04 خرداد 1393
هنری پرکت، استاد دانشگاه کیس وسترن رزرو آمریکا
ترجمه: شیدا قماشچی
تاریخ ایرانی: «اگر علم در کنار او بود!» طرفداران شاه در روزهای سخت انقلاب به یاد میآوردند که [اسدالله] علم چگونه در سال ۱۹۶۳ شاه را به کناری راند و با خشونت اولین ناآرامیهایی که به رهبری [امام] خمینی آغاز شده بود را سرکوب کرد. تندروها معتقدند که اگر علم پس از بازنشستگیاش در سال ۱۹۷۷ در مقام وزارت دربار باقی مانده بود (او در آوریل ۱۹۷۸ از دنیا رفت) اطمینان حاصل میکرد که رژیم بر اثر دودلی شاه برای انتخاب میان «آزادیخواهی» و «مشت آهنین» فلج نشود. علم که فکری قوی داشت میتوانست شاه را وا دارد تا پایانی سریع و خونین به جنبش انقلاب بخشد.
این نگرش تا چه میزان به افکار شخصی علم و تصور او از رابطهاش با شاه در ۹ سال پایانی انقلاب نزدیک است؟ نه چندان زیاد. هر دو مرد از سال ۱۹۶۳ به بعد تغییر زیادی کرده بودند؛ ایران از هر دوی آنها بیشتر تغییر کرده بود. توصیف چگونگی عکسالعملهای این دو مرد در برابر یکدیگر در زمان فراز و فرود ایران از نکات مثبت کتاب خاطرات علم است. هیچ فرد دیگری از هر کدام از طرفین انقلاب نمیتوانست چنین بینش منحصر به فرد و باارزشی را در اختیار ما قرار دهد. فرزندان انقلاب نمیتوانند این اثر را نادیده بگیرند. برای خوانندگان عام نیز، یک داستان آموزنده و مهم است.
پیش از آنکه به محتوای این خاطرات نگاه بیاندازیم میبایست سه پرسش را مطرح کنیم. نخست، آیا این کتاب معتبر و موثق است؟ به عقیدهٔ من بدون شک اینطور است. من در سالهای ۱۹۷۲ تا ۱۹۷۶ در سفارت آمریکا خدمت کردهام. وقایع مبهمی که بیگانگان از آن هیچ اطلاعی نداشتند، با دقت در این کتاب ثبت شدهاند. برای نمونه در یک بعدازظهر آرام روز جمعه در ماه اکتبر ۱۹۷۲، من و کاردار سفارت درخواست کسینجر از شاه برای اعزام یک اسکادران F-5 به ویتنام را به اطلاع علم رساندیم. پس از ۲۰ دقیقه جواب مثبت گرفتیم. متعجب شده بودیم که چگونه درخواستی با چنین میزان اهمیت بدون هیچگونه بحثی اجابت شد. اکنون با کمک خاطرات میفهمیم که کیسینجر از طریق کانال نامعلومی با شاه تماس گرفته و شاه را برای این درخواست آماده کرده بود.
پرسش دوم، اگر از معتبر بودن کتاب مطمئنیم، آیا میتوانیم به بیطرفی ویراستار و خانوادهٔ علم در انتخاب مطالب اطمینان کنیم؟ آقای [علینقی] عالیخانی به درون رژیم راه داشت (وزیر اقتصاد، رئیس دانشگاه تهران) ولی محبوبیت خود را نزد رژیم از دست داد. او اذعان دارد که برای حفظ امنیت افراد از بکارگیری برخی نامها که در صورت چاپ در کتاب جانشان به خطر میافتاد، صرفنظر کرده است. به نظر میرسد که متن کتاب برای خوشایند خوانندهٔ عام، اصلاح شده و تغییر یافته است. (علم شبها دیر وقت این مطالب را مینوشت، آیا در این یادداشتهای سریع وقت داشته تا نام و مقام افراد را به طور کامل ذکر کند؟) دربارهٔ خانواده نیز، اگرچه برخی از بخشها و متنها حذف شدهاند ولی به آن اندازه که از لطمه به سابقه و مذاکرات پنهانیشان مبرا سازد، در این کتاب وجود دارد. اما تا زمانی که دیگر محققان به بررسی کامل پنج هزار نسخه خطی نپرداختهاند نمیتوان با اطمینان اظهارنظر کرد.
در نهایت، آیا میتوانیم از صداقت و راستگویی علم مطمئن باشیم؟ این نکته از همه مشکلتر است. عالیخانی فکر میکند که نویسندهٔ خاطرات، از ترس نظارت ساواک بر نوشتههایش، به ستایش شاه پرداخته است. علم هیچگاه اعلام نکرده است که برای چه کسی و به چه دلیل مینوشت. به وضوح خود را شخصی کلیدی میدانست که به ثبت لحظات تاریخی یک کشور مهم مشغول است.
من احساس میکنم او میدانست که توسعهٔ کشور با حکومت سلطنتی همخوانی ندارد و امید داشت تا نشان دهد که اگرچه از موفقیتهای حکومت حمایت میکند ولی از سیاستهای رژیم خرسند نبود و به این ترتیب شهرت و اعتبار خود را در آینده حفظ کند. اواخر، این خاطرات برای علم اضطرار بود و مجبور بود تا بیشتر و بیشتر در محتوا صریح سخن بگوید.
دربار شاه چگونه جایی بود؟ به غایت زننده و آلوده. او مجبور بود تا زنانی را برای شاه (و نیز خودش) به دربار بیاورد. بسیاری از درباریان تریاکی بودند. علم از مرگ ناگهانی ارتشبد خاتمی، شوهر خواهر شاه و فرمانده نیروی هوایی اظهار تاسف میکند ولی مطمئن نیست که شاه چندان از این تصادف ناراحت شده باشد. او به علم میگوید که قصد دارد تا سرمایه ۱۰۰ میلیون دلاری خاتمی را ضبط کند و «برخی دیگر از مسائل فوق محرمانه که من (علم) تحت هیچ شرایطی فاش نخواهم کرد.»
شاه و علم حرص و آز برخی از اعضای خانوادهٔ سلطنتی را تمسخر میکردند. روابط میان شاه و ملکهٔ حسودش چندان مناسب نبود، به عقیدهٔ علم او به شاه اندرز میداد ولی شاه آنها را نادیده میگرفت. ملکه از نفوذ علم متنفر بود. علم، نخستوزیر هویدا را خوار میشمرد. همهٔ آنها بعدازظهرهایشان را با یکدیگر سپری میکردند. میبایست برای همهشان بسیار سخت بوده باشد.
هر کسی که به دربار راه داشت تقاضای پول میکرد؛ در بیشتر موارد هم به آن دست مییافت، به خصوص درباریان از کار افتاده و نیازمند. پادشاه اسپانیا برای حمایت از حزب سیاسیاش مقداری پول دریافت کرده بود و اگر از میان خطوط درست بخوانیم به نظر میآید که ریچارد نیکسون هم مقداری برای کارزار انتخاباتیاش در سال ۱۹۷۲ از شاه پول گرفته است.
در خاطرات به فساد اقتصادی، مهمترین مسالهٔ منتقدین حکومت، به صورت پراکنده و اندک پرداخته شده است. علم به بدنامیها و معاملاتی که به اعضای خاندان سلطنتی نسبت داده میشد چندان توجهی نشان نداده است. علم به نام ابوالفتح محوی در لیست سیاه شاه - کسی که از نزدیکترین دوستان شاه به شمار میآمد و جزء پنج درصدیها بود - هیچ اشارهای نکرده است. شایعات رشوههای دریافتی علم به صورت تمیز و سریعی رفع و رجوع شده است. علم باجگیر دربار نبوده است.
چاپلوسی، ترس و بیاعتمادی، گفتمان را تحریف میکرد. وزرا و از همه مهمتر هویدا، میترسیدند که دربارهٔ اوضاع کشور به شاه گزارش بدهند. البته حق داشتند. هنگامی که علم و ملکه به حاکم تذکر دادند که دموکراسی باید به تدریج شکل بگیرد، اقتصاد بهتر اداره شود و با تروریستها انسانیتر برخورد شود، شاه سخنانشان را رد کرد. علم ناامید شد ولی فقط دفترچهٔ خاطراتش از ناامیدیاش آگاهی یافت. ما نمیدانیم که چه کسانی خارج از دربار محرم اسرار او بودهاند و منابع او برای دریافت اطلاعات از جامعه ایران چه بوده است. هر که بودهاند اطلاعات جامع و کارآمدی از جریان سیاسی - مذهبی ایران را برای علم فراهم نکردهاند.
علم مردی مذهبی بود و تنها به چند تن از روحانیون ایمان داشت. آیتالله خوانساری رتبهٔ نخست را نزد او داشت. شریعتمداری کمتر و [امام] خمینی فقط یک خاطره بد بود. طالقانی، بهشتی و دیگر روحانیونی که با انقلاب برخاستند اصلا به شمار نمیآمدند. منبرها و خطابههای داخل ایران بسیار بیاهمیتتر از رسانههای خارجی بودند.
هیچ چیزی به اندازهٔ انتقادهای عمومی شاه را آزار نمیداد. شاه مرتب به انگلستان اخطار میداد که اگر بیبیسی و دیگر رسانهها را مهار نکنند، قراردادها را با این کشور لغو خواهد کرد. گزارشگری با نام دیوید هوسگو به طور مداوم هدف خشم و غضب دربار بود. هنگامی که انتقادها بر سر فروش اسلحه و حقوق بشر به کنگره و رسانههای آمریکا راه یافت، شاه فکر میکرد که میداند از چه ابزاری بهره بگیرد. او به اسرائیلیها رو کرد. آنها شاه را به جامعه یهودیان آمریکا معرفی کردند و به شرکت روابط عمومی یانکلوویچ هدایتش کردند. این تلاشهای بینالمللی با سرعنوان ایرانی «امجی»، تحقیقاتی را شکل داد و نقشهای برای روابط عمومی طراحی کردند. شاه آن را دوست نداشت. او نمیتوانست بفهمد که چرا نحوهٔ حکومت او مورد انتقاد قرار میگیرد.
پشت این حساسیتهای بیش از حد، عدم اعتماد به نفس پنهان شده بود. از صفحات نخست خاطرات درمییابیم که شاه نسبت به نقشههای کمپانیهای نفتی انگلیس (به طور خاص) و آمریکا بدگمان بود. این مرد که حکومتش توسط یک توطئه حفظ شده بود و خود علیه رژیم بغداد توطئه چیده بود، به همه مشکوک بود. او یک رهبر باتجربه و باهوش بود به خصوص در زمینهٔ سیاست و روابط خارجی ولی از افسردگیهای دورهای رنج میبرد و برای هر حادثهای توضیح مفصلی را میپروراند. برای نمونه قتل رئیسجمهور کندی و سقوط نیکسون را «توطئه سیآیای میدانست که توسط مردان دارای نفوذ و قدرتی که هویتشان مخفی نگاه داشته میشود به انجام رسیده است.»
عجیب است که علم از دایرهٔ شک و بدگمانی شاه بیرون میماند. با وجود اینکه در وفاداریاش شک نبود او نیز مانند دیگر اعضای حلقهٔ قدرت در چارچوبی محدود شده بود. شاه هنگامی که سیستم دو حزبیاش را از بین برد و آن را به یک حزب تبدیل کرد با علم مشورت نکرد. در دیدار با مقامات ایرانی و خارجی به ندرت از علم دعوت به عمل میآمد. او خارج از حیطهٔ روابط نظامی و جاسوسی شاه قرار داشت. علم از سیاستهای قیمتگذاری نفت و برنامههای اقتصادی آگاهی داشت ولی در آن تاثیری نداشت. او روابط شاه با آمریکا، بریتانیا، اسرائیل و اتحاد جماهیر شوروی را سر و سامان میداد و در حقیقت در بسیاری از مسائل مهم دیپلماتیک جانشین وزیر امور خارجه بود. به نظر میرسید که شاه به نظر علم در زمینهٔ روابط خارجی احترام میگذارد؛ قضاوتهایش به طور کلی درست بودند. (او حرکت مارپیچی رو به پایین افغانستان را درست پیشبینی کرده بود، ولی دربارهٔ سقوط ملک حسن پادشاه مراکش اشتباه کرد.)
علم چیزی بیش از یک مقام رسمی بود؛ او یک دوست بود. او و شاه بیماریهایشان را با یکدیگر مقایسه میکردند. علم چیزی از وخیم بودن بیماری شاه نمیدانست - اگرچه خود شاه نیز تا نیمهٔ سال ۱۹۷۷ از آن آگاهی نداشت. زمانی که بیماری علم رو به وخامت نهاد او و شاه به یکدیگر نزدیکتر شدند - آنها روزهای سخت و باشکوهی را با یکدیگر سپری کرده بودند. اما شکاف میان پادشاه و خدمتگزار نیز در روزهای آخر رو به افزایش نهاد. علم از آیندهٔ رژیم مایوس بود و شاه نیز بیش از همیشه از شکست طرحهای عظیمش افسرده شده بود. هیچ کدام پاسخ مناسبی برای شرایط نمییافتند.
پس از علم، شاه (به عقیدهٔ علم) به یک انسان متملق و چاپلوس – هویدا - و یک تکنوکرات ـ آموزگار- رو کرد. تنها، بدگمان و بدون هر گونه استراتژی و یا تاکتیک متقاعدکننده، شاه میبایست با انقلابی روبرو میشد که هیچ درکی از آن نداشت.
علم، شاید بیش از دیگر شاهدان وقایع، از این اتفاق میهراسید ولی او نیز آمادگی مقابله با چالشهای ناآشنای جامعه را نداشت، جامعهای که سریعتر از رهبرانش تغییر کرده بود.
منبع: Iranian Studies, Vol. 26, No. 1/2 (Winter - Spring, 1993), pp. 197-200
منبع بازنشر: سایت تاریخ ایرانی
تعداد بازدید: 812