انقلاب اسلامی :: علم سرنوشت سلطنت پهلوی را تغییر داد - گفت‌وگوی تاریخ ایرانی با محسن میلانی

علم سرنوشت سلطنت پهلوی را تغییر داد - گفت‌وگوی تاریخ ایرانی با محسن میلانی

04 خرداد 1393

بابک مهدیزاده

دکتر محسن میلانی، استاد علوم سیاسی دانشگاه فلوریدای جنوبی آمریکا را در ایران بیشتر با پژوهش‌های تاریخی و کتاب‌هایی که درباره انقلاب ۵۷ نوشته می‌شناسند. میلانی معتقد است که اسدالله علم در دوره نخست‌وزیری با اتخاذ سیاست سرکوب در واقعه ۱۵ خرداد ۴۲ سرنوشت سلطنت پهلوی را تغییر داد؛ سیاستی که آثار به جا مانده از آن به انقلاب منتج شد. میلانی در گفت‌وگو با «تاریخ ایرانی»، علم را قدرتمندترین مرد ایران پس از شاه در آن دوران می‌داند.


***



علم چه جایگاهی در سپهر سیاست و نظام شاهنشاهی ایران داشت؟

اسدالله علم قدرتمندترین و پرنفوذ‌ترین وزیر دربار محمدرضا شاه پهلوی بود. وقتی محمدرضا شاه در اوج قدرت بود این اسدالله علم بود که تعیین می‌کرد چه کسی با شاه دیدار و گفت‌و‌گو کند. حتی خیلی اوقات او تصمیم می‌گرفت که چه اطلاعاتی به شاه داده شود. نکته دیگر اینکه هر چند نخست‌وزیری او کمتر از دو سال بود اما یکی از مهم‌ترین وقایع نظام پادشاهی پهلوی در آن دوره رقم ‌خورد. وقتی شاه از سفر به آمریکا و دیدار با جان اف کندی برگشت و علی امینی مجبور به استعفا از نخست‌وزیری شد و اسدالله علم را جایگزینش کرد، در واقع سرنوشت خانواده پهلوی را تغییر داد، چون سیاست‌های بی‌خردانه علم در همین دوران کوتاه نخست‌وزیری بود که اساس سلطنت در ایران را از بین ‌برد. علم معتقد بود که سلطنت را در ۱۵ خرداد ۴۲ نجات داده است ولی به نظر من سیاست‌های اشتباه او در این روز بود که باعث تضعیف سلطنت در ایران شد. در حقیقت ریشه‌های انقلاب اسلامی ۲۲ بهمن ۵۷ را باید در سرکوب شدید معترضین و روحانیت در ۱۵ خرداد ۴۲ توسط اسدالله علم جستجو کرد.


اسدالله علم اگرچه از یک خانواده مشهور بود اما تا قبل از ورودش به دربار تنها فرماندار استان سیستان و بلوچستان بود. ولو آنکه یک نسبت فامیلی دور و سببی هم با شاه داشت اما چرا چنین شخصی تا این اندازه مورد اعتماد شاه قرار گرفت؟

روایتی هست که در زمان منصور، خلیفه عباسی، شورشی در خراسان صورت گرفت و خلیفه یکی از سرداران خود به نام خازم بن خزیمه را به آنجا فرستاد که توانست شورش را سرکوب کند. این سردار در‌‌ همان جا ساکن شد. اصل و نسب خاندان علم به او برمی‌گردد و این خانواده تبدیل به یکی از بزرگترین خاندان‌های خراسان می‌شوند. من در تمام اسناد و مدارکی که چه تاریخ‌نویسان ایرانی و چه همتایان خارجی‌شان مخصوصا انگلیسی‌ها نوشته‌اند، خواندم که خانواده علم رابطه بسیار نزدیکی با انگلیسی‌ها داشتند. این درباره اسدالله علم هم حقیقت دارد. در هر صورت اسدالله علم به سه دلیل توانست قدرت را در بالا‌ترین سطح رژیم برای مدتی طولانی از آن خود داشته باشد. یکی اینکه در دوران جوانی با محمدرضا شاه رابطه نزدیکی پیدا کرد و از‌‌ همان زمان شاه به وی اعتماد پیدا کرد. علاوه بر مشورت‌های سیاسی و اقتصادی با همدیگر به سفر می‌رفتند و پایه ثابت عیش و نوش هم بودند. دلیل دوم اینکه چون اعتماد شاه به علم بیشتر از دیگرانی چون هویدا بود. علم رابط مهمی میان شاه و انگلیس و آمریکا بود. طبق اسناد انگلیس و ایالات متحده آمریکا علم دائم با سفرای آمریکا و انگلیس در تماس بود و پیام‌هایی را که خود شاه نمی‌خواست به آن‌ها بدهد را علم می‌داد. دلیل سوم اینکه علم بار‌ها اعلام کرده بود چاکر شاه است، از این رو تمام دستورات شاه را بدون اینکه برای شاه دردسر ایجاد کند اجرا می‌کرد. به هر حال در سیستم دیکتاتوری برای شاه خیلی راحت‌تر بود با کسانی چون علم کار کند تا مردانی چون دکتر مصدق و دکتر علی امینی که برنامه‌ها و خواسته‌های خودشان را داشتند و شاه را به عنوان تصمیم‌گیر نهایی قبول نداشتند.


ظاهرا نقش واسطه‌گری علم فقط مختص به کشورهای آمریکا و انگلیس نبود و حتی شاه وقتی می‌خواست به زاهدی بگوید که از نخست‌وزیری استعفا دهد، اسدالله علم را مامور انتقال این پیام کرد.

این دو نقش پلیس خوب و پلیس بد را بازی می‌کردند. به هر حال همیشه یک نفر باید باشد که خبرهای بد را انتقال دهد و تصمیماتی که محبوبیت ندارد را بگیرد. اصولا شاه خیلی کار‌ها را توسط علم جلو می‌برد ولی در ‌‌نهایت تصمیم نهایی را خودش می‌گرفت. بله، از این جهت حرف شما درست است.


علم وقتی فرماندار سیستان و بلوچستان بود به چشم شاه آمد. مشخصا در این دوره چه اتفاقاتی در سیستان و بلوچستان افتاد که علم را این چنین معتمد شاه کرد؟

این اولین شغل دولتی علم بود. پدر علم یعنی شوکت‌الملک در دربار رضاشاه رفت‌وآمد داشت. علم می‌خواست برای تحصیل به خارج از کشور برود که رضاشاه می‌گوید: ما دانشگاه کشاورزی در کرج درست کردیم ایشان چرا می‌خواهند به خارج بروند. حتی ازدواج علم هم به دستور رضاشاه صورت گرفت. این‌گونه می‌شود که علم در ایران می‌ماند و به محمدرضا نزدیک می‌شود و در جوانی فرماندار سیستان و بلوچستان و وارد طبقه حاکمه می‌شود. اتفاق مهمی در دوران فرمانداری علم نمی‌افتد. مهم‌ترین اتفاقات در دوران نخست‌وزیری و وزارت دربار افتاد. بهترین کار‌ها را هم علم در دوره زمامداری ریاست دانشگاه شیراز انجام داد. او واقعا این دانشگاه را تغییر داد. بودجه دانشگاه را بسیار بالا برد و تعداد اساتید و دانشجویان را افزایش داد و یکسری کارهای مثبت دیگر.


از دوران نخست‌وزیری علم شروع کنیم. همان‌طور که گفتید مهم‌ترین اتفاق در این دوران قیام ۱۵ خرداد ۴۲ بود که توسط علم سرکوب شد. ظاهرا وی به شاه گفته بود که مسئولیت سرکوب با خود نخست‌وزیر است و اگر موفق شد که چه بهتر اما اگر موفق نشد حاضر است که شاه حتی فرمان اعدامش را نیز صادر کند. بعد از اتمام کار آیا شاه از نتیجه کار راضی بود؟

خیلی‌ها تصور می‌کنند که تصمیم حمله به تظاهرکنندگان را علم گرفت و شاه موافق نبود ولی گزارش‌هایی که آمریکایی‌ها مخابره کردند، نشان می‌دهد که قبل از شروع سرکوب، طبقه حاکمه ایران موافق برخورد با مخالفین ملی‌گرا، چپ‌ها و آیت‌الله‌ها بودند. قبل از ۱۵ خرداد سفیر آمریکا به واشنگتن گزارش می‌دهد که دولت به فکر برخورد شدید با مخالفین است. نکته‌ای که می‌خواهم بگویم در رد این نظر است که می‌گویند علم در سرکوب ۱۵ خرداد به تنهایی تصمیم گرفت. به نظر می‌رسد که شاه نیز موافق این تصمیم بود اما از آنجا که می‌ترسید عاقبت این تصمیم چه می‌شود، علم را جلو می‌اندازد که اگر این برنامه با موفقیت انجام نشد علم را ساقط کند. در هر صورت علم با برنامه‌ای بسیار نابخردانه فکر کرد که جنبش ۱۵ خرداد را از بین برده است اما در واقع او این جنبش را از بین نبرد بلکه باعث شد جنبش رادیکال‌تر شود و همان‌طور که گفتم علم با این کار تاریخ شاهنشاهی را آن‌طور که خاندان پهلوی می‌خواست رقم نزد. شاه موقعی علم را نخست‌وزیر کرد که امینی نخست‌وزیر بود و یک‌سری اصلاحات را پیش می‌برد و ارسنجانی هم به خاطر برنامه‌های اصلاحات ارضی محبوب بود و شاه هم اصلا از این دو نفر خوشش نمی‌آمد و با امینی به این خاطر که فکر می‌کرد آمریکا از وی حمایت می‌کند اختلاف جدی داشت. به همین خاطر وقتی شاه از جانب امینی احساس خطر می‌کند معتمد‌ترین فرد خود که اسدالله علم بود را جایگزین او کرد. وقتی اسدالله علم کارش را انجام داد و شاه احساس کرد تاج و تختش در امان مانده، علم را هم از رأس دولت برداشت و حسنعلی منصور و هویدا را که گروه و نسل جدیدی بودند روی کار آورد. بعد از اینکه منصور و هویدا، به ترتیب، نخست‌وزیر می‌شوند اختلافشان با علم هم ادامه پیدا می‌کند تا زمانی که حکومت پادشاهی در ایران از بین می‌رود.


همان‌طور که شما اشاره کردید اسدالله علم ارتباط نزدیکی با انگلیسی‌ها داشت و حتی ظاهرا لقب سر را از ملکه بریتانیا نیز دریافت کرده بود. اما از طرفی در اسناد می‌خوانیم که ظاهرا انگلیسی‌ها با سرکوب معترضین ۱۵ خرداد موافق نبودند. آیا واقعا این‌گونه بود و اسدالله علم بدون نظر موافق انگلیسی‌ها دست به چنین اقدامی زد؟ آیا این یک تناقض نیست؟

طبق مدارک و اسناد وزارت خارجه آمریکا، سفیر آمریکا در تهران با اسدالله علم دیدار می‌کند که آنجا علم می‌گوید سیاست خارجی ایران در رابطه با غرب و آمریکا در دوران نخست‌وزیری او تغییر نخواهد یافت و او بدون مشورت با سفارت هیچ کار مهمی نخواهد کرد. مسلما با انگلیسی‌ها نیز چنین رابطه‌ای داشته است. اما یک طرز فکر مطلق‌انگارانه‌ای در ایران هست که فکر می‌کنند سیاستمداران نزدیک به انگلیس و آمریکا هر کاری که این دو کشور موافقش بودند را انجام می‌دادند. این مطلق‌گرایی خطرناک است و مانع درک بعضی از مسائل مهم تاریخی می‌شود. علم به روشنی نشان می‌دهد که تنش‌های جدی بین ایران و آمریکا و انگلیس وجود داشت و در بعضی از مسائل شاه سیاست‌های مستقلی را دنبال می‌کرد. در مورد مساله‌ای که شما فرمودید نیز علم فکر می‌کرد که باید حتما این کار را انجام دهد و کار روحانیت را یکسره کند.


واکنش دول خارجی مخصوصا انگلیس و آمریکا به سرکوب و اتفاقات روز ۱۵ خرداد ۴۲ چه بود؟

از انگلیس خبر ندارم ولی در عمل آنان مخالفتی جدی با سرکوب نداشتند. مدارک وزارت امور خارجه آمریکا حاکی از آن است که آمریکایی‌ها در اواخر دهه ۵۰ میلادی یعنی قبل از اتفاقات ۱۵ خرداد ۴۲ در رابطه با ایران نگران بودند و معتقد بودند که ایران باید یکسری تغییرات را تجربه کند و سیستم سیاسی ایران باز‌تر و آزاد‌تر شود. به همین دلیل آمریکایی‌ها با روی کار آمدن علی امینی موافق بودند چون او هم سعی می‌کرد با آمریکا رابطه خوبی داشته باشد و هم با باز کردن سیستم سیاسی ایران موافق بود. حقیقت این است که بعد از سرکوب ۱۵ خرداد، رابطه شاه با آمریکا نزدیکتر و گرم‌تر می‌شود و تا زمان شروع انقلاب کسی دردسری برای او ایجاد نمی‌کند.


علم بعد از سرکوب تظاهرات ۱۵ خرداد به قدرتی در حاکمیت رسید. از طرفی محمدرضا شاه نیز به بیماری سوءظن دچار بود و مانند پدرش رضاشاه، هر کسی را که فکر می‌کرد قدرتش دارد بیشتر می‌شود، از سر راه برمی‌داشت. آیا دلیل کوتاه بودن دوران نخست‌وزیری اسدالله علم هم به همین دلیل بود؟

فکر نمی‌کنم. چون اگر شاه به علم سوءظن داشت او را وزیر دربار نمی‌کرد. بعد از ۱۵ خرداد ۴۲ دست‌های علم به خون صد‌ها و بلکه هزاران ایرانی آلوده شده بود و شاه نیز نمی‌خواست علم را نخست‌وزیر نگه دارد چون برایش دردسر ایجاد می‌کرد. شاه می‌خواست با انتخاب یک نخست‌وزیر جوان و تحصیلکرده، فصل ۱۵ خرداد را بسته و یک فصل جدید در سیاست ایران آغاز کند. شاه از آنجا که به علم اعتماد داشت او را رئیس دانشگاه شیراز کرد تا سر و صدا‌ها بخوابد. بعد از دو سال علم را دوباره به تهران برگرداند و وزیر دربار کرد. بعد از سرکوب ۱۵ خرداد قدرت شاه بیشتر شد و بر همه چیز کشور مسلط می‌شود و دوباره علم را برمی‌گرداند. علم نیز خود تبدیل به یک مرد پرقدرت می‌شود. علم تا سال ۵۶ در این سمت ماند تا اینکه سرطان خون مجالش نداد.


با این حساب علم تنها کسی بود که شاه هیچ گاه به او سوءظن پیدا نکرد؟

نمی‌توانم قاطعانه چنین نظری بدهم که هیچ نوع سوءظنی نداشت. به هر حال کسانی معتقدند که رابطه خاص علم با بریتانیا بعضی از سوءظن‌ها را برمی‌انگیخت. آنطور که از وزرای آن دوران و افراد نزدیک به شاه خواندم و شنیدم ظاهرا هیچ کس به اندازه علم مورد اعتماد شاه نبود. اما خب در یک رژیم دیکتاتوری طبیعی است که دیکتاتور به همه سوءظن داشته باشد. همیشه سعی می‌کرد که اجازه ندهد قدرت یک نفر بیش از اندازه زیاد شود مگر اینکه احساس کند آن آدم خطری برایش نخواهد داشت. به همین دلیل شاه با روسای ارتش جداگانه دیدار می‌کرد و به خاطر جلوگیری از کودتای احتمالی سران ارتش را نسبت به یکدیگر بدبین می‌کرد و به آن‌ها اجازه نمی‌داد که برنامه‌های خود را با یکدیگر تنظیم کنند.


چرا شاه بعد از علم سراغ حسنعلی منصور رفت؟ آیا یکی از دلایل اصلی‌اش نزدیکی با آمریکا بود؟

یکی از دلایلش نزدیکی منصور با آمریکا بود. دلیل دیگرش این بود که شاه فکر می‌کرد حسنعلی منصور جوان و اطرافیانش می‌توانند ایران را به سمت تمدنی که شاه شعارش را می‌داد رهنمون سازند. منصور و هویدا و گروه آن‌ها مقابل گروه سنتی‌تر علم و شریف امامی ـ گروه نزدیک به بریتانیا - بودند. کسانی که در کشورهای غربی و مخصوصا آمریکا تحصیل کرده بودند و تکنوکرات‌های خیلی خوبی بودند و شاه به آن‌ها خوش‌بین بود. منصور و هویدا و اطرافیانشان متعلق به نسل جدیدی بودند و آمریکایی‌ها هم از این گروه خیلی طرفداری می‌کردند، چون آن‌ها هم فکر می‌کردند که این گروه می‌تواند آن تغییرات مدنظر آمریکایی‌ها را در ایران انجام دهد. به هر حال بعد از علم، منصور به همین منظور نخست‌وزیر می‌شود که البته دوامی ندارد و عمرش با ترور که آن هم داستان جالبی دارد تمام می‌شود و بعد از آن هویدا سر کار می‌آید. هویدا شباهت‌های زیادی به علم داشت هر چند که از لحاظ فکری این دو بسیار متفاوت بودند، اما حرف‌های شاه را تمام و کمال انجام می‌داد. در دوران نخست‌وزیری هویدا همان اندک استقلالی که قانون برای نخست‌وزیر در نظر گرفته بود نیز از بین می‌رود و او همان‌طور که خودش بار‌ها گفته بود تبدیل به نوکر شاه می‌شود و دستورات شاه را انجام می‌داد که این رفتار خود یکی دیگر از عواملی بود که به شکل‌گیری انقلاب ایران کمک کرد.


شما درباره ترور منصور گفتید که داستان جالبی دارد. آیا روایت خاصی از این داستان سراغ دارید که متفاوت از قرائت‌های رسمی است؟

تحقیقاتی در این زمینه انجام داده‌ام اما اجازه دهید درباره آن یک وقت دیگری صحبت کنم. اما همین‌قدر بگویم که ترور ایشان ربط مستقیمی با تبعید آیت‌الله خمینی از ایران داشت و هیات مؤتلفه اسلامی به قول خودشان منصور را اعدام انقلابی کرد.


یک روایتی از ترور معتقد است دست‌هایی در خود دربار در این ترور دخیل بوده است. یا حداقل افرادی مانند علم از این ترور آگاه بودند اما کاری نکردند. این نظر تا چه اندازه می‌تواند صحت داشته باشد؟

من هم این روایت را شنیدم. حتی شنیدم که آن تفنگی که منصور را کشت از دربار آمده بود. در ایران همیشه برای ترورهای سیاسی روایت‌های عجیب و غریبی نقل می‌شود. مثلا درباره ترور رزم‌آرا نیز روایتی است که اسدالله علم در آن نقش داشته است. می‌گویند که رزم‌آرا نمی‌خواست آن روز تاریخی به مسجد برود اما علم به او اصرار می‌کند که او به مسجد برود و در آنجا ترور می‌شود. حال این داستان‌ها تا چه حد حقیقت دارد را نمی‌دانم. باید درباره این فرضیه‌ها تحقیق کرد و نباید بدون مدرک حرفی زد. در هر صورت من در این باره تحقیقی نکرده‌ام که بتوانم آن را تائید یا رد کنم.


رابطه علم با هویدا چگونه بود؟ به هر حال هویدا علی‌رغم آنکه از جناح مقابل و طرفدار آمریکا بود اما همان‌طور که خودتان هم اشاره کردید شباهت‌های زیادی به علم داشت و در تاریخ پهلوی سابقه حکمرانی‌اش طولانی مدت شد.

از‌‌ همان ابتدا رابطه خوبی با هم نداشتند. هر کدام دو حزب جداگانه تاسیس کردند. علم حزب مردم را تاسیس کرد و منصور و هویدا حزب ایران نوین را. این دو اختلاف جدی‌ای با همدیگر داشتند. علم هیچ گاه از نخست‌وزیری هویدا راضی نبود و اگر خاطراتش را هم بخوانید می‌بینید که شروع انقلاب را با اشتباهات هویدا گره می‌زند. مسلما علم خیلی سعی کرد که شاه را متقاعد کند تا هویدا را ساقط کند. علم با اردشیر زاهدی نیز اختلافات جدی‌ای داشت. در اسناد وزارت خارجه آمریکا خواندم که در اوایل ۱۹۷۰ برنامه ۶۰ دقیقه آمریکا که آن موقع یکی از محبوب‌ترین برنامه‌های تلویزیونی آمریکا بود درخواست می‌کند تا با شاه ایران مصاحبه‌ای داشته باشد. اسدالله علم با این مصاحبه مخالفت می‌کند اما اردشیر زاهدی که آن موقع سفیر ایران در آمریکا بود اصرار به انجام مصاحبه می‌کند. در هر صورت شاه قبول می‌کند و یادم هست که این مصاحبه صدمه زیادی به شاه زد و چهره خشن و دیکتاتوری از شاه به نمایش گذاشت. در هر صورت اختلاف بین این افراد بسیار جدی بود و شاه هم از این اختلاف‌ها خوشش می‌آمد و بنزین به آن آتش اضافه می‌کرد. چون اصولا اختلاف بین دولتمردان به نفع نظام‌هایی مانند نظام پادشاهی است و شاه می‌تواند در خلال این اختلاف‌افکنی‌ها از کودتا‌ها و توطئه‌چینی‌ها باخبر شود.


اسدالله علم ظاهرا با خانواده پهلوی مخصوصا همسران شاه مانند ثریا ارتباط خوبی نداشت. از طرفی رئیس بنیاد پهلوی نیز بود و بر فعالیت‌های اقتصادی این خاندان نیز نظارت می‌کرد اما هیچ گاه گزارشی از فعالیت‌های غیرقانونی این خاندان نداد. آیا دلیلش این بود که خودش نیز درگیر این فعالیت‌های غیرقانونی اقتصادی بود؟

او چون خودش هم در کارهای اقتصادی سوال‌برانگیز مشغول بود نمی‌توانست دیگران را متهم کند. اما علم قبل از اینکه نخست‌وزیر شود فرزند یکی از مالکان بزرگ خراسان بود که ثروت زیادی داشتند. در ضمن وقتی وزیر دربار می‌شود که ایران با گران شدن بهای نفت و ورود شرکت‌های خارجی به ثروت هنگفتی دست می‌یابد. آن زمان بیشتر کسانی که می‌خواستند در ایران سرمایه‌گذاری بزرگی انجام دهند یا شرکت‌هایی که می‌خواستند به ایران اسلحه و کالاهای دیگر بفروشند می‌بایست ابتدا با دفتر علم هماهنگ می‌کردند. حال اینکه علم در آن دفتر چه کار می‌کرد داستان جداگانه‌ای است. من به محققان جوان توصیه می‌کنم که بروند درباره آن فعالیت‌ها و کارهای علم در آن دوره تحقیق کنند. مخصوصا ببینند که علم چه نقشی را از سال ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۷ یعنی سال‌های منتهی به انقلاب در حکومت پهلوی ایفا می‌کرد. او در آن سال‌ها نقش بسیار مهمی در روابط سیاسی و اقتصادی داشت و از این رو یکی از مهم‌ترین و قدرتمندترین شخصیت‌های کشور بود. خاطراتی که از سوی سفرای آن دوره انگلیس و آمریکا نوشته شد و همین‌طور خاطرات افرادی مانند زاهدی و علم برای مشخص کردن فضای این دوره مهم تاریخی ایران کافی نیستند. اسنادی در دربار وجود داشت که نمی‌دانم الان کجا هستند. شاید چندین سال طول بکشد تا تاریخ‌نویسان بی‌غرض بتوانند به این اسناد دست یابند و خیلی از حقایق را از آن‌ها بیرون بکشند و بفهمند آن ثروت عظیمی که وارد ایران شد کجا رفت. خاطرات علم مربوط به رویدادهای بعد از سال ۱۹۶۸ است. همسر اسدالله علم قسمت زیادی از خاطرات را از بین ‌برد و کسی هم که این خاطرات را تنظیم کرده معلوم نیست چقدر از این خاطرات استفاده کرده و چقدر از آن را در کتاب نیاورده است. باید به خاطرات دیگران و اسناد و مدارک دربار و دولت در آن سال‌ها دسترسی پیدا کنیم تا بتوانیم تاریخ چند سال آخر حکومت پهلوی را بنویسیم. متاسفانه تاکنون کار جدی و بی‌غرضانه‌ای در این زمینه انجام نشده است اما مطمئنم تاریخ‌نویسان جوان ایرانی به دنبال این برهه حساس تاریخی مملکت خواهند رفت تا همگان دریابند که در سال‌های آخر سلطنت محمدرضا شاه چه اتفاقاتی افتاد و چگونه در ایران انقلاب شد.




منبع: سایت تاریخ ایرانی



 
تعداد بازدید: 813


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: