد تازهای به دست آمد که میرساند کاخ آپادانا در اثر حریق شدیدی منهدم گردیده است. تأثیر آتش در اینجا از اطاقهای انبار و برج جنوب شرقی بیشتر مشهود است و حرارت آتش در تالار به قدری زیاد بوده که خشتهای زیر گچکاری سبز خاکستری رنگ دیوار تا حدودی پخته و رنگ آنها به قرمز کمرنگ تبدیل یافته است و نیز قسمت عمده پوشش سبز خاکستری رنگ کف اطاق به عمق پنج میلیمتر تا یک سانتیمتر سوخته و سیاه گردیده است. محلهای قابل احتراق بنا عبارت بوده از قسمتهای چوبی سقف از قیبل الوارهای سرو لبنانی و درها و چارچوبها و تنکههای چوبی پشت پنجرهها که احتمالاً وجود داشته است.»(همان، ص78) اگر توضیحات کرزن را حدود چهل سال پیش از آغاز کاوشهای مؤسسه شرقی دانشگاه شیکاگو در تختجمشید، به یاد داشته باشیم، وی بر این نکته تأکید ورزیده بود که کلیه جهانگردان پیش از وی و همچنین خود او «به هیچ وجه اثر خرابی از حریق در هیچ کدام از بناهای ایوان نیافتهاند» حال آنکه اشمیت از چنان حریق سوزانی در کاخ آپادانا سخن میگوید که موجب تغییر رنگ خشتهای زیر گچکاری دیوار گردیده یا به گفته او آثار شعله آتش بر ستونهای کاخ صد ستون باقی مانده است. براستی چگونه میتوان سخنان کرزن و اشمیت را با یکدیگر جمع کرد، ضمن آن که نباید فراموش کنیم کرزن مشاهدهگری دقیق، حساس و باتجربه بود و اظهارات وی درباره تختجمشید بارها در کتاب اشمیت نیز مورد استناد واقع شده است.از آثار باستانی که بگذریم، مشاهدات کرزن پیرامون وضعیت حکومت در ایران، پادشاه و خاندان شاهی و وزیران و نیز مؤسسات و تأسیسات مدنی و مدرن راه یافته به جامعه ایران نیز همچون دیگر مطالب او، حاوی نکتههای فراوانی است. اما در میان انبوهی از این دست نکات، انتظار خوانندهای که به دنبال یافتن برخی واقعیات پشت پرده سیاست ایران در لابلای گفتههای کرزن است، برآورده نمیشود؛ چراکه این انگلیسی نکته¬سنج، بخوبی میداند در مورد چه مسائلی باید سخن بگوید و درباره کدام موضوعات، سکوت پیشه کند. به همین لحاظ او هیچ گونه اطلاعاتی راجع به آن دسته از سیاستمداران ایرانی که خود را در ازای دریافت لیرههای انگلیسی فروخته بودند و در حقیقت حافظ منافع لندن در تهران به شمار میآمدند، نمیگوید. مهمتر از آن، سکوت کرزن در قبال مسئله فراماسونری و محافل و شبکههای مرتبط با آن در ایران است. او بارها در کتاب خود بر ضرورت انجام اصلاحات در تمامی زمینهها تأکید میورزد و حتی با اختصاص فصل پانزدهم این کتاب به «تأسیسات و اصلاحات» به بیان اقدامات مادی و معنوی صورت گرفته در ایران بدین منظور میپردازد، اما در هیچ جایی از کتاب خویش، نامی از میرزاملکمخان و اقدامات او به میان نمیآورد. این در حالی است که ملکم در سال 1275ه.ق «کتابچه غیبی یا دفتر تنظیمات» را نوشت که «ظاهراً اولین پیش نهاد نوسازی دستگاه دولت بود که تا مرز تبلیغ نوعی نظم سیاسی با شالوده دموکراتیک پیش میرفت.»(عباس امانت، قبله عالم،ترجمه حسن کامشاد، تهران، نشر کارنامه، 1383، ص472) از سوی دیگر اندکی پس از انتشار این کتابچه، ملکمخان به همراه پدرش میرزایعقوب اقدام به راه اندازی یک تشکیلات نیمه مخفی به نام «فراموشخانه» کردند و «سعی بر این بود که این انجمن هالهای از رمز و افسون را در اذهان منتقل سازد، منبع نامرئی برای کسب «علم» باشد و سرسپردگان را با رموز ترقی آشنا سازد. در واقع فراموشخانه نوعی انجمن سیاسی نیمه مخفی بود که میکوشید با تبلیغ یک پیام غیر مذهبی و لیبرالیسمی آمیخته به شعایر و وابستگیهای شبکه فراماسونی، پایگاه مردمی وسیعتری برای خود فراهم آورد.»(همان، ص 476) به هرحال، هنگامی که کرزن در ایران به سر میبرد و زمانی که در لندن مشغول نگارش کتاب حجیم خود بود، نام و آوازه ملکم و اقدامات او به حدی است که یقیناً نمیتواند از آن مطلع نباشد، اما چرا هیچ یاد و نامی از او و دیگر همفکران و همکاران ملکم در این کتاب به چشم نمیخورد؟ اگر این نکته را نیز در نظر داشته باشیم که عضوگیری لژهای فراماسونری از میان ایرانیان به مدتها پیش از تأسیس رسمی فراموشخانه در ایران بازمیگردد،سکوت سنگین و عامدانه کرزن درباره این قضیه از قضایای ایران، بیش از پیش ذهن هر خوانندهای را به حسابگریهای این فرزند استعمار جلب مینماید.اگرچه بحث درباره کتاب «ایران و قضیه ایران» میتواند زوایای دیگری از گفتهها و ناگفتههای مندرج در آن را باز کند و پیش روی خواننده قرار دهد، اما در یک نگاه کلی باید آن را طرحی جامع دانست که نقش مؤثری در شکلدهی به تحولات آینده ایران و خلیج فارس داشت. کرزن در کمتر از یک دهه پس از نگارش این کتاب، در حالی که تنها 39 سال داشت، به عنوان جوانترین نایبالسلطنه هندوستان برگزیده شد و پس از آن نیز بر کرسی وزارت امور خارجه انگلیس تکیه زد. به این ترتیب مدت چندانی از چاپ «ایران و قضیه ایران» نمی گذرد که کرزن به صورت یکی از ارکان نظام برنامهریزی و تصمیمگیری استعمار بریتانیا در مورد ایران و بلکه مهمترین رکن آن درمیآید. در این حال بدیهی است که شاخصههای فکری او، آن گونه که از خلال مطالب کتاب میتوان تشخیص داد، در چگونگی ماهیت سیاستهای انگلیس راجع به ایران، دخالت مؤثری داشتند.نگاه تحقیرآمیز این انگلیسی متکبر و مغرور به مردم و جامعه ایران، از جمله نکات بارز در این کتاب است. نیش قلم کرزن در جای جای کتاب بر تن ایرانیان فرو میرود و شأن و حرمتی برای آنان باقی نمیگذارد. از سوی دیگر اگرچه روحیه و اخلاق انگلیسی کرزن او را وامیدارد تا همواره دوستی و دلسوزی بریتانیا را نسبت به مردم ایران یادآوری کند و آرزوی سعادت و پیشرفت برای ایرانیان داشته باشد، اما نگاه منفعتطلبانه استعماری او، بوضوح خود را از لابلای این گونه اظهارات بظاهر دوستانه نشان میدهد. او با اظهار امیدواری از این که اطلاعات مندرج در دو جلد کتابش، به ویژه «ارقام و محاسبههایی که در باب تجارت ایران و انگلیس» ذکر کرده، توانسته باشد «اهمیت ایران» را مشخص سازد، بصراحت عنوان میدارد: «بیاعتنائی در کار ایران یعنی از دست دادن تجارتی که هماکنون مایه ارتزاق هزاران نفر از هموطنان ما و افراد هندی است و توجه دوستانه در کار ایران نتیجهاش تهیه کار بیشتر برای کشتیها و کارگران و دستگاههای بافندگی انگلستان است.(ج2، ص720) حاصل جمع این نگاه «تحقیرآمیز» و «منفعتطلبانه» کرزن را ابتدا در سیاست تحمیل قرارداد 1919 به ایران و سپس در حاکم ساختن قزاقی «با اصل و نسب و پرورش نازل» و «تحصیلنکرده و کمسواد» به تعبیر سِر پرسی لورین وزیر مختار انگلیس در ایران (ر.ک به: سیروس غنی، همان، ص276) میتوان مشاهده کرد. بدین ترتیب با پا گرفتن رژیم پهلوی، نگاه استعمارگرانه کرزنی به مدت نیم قرن در ایران استمرار یافت تا آنگاه که پیروزی انقلاب اسلامی، مُهر پایان بر این دوران شوم زد.
منبع: سایت دوران
تعداد بازدید: 944