20 اسفند 1392
سید مصطفی تقوی
عوامل گوناگونی دست به هم دادند تا کودتای سوم اسفند 1299 آفریده شد. آنارشیسم، واگرایی، خود محوری های شخصی و خانوادگی، گروه گرایی و حزب بازی، ترجیح منافع خصوصی بر منافع عمومی، بخشی از عواملی هستند که به نابسامانی اوضاع انجامیده و بستر ذهنی و عینی را برای احساس نیاز به یک دیکتاتور فراهم ساختند. ملک الشعرای بهار که خود از مشروطه خواهان به نام بوده و شاهد سر برآوردن دیکتاتوری رضا خان از دل نا بسامانیهای پس از مشروطه بود، سالهای پیش از کودتا نیز آن هرج و مرج طلبی ها را با تمام وجود لمس می کرد و عاقبت آن را نیز گوشزد می کرد. البته او بخش مهمی از آن نابسامانیها را ناشی از عملکرد تعدادی از دوستان مشروطه خواه خود می دانست و از دست آنها می نالید، اما به رغم آنکه بهار هدف نهایی برخی از هم حزبی های هرج و مرج طلب خود را ایجاد یک حکومت دیکتاتوری می دانست، اوضاع به گونه ای بود که خود او نیز به ناگزیر، راه علاج آن نابسامانی را ایجاد یک حکومت مقتدر و مستبد و دیکتاتور می دانست. در زیر به فرازهایی از نوشته های او در مطبوعات دوران جنگ جهانی اول اشاره می شود که توجه به آنها برای درک وضعیت ایران آن روزگار مفید به نظر می رسد:
ایشان می نویسد: هرج و مرج، اغتشاش، شیوع سوء ظن، اختلافات، اعتراض های عمومی و دزدی و خیانت و بالاخره یأس و برادرش مرگ، همه ناشی از نبود یک مرکز استواری است در هیئت اجتماعیه که ما آن را در این مقاله به مرکز ثقل تشبیه نموده ایم ... مرکزیت از بین رفته است، خودمان را هم نمی توانیم گول بزنیم و کار مملکت را هم نمی شود سرسری پنداشته و به طبیعت رها کرد ... اینک ایران مرکز ثقل ندارد ... به عقیده من چاره امروز ما در سرعت امر است. من این عقیده را از شش ماه قبل پیدا کرده و روزهای سخت کنونی را با روزهای تیره و تار آینده در نظر آورده و دانستم که امر از دو حال خارج نیست، یا باید ایران را به دست دیکتاتور سپرد و یا به دست پارلمان.
وی در جای دیگری برخی از هم حزبی های خود را که حتی با برگزاری انتخابات و تشکیل مجلس چهارم مخالفت می ورزیدند، مخاطب قرار داده و می نویسد: ملاحظه بفرمایید، حزب دمکرات ضعیف و متفرق شود، نان کم و گران شود، انتخابات که باز مایه تسلای عمومی است به تعویق افتد، کلنل ویستداهل که اوست و نظم تهران؛ از کار دلسرد شده قهر کند برود، کابینه متزلزل شود، اعضای نظمیه گرو کرده یکی یکی یا مجتمعاً استعفا بدهند، آن وقت این ها همه که با جمع شد، چه بشود؟ ... کودتا !
در نوشته دیگری او نیاز جامعه را به قانون و یک مرد قانونی اینگونه بیان می کند: مرد قانونی، بی چشم، بی گوش، بی دهان، بی معده و بی شهوت، یک پارچه سنگ و یک توده قانون، با عصای آهنین خود قانون را اجرا می کند. جز این رویه خطاست، غلط است و هرج و مرج است و این است که می بینید و همین است که مزه اش را می چشید، بسم الله، اگر خوب است در همین حالت دوام کنید و با این غذای ناهنجار شکم آرزوی خویشتن را سیر نمایید. بدبختی اینجاست که ما مرد قانونی نداریم و اگر داریم قانون نداریم. ما قانون نداریم و نمی خواهیم داشته باشیم.
پس از مدتی به بهار نوشت: باز شش ماه گذشت یک کار از پیش نرفت و بحران مثل دیو سیاه شوره زنان و لند لند کنان در حوزه سعادت ما نزول نمود. این بحران چیست؟ چه جنسی است؟ با ما چه غرضی دارد؟ این بحران بحران پلتیکی است؟ بحران روحانی است؟ بحران حزبی و جمعیتی است؟ بحران فردی و شخصی است؟ نه ! بلکه این بحران دو عنصر جهالت است ... اولی-: مهار گسستگی و هرج و مرج عمومی و دومی-: محافظه کاری و مهملی خصوصی. خودسری مردم یک طرف، محافظه کاری و جبن سیاسی زمامداران از طرف دیگر.
و سرانجام می گوید: آری، عقیده من همان است که مکرر، از زیر قلم من ... تراوش نموده است. باید اصلاح با عصای آهنین از طرف دولت شروع شود و ما بقی مردم بی کار برونند پی کارهای خود ... حکومت هم مثل برق کار کند و با هر قیمتی که هست تا هر جا که زورش می رسد، کارها را درست کند و هر وقت هم به ملت محتاج شد از او استمالت بجوید. ورنه با این مرده بازی و با ان وضع گندیده ملاحظه کاری و خود پرستی محال است محال، که یک قدم بتوانیم به طرف اصلاحات جزیی هم نزدیک بشویم.
اگر یک مرد با غیرتی پیدا شد و یک چنین حکومتی که بتواند، هر چه فکر می کند اجرا کند، و از کسی - یعنی از دایه ها و لله های ملت – نترسد، به روی کار آید، شاید به یک جایی برسیم و بتوانیم از ضررهایی که پی در پی به ما وارد می شود قدری لااقل تخفیف بدهیم، والّا، این راه که امروز داریم می رویم به قبرستان معدومیت است.
نه مشیرالدوله، نه مستوفی الممالک می توانند با این رویه کاری بکنند و نه از وثوق الوله یا عین الدوله یا عین الدوله ها کاری ساخته است ... .
منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
منبع بازنشر: سایت گذرستان
تعداد بازدید: 718